سه شنبه, 29ام اسفند

شما اینجا هستید: رویه نخست یادگارهای فرهنگی و طبیعی یادمان برای ملتی که شناسنامه‌اش را می‌سوزانند

یادمان

برای ملتی که شناسنامه‌اش را می‌سوزانند

برگرفته از مجله افراز (نامه درونی انجمن فرهنگی ایران‌زمین)، شمارهٔ چهارم، بهار 1382 خورشیدی، صفحه 11 تا 12 به نقل از ماهنامۀ آزما، اسفند1381*

هوشنگ اعلم
سردبیر ماهنامه‌ی آزما

برای یک ملت، شاید هیچ چیز به اندازه‌ی پیشینه و داشته‌های فرهنگی‌اش، ارزشمند نباشد، هر چند که معمولاً در زندگی روزمره و جاری ملت‌ها، نگاهی چندان جدی نسبت به این ارزش‌ها وجود ندارد و معمولاً آیین‌ها و سنت‌ها تنها در موقعیت‌های خاص مورد توجه قرار می‌گیرند و میراث‌های مادی فرهنگی نیز فقط در حد آثار موزه‌ای نام و نشان دارند.

آن‌چه که به میراث‌های فرهنگی یک کشور، چه در قالب سنت و آیین رفتاری و چه در چهارچوب آثار و ابنیه‌ی به‌جا مانده از گذشته ارزش و اعتبار می‌بخشد، فقط قدمت آن‌ها و این‌که یادگار گذشته‌اند نیست. آن‌ها شناسنامه‌ی مردم یک سرزمینند و نشانه‌هایی که هویت و بودن یک ملت را تبیین می‌کنند. آن‌ها در واقع نمادهایی هستند که ما می‌توانیم خود را در آن‌ها باز شناسیم و امروز و فردایمان را دریابیم.

بر این اساس ملتی که ارزش و اعتبار آیین‌ها و سنت‌هایش را نشناسد و به آن چه که در شکل مادی و مجسم از گذشته‌اش به جا مانده بی‌اعتنایی نشان دهد، در واقع خود را انکار می‌کند و اعتباری برای هویت خود نمی‌بیند و بدتر از آن، ملتی که نمی‌خواهد بداند چه بر سر داشته‌های آیینی و یادگارهای فرهنگی‌اش می‌آید به یک معنا نمی‌خواهد بداند که بر او و شرافت انسانی‌اش چه می‌گذرد.

روز دوم مرداد ماه، روزنامه‌ی اعتماد از قول یک کارشناس میراث فرهنگی در مورد مفقود شدن دو لوح سیمین و زرین دوره‌ی هخامنشی نوشت:

«تالار کتیبه‌های موزه‌ی ملی ایران چهار سال پیش تشکیل شد. هدف این تالار جمع‌آوری کتیبه‌های کشور بود.... بعد از یک سری پی‌گیری‌های اولیه، مشخص شد این کتیبه‌ها، هنوزدر اختیار «امین اموال» قرار دارد و با وجود این‌که وی سال‌های قبل، از این محل به بخش باستان‌شناسی پژوهشکده‌ی معاونت پژوهشی سازمان میراث فرهنگی، منتقل شده، هنوز اموال را تحویل نداده و هر بار هم که سازمان تقاضای بازگشت اموال را می‌کند وی به بهانه‌های مختلف از تحویل آن‌ها طفره می‌رفت... بالاخره مهندس بهشتی، رییس سازمان میراث فرهنگی برای انتقال دفاتر اموال به وی دستور اکید داد. سرانجام بین سال‌های 79 ـ 78 مشخص شد که محل نگه‌داری این کتیبه‌ها خالی است و کسی که بعداً مشخص شد که سارق است، بعد از ابراز بی‌اطلاعی اعتراف کرد که این دو کتیبه (سیمین و زرین) را به همراه تعدادی اشیای زینتی و کتیبه‌ی طلایی ربوده و تکه تکه کرده است... نهایتاً بعد از بارها تذکر، دفتر «امین اموال» توسط مسؤولان باز و اموال، تحویل موزه‌ی ملی ایران شد»!!

یک کارشناس در پاسخ به این سؤال که چگونه این فرد (سارق) با وجود این پیشینه‌ی کار هم‌چنان مشغول به کار بوده، می‌گوید: «تا آن زمان اتهام این فرد، دقیقاً مشخص نبود و بعداً با پی‌گیری‌های تالار کتیبه‌ی موزه‌ی ایران باستان، هویت وی مشخص شد».

چهار روز بعد، روزنامه‌ی اعتماد خبر از محاکمه‌ی متهمان پرونده‌ی سرقت لوح‌های دوره‌ی هخامنشی داد و نوشت: «پرونده‌ی سرقت بزرگ دو لوح سیمین و زرین 2500 ساله که از گنجینه‌ی موزه‌ی ایران باستان به سرقت رفته بود، در دستور کار دادگاه تجدید نظر استان تهران قرار گرفت تا متهمانی که در سرقت یک میراث بزرگ فرهنگی ایران دست داشته‌اند، محاکمه شوند. قرار است دادگاه تجدید نظر رأی نهایی خود را به‌زودی درباره‌ی پنج تن از اعضای بلندپایه از جمله یک کارشناس سابق سازمان میراث فرهنگی که در این باند عضویت داشته است، صادر کند.

این پرونده تاکنون طی دو مرحله در دادگاه انقلاب اسلامی تهران و دادگاه عمومی تهران مورد رسیدگی قرار گرفته است و متهمان به 2 تا 7 سال زندان و پرداخت خسارات وارده محکوم شده‌اند»!!
وقتی که به ازای از بین رفتن دو اثر تاریخی گران‌قدر که با هیچ معیار و متری نمی‌توان بر آن قیمت گذاشت، متهمی یا متهمانی موظف به پرداخت خسارت(!!) و تحمل زندان می‌شوند، باید که بهت‌زده شد و باید که از وحشتی بی‌پایان بر خود لرزید: کدام خسارت؟ چه‌قدر؟ و اصلاً مگر این خسارت می‌تواند از بین رفتن و نبود آن‌چه را که از دست رفته است جبران کند؟ وقتی از قتل نفس سخن می‌گوییم، قانون از قصاص حرف می‌زند و مگر قتل، چیزی جز از میان بردن موجودیت و هویت یک انسان است و چرا هنگامی که سخن از نابود کردن نشانه‌های هویت یک ملت می‌رود، از خسارت حرف می‌زنیم؟!

ظاهراً، از نظر بسیاری از ما و آن‌ها که در جایگاه مسؤول نشسته‌اند، میراث‌های فرهنگی تنها در حد ویترینی برای جلب توریست ارزشمند است و فراوانی این ویترین‌ها(!!) در این مملکت، ظاهراً سبب شده است که به یغما رفتن و نابود کردن بخشی از آن‌ها چنان دغدغه‌ای ایجاد نکند و کسی را به این فکر نیندازد که این پول و دارایی یک ملت نیست که به تاراج می‌رود و اعتراضی را بر نمی‌انگیزد، این‌ها شناسنامه‌ی واقعی یک ملت است و بالاتر از آن ریشه‌هایی که خشک شدنش، مرگ درخت را در پی خواهد داشت.

در این سال‌ها بسیار خواندیم و بسیار شنیدیم که اشیای عتیقه، آثار باستانی و... به وسیله‌ی غارتگران به یغما رفته است و جز اندکی از آن که به تصادف یا از سر شانس، قبل از آن که از کشور خارج شود کشف شده است، بقیه از موزه‌ها و کلکسیون‌های شخصی میلیاردرهای اروپایی و آمریکایی سر درآورده و یا... و ما هم‌چنان در این دغدغه‌ایم که سپاه حفاظت از میراث‌های فرهنگی تشکیل بدهیم و در پی گرفتن اعتبار باشیم برای حفظ ارزش‌هایی که در معرض تاراج است.

بی‌توجهی به این میراث‌ها در سال‌های اخیر چنان بوده است که حتا سنگ‌نبشته‌های تخت‌جمشید و آجرهای معبد چغازنبیل را به راحتی سرقت کرده‌اند و آب هم از آب تکان نخورده است. در این سال‌ها باندهای قاچاق میراث‌های فرهنگی که ظاهراً با برخی از چهره‌های چسبیده به ساختار قدرت هم‌پیوندی دارند. با خیال راحت، همه‌ی آن‌چه را که ثروت واقعی یک ملت به شمار می‌رود به عنوان دارایی پدری خود تلقی کرده و بر آن دست یازیده‌اند و بر خلاف همه‌ی حرف و حدیث‌ها و همه‌ی آن‌چه که ظاهراً به عنوان تلاش برای مبارزه با قاچاق میراث‌های فرهنگی مطرح بوده از آن حد امنیت برخوردار بوده‌اند که بتوانند  عرصه‌ی تاراج را گسترده بدارند و بیمی هم نداشته باشند.

آیا سازمان میراث فرهنگی می‌داند که به هنگام جابه‌جایی آثار موزه‌ی هنرهای تزیینی، چه چیزهایی ناپدید شد؟ آیا واقعاً این سازمان آن‌قدر بودجه و امکانات ندارد که آمار دقیقی از داشته‌هایش داشته باشد و امکان ندهد که در جابه‌جایی یک موزه یا یک بخش از یک موزه آثاری غیب بشود؟ خبر مربوط به از بین رفتن جام طلایی هخامنشی را دوباره بخوانید! و خبرهای دیگری را که گه‌گاه در روزنامه‌ها می‌آید:

«میدان نقش جهان به خاطر ساخته شدن یک برج در کنار آن و این‌که این برج به بافت این میدان لطمه می‌زند از فهرست آثار تحت حفاظت یونسکو حذف خواهد شد».
«ساخت و سازهای بی‌رویه و صنعتی در زمین‌های اطراف تخت‌جمشید، این گران‌بهاترین میراث تاریخ بشری را تهدید به نابودی می‌کند».
«کاخ احمد شاهی در مجموعه‌ی سعدآباد به خاطر ساخت‌وسازهای اطراف آن در معرض نابودی است».
«تابلوهای نقاشی را که امکان به نمایش گذاشتن آن‌ها وجود ندارد! می‌فروشیم و به جای آن ...».
و قصه هم‌چنان ادامه دارد و ریشه‌های فرهنگی یک ملت در حال خشک شدن است و کسی دلش به حال باغچه نمی‌سوزد!

شاید بهتر این بود که در پایان سال کهنه(!) و در آستانه‌ی نوروز، از آیین‌های نوروزی می‌نوشتم و شادباش عید می‌گفتم و... اما وقتی که سخن از نابودی میراث‌های فرهنگی است و هنگامی که دست چپاول‌گر غارتگران، بر همه‌ی داشته‌ها و میراث‌های فرهنگی و تاریخی ما چنین بی‌رحمانه دراز شده است، سخن گفتن از یک آیین باستانی و از نوروز و... جز یادآوری اندوهی تلخ چه حاصلی دارد؟ [...]

*عنوان اصلی نوشتار: «برای ملتی که شناسنامه‌اش را گم می‌کند...نوروز هم اگر نبود، نباشد».

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه