شنبه, 01ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست فردوسی و شاهنامه شاهنامه آشنایی با شاهنامه 6 - پیران، نیکمرد توران

شاهنامه

آشنایی با شاهنامه 6 - پیران، نیکمرد توران

برگرفته از روزنامه اطلاعات

آشنایی با شاهنامه
محمد صلواتی

پیران ، نیکمرد توران

اگر شاه بیند به رآی بلند

نویسد یکی نامة سودمند

بر آیین دهد دخترش را به اوی

بداردش با ناز و با آبِ روی

‌ای عزیز

اكنون بشنو در توران با سیاوش چه گذشت.

سپه سالار پیران پس از آن که افراسیاب را به دعوت از سیاوش تشویق کرد و افراسیاب نامه‌ای پراز مهر برای سیاوش نوشت، فرمان داد به مناسبت آمدن میهمان ، جشن با شکوهی برگزار شود.

زخویشان گزین کردپیران هزار

پذیره شدن را بیاراست کار

***

به هر منزلی ساخته خوردنی

خورشهای زیبا وگستردنی

 

پیران که از آمدن سیاوش بسیار شادمان بود، هزار مرد از خویشان و سپاهیان و مردم دانا را برای استقبال از میهمان فرستاد تا در دو طرف جاده ایستاده و خیر مقدم بگویند.

همچنین چهار پیل سپید را زینت و زیور بست ، مشك و عود و عنبر آماده کرد. سپس خود سوار بر اسب زینت شده همراه دوستان و برادر و پهلوانان، به را افتادند و چشم به راه بود كه نوجوان خردمند ِصلح جوی ایرانی از راه برسد که از راه رسید:

سیاوش چو بشنید که آمد سپاه

پذیره شدن را بیاراست شاه

درفش سپه دار پیران که دید

خروشیدنِ پیل و اسبان شنید

به اوگفت که‌ ای پهلوان ِ سپاه

چرا رنجه کردی روان را به راه

***

ببوسید پیران سرو پای او

همان خوب چهر ِدل آرای او

هنگامی‌كه پیران او را دید یزدان را سپاس گفت، سیاوش را ستود وبر خرد و زیبایی او آفرین زد.سر وپای سیاوش را بوسید و در میان شادی و شادمانی مردمان، همراه با هزار نفر از یاران ودوستان وهمراهان سیاوش، به سوی جایگاه افراسیاب رفتند:

سیاوش چو او را پیاده بدید

فرود آمد از اسب و پیشش دوید

گرفتند مر یکدگر را به بر

بسی بوس دادند بر چشم و سر

افراسیاب پیاده به نزد سیاوش آمد. سیاوش از اسب پایین پرید وپیش افراسیاب دوید.شاه توران او را بوسید و به ایوان خود برد كه مجلس جشن داشت. یك هفته جشن بر پا بود. پهلوانان ایران و سیاوش با تورانیان به بزم و رزم و هنرنمایی پرداختند و بعد پیران ، میهمان را به خانة خود برد تا چند روزی میزبان ِ او باشد:

سیاوش چو آن دید آب از دو چَشم

ببارید ، وَز اندیشه آمد به خشم

ز ایران دلش یاد کرد و بسوخت

به مانند آتش ، رُخش بر فروخت

پیران كه نیك می‌دانست در اندیشة سیاوش چه می‌گذرد، گفتاری تازه پیش آورد و از دختران افراسیاب و دختران برادر او (گرسیوز) سخن گفت. اما سیاوش روی خوش نشان نداد. پیران سخن از دختران خود گفت و از «جریره» فراوان یادکرد. چنانکه مِهرِ او در دل ِ سیاوش افتاد وجریره را خواستگاری کرد:

سیاوش چو روی جریره بدید

خوش آمدش ، خندید و شادی گزید

همی‌بود با او شب و روز شاد

نیامد ز کاووس و دستان به یاد
 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه