سه شنبه, 29ام اسفند

شما اینجا هستید: رویه نخست فردوسی و شاهنامه شاهنامه داستان شاهنامه61 - کشته شدن لهراسپ، فرار گشتاسپ

شاهنامه

داستان شاهنامه61 - کشته شدن لهراسپ، فرار گشتاسپ

برگرفته از روزنامه اطلاعات

آشنایی با شاهنامه
کشته شدن لهراسپ، فرار گشتاسپ
محمد صلواتی ـ قسمت 61

ای عزیز!

دانای توس گوید: چون چندی بر این روزگار برآمد، گشتاسپ سوی سیستان روی آورد، تا آنجا دین بهی، زند اوستا را رواج دهد. اما زمانی که زال و رستم او را پذیرا شدند، بنشستند و بزم آراستند. چنان روزگار شادمان گذشت که گشتاسپ دو سال از تاج و تخت یاد نکرد.

چو آنجا رسید آن گرانمایه شاه

پذیره شدش پهلوان سپاه

برآمد بـرین میهمانی دو سال

همی خورد گشتاسپ با پور ِزال

«ارجاسب» پادشاه توران زمین، که خبر از بند کردن اسفندیار و رفتن گشتاسپ به سیستان شنیده بود، با هزار مرد جنگ‌آور به سپه‌سالاری فرزندش «کَهرُم» به بلخ لشکر کشید و فرمان داد:

«به پرستشگاه حمله کنید، همه یزدان‌پرستان را بکشید و کس را زنده نگذارید، ایوان گشتاسپ را بسوزاند...

اگر اسفندیار را در بند دیدند، سر از تن او جدا کنید».

با این فرمان بود که لشکر توران بعد از سالها به داخل مرز‌های ایران آمد. همه جا را سوزاندند، همه یزدان‌پرستان را کشت و سر از تنِ « لُهراسپ شاه» جدا کردند:

جهان دیده از تیرِ ترکان بِخَست

نگون‌سار شد، مردِ یزدان پرست

به خاک اندر آمد، سرِ تاجدار

بر او انجمن شد، فراوان سوار

گشتاسپ که درسیستان این خبر را شنید، سرآسیمه به پایتخت بازگشت. لشکر آراست و به سوی ارجاسب تورانی حمله برد. از آن سوی ارجاسب با سپاهی از ترک و چین روانة میدانِ جنگ شد. جنگی بزرگ میان دو سپاه درگرفت و چنان کشته بر زمین گذارد که گویی روی ماه خونین شده است.

پسر بود گشتاسپ را سی و هشت

دلیران کوه و سواران دشت

بکشتند یکسر بر آن رزمگاه

به یکبارگی تیره شد بخت شاه

سه روز و سه شب نبرد سپاه ایران با لشکر توران ادامه یافت. سی‌وهشت فرزند گشتاسپ کشته شدند و سرانجام راهی برای او باقی نماند مگر آن که سوی کوه فرار کند.

سرانجام گشتاسپ بنمود پشت

بدانگه که شد روزگارش درشت

یکی کوه پیش آمدش پرگیا

بدو اندرون چشمه و آسیا

گشتاسپ که از راه پنهانی کوه خبر داشت، به داخل کوه رفت، اما سپاه توران که راهی برای ورود نیافتند، گِرداگِرد کوه ایستادند و راه به داخل کوه را زیر نگاه گرفتند.

«جاماسب» مردِ خردمندِ بارگاهِ گشتاسپ نیز، راه پنهان کوه را می‌دانست. از آنجابه نزد گشتاسپ رفت و با او گفت: «اگر اسفندیار در بند نبود، ارجاسب به ایران نمی‌آمد لهراسپ کشته نمی‌شد و ایوان شاهی نمی‌سوخت، اکنون اگر او را از بند رهایی دهی، چاره‌ای برای بازگشت خواهد یافت.»

گشتاسپ از کردة خود پشیمان شد. سخنِ وزیر را پذیرفت، و بر اسفندیار درود فرستاد و گفت: «اگر مرا از این «بند» رهایی دهد، تخت شاهی را به او می‌سپارم.»

وزیرِخردمند که این سخن را شنید، از مخفیگاه برون زد و به سوی اسفندیار اسب دواند...

دیدگاه‌ها   

+1 #1 Guest 1389-10-03 16:06
زحمت های شما بسیار در خور سپاس و ستایش است!
از این پس، تا حد توان، همواره از خوانندگانتان خواهم بود.
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه