شاهنامه
داستان شاهنامه 8 - فرنگیس زیرِ تیغ ِ جلادان
- شاهنامه
- نمایش از پنج شنبه, 26 فروردين 1389 10:46
- بازدید: 21170
برگرفته از روزنامه اطلاعات
آشنایی با شاهنامه 1محمد صلواتی
به نام خداوند جان وخرد
فرنگیس زیرِ تیغ ِ جلادان
همه نامداران آن انجمن
گرفتند نفرین براو تن به تن
که از شاه ودستور و از لشکری
از این گونه نشنید كس داوری
***
پیران ویسه (نیک مرد توران) از سفر باز میگشت.
«لهاك» و «پیلسم» و «فرشیدورد» را با چشمان گریان در راه دید. هراسان شد و از كار پیش آمده پرسید.
پهلوانان گفتند: «افراسیاب سیاوش را در پنهان سر برید وکسی را مجال نداد تا با او گفتگو کند یا در برابرش مقاومت نشان دهد.»
پیران که این سخن را شنید، فریاد کشید، پیراهن بر تن پاره كرد، گریست، هوش از کف داد و از اسب فرو افتاد..
برادران او را به سایهسار درختان کشیدند و آب بر او ریختند تا به هوش باز آمدو احوال فرنگیس را پرسید.
پهلوانان گفتند «اکنون جان او در خطر است و كودكی نیز در شکم دارد.»
پیران بیدرنگ بر اسب نشست و همراه سه پهلوان به سوی جایگاه افراسیاب تاخت. نگهبانان را دید كه فرنگیس را بر زمین انداخته، موی و پای برهنه، چوب برشکمش میزنند تا كودك بمیرد، عدهای نیز تیغ بر او كشیدهاند تا او را به دو نیم كنند:
فرنگیس را دید چون بیهوشان
گرفته نگهبان او را کشان
به چنگال هر بک یکی تیغِ تیز
ز درگاه برخواسته رستخیز
پیران فریاد زد: «دست نگه دارید دست، نگه دارید، تا فرمانی دیگر برسد.»
نگهبانان به فرمان او دست نگه داشتند.
جهان پهلوانِ توران بهکاخ افراسیاب رفت. نخست زمین برای احترام زمین بوسید و درود فرستاد. اما بعد شاه را به سرزنش كرد و گفت: «چه كس چنین روزگار بد را پیش آورد كه این اندیشه به كار بستی؟ اكنون دیری نگذرد كه سپاهی از ایرانیان به كینخواهی سیاوش آمده، همه شهر توران را زیر سم اسبها ویران کنند. سپاهیانش مرد و زن را زیر تیغ خشم میگیرند. نفرین بر آن اهریمن كه چنین بد را به توران رساند.» اما با فرنگیس چه کردهای؟ آیا او فرزند پادشاه نبود؟ و آیا فرزند او نواده پادشاه توران نیست؟ اكنون زمان آن است كه من فرنگیس را نزد گلشهر برم و چون فرزند خود از او حمایت وهرگاه كودك از او جدا شد، او را بهنزد شاه آورم. تا هر چه خواهد تدبیر اندیشد.»
افراسیاب که از کار ِ خود پشیمان شده بود، سر به زیر انداخت و:
بدو گفت آن سان که گفتی بساز
مرا کردی از خون او بینیاز
پیر خردمند، فرنگیس را از زیر تیغ ِ جلادان خلاص کرد و اتاقی از ایوان خود پناهش داد. همسر او (گلشهر) نیز او را مانند فرزند خود پرستاری کرد.