شاهنامه
آشنایی با شاهنامه 7 - سیاوش کُشان
- شاهنامه
- نمایش از یکشنبه, 09 خرداد 1389 11:14
- بازدید: 11532
برگرفته از روزنامه اطلاعات
آشنایی با شاهنامه
سیاوش کُشان
چهارم شب اندر برِ ماهروی
به خواب اندرون بود با رنگ وبوی
به لرزید، ازخواب خیره بِجَست
خروشی بر آورد چون پیلِ ِمست
سیاوش در خواب دید: «درون رودی بیکران است و کوهی از آتش سیاوشگرد را میسوزاند. سپاه نیزهداران لب رود ایستاده. افراسیاب به سیاوش گرد آمده، در حالی که یک دست آب دارد و دست دیگر آتش.»
سیاوش هراسان از خواب جَهید. فرنگیس نیز ترسناک بیدار شد وحال سیاوش پرسید. سیاوش در تعبیر خواب از آینده خود، فرنگیس و فرزند خبر داد:
از این پس، به فرمان افراسیاب
مرا تیره بخت، اندر آید به خواب
ببّرند ، بر بی گناهی سَرُم
زخون ِجگر، بَر نَهَند افسَرَم
«به زودی به فرمان افراسیاب مرا بیگناه سر میبرند و از خون، بر سرم تاج میگذارند. نه تابوت خواهم داشت و نه کفن. بعداز کشتن من، نوبت تو فرا میرسد. نگهبانان افراسیاب خواهند آمد و تو را پای و سر برهنه بر زمین میکشانند تا نزد پدر بَرند. در پایان، آتش به سیاوشگرد میاندازد. درهمین ایام «پیرا ن ویسه» از راه میرسد و تو را نزد خود میبرد. از تو فرزندی به جهان میآید که مانند من است.»
***
فرنگیس با شنیدن این اخبار شوم ِ آینده، شیون و زاری کرد و از سیاوش خواست تا از توران فرار کند. اما شاهزاده پاکدل این پیشنهاد را رد کرد و ماند تا آنچه باید، بشود.
روز بعد افراسیاب، گرسیوز، گروی زره و عدهای دیگر از همراهان به نزد سیاوش آمدند ، سیاوش که با نیروی ایمان و پاکدلی از کار افراسیاب خبر داشت و میدانست که این بَد از «گرسیوَز» به او رسید، به استقبال شاه توران رفت ،خوش آمد گفت:
چنین گفت زان پس به افراسیاب
که ای پرهنر شاه با آب وجاه
چرا جنگ جوی آمدی با سپاه
چرا کشت خواهی مرا بی گناه
افراسیاب با سیاوش سخن نگفت. بلکه به «گــروی زره» فرمان داد تا او را دستگیر کنند، دستانش را ببندند، برگردنش پالهنگ گذارند و سپس به دشتی دور ببرند که نه یاری باشد ونه فریاد رسی. آنگاه ظرفی بزرگ فراهم کنند ودر آن، سر از تنِِ سیاوش جدا کنند تا خون او بر زمین نریزد.
چو از شهر، وز لشکر ا ندر گذ شت
کشانش بِبُردند بر سوی د شت
یکی تشت بنهاد زرّین بَرَش
جدا کرد زان سروِ سیمین ، سَرَش