شنبه, 01ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست فردوسی و شاهنامه شاهنامه ایران گرایی در شاه‎نامه

شاهنامه

ایران گرایی در شاه‎نامه

برگرفته از تارنمای فرایران

دکتر جلال خالقی مطلق

شاه‎نامه فردوسی دارای یک کشش و برد ایران گرایی است که بررسی و دریافت دقیق آن‏، دشوار است، چون ایران‎گرایی در این اثر مانند خونی است که تا کوچک‎ترین اندام‎های پیکر آن دویده است و با تار و پود آن، چنان در آمیخته که گزارش درست آن نیاز به پژوهشی گسترده دارد که در توان این گفتار کوتاه نیست و از این و به چند نکته‎ کلی بسنده می‎کنم.

ایران گرایی شاه‎‎نامه را می‎توان زیر چهار عنوان اصلی برشمرد :
1ـ نگهداشت فرهنگ ایران : از آن جایی که خدای‎‎نامه و تقریبا همه متون تاریخی و ادبی در زبان پهلوی و نیز برگردان‎های فارسی و عربی آن‎ها از دست رفته‎اند، شاه‎نامه مهم‎ترین چشمه‏ی آگاهی ما در بسیاری از زمینه‎ها، چون تاریخ و جغرافی و ادب و هنر و رسم‎های خانوادگی و اجتماعی و آیین‎های اداری و کشوری در ایران باستان به شمار می‎رود .

2ـ آرمان‎ معنوی شاه‎نامه : این آرمان‎ها را می‎توان در شعار نبرد نیکی یا بدی خلاصه کرد. نبرد با بدی یعنی کاربست آرمان‎های اخلاق ایرانی، هم‌چون یکتا‎پرستی، خداترسی، دین‏داری، میهن دوستی، مهر به زن و فرزند، دستگیری از درماندگان، خردمندی، داد‎خواهی، دور‎اندیشی، میانه‎روی، آداب دانی، مهمان‎نوازی، جوان‎مردی، بخشش، سپاس‎گذاری، خشنودی، خرسندی، کوشایی، نرمش یا مدارا، وفاداری، راستی، پیمان‎داری، شرم و آهستگی، خاموشی، دانش‎آموزی، سخن‎رانی، و دیگر و دیگر. در ستایش هر یک از این آرمان‎های اخلاقی یا نکوهش صفت‎های عکس آن، چون : دروغ، آز، خشم، کینه، بی‏داد، کاهلی، پیمان‎شکنی، نیاز، رشک، شتاب ... می‎توان از شاه‎نامه مثال‎های فراوان برشمرد.
اخلاق شاهنامه، ساخته و پرداخته فردوسی نیست، بلکه بخشی از میراث معنونی ایران باستان است که از از آموزش‎های زرتشت و پی شاز او، ریشه گرفته و در زمان ساسانیان گسترش یافته و با عنوان فرهنگ یا آیین صورت منظم و مدون پذیرفته و سپس از آن جا زیر عنوان ادب به آثار فارسی و عربی راه یافته است. ولی دو نفر در این انتقال اخلاق ایرانی ـ و اصولا کل فرهنگ ایران ـ به دوره اسلامی، سهم به سزایی دارند. یکی عبدالله ابن مقفع (روزبه دادویه) در انتقال آن به فرهنگ عرب. و دیگر فردوسی طوسی، در انتقال آن به ایران به بعد از اسلام، فردوسی با این انتقال، آن آسیبی را که از پیروزی تا‏زیان بر پیوستگی فرهنگ ایران رسیده بود، تا حد بسیاری بازسازی کرد.

3ـ پاسداری زبان فارسی: شاه‎نامه چه از نگاه گنجینه واژگان و دستور زبان، چه از نگاه شیوایی بیان و چه از نگه محتوای پرسویه آن، ستبرترین ستون زبان فارسی است. به ویژه نیاز بزرگی که پس از سرایش شاه‎نامه در گروه‎های گوناگون مردم از درباریان و مورخان و سرایندگان و نویسندگان و هنرمندان تا برسد به توده‎های مردم به این کتاب پیدا شد، زبان فارسی را که در آن روزگار سخت در خطر نابودی بود، برای همیشه پایه‎ای نیرومند و استوار بخشید.

4ـ پیام ملی شاهنامه: خلاف آن چه گمان می‎رود، پیام ملی شاهنامه تنها به پاسداری از مرز و بوم ایران محدود نمی‎گردد، بلکه این پیام عبارت است از: دعوی ایرانی در رهبری جهان. فردوسی، خود آورنده این دعوی نیست، بلکه وارث و ناقل آن است:
بنابر باور داشت کهن ایرانی، زمین به هفت کشور بخش شده است و بخش میانی که ایران باشد از همه آباد‎تر و مردمان آن که از آنان به نام آزادگان یاد شده است، بهترین آفریدگار ایزد‎ند. نام آریایی که در اوستا و سنگ‎نوشته‎های هخامنشی آمده است و صورت کهن‎تر ایرانی است نیز به همین معنای آزاده است. بر عکس ایران، کشور‎های دیکر سرزمین‎های تباه و مردمان آن بی‎مایه‎اند که از آنان ـ به ویژه از ترکان و تازیان ـ به نام بندگان یاد رفته است. عنوان پادشاهان ایران « شاه جهان» بود و آن‌ها رسما دعوی رهبری جهان را داشتند. این ملی گرایی که امروزه بدان ناسیونالیسم می‎گویند، و گویا نتیجه هزار سال فرمانروایی بر بخش بزرگی از جهان آن روز بوده باشد، پس از پیروزی تازیان و نژاد‏‎پرستی امویان، ناچار دوباره در مفاخرات نهضت شعوبیه نمودار گردید. شاهنامه فردوسی که نقطه اوج این نهضت در زبان فارسی است، چه به علت وابستگی و امانت‎داری سراینده آن به ماخذ خود و چه به علت وضعیت سیاسی زمان او ـ که ایران هنوز از تازیان رهایی نیافته، گرفتار ترکان گردید بود ـ خواه ناخواه نمی‎توانست به کلی از رگه‎های ناسیو‎نالیسم کهن ایرانی پالوده گردد. این تاثیر نه تنها در شاه‎نامه، و نه تنها در آثار حماسی پس از شاه‎نامه هست، بلکه پی آن را در آثار بسیاری از سرایندگان و نویسندگان پس از فردوسی نیز می‎توان گرفت. این که در آثار کسانی چون غزالی و نظام‎الملک و سعدی که از گمان هرگونه ناسیو‎نالیسم برکنارند، پادشاهان ایران، به ویژه انوشیروان، نمونه‎ی فرمانروای دادگر به شمار می‎روند، نهایت چیزی جز بقایای همان دعوی ایرانی در رهبری جهان نیست. و به طور کلی بیش‎تر جنبش‎های مذهبی و فلسفی و اجتماعی و ملی در ایران، از دورترین زمان مهر‎پرستی تا به امروز و حتی تصوف با همه تبلیغ جهان میهنی خود ـ و به تعبیری درست از همین رو ـ از این دعوی ایرانی در رهبری جهان، کم یا بیش تاثیر پذیرفته‎اند.
با این همه، فرزانه طوس به کمک آن مایه‎های پرتوان مردم دوستی که در او بوده، از یک سو توانسته است از آن بیگانه ستیزی کهن بکاهد و از سوی دیگر، ایران‎گرایی را معنویت دیگری بخشد، بی آن که دعوی ایرانی رهبری جهان را فراموش کند:
بیا تا جهان را به بد نسپریم!
و :
جهان را به ایران نیاز آوریم!

همین معنویت شاهنامه است که عارفان پشمینه‎پوش که دلی سازگار با جهان‎پهلوانی ندارند، گاه زبان به ستایش فردوسی و کارنامه او گشوده‎اند و ایران گرایی شاه‎نامه است که در زمانی که ایران چون بقچه‎ی چل‏تکه‎ای به فرمانروایی‎های ریز و درست وصله خورده بود، سخنوران این سرزمین در هر کجا که زندگی می‎کردند، هنوز سخن از ایران می‎راندند و احساس همبستگی ملی را قلم به قلم به زمان ما رسانیدند. و همین ایران‎گرایی شاهنامه است که جهان افسانه‎ای آن، سرچشمه‏ی الهام سرایندگان و نقاشان می‎گردد و نام زنان و مردان دلاور آن را بر روی نوزادان می‎گذارند. باز همین ایران‎گرایی شاهنامه است که سده‎های پی‎درپی توده‎های مردم را برای شنیدن افسانه‎های دل‎انگیزش به پای هنگامه‏ی نقالان می‎برد و داستان پهلوانی‎های رستم و اسفندیار، مرگ دل‏خراش سهراب و سیاوش، ناجوانمردی‎های گرسیوز و کینه‎توزی‎های افراسیاب را، سینه به سینه به روزگار ما می‎کشاند.
به رسم شگون، سخن را با بیتی چند از استاد طوس در سفارش پاسداری از ایران به پایان می‎بریم:

که ایران چو باغی‏ست خرم بهار،
شکفته همیشه گل کامگار،
پر از نرگس و نار و سیب و بهی؛
چو پالیز گردد ز مردم تهی،
سپر غم یکایک ز بن برکنند،
همه شاخ نار و بهی بشکنند
سپاه و سلیحست دیوار اوی
به پرچینش و بر نیزه‎ها، خار اوی
اگر بفگنی خیره دیوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دریا، چه راغ
نگر تا تو دیوار او نفگنی،
دل و پشت ایرانیان نشکنی،
کزان پس بود غارت و تاختن
خروش سواران و کین آختن
زن و کودک و بوم ایرانیان
به اندیشه‎ی بد منه در میان !

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه