یافتههای باستان شناسی
خبر: یک یافتهی باستانی شگفت انگیز دیگر در فلات ایران
- يافتههاي باستان شناسي
- نمایش از دوشنبه, 21 شهریور 1390 06:40
- بازدید: 7142
برگرفته از فر ایران
باور همگانی در مورد آغاز مدنیت در جهان بر پایهی یافتههای باستانشناسان در سدههای نوزده و بیست میلادی شکل گرفته و از همین رو حتی ژرفنگرترین باستانشناسان و تاریخ نگاران بر این باور بودهاند که پایههای تمدن بشری در حاشیه رودهای سند، پنجاب (در هند) یانگ تسه یانگ (در چین)، دجله وفرات(در غرب آسیا) و نیل (در آفریقا) بر پا شده است. اما یافتههای جدید در فلات ایران این نظریه را زیر پرسش برده است. این یافتهها در شرق ایران کنونی قرار دارد و منطقهای از سیستان تا جیرفت را دربرمیگیرد.
در یافتههای باستانشناسان از شهر سوختهی سیستان آثاری به دست آمده که به راستی شگفتانگیز و دگرگون کنندهی نظریههای باستانشناسی و تاریخ نگاری است. کشف نخستین تصویرسازی به طریق پویا نمایی (انیمیشن) که در این دیدارگاه هم قرار داده شده، کشف یک چشم مصنوعی در همین منطقه که خبر آن به تازگی انتشار یافت و نشان از توان بالای شگردشناسی ایرانیان در هزارههای بسیار دور دارد، بخشی از یافتههای جدید است.
دورتر از شهر سوخته، جیرفت و بم قرار دارند که به تازگی آثاری از یک تمدن ناشناخته و بسیار درخشان در محوطههای باستانی آنها کشف شده است. گر چه هنوز برای ارایه نظریههای روشن، نیاز به بیرون آوردن آثار بسیاری است که هنوز در دل خاک قراردارند اما تا همین جا، بر جستهترین باستانشناسان به این نتیجه رسیدهاند که به میزان زیادی مدرک وجود دارد که بتوان گفت این بخش از فلات ایران نخستین خواستگاه مدنیت بوده است.
در یک کشف جدید و شگفتیآور، محوطهباستانی جدیدی در منطقهی بم کشف شده که نشانههای نخستین گواه آن است که این
بررسیهای باستان شناسان در منطقه بم به پیدایش یک محوطه پیش از تاریخ با وسعت 300 هکتار منجر شد .
محوطه کشف شده از لحاظ وسعت دو برابر بزرگترین محوطه پیش از تاریخی ایران، یعنی شهرسوخته است. باستان شناسان احتمال میدهند محوطه کشف شده متعلق به اواخر هزاره چهارم و اوایل هزاره سوم پیش از میلاد باشد.
بررسیهای گروه باستانشناسی ارگ بم با هدف مشخص کردن زمان ایجاد استقرار، چگونگی توالی فرهنگی آنها، مشخص کردن گاهنگاری یافتههای فرهنگی، ارتباط آن با مناطق اطراف، وضعیت این منطقه در ادوار کهن، باستانی و اسلامی و مشخص کردن زمان آغاز دورهی باستانی در منطقه بم انجام شد.
در این بررسیها که توسط «نرگس احمدی»، «شهرام زارع» و «محمدتقی عطایی» انجام شده است، باستان شناسان میخواهند بدانند آیا آغاز تاریخ در منطقه بم را باید از زاویه دید فرهنگ ایلامی پاسخ گفت یا از دریچه فرهنگ ایرانی؟ و ارگ بم در چه منظر و محیطی شگل گرفتهاست؟ رشد و بالندگی ارگ بم وابسته به چه عواملی بوده و اساسا چرا باید بم در طول تاریخ استقرار خود، همواره مورد توجه بوده باشد؟
«شهرام زارع»، باستانشناس و عضو پایگاه پژوهشی بم در این زمینه به خبرنگار میراث خبر گفته است:
کشف یک محوطه پیش از تاریخ در منطقه بم نادر و عجیب نیست. کشور ما از این گونه استقرارها، بیشمار در خود پنهان دارد. اما نکته جالب توجه در این میان، اندازه، ابعاد و وسعت حیرتآور این استقرار است. مساحت این استقرار دو برابر بزرگترین محوطه پیش از تاریخی ایران یعنی شهرسوخته است. در حالی وسعت کل محوطه شهر سوخته (بخش استقراری، صنعتی و گورستانی) بیش از 150 هکتار نیست، مساحت استقرارمکشوفه در بم بیش از 300 هکتار است.
وی افزود:
با وجود انبوهی از خرده سفال که از سطح محوطه به دست آمده، از نظر گاهنگاری مقایسهای، کار چندان دشواری نیست. اما در این زمینه، ابهامات بسیاری وجود دارد. نقش مایه سفالها، همانندی شباهت بسیار کمی با مناطق اطراف خود از جمله بمپور، ابلیس، یحیی و فارس دارند.
به گفته زارع، گاهی تعدادی از نقشها شباهتهای را با دوره «باکون الف» در فارس تداعی میکند. تعداد بیشتری از نقوش همانندهایی با نقشهای مرحله علیآباد در غرب کرمان دارند. در کل و به طور مقدماتی و محتاطانه میتوان تاریخ اواخر هزاره چهارم پیش از میلاد را برای این محوطه پیشنهاد داد. البته به نظر میرسد که دامنه این استقرار تا هزاره سوم پیش از میلاد نیز کشیده شده باشد. تا کنون از دوره پیش تاریخی ]کهن[ در منطقه بم، تنها یک محوطه به ثبت رسیده بود.
سطح این محوطه که نخستین بار توسط «شهریار عدل» پیدا شد، با تپه ماهورهای نسبتا کم ارتفاعی پوشیده شدهاست. تپه ماهورها فاصله زیادی با هم دارند و گاه فاصله آنها از همدیگر، به 20 متر و در مواقع نادری تا 200 متر میرسد. ارتفاع این تپه ماهورها در بلندترین حالت بیش از 5 متر نیست. در تمام سطح محوطه، خرده سفالها منقوش و ساده دستساز پراکنده است اما در سطح و اطراف تپه ماهورها، تراکم خرده سفالها بسیار بیش از سایر قسمتهای مسطح محوطه است. باستان شناسان احتمال میدهند این تپه ماهورها، هستههای اصلی استقرار در این محوطه بودهاند.
نکته جالب توجه در مورد این تپهها، ریخت آنها بود. به این معنی که افزون بر انباشت بیش از حد خرده سفال، بر سطح آنها، خرده سنگهای سیاه رنگی دیده میشود که در برخی مواقع سطح تپهها از این گونه سنگها کاملا انباشته شده و همانند تپه سیلک شمالی است.
زارع در این باره گفت:
در سطح محوطه، تنها سفالهای پیش از تاریخی پراکنده شدهاست. سفالهای این محوطه بیشتر نخودی رنگ بوده و از پخت مناسبی برخوردارند. ماده چسباننده در کل کانی بوده و سفالها دارای بافت بسیار محکم و متراکمی هستند. همه سفالهای دست ساز بوده و وجود سفالهایی با پخت بیش از حد که به حالت شیشهای درآمدهاند اثبات میکند که سفالها در خود محل تولید میشدهاست.
سفالها در دو نوع ساده و منقوش مشاهده شدهاند. ظرفهای بزرگ مانند خمرهها و دیگچهها، بدون تزیین و ساده ساخته شدهاند. در برابر بیشتر سفالها دارای نقوش بودهاند. نقشمایهها، سه دسته هندسی،گیاهی و جانوری هستند. بیشتر نقوش یک رنگاند و با رنگ سیاه بر بدنه سفالها ایجاد شدهاند.
از سطح این محوطه، گذشته از سفال، تعدادی هم بدنه ظروف سنگی به دست آمده است. این سنگها دو گونهاند. یکی از این سنگهای مرمرند که بیشتر ظروف سنگی از آنها تهیه شده و دیگری سنگهای صابونی است که تنها یک نمونه از آن بدست آمد. این ظرف شباهت بسیاری با ظروف مکشوفه از جیرفت داشته و دارای نقوشی حکاکی شده بر بدنهی آن است. چون تنها بخش کوچکی از بدنه آن در دست است و تشخیص اصل نقش دشوار میباشد.
به گفتهی زارع، از دیگر یافتههای سطحی میتوان از تیغهی یک تبر مفرغی نام برد. همچنین در بررسیهای سطحی به قطعهای از پیکرک گاو از گل پخته برخورد شد که در نوع خود جالب توجه است.
پیدایش خط را باید در فلات ایران جستوجو کرد
ایل و ودیلدورانت، زن و شوهر پژوهشگر در تاریخ نگاری که عمر خویش را به نگارش «تاریخ تمدن» گذراندند، بر پایهی شواهد باستانشناسی، پیدایش خط را به غرب آسیا و مصر باستان نسبت میدادند. دیگر تاریخ نگاران و باستانشناسان نیز کمابیش چنین باوری داشتند. اما یافتههای جدید در فلات ایران، این نظریه را با چالش روبرو کرده و کار را به جایی رسانده که یک پژوهشگر، خطشناس و باستانشناس ایرانی میگوید باید به جای اصطلاح «خط ایلامی مقدم»، از «خط ایرانی مقدم» نام برده شود.
یوسف مجیدزاده، که سرپرست کاوشهای باستانشناختی حوزهی هلیلرود در جیرفت است، میگوید:
اگرچه الواح ایلامی مقدم به دست آمده از شوش به لحاظ تعداد با یافتههای مشابه در مناطق دیگر قابل قیاس نیست اما باید به خاطر داشت که شوش بزرگترین محوطه باستانی در جنوب غرب ایران است و وقت آن رسیده که به جای استفاده از اصطلاح خط «ایلامیمقدم» از اصطلاح خط« ایرانی مقدم» استفاده کنیم.
با توجه به کشف کتیبههای متعدد خط، زمان آن رسیده که خط ایلامی مقدم را خط «ایرانی مقدم» (پروتو ایرانی) بنامیم.
خط پروتو ایلامی در آخرین دهه قرن نوزدهم (1899میلادی/1278خورشیدی) توسط ژاک دمورگان فرانسوی درحفریات شوش در جنوب شرق ایران در استان خوزستان به دست آمد و گزارش آن منتشر شد.
از آن تاریخ به بعد با ادامه حفریات شوش و تداوم آن تا انقلاب اسلامی گزارش حدود 1500 قطعه از الواح مشابهی که از حفریات شوش زیر لایههای باستان شناختی ایلامی به دست آمده بود چاپ و منتشر شده است.
فرانسویها در آن زمان به دلیل همزمانی این خط با خط «سومری مقدم» (حدود 2650 ـ 3100 پیش از میلاد) به درستی آن را خط «ایلامی مقدم»، خواندند. زیرا در باستانشناسی رسم است نام محل یا محوطهای را که در آن فرهنگ جدیدی کشف شود، بر اثر می گذارند.
البته فرض فرانسویها و به تبعیت از آنها اعتقاد عمومی بر این بود که این خط در جنوبغرب ایران در شوش اختراع شده است. اما مطالعات باستانشناختی در نیمه نخست قرن بیستم در سیلک و به دنبال آن در نیمه دوم آن قرن که تا سالهای نخستین قرن بیست و یکم ادامه دارد نشان داد که این خط منحصر به شوش و شوشیها و به اصطلاح ایلامیهای مقدم نبوده بلکه علاوه بر محوطههای غرب مرکزی، در بسیاری از محوطههای دیگر مانند محوطه باستانی ازبکی در فلات مرکزی،در تلملیان استانفارس و تقریبا در تمامی محوطههای انگشتشمار تاکنون حفاری شده در جنوب شرق ایران در تپه یحیی، در شهداد و در کنارصندل و در شهر سوخته به دست آمده است که بر همه آنها بر چسب «آغاز ایلامی» زده شده و میشود.
دکتر مجید زاده در ادامه این مطلب میگوید:
درست است که الواح ایلامی مقدم به دست آمده از شوش به لحاظ تعداد با بافتههای مشابه درمحوطهها و مناطق دیگر قابل مقایسه نیست، اما باید به خاطر داشت که شوش بزرگترین محوطه باستانی در جنوب غرب ایران بوده و بیش از یک قرن به طور پیوسته در آن حفریات باستانشناختی انجام گرفتهاست، حال آنکه شهداد شهر نه چندان بزرگ حاشیه کویری، تپه یحیی روستایی کوچکی در دشت صوغان و کنارصندلها با وجودوسعت زیاد سالهای حفاری در آنها از تعداد انگشتان یک دست فراتر نمیرود. از آن گذشته نکته مهم در اینجا تعداد الواح نیست بلکه گستردگی و حضور آن در اقصا نقاط ایران است.
وی میافزاید:
آیا وقت آن نرسیده که در این زمینه به جای استفاده از اصطلاح خط «ایلامیمقدم» از اصطلاح خط «ایرانی مقدم» یا اصطلاح دیگری که صرفا به لحاظ جغرافیایی فراگیرتر باشد استفاده کنیم؟
سرپرست گروه کاوشهای باستانشناختی در محوطههای باستانی در شهرستان جیرفت در ارتباط با دو کتیبه به دست آمده از کاوشهای کنارصندل طی فصلهای سوم و چهارم خاطر نشان کرد:
در نیمه دوم هزاره سوم پیش از میلاد خط ایلامی مقدم جای خود را به خط ایلامی نوشتاری(LinearELAMITE) داد. در سال 1905 میلادی(1284 هجری شمسی) کشف متنی دو زبانی، یکی به خط ایلامی نوشتاری و دیگری به خط آکدی کهن از حفریات پایتخت ایلامی شوش امکان رمزگشایی بخشی از خط ایلامی نوشتاری را فراهم آورد. بخش ایلامی لوح در زبانی به کوتیک ـ اینشوشینک منسوب است که به پوزور ـ اینشوشینک نیز شهرت دارد. وی از حدود 2240 تا 2220 پیش از میلاد پادشاه ایلام و آخرین فرومانروای سلسله «اوان» بودهاست.
مدتها پیش از زمان این پادشاه، یعنی از زمان فرمانروایی سارگون آکدی ایلام زیر سلطه پادشاهی آکد بوده است. اما هنگامی که کوتیک ـ اینشوشینک در سال 2240 پیش از میلاد به پادشاهی ایلام رسید استقلال خود را از سلسه آکد اعلام داشت و به تشویق استفاده از خط ایلام نوشتاری در نوشتن زبان ایلامی پرداخت.
کمابیش همهی کتیبههای به خط نوشتاری به زمان پادشاهی وی تعلق دارد. اما عمر این نظام خطی در ایلام بسیار کوتاه و منحصر به دوران زمامداری بیست ساله او بود، زیرا پس از درگذشت این فرمانروا استفاده از این خط در ایلام متوقف شد و از آن تاریخ تا مدت 900 سال، تمامی متون ایلامی به خط و زبان بینالنهرینی آکدی کهن نوشته شد.
تنها از قرن سیزدهم پیش از میلاد به بعد است که زبان ایلامی بار دیگر در مدارک باستانشناسی آشکار میشود. اما در این هنگام ایلامیها خط میخی بینالنهرینی را اقتباس کرده و زبان خود را با آن نوشتند.
دکتر مجیدزاده افزود:
بدون توجه به تفسیرهای گوناگونی که ایلامشناسان در این باره ابراز داشتهاند طبیعیترین نتیجهگیری از این رویداد تاریخی این است که ایلامیها خود را با خط ایلامی نوشتاری بیگانه حس میکردند. زیرا این پادشاه که از تسلط سالیان طولانی بینالنهرینیها بر سرزمینش رنج میبرده است، پس از استقلال کشورش میخواسته با زدودن خط اکدی آثار قیمومیت را از سرزمین خود بزداید به خط دیگری که گرچه ریشه«ایرانی مقدم» داشته و در نقطه دیگری در خاک ایران شکل گرفته بود روی میآورد. اما از آنجا که بین ایلامیها و این خط چندین قرن فاصله افتاده و آن را به فراموشی سپرده بودند، پس از مرگ او آن را رها کرده و به خط دیگری را که با آن آشنایی بیشتری داشته و به آن مانوستر بودهاند، یعنی خط «آکدی کهن» بازگشتهاند.
مطالعه دو کتیبه به دست آمده از کنارصندل برعهده آقای فرانسوا والا سرشناسترین و معتبرترین ا یلامشناس حاضر و زنده در دنیا، گذاشته شده است. وی و «پیوتراستاین کلر» و «یاکوب داهل» اعتقاد دارند که هر دو کتیبه کنارصندل به خط ایلامی نوشتاری نگاشته شدهاست.
مقایسهای میان متن متعلق به کوتیک ـ اینشوشینک و کتیبه سالمتر جیرفت نشان میدهد که هر دو کتیبه از پنج سطر تشکیل شده است. اما در کتیبه پادشاه ایلامی 51 علامت وجود دارد که 29 عدد از آنها متفاوت از یکدیگر بوده و 22 عدد بقیه تکرار آنهاست. حال آنکه در متن کنارصندل از تعداد 54 علامت 24 عدد متفاوت از یگدیگر بوده و 30 عدد بقیه تکرارای است. افزون برآن، در نگاهی دیگر میبینیم که متن کنارصندل از اشکال ساده هندسی لوزیها، مثلثها، مستطیلها و دایرههای بعضا با یک نقطه در میان تشکیل شدهاست، حال آنکه در متن کوتیک ـ اینشوشینک علایم پیچیدهتر هستند. این تفاوتها اشاره بر کهنتر بودن کتیبه کنار صندل نسبت به کتیبه کوتیک ـ اینشوشینک دارد.
از سوی دیگر در محوطه کنارصندل جنوبی که باتوجه به یافتههای سفالی، نمونههای فراوان ظروف سنگی کلوریتی به دست آمده از لایههای درون دژ و در بیش از هفت برش با مجموع ابعاد برابر با حدود یکهزار متر مربع در بخشهای مسکونی یا صنعتی شهر پیرامون دژ که از فاصله 40 تا 550 متری شرق آن کشیده شده است و در حدود 300 متر بیشتر به سمت شرق در ساحل غربی هلیلرود که در بازنگیری بسیار دقیق از یکایک حفرههای ایجاد شده در گورستان مطوط آباد و خاکهای بیرون ریخته شده از درون آنها مدارک بسیار متشکل از ظروف سفالی، سنگ کلوریتی/صابونی، پیکرههای مفرغی و مهرههای بیشمار از جنس سنگ لاجورد، فیروزه و طلا که از چشم حفاران غیرمجاز به دور مانده بود و در تعلق این گورستان به جامعه کنارصندل در نیمه نخست هزاره سوم پیش از میلاد هیچگونه جای تردیدی نمیگذارد و بالاتر از همه نتیجه آزمایش نمونههای متعدد کرین 14 از سه لایه تاکنون کار شده با تاریخهای ا ز2850 تا 2450 پیش از میلاد که تعلق بنای اصلی دژ و لایههای سهگانه به نیمه نخست هزاره سوم پیش از میلاد را کاملا تایید میکند.
قطعهای از یک آجر کتیبهدار از نوع «کتیبهشاهی» از درون دژ و لوح آجری دیگری از عمق حدود یک متری از سطح محوطه به دست آمدهاست که درتعلق آنها به نیمه نخست هزاره سوم پیش از میلاد جای تردیدی نیست. برای اطلاع آنهایی که از «کتیبهشاهی» برداشت نادرستی داشته و یا اصولا در مورد اینگونه آجرهای کتیبهدار چیزی نشیندهاند اضافه میکنم که با در نظر گرفتن شواهد موجود در شرق باستان میدانیم هنگامی که فرمانروایی اقدام به برپایی بنایی یادمانی مانند کاخ یا معبد میکرد در جایجای چیدمان دیوارهای، اجرهای کتیبهداری را به کار میبرد که در آن اشاره به نام فرمانروای سازنده بناشده بود. بنابراین وجود چنین آجرهایی در یک بنای یادمانی اشاره بر شاهی بودن آن دارد لذا چنین آجرهایی در اصطلاح باستانشناختی کتیبه پادشاهی
(Royal Inscription) خوانده میشود.
دومین سنگ نبشتهی صخرهای به خط هندسی ایرانی پیدا شد
دومین نبشتهی صخرهای به خط هندسی، در تپه کفترلوی استان کردستان پیدا شد. کارشناسان دیرینگی آن را بیش از 5 هزار سال برآورد میکنند.
این کتیبه پس از سنگ نبشتهی «کن چرمی» که سال گذشته در شمال کردستان به دست آمد، دومین سنگ نبشتهی صخرهای ایرانی به خط هندسی است که کارشناسان دیرینگی آن را بر پایهی مهرههای گلی شوش و کتبیههای جیرفت که دارای همین خط هستند، بیش از 5 هزار سال برآورد میکنند. به گفتهی کارشناسان :
دیرینگی خطهای هندسی صخرهکندها بر پایهی گونههای انتزاعی علایم استفاده شده در آن و مقایسه آن با دیرینگی مهرهها شوش، کمابیش 4200 تا 4500 سال برآورد میشود اما بر میزان زنگزدگی سنگهای تراش خورده، احتمال میدهند که این کتیبه دیرینگی بیش از این داشته باشد.
این کتیبه همانندیهای زیادی به نمونه خطهایی دارد که پیش از این دکتر مجیدزاده در تپههای «کنار صندل» به دست آورده بود و قدمت آنها به هزاره سوم پیش از میلاد سال نسبت داده شد. خطی که در منطقه کنار صندل به دست آمده از کتیبه کفترلو تکامل یافتهتر است و بر این پایه، احتمال دارد که کتیبهی کفترلو، گونهای ابتداییتر و کهنتر از کتیبههای کنار صندل و کمابیش 5500 سال قدمت داشته باشد.
این کتیبه به دلیل حفاری ساکنان محلی آسیبهای جدی دیده است، متاسفانه به دلیل این آسیبها بسیاری از علایم این کتیبهها قابل شناسایی نیست و در مجموع در حدود 10 علامت آن دنبال یکدیگر نیز نیستند، دیده شده است. همچنین به دلیل پراکندگی آنها، مستند سازی و رونویسی پیاپی آنها امکانپذیر نشده و رمزگشایی آن را با سختی مواجه کرده است.
با توجه به کوشش «والتر هینتس»که توانسته است تا اندازه زیادی خطهای هندسی شوش را رمزگشایی کند، اکنون با نمونههای همانند میتوان برای این علامتها معانیای تقریبی به دست آورد.
در کنار این کتیبه، نگارههای فراوانی از بز، گراز، شتر و صحنههای شکار دیده میشود که با توجه به آنها، میتوان به شناخت چشمانداز اقلیمی دشت شهریار و روند رام شدن این جانوران در سرزمین ایران، دست یافت.
البته با توجه به تغییر رنگ و زنگ زدگی محل خراشها، میتوان احتمالهایی دربارهی دیرینگی، یک اثر صخرهای داد.
* هندسه، واژهی عربی شدهی «اندازه»ی فارسی است.
تازهها دربارهی دژ الموت
مدیر پایگاه کاوشهای الموت گفت: در کاوشهای پنجمین فصل از کاوشهای دژ حسن صباح (الموت) توسط باستانشناسان، ابزار و ادوات جدید متعلق به شاهزادگان صفویه کشف شد.
دژ حسن صباح در الموت یکی از منحصر به فردترین دژهای تاریخی ایران است که در منطقه الموت قزون واقع شده است. دکتر حمیده چوبک افزود: در این کاوشها مشخص شد که برخی از شاهزادگان در این دژ اقامت گزیده و امکانات رفاهی مخصوص به خود را در آن تامین کرده بودند و این امکانات رفاهی نشان میدهد که برخلاف برخی مکتوبات، الموت در دوران صفویه زندان نبوده است و افرادی با جایگاه اجتماعی بالا در آن اقامت گزیده بودند.
کشف کارگاه نجاری، آهنگری و کاشیکایهای دوره صفویه در دژ حسن صباح به همراه قلیان، تزئینات لباس و فلز به همراه سگک کمربندهای کشفشده نشان از آن دارد که اشخاص مهمی در دوره صفویه در این دژ زندگی میکردهاند.
وی با اشاره به کشف مقادیری سفال چینی گفت: در آن زمان تنها بزرگان و شاهزادگان از این ظروف استفاده میکردند و با مطالعه محتویات تاریخی مشخص است که دژ الموت در دوران صفویه محل سکونت شاهزادگان یا حاکمانی بوده است که به این نقطه تبعید میشدند تا از حکومت مرکزی دور باشند. چوبک افزود: یکی از شگفتیهای قلعه حسن صباح سیستم پیچیده آبرسانی با تنوشههایی به قطر 10 سانتیمتر است که از چشمه کلدار، آب را به دژ رسانده و در حوضهای سنگی ذخیره میکردهاند. این حوضها هیچوقت خالی از آب نبودند و اکنون نیز خوضچههای آن پر از آب میباشد و کندوکاوهای دورههای قاجار بیشتر از همه باعث تخریب قلعه حسن صباح شده است.
لازم به ذکر است قلعه پرشکوه الموت که در سال 226 هجری به دست «داعی الی الحق حسن بن زید الباقری» بنا شده و یکی از مشهورترین قلعههای جهان است که در ارتفاع 2100 متری از سطح دریا و بر بلندای پرتگاه ترسناکی ساخته شده است.
شهر هخامنشی نشیرمه در منطقه بم کشف شد
باستانشناسان اعتقاد دارند با کشف شهر هخامنشی نشیرمه در منطقه بم، تاریخ سیاسی آغازین دورهی هخامنشی با چالشی جدی روبرو شده است. پیش از این برخی از باستانشناسان شهر نشیرمه را با پاسارگاد یکی میدانستند.
بررسیهای باستانشناسان پایگاه پژوهشی بم به کشف شهری 42 هکتاری متعلق به دورهی هخامنشی منجر شد. آنها احتمال میدهند این شهر همان شهر تاریخی نشیرمه باشد که پارهای آن را برابر پاسارگاد میدانستهاند.
باستانشناسان اعتقاد دارند یافتن مکان پیشیاوودا(نشیرمه) در ارتباط با سالهای پایانی راز آلود پادشاهی کمبوجیه و سالهای پر آشوب پس از آن، از اهمیتی بسزا برخوردار است زیرا میتواند رویکرد ما را در تفسیرهای رایج تغییر داده و به اصلاح بخشی از تاریخ تاریک آغازین سالهای دوره هخامنشی و چگونگی تغییر پادشاهی از دودمان کورش به خاندان داریوش یاری میرساند.
بررسیهای « نرگس احمدی »، « شهرام زارع » و « محمدتقی عطایی» روی محوطه بزرگ کشف شده از دوره هخامنشی در منطقه بم نشان داد که با توجه به وسعت قابلتوجه محوطه، این مکان شهری بوده که دست کم وسعت آن به 42 هکتار میرسیدهاست.
محمدتقی عطایی، باستانشناس و عضو پایگاه پژوهشی بم در گفتگو با میراثخبر گفت :
به احتمال بسیار زیاد شکلگیری و بقایای این شهر وابسته به فناوری قنات بوده است. به نظر میرسد که این محوطه بزرگ با شهر نشیرمه (پیشیاوودا) دوره هخامنشی منطبق باشد...
اگر فرضیات ارائه شده صحت داشته باشد،تاریخ سیاسی اوایل دوره هخامنشی با چالشی جدی روبرو میشود. زیرا به طور خلاصه مهمترین دلیل پژوهشگران در فرضیه غاصب بودن داریوش یکی دانستن نشیرمه(پیشیاوودا) با پاسارگاد بودهاست. به این ترتیب آن دسته از پژوهشگرانی که گئوماتای مغ را همان بردیا پسر راستین کورش میدانند، نشیرمه(پیشیاوودا) را در خود پارس میجویند و این حرکت را نشانی از مقدمهچینی پادشاه قانونی در دفاع از خود به واسطه وفاداری ساکنان پارس تعبیر میکنند…
با کنار گذاشن تنها دلیل موثق و در خور اعتنا یعنی یکی دانستن نشیرمه(پیشیاوودا) با پاسارگاد، فرضیه کودتای داریوش ضد خاندان شاهی کورش به طور بنیادین متزلزل شده و زیر سوال میرود. به راستی اگر گئوماتای مغ، همان بردیا پسر کورش بوده چرا هرگز در پاسارگاد نبوده؟ چرا او شورش خود را از جایی دور در کرمان آغاز کرد؟ و یا اگر هم او شهربان آن مناطق بوده چرا در زمانی که از قدرت بسیار برخوردار بود و کل پارس را در اختیار داشت کوششی برای بازگشت به آنجا نکرد؟
به گفته وی پاسخ همه این چراها را باید در شخصیت واقعی گئوماتا دانست:
به نظر میرسد گئوماتای مغ، بردیا پسر راستین کورش نبود. به همین دلیل او نمیتوانست در پاسارگاد باشد و یا به آنجا باز گردد.
این محوطه، مکانی ارزشمند است زیرا کاوش آنجا نه تنها اطلاعات فراوانی در مورد وجوه گوناگون فرهنگ دوره هخامنشی را در اختیار قرار میگذارد، بلکه شاید مدارکی مستقیم برای اثبات فرضیه ارائه شده باشد.
مرزهای سرزمین کرمان دوران هخامنشی، کمابیش با استان کرمان امروزی، برابر است.
به گفته «استرابو»، جغرافیدان یونانی :
کرمان سرزمین پهناوری است که رو به داخل خشکی در میان «گدروزیا» (بلوچستان) و پارس قرار دارد اما پیش از «گدروزیا» در سمت شمال امتداد مییابد: « دلیل این مدعا وجود انواع میوهه در آن سرزمین است. آن جا همه گونه درختان میوه را میتوان یافت به استثنای درخت زیتون. کرمان بیابانی دارد که هم با پارت(خراسان) و هم بااصفهان هممرز است. محصولات کشاورزی آن همانند پارس است، از جمله انگور. در کرمانیا اسب کم است.
به گفتهی عطایی :
در متون رسمی دوره هخامنشی، نام کرمان تنها در آجر نبشته پی کاخ آپادانای داریوش یکم در شوش به دست آمده است. در آنجا گفته شده ««الوار یکا» از «گندوار» و «کرمان» آورده شد.» غیر از این مورد، در سنگ نبشتههای دوره هخامنشی هیچگاه از کرمان نامی برده نشدهاست. از آنجایی که در تواریخ هرودوت و سنگ نبشتههای دوره هخامنشی از کرمان به عنوان شهربانی مستقل یاد نشده، پنداشته میشد کرمان جزیی از سرزمین و شهربانی پارس بوده. اما شاید این نظر درست نباشد زیرا سایر منابع حاوی مطالب دیگری است.
به گفته این باستان شناس، این منابع، گل نبشتههای باروی تختجمشید است. بر اساس گلنبشتههای تختجمشید سه مکان یا شهر در کرمانزمین نامبردارتر بودهاند. این سه عبارتند از «کورمان»، « شوروشه» و « نشیرمه». البته در این میان نشیرمه از جایگاهی ویژهای برخوردار بوده و به نظر میرسد به طور مستقیم با مبحث باستانشناختی حاضر مرتبط باشد.
برپایهی گفتههای عطایی:
در یکی از گلنبشتهها از جایی به نام «پوروش» نام برده شده که شخصی بنام «کرکیش» شهربان آنجا بودهاست. اگر چه نام کرکیش در ارتباط با پوروش در یک متن آمده اما او شخصیتی نامبردار بوده و نامش در بیش از 100 متن دیگر آمدهاست. البته کرکیش میتوانسته نام چندین شخصیت در دوره هخامنشی بوده باشد. ظاهرا چنین نیز بوده است.
در میان اثر مهر گلنبشتههای باروی تخت جمشید، اثر مهر فاخری برجای مانده که به شخصیتهای معتبری تعلق داشتهاست. این مهر نخست توسط کرکیش طی سالهای پانزدهم تا نوزدهم سپس توسط شخص دیگر بنام «شهر دیو» در طول سالهای بیستم تا بیست و ششم پادشاهی داریوش بزرگ استفاده شدهاست. اما این کرکیش که از مهر استفاده میکرده با کرکیشی که شهربان «پوروش» بوده متفاوت است. زیرا میتوانیم گل نبشتههای دیگری را در ارتباط با او مطرح کنیم که شاید نام وی را بر خود ندارند. وی در سالهای نوزدهم تا بیشت و هشتم پادشاهی داریوش اول عهدهدار این سمت بودهاست...
طبق این گل نبشتهها، کرکیش با مهر ویژهاش با سرزمین پوروش پیوند میخورد و چون او شهربان آنجا بوده، به همین دلیل احتمالا در هر مکان دیگری نیز که دیده شود آنجا نیز جزء حوزه اداری او، پوروش بودهاست. پوروش را در شرق پارس میجویند که مرکزش کورمان بوده. کورمان هم صورت ایلامی واژه پارسیباستان کرمان است. در شهر کرمان هنوز میتوان شواهدی از دوره هخامنشی یافت. در این شهر بر ستیغ و اطراف دو کوه کم ارتفاع نزدیک به هم که کاملا بر شهر مشرفند، بقایای دو دژ به نامهای قلعه دختر و قلعه اردشیر وجود دارد. ظاهرا در قلعه دختر سفالهایی از دوره هخامنشی دیده شده است. کرکیش احتمالا در کورمان اقامت داشت، دست کم اینکه در متنی، رفتن او به آنجا تایید شده است.
جایگاه بعدی شوروشه است. این مکان که گاهی به صورت سروشه نیز خوانده شده تاکنون مکانیابی نشده است. با وجود این ممکن است گفتهای از « ابن خردادبه»، مورخ راهگشا باشد. او ضمن توصیف شهرهای میان راه شیراز تا کرمان از جایی به نام سروشک نام میبرد که ممکن است جایگزین سوروشه(سروشه) دوره هخامنشی شده باشد. مسیری را که « ابن خرداد به» باز میگوید از شیراز شروع میشده و پس از گذر از شمال دریاچه تشک به شهر بابک میرسیدهاست. در این میان، «صاهک» ابن خردابه، به چاهک امروز در همان مسیر قابل انطباق بوده و شهر بابک هنوز هم پابرجاست.
عطایی می گوید :
سروشک هم جایی میان این دو قرار داشتهاست. سروشک، امروزه وجود ندارد و به نظر میرسد که در قرون اولیه اسلامی متروک شده باشد. شاید بتوان سروشک را جایی در حوالی شهر هرات که امروز تنها شهر میان چاهک و شهربابک است، پیدا کرد. با همه این اوصاف، این فرضیه بعدها باید در بررسیهای باستانشناختی آزموده شود. در هر حال کرکیش در دو متن به سوی شوروشه(سروشه) روان بودهاست. جالب توجه است که او هر دو بار، در ماه یازدهم سال به شوروشه (سروشه) میرفته است. همچنین براساس متن گلنبشته، کرکیش اهل شوروشه و بنابراین پوروشی بودهاست...
عطایی درباره سومین جایگاه یعنی نشیرمه گفت :
درباره این شهر اطلاعات بیشتری در اختیار داریم. کرکیش در ماه دوازدهم سال بیستوسوم در تختجمشید بوده و در متنی او در حال دریافت جیرههایی در ارتباط با مکانی به نام« نشیرمنو» است. به این ترتیب نشیرمنو نیز باید جایی در شهربانی پوروش بوده باشد.
نشیرمنوکجاست؟
عطایی درباره مکان شهر نشیرمنو به میراث خبر گفت: « هینتس»، ایلامشناس آلمانی، جایگاه این شهر را نمیشناخت اما براساس نام ایلامیاش آن را در یکی از مناطق ایلامی میجست. در متن پارسی باستان بیستون، داریوش از جایی به نام پیشیاوودا نام میبرد. درست به جای همین محل درمتن ایلامی بیستون، نام نشیرمه به کار رفته است. به طبع نام پارسی این محل در گل نبشتههای بارو بازتابی نداشته و تنها از نام ایلامی آن استفاده شدهاست.
«کنت» موضع پیشیاوودا را با پاسارگاد یکی میدانست به تبعیت از او «شارپ» نویسنده و متخصص خط میخی پهلوی نیز این دو را یکی میپنداشت. اما نمیتوان از آنچه ایشان میگویند مطمئن بود زیرا نام ایلامی پاسارگاد در گلنبشتههای بارو به صورت بترکتش ضبظ شده و هالوک و دیگران به درستی آن را با پاسارگاد یکی میدانند. این منطقی است که یک مکان نمیتوانسته دو نام ایلامی متفاوت داشته باشد. پس نشیرمه متفاوت از بترکتش بودهاست. مسلما نام پارسیباستان پایتخت کورش بزرگ می بابد چیزی نزدیک به نام پاسارگاد بوده باشد و نه مثلا پیشیاوودا.
توجه به این نکته ضروری است که پاسارگاد پیش از هخامنشیان وجود نداشت و به طبع نام ایلامی آن تحریفی از اصل پارسی باستان آن بودهاست. برای نمونه توجه به نام تخت جمشید در گل نبشتههای بارو راهنمای خوبی است. نام پارسی باستان تختجمشید، پارسه بوده است. اما از آنجایی که تختجمشید پیش از دوره هخامنشی وجود نداشت، نام این مکان در گل نبشتههای باروی تختجمشید به صورت «بئیرشه» که آشکارا تحریفی از اصل پارسیباستان آن است ثبت شدهاست.
« ماری کخ» نویسنده کتب تاریخی، براساس یکی بودن نشیرمنو( نشیرمه) با پیشیاوودا به این نتیجه رسیده که این محل باید در شهربانی پوروش جای داشته باشد. او محل احتمالی آن را با سیرجان(سعید آباد) یکی میداند.
اما عطایی با رد این نظریه، میگوید :
ما در این باره که این محل در شهربانی پوروش بوده با او موافقیم اما نشیرمنو ( نشیرمه، پیشیاوودا) را با سیرجان یکی نمیدانیم زیرا قرینه بهتری وجود دارد. شاید هنوز قادر باشیم (نشیرمنو) نشیرمه را در دل نرماشیر بجوییم. باید توجه داشت که نرماشیر نام جدیدی نیست و براساس متون کهن قدمت آن دستکم تا سدههای نخستین اسلامی به عقب باز میگردد. مثلا در حدود سالهای 225 تا 232 هجری قمری «ابن خردادبه» در کتاب الممالک و المسالک، یعقوبی در البلدان و در حدود 278 هجری قمری و مقدسی در احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم و... ذکری از آن به میان آمدهاست. با وجود چنین سابقهای، میتوان گفت که به احتمال بسیار قوی نرماشیر در دوره ساسانی وجود داشتهاست.
شهرنرماشیر دردروه میانه اسلامی متروک شده و امروزه دیگر شهری به این نام وجود ندارد. با این حال بخش نرماشیر هنوز بر قرار بوده و مملو از روستاهای آباد است. بخش نرماشیر در شرق شهر بم قرار دارد و جز شهرستان بم محسوب میشود.
در کتیبه بیستون ستون 1 بند 11 عنوان شده که پیشیاوودا(نشیرمه) در پای کوه ارکدریش قرار دارد.
جایگاه این کوه هنوز به درستی مشخص نشده اما باستانشناسان پایگاه پژوهشی شهر بم در فرضیه خود، کوه ارکدریش را با کوههای جبالبارز با ارتفاعی بیش از 3 هزار متر که در جنوب بم، بروات و نرماشیر را دردل خود جای میداده و مرکز این حوزه نیز به همین نام خوانده میشدهاست، یکی میدانند.
احتمالا مرکز این منطقه با شهر 40 هکتاری محوطه گسل مطابقت داشته است. شهر دوره هخامنشی ، در نقطه مناسبی ایجاد شدهاست و قابلیت دسترسی به هر سه مرکز امروزی بم، بروات و نرماشیر را دارا بودهاست.
پیداست که این فرضیه تنها بر مشابهت اسمی استوار نبوده و محوطه بزرگ گسل قابلیت محک زدن باستانشناختی این مدعا را داراست. به راستی شهری با این وسعت وجمیتی در حدود 8 هزار نفر، در آن دوران میباید در جایگاهی مهم بوده باشد. گویا به واقع نیز چنین بودهاست.
باستانشناسان معتقدند یافتن مکان پیشیاوودا(نشیرمه) در ارتباط با سالهای راز آلود پایانی پادشاهی کمبوجیه و سالهای پر آشوب پس از آن، از اهمیتی بسزا برخوردار است زیرا میتواند رویکرد ما را در تفسیرهای رایج تغییر داده و به اصلاحبخشی از تاریخ تاریک اوایل دوره هخامنشی و چگونگی تغییر پادشاهی از دودمان کورش به خاندان داریوش یاری رساند.
داریوش شاه در کتیبه بیستون ستون 1، بند 11میگوید:
سپس مردی مغ بود، گئوماتا نام؛ از پیشیا ووادا برخاست. کوهی{است} ارکدریش نام، هنگامی که از آنجا برخاست از ماه وی یخن 14 روز سپری شده بود.(اواخر بهمن) او به مردم این گونه دروغ گفت: «من بردیا پسر کوروش، برادر کبوجیه هستم.» پس آنگاه همه مردم در برابر کبوجیه نافرمان شدند {و} بسوی او رفتند، هم پارس، هم سایر کشورها. او شهریاری را در ربود؛ از ماه گرم پد 9 روز سپری شده بود(اواخر خرداد)، آنگاه او شهریاری را در ربود. پس آنگاه کمبوجیه بدست خود مرد.
بنابراین پیشیاوودا(نشیرمه) دست کم از دید داریوش بزرگ شهری بسیار مهم و مشهور بودهاست زیرا خطرناکترین رقیب او یعنی گئوماتای مغ از آنٌجا برخاست. او که ادعا میکرد بردیای راستین است شاید به این خاطر در آنجا بوده زیرا گفته شده که کورش بزرگ فرمانروایی باختریان، خوارزمیان، پارتیان و کرمانیان را به بردیا، پسر کوچکترش واگذار کرده بود. بعدها این شهر دوباره کانون فتنه شد زیرا «وهیزداته» کسی که همچون گئوماتای ادعا میکرد که بردیای راستین است پس از شکست از سپاهان داریوش در پارس به آنجا گریخت و پس از سازماندهی لشگریان بازماندهاش دوباره بر سر ستیز با سپاهیان داریوش بر آمد.این اتفاق در کتیبه بیستون، ستون 3 بند 42 ذکر شده است...
براساس کتیبه بیستون در ستون1، بند10، بردیا پیش از لشکرکشی کمبوجیه به مصر به قتل رسیده بود. فتح مصر در سال 525 پیش از میلاد صورت گرفت و راز قتل بردیا احتمالا در مهرسال 522 پیش از میلاد کشف شد. در کتیبه بیستون ستون 1 بند 12 و هردوت کتاب سوم این مطلب را میخوانیم. بنابراین قتل بردیا نمیتوانست دیرتر از سال 526 پیش از میلاد روی داده باشد. به این ترتیب 5 سال گذشت تا قتل بردیا برملا شد.
براساس برخی از متون کلاسیک، بردیا شهربان بخش بزرگی از ایالات شرقی شاهنشاهی است. "داندامایف" این گونه تفسیر میکند که چگونه میشود که قتل یکی از بزرگترین شهربانهای شاهنشاهی در این مدت طولانی مخفی مانده باشد وپس از گذشت این همه سال، راز این جنایت از زبان داریوش بر همگان آشکار شود. او ادامه میدهد که داریوش درباره همه شورشیان اطلاعاتی را در اختیار مینهد. مثلا کتیبه بیستون مدعیان سریر سلطنت را با ذکر محل سکونت و نقطه ایجاد شورش و ملیت و نام و نام پدر بیان میکند اما درباره خطرناکترین دشمن داریوش، غالبا به نام مغ گئوماتا بسنده شده و در مورد نام پدر و ملیت اقامت وی پیش از شورش اشارهای نشدهاست. اینگونه است که "داندامایف"، "گئوماتایمغ" را همان بردیای راستین میداند.
وی با مرور دیگر باره اتفاقات گفت:« به نقل از کتیبه بیستون در ستون یک بند10، شورش گئوماتای مغ(بردیا) زمانی رخ مداد که کمبوجیه درمصر بود.
احتمالا گئوماتای مغ اواخر بهمن و یا اوایل اسفند سال 522 پیش از میلاد قیام کرد؛ زیرا یک ماه بعد در اسناد بابلی به رسمیت شناخته شد. در این زمان کمبوجیه هنوز زنده بود و آخرین گلنبشتهای که موید سلطنت اوست، مقارن ایام از شهرین به دست آمده است.