یادمان
یادداشتی از دکتر حکمت الله ملاصالحی؛ لکههای سیاه پاشیده بر دامن میراثیان
- يادمان
- زیر مجموعه: ديدهبان یادگارهای فرهنگی و طبيعی ایران
- چهارشنبه, 29 ارديبهشت 1395 10:18
- آخرین به روز رسانی در چهارشنبه, 29 ارديبهشت 1395 10:18
- نمایش از چهارشنبه, 29 ارديبهشت 1395 10:18
برگرفته از هنرنیوز
شرایط رقتبار و غمانگیزی که اینک مواریث مدنی و معنوی و مآثر تاریخی و محوطههای باستانی ما با آن دست درگریبان است و در معرض تخریبهای گسترده پی به پی نابود میشوند در حافظه انسان ماجرای شاه افسانهای یونان را تداعی میکند که به خاطر افزونطلبیها و ثروتاندوزیهای بیمهمیز و مهار شاهانهاش و تخریبهای گستردهای که به هنگام ساختن کاخهای شاهانهاش به جنگلهای مقدس الهه دیمترا وارد آورده بود قهر و خشم الهه بر سرش فرود آمد و به بیماری جوع دچارش کرد وقتی دیگر چیزی برای خوردن و آشامیدن نیافت آنقدر از پیکر خویش خورد و آشامید تا آنکه مرگ درکامش گرفت و بمرد. چنین است قصه میراثخواران و متجاوزان به ناموس میراث و ملت و میهن خویش.
به گزارش هنرنیوز؛ دکتر حکمت الله ملاصالحی استاد دانشگاه تهران، عضو بنیاد حکمت اسلامی صدرا، عضو هیئت امنای بنیاد ایران شناسی یادداشتی به مناسبت هفته میراث فرهنگی به شرح زیر در اختیار هنرنیوز قرارداده است:
لکههایی سیاه ننگ و آلودهای را که در طول تاریخ بر دامن میراث و دامن میراثیان کشور پاشیدند و رفتند با آب زمزم و درحوض کوثر هم تطهیرشدنی و زدودنی نیست. سنگینی کابوس شوم این حضورها و تخریبها همیشه بر شانه میراث و جامعه میراثیان میهن ما احساس میشود.
زخمهای عمیق التیامناپذیر و آسیبها و تخریبها و خسارتهای جبران ناشدنی واردآمده در سالهای پیشین بر پیکر مواریث مدنی و معنوی و محوطههای باستانی و مآثر تاریخی و فرهنگی کشور متأسفانه و ناباورانه عمیقتر شده و آسیبها و تخریبها وسعت بیشتر نیز یافتهاند. تجاوز و تخریب و تطاول محوطههای باستانی و آسیب رساندن و نابودکردن حجم عظیمی از کندهنگارههای بیبدیل کشور و برکندن و سرقت کتیبهها و کاشیها از پیشانی بناها و پیکر بافتهای تاریخی شهرها و روستاهای میهن ما، بویژه پایتخت-شهر تهران، از جمله مظاهر و مصادیق غمانگیز و تأسفبار یک انحطاط عظیم و آشکار فرهنگی و اجتماعیست که جامعه معاصر ما با آن دست درگریبان است و پرشتاب و بیمهار بهسوی یک قهقرای عظیم فرهنگی میتازد. متأسفانه در برههها و مقاطع بیخبری و غفلتزدگی و برزخ بیتاریخی زمینه برای هر اتفاق خطرناک و مهلکی مستعد و فراهم است.
صفت «برزخ بیتاریخی» یک مفهوم نظری و انتزاعی و استعارهای از یک واقعیت اجتماعی یا رویداد تاریخی و پدیده فرهنگی نیست. واقعیتیست عینی و ملموس و محسوس که بارها در مقاطع مختلف تاریخی آن را زیسته و آزمودهایم. فلسفههای تاریخ و علوم تاریخی و انسانشناختی و باستانشناختی در وصف و تعریف و معرفی چنین دورهها و مقاطع تاریخی و فرهنگی از مفاهیم و تعابیر متفاوتی استفاده بردهاند. مفاهیمی به مانند دورههای گسست و ظلمت و فترت و رکود و خلاء و افول یا انحطاط فرهنگی یا دوره کمیتزدگی و سیطره کمیت و سروری فرمالیسیم و حجم گرایی و تعابیر دیگر از این نوع هرکدام بار معنایی ویژه خود را بر شانه میکشند و مهرهای تأییدی هستند بر موقعیتها و شرایط خاص و تاحدی نامتعارف تاریخی و فرهنگی و مدنی و معنوی.
برزخ «بیتاریخی» واقعیتی هزارچهره است با مظاهر و مصادیق و انواع و اطوار بسیار. نحوه برخورد و نوع رفتار ما با مواریث مدنی و معنوی و ودایع و امانات و مآثر تاریخی و فرهنگی خویش یکی از مصادیق غمانگیز قهقرای مدنی و معنویست که با آن دست و پنجه میفشاریم. یک جامعه و جهان خاطرهزداییشده و برکنده از ریشههای مدنی و معنوی و سرچشمههای اصیل وجودی خویش و افکنده در بستر امواج تاریخی به هر سوی که سیلان و طوفان توفنده حوادث به حرکت درآمده و خروش امواج خیزش گرفتهاند او را با خود برده است. وقتی نمیدانی درکجای تاریخ ایستادهای، بر کدام عقبه تاریخی و پیشینه مدنی و معنوی و میراثی تکیه زدهای، در چه دورهای زندگی میکنی و چه نسبتی با عصر خویش داری، وقتی مقهور حوادث زمانه خویش هستی و به هر سوی که جریان و خروش رویدادها به حرکت درآمدهاند تو را با خود بردهاند؛ هرکه میخواهی باش و در هر کجای این عالم که باشی در برزخ بیتاریخی و غفلت و بیخبری به سر میبری و مقهور زمانهای و منکوب چرخهای ارابه تاریخ.
خودآگاهیِ تاریخی چیزی نیست که از بیرون چونان سرنگ و سرم بتوان در ذهن و فکر و خرد و فهم دولتیان و حاکمان و مدیران یا مردمان یک جامعه تزریق کرد. مادام که زمینهها و بسترهایش فراهم نیست، مادام که برزخِ بیتاریخی بر جان و وجدان و روان و رفتار مردم یک جامعه پنجه افکنده است، با به در شدن و برآمدن این یا آن دولت اتفاق خاصی نخواهد افتاد؛ واقعیت غم انگیزی که عملاً در حوزه میراث اینک شاهدش هستیم. همه امیدورانه گمان برده بودیم فرشته نجات دروازه تدبیر دولتیان یازدهم درخواهد آمد و طالع میراث و میراثیان این بار خوش طلوع خواهد کرد و خوش خواهد درخشید، که صد البته نشد.
«ایرانی» که هانری کربن فقید آن را چونان میهن معنوی و واقعی خویش دوست میداشت و از عمق و غنای معنویاش به وجد میآمد و آن را میستود، و ریچارد فرای فقید در تمنای خاکسپاریاش در این سرزمین باستانی و جغرافیای عظیم و غنی تاریخ و فرهنگ بشری چشم از جهان فروبست. اینک این جغرافیای عظیم معنوی و سرزمین باستانی به عرصه تاخت وتاز و جولانگاه جماعتی سودازده و گسسته از سرچشمهها و ریشههای مدنی و معنوی ملّت خویش درآمده است.
سه دهه ونیم پیش، شبی به اتفاق اعضای «هیأت باستانشناسی گروه باستانشناسی دانشگاه آتن»، که در جنوب غرب شبه¬جزیره پلوپونز در استان مسینیا در یک محوطه پیش ازتاریخی دوره نوسنگی و مفرغ هر ساله در ماههای خرداد و تیرکاوش میکردند، برای صرف شام به رستورانی ساحلی، که صاحب آن یک زوج میانسال فربه بود، رفته بودیم. زوج میانسال تمایلات سلطنتطلبانه داشتند و از طرفداران کنستانتین، شاه مخلوع یونان، بودند. گلهمندانه از بنده که عضو ثابت هیأت بودم پرسیدند «چرا شاه را سرنگون کردید؟» بنده هم برای آنکه خاطرشان را آزردهتر نکنم گفتم «ولی فرهنگ شاهانه هنوز در کشور ما سرنگون نشده است و همچنان شاهکها و سلطانکهای بسیار در جامعه ما بر صحنه اقتصاد و معیشت و فرهنگ و سیاست ما حضور فعال دارند.» البته با این تفاوت که این نوکیسههای انقلابینماهای جامعه بعد از انقلاب، که آفت همه انقلابها هستند، این جماعت نه نسبتی با انقلابها و انقلابیون واقعی میتوانند برقرار کنند نه از جنس انسانهای اصیل هستند و نه ریشه در جغرافیا و اقلیم معنوی میهن و ملت و مردم خویش دارند. چونان گیاهان خودرو اغلب در مزرعههای سبز انقلابها میرویند و آفت مزرعههای انقلابها هستند. اینان هم طالبان فرصتند، هم تشنگان قدرت، هم دلباختگان سود و سودا و هنرپیشههای تمام عیار و بازیگران هر نقشی به اقتضای شرایط! تصادفی نیست که وقتی به سرمایه و ثروت و قدرت و مسند میرسند آمادهاند ناموسِ میراث یک ملت را در سلاخخانه منافع شوم و مطامع نامشروع خود سلاخی کنند و به دیگری به بهای اندک بفروشند.
رویدادهای عرصه میراث را مرور کنید تا جدیتر بدانید و عمیقتر دریابید آنچه بر این پیکر نحیف کم جان گذشته بر اثر کم توانی مدیران نامتخصصی است که چند صباحی میآیند و میروند.
مروری کوتاه بر کارنامه سیاه نوکیسههایی که گاه نام بخش خصوصی بر آنها نهادهاند همچنین عملکرد مخرب بسیاری از اداره کنندگان شهری میهن ما در یک سده اخیر، بویژه دهههای اخیر جامعه ، بسنده است تا هر انسان عاقل و هوشمند و آشنا به آسیب پذیری و آگاه از شکنندگی بناها و بافتهای تاریخی درون شهرهای عالم مدرن، متقاعد شود و بپذیرد در پس و پشت این طرحها و برنامهها و برنامه ریزیهای ویرانگر چه ذهنها و فکرهای باطل و دستهای پنهان سود و سودا مواریث میهن ما را نشانه گرفتهاند. شرایط رقتبار و غمانگیزی که اینک مواریث مدنی و معنوی و مآثر تاریخی و محوطههای باستانی ما با آن دست درگریبان است و در معرض تخریبهای گسترده پی به پی نابود میشوند در حافظه انسان ماجرای شاه افسانهای یونان را تداعی میکند که به خاطر افزونطلبیها و ثروتاندوزیهای بیمهمیز و مهار شاهانهاش و تخریبهای گستردهای که به هنگام ساختن کاخهای شاهانهاش به جنگلهای مقدس الهه دیمترا وارد آورده بود قهر و خشم الهه بر سرش فرود آمد و به بیماری جوع دچارش کرد و هر آنچه بیشتر و بیشتر میخورد و میآشامید و فربهتر و فربهتر میشد و آتش گرسنگی بیشتر و بیشتر بر تنش شعله میبیخت و برجانش دامن میگسترد و غالب میآمد. وقتی دیگر چیزی برای خوردن و آشامیدن نیافت آنقدر از پیکر خویش خورد و آشامید تا آنکه مرگ درکامش گرفت و بمرد. چنین است قصه میراثخواران و متجاوزان به ناموس میراث و ملت و میهن خویش.
تعلق خاطر، نسبت و رابطه انسان با مواریث خویش اعم از ودایع و امانات و مآثر تاریخی و فرهنگی یا مدنی و معنوی صرفاً تاریخی نیست و به این یا آن دوره تاریخی نیز محدود نمیشود. صرفاً نظری و معرفتشناختی یا موزهای به مفهوم متجدد آن نیز نیست. به مراتب عمیقتر و بنیادیتر از اینها همه است. به عبارت دیگر، هم وجودی و هستیشناسانه است، هم تاریخمندانه و تعالیجویانه. بر نحوه بودن و تقدیر و حضور تاریخی او در جهان سخت تأثیر مینهد. نسبتی که هم کثیرالاضلاع است، هم پویا، و هم خلاق. انسان به تعبیر هایدگری «دازاین» چونان سنگ و انوع طبیعی در جهان صرفاً حضور فیزیکی یا طبیعی ندارد. حضور او در جهان هم تاریخمندانه است هم عمیقاً خلاق و تعالیجویانه. میراثمندی و میراثداری او به همین معناست. با دستی مواریثی را از نسلهای پیشین برمیگیرد و با دستی دیگر با حضور خلاق خود به نسلهای پسین وامینهد. تصادفی نیست که میبینیم انسانهایی که در سنین کهولت از بیماری فراموشی، یا به اصطلاح آلزایمر، رنج بردهاند وقتی آنها را به محلها و فضاهایی بردهاند که در سالهای کودکی و نوجوانی در آن فضا زیستهاند حافظه آنها بار دیگر فعال شده و خاطرات سالهای کودکی و اتفاقات سنین نوجوانی را تداعی کرده و به یاد آوردهاند. یک جامعه وقتی تذکر و حافظه تاریخی خود را از کف میدهد به مانند بیماریست که بیآنکه بداند و بشناسد و بفهمد دچار بیماری فراموشی و بیهویتی شده است، سیلان توفنده حوادث به هر سوی که به حرکت درآمده و خیزش گرفتهاند، او را با خود بردهاند. جوامعی دستخوش غفلت و برزخِ بیتاریخی و فراموشی شدهاند به هر میزان بیشتروبیشتر گام در چرخه ساختن و توسعه و به اصطلاح «پیشرفت» نهادهاند گستردهتر بیخانمانی بیخویشی و بیهویتی و سرگشتگی خود را دامن زدهاند.
خفته را نخست میباید بیدارکرد و از غفلت و «برزخِ بیتاریخی» که در آن گرفتارآمده نجاتش داد و آنگاه به انفتاح و افتتاح حرکت به سوی تاریخ و فرهنگ و پیافکندن عالم وآدمی نو فرایش خواند. با سرم و سرنگ برنامههای توسعه فلّهای و هیئتی و نامتوازن و ناپایدار و تهی از شعور فرهنگی و زمینه معنوی و عقبه و اندیشه و خرد مدنی از بیرون بر پیکر یک جامعه خفته و مست و منگ بیخبری و بیمار سود و سودا و سودازده که نمیتوان بیداری و خودآگاهی تاریخی تزریق کرد. مادام که قطار تاریخ و فرهنگ یک ملت و یک جامعه روی ریلهای تاریخ خود حرکت نمیکند و ریلها نیز در غفلت و برزخ بیتاریخی ریلگذاری شدهاند، به هر میزان چنین قطاری پرشتابتر به حرکت درآید آسانتر سلامت مسافرانش را در معرض مخاطره خواهد افکند.
مظاهر و مصادیق بیخبری و فراموشی و «برزخِ بیتاریخی» بهمانند غولهای افسانههای عهد باستان هزارچهرهاند با یک چشم بر پیشانی. سیکلوپهای افسانههای هلنی چنیناند. بیبهره از تعادل و توازن در نگاه هستند؛ چون بیخردند و بیمنطق. شما مظاهر و مصادیق هزارچهره و هزارتکه و آرنارشیستی چنین وضعی را هم در معماری، هم در هنر و ذوق و ذایقه زیباشناختی ناهماهنگ و بینظم و آشوبناک، هم در آداب و ادب زندگی آشفته و به همریخته، هم در نوع و نحوه روابط اجتماعی و روزینه میان اقشار مختلف جامعه، و بویژه در جنون تخریب مواریث فرهنگی و ابنیه و مآثر تاریخی و مالیخویای منفعتطلبی و زراندوزی قدرت طلبان میبینید که تصور میکنند با قهر و خشم اقتصادی میتوان بر آن فایق آمد یا بر شکست معنوی و قهقرای فرهنگی خفتباری که گرفتارش شدهاند بر آن سرپوش نهاد و از نظرها پنهانش داشت.