سه شنبه, 29ام اسفند

شما اینجا هستید: رویه نخست فردوسی و شاهنامه شاهنامه پزشکی در شاهنامه - بخش دوم و پایانی

شاهنامه

پزشکی در شاهنامه - بخش دوم و پایانی

برگرفته از روزنامه اطلاعات

 

دکتر محمد سیاسی

اشاره:

شاهنامه را که سند قومیت و نسب‌نامۀ مردم ایران و عصاره و چکیده تمدن و فرهنگ قوم ایرانی خوانده‌اند، کتابی است که نه تنها حماسۀ ساکنان فلات ایران، بلکه حماسۀ نوع بشر را می‌سراید و در نوع خود اثر ادبی بی‌نظیری است که شاید کتاب‌هایی بدین پایه از بزرگی و ارزش، در سراسر ادبیات جهان به تعداد انگشتان دو دست نرسد.

متأسفانه مقولۀ «پزشک و پزشکی» در شاهنامه تاکنون کمتر مورد دقت و پژوهش قرار گرفته و اگر هم تحقیقی در مورد آن صورت پذیرفته، به صورت جداگانه و انتزاعی انجام نیافته است. نوشتار حاضردریچه‌ای کوچک به دانش پزشکی در جهان بزرگ شاهنامه می گشاید که پنجشنبه پیش بخش اول آن از نظر گذرانده شد و اینک ادامه این مبحث را پی می گیریم.

***

ترسیم گوشه‌ای از داستان زادن رستم، آنجا که سیمرغ با زال به گفت‌وگو می‌نشیند و به او راه زادن رستم را آموزش می‌دهد:

بیاور یکی خنجر آبگون
یکی مرد بینادل پر فسون

نخستین به می «ماه» را مست کن
ز دل بیم و اندیشه را پست کن

بکافد تهیگاه سرو سهی
نباشد مر او را ز درد، آگهی

و زو بچۀ شیر بیرون کشد
همه پهلوی «ماه»، در خون کشد

و ز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک
ز دل دور کن ترس و تیمار و باک

گیاهی که گویمت با شیر و مشک
بکوب و بکن هر سه در سایه خشک

بسای و بر آلای برخستگیش
ببینی همان روز پیوستگیش

بدو مال از آن پس یکی پرّ من
خجسته بود، سایه فرّ من

بگفت و یکی پر، ز بازو بکند
فکند و به پرواز بر شد بلند

بشد زال و آن پرّ او برگرفت
برفت و بکرد آنچه گفت، ای شگفت

بدان کار، نظاره شد یک جهان
همه دیده پرخون و خسته روان

فرو ریخت از مُژّه سیندُخت خون
که کودک، ز پهلو کِی آید برون؟

بیامد یکی مؤبد چربدست
مر آن ماه رخ را به مِی کرد مست

بکافید بی‌رنج، پهلویِ ماه
بتابید مر بچه را سر ز راه

چنان بی‌گزندش برون‌ آورید
که کس در جهان این شگفتی ندید

شگفت اندر او مانده بُد مرد و زن
که نشنید کس، بچۀ پیلتن

همان دردگاهش فرو دوختند
به دارو همه درد، بسپوختند

شبان روز، مادر ز مِی خفته بود
ز مِی خفته و هُش از او رفته بود

چو از خواب بیدار شد، سرو بُن
به سیندخت، بگشاد لب برسخن

امروزه در کتاب‌های پزشکی، عمل بیرون آوردن نوزاد را از شکم مادر که با شکافتن زهدان صورت می‌گیرد به‌نام عمل قیصری یا سزارین (Cesarean Section) می‌شناسند و آن را منسوب به تولد ژولیوس‌سزار، قیصر روم می‌دانند؛ ولی با توجه به این‌که دوران تاریخ اساطیری ایران پیش از تولد ژولیوس سزار بوده و فردوسی هم نه از زاییدن سزار اطلاع داشته و نه طبیب بوده است؛ بنابراین همان‌گونه که بعضی از پژوهشگران ایرانی پیشنهاد کرده‌اند، اگر این عمل را به‌جای سزارین، «شکاف رستمی» (Rostamic Section) «عمل رستمی» و «رستمینه» یا «رستم‌زایی» بنامیم ، راه مبالغه و اغراق نپیموده‌ایم.13

 

داروی هوش بر

در افسانه‌های ایران باستان از دارو گَردِ بیهوشی یا داروی هوش بر سخن بسیار رفته است. محققاً گردی که در شراب می‌ریخته و بیماران را بدان وسیله بیهوش می‌کرده‌اند، همان «بنگ» یا «حشیش» بوده است. در وندیداد هم صریحاً از «بنگ» سخن به میان آمده است: «اگر مردی با دختری خردسال یا بزرگ نزدیکی کند... اگر دختر بگوید که مردی، مرا حامله کرده و آن مرد به دختر بگوید برای انداختنِ حمل، نزد پیر زنی برود و چاره پرسد و آن پیر زن برای او «بنگ» آورد... یا یک گیاه مُسقِطِ حَمل بیاورد و دختر به‌وسیله آن حمل خود را بیندازد، از این عمل مرد و دختر و پیر زن، هر سه گناهکارند.»14

در هنگام زاده شدن رستم هم از «بنگ» برای بیهوشی رودابه استفاده شده است:

شبانروز، مادر ز مِی خفته بود
ز میِ خفته و هُش از او رفته بود

از نکات جالب و شگفت انگیز «داروی هوش‌بر» آن است که ایرانیان به شهادت وندیداد و شاهنامه از خاصیت سقط‌آور حشیش (=بنگ) اطلاع داشتند؛ در حالی که چند سالی بیش نیست که ممالک پیشرفته غربی به این خاصیت بنگ پی‌برده‌اند و مطالعات اخیری که در دانشگاه یوتا در آمریکا صورت پذیرفته، این مطلب را به‌ثبوت می‌رساند.15

درجای دیگری شاهنامه از دارویِ هوش‌بر نام برده است و آن هنگام رفتن بیژن به دیدار منیژه دختر افراسیاب است که به فرمان منیژه، بیژن را با «داروی هوش‌بر» مست و بیهوش و سپس با خوراندن «روغن» وی را از خواب بیدار می‌سازند:

منیژه چو بیژن دژم روی ماند
پرستندگان را برِ خویش خواند

بفرمود تا «داروی هوش‌بر»
پرستنده آمیخت با نوش‌بر

بدادند چون خورد مِی مردِ مست
ابی خویشتن، سرش بنهاد پست

بگسترد کافور برجای خواب
همی ریخت بر چوب صندل گلاب

بیاراستندش یکی جای خواب
به بیداری بیژن آمد شتاب

بیاورد روغن مر او را بداد
که تاگشت بیدار و چشمش گشاد16

گفتنی است که در ایران هنوز هم کسانی که بنگ و حشیش زیاد مصرف می‌کنند، برای جلوگیری از عوارض احتمالی، قبل یا بعد از مصرف این مواد، مقداری کره یا روغن می‌‌خورند.

فردوسی در داستان سیاوش و ماجرای دلدادگی سودابه دختر پادشاه هاماوران و زنِ کاووس نیز به این دارو اشاره می‌کند. آنجا که سودابه درصدد برمی‌آید وسیله‌ای برانگیزد تا شاهزاده را به شبستان خویش کشد، سیاوش به این عشق گناه آلود – عشق نامادری – گردن نمی‌نهد، اما ملکه آرام نمی‌نشیند و برای آلوده کردن سیاوش چاره‌جویی می‌کند و از یکی از پرستاران (خدمتگزاران) خود که آبستن است می‌خواهد تا با خوردن دارو جنین خود را بیفکند و به دروغ ادعا کند که آن جنینی است که از سیاوس در شکم داشته است:

زنی بود با وی به پرده درون
پر از چاره و رنگ و بند و فسون

گران بود و اندر شکم بچه داشت
همی از گرانی به سختی گذاشت

بدو راز بگشاد و زو چاره جُست
کز آغاز پیمانت خواهم نخست

یکی دارویی سازکین بفکنی
مِهی یابی، ار عهد من نشکنی

به کاووس گویم که این از من است
چنین کُشته بر دست اهریمن است...

چو شب تیره شد، دارویی خورد زن
بیفتاد از او بچۀ اهرمن17

 

سیمرغ در نقش جراح

سیمرغ، مرغ درمانگر، شاه مرغان، مرغ بزرگ بال و مرغ فرمانروا، نمادی از خِرَدسرشتی و خِردَ دریافتنی است. رای او درست و اندیشه او همواره با آینده‌نگری همراه است. در ادبیات ایران زمین جایگاه سیمرغ، البرز است:

یکی کوه بُد نامش البرز کوه
به خورشید نزدیک و دور از گروه

بدانجای سیمرغ را لانه بود
بدان خانه از خلق بیگانه بود

در اوستا، در ورهرام پشت، کردۀ 14 چنین می‌خوانیم:

«زرتشت از اهورا مزدا پرسید، ای اورمزد والا، ای آفرینندۀ جهان هستی، ای اَشو، اگر مردان آزار دهنده به من آزار رسانند، چارۀ آن چیست؟

پس اهورا مزدا پاسخ داد: ای زرتشت اسپیتمان، پری از مرغ بزرگ بال را به‌دست‌آور، آن پر را با خود داشته باشد و با آن افسون دشمن را دور کن. هرکس استخوانی یا پری از آن مرغ نیرومند با خود داشته باشد، هیچ مرد نیرومندی نمی‌تواند بر او چیره شود. دیگران به او کرنش خواهند کرد و او دارای فرّ و شکوه بسیار خواهد شد. چنین است کار مرغ مرغان. این پَرِ پیروزی بخش را بزرگان خواستارند، بزرگ‌زادگان خواستارند، کیکاووس خواستار آن بود... آن توانایی و پیروزگری که فریدون پهلوان داشت از فَرّ سیمرغ بود، کسی که نابود کرد اژی‌ دهاک (ضحّاک) سه زبان و سه سر و شش چشم و هزار فند را. آن دیو دروغگوی فزون زورمند، آفت جهان تنی، دروغگویی که بزرگترین دروغگویان (اهرمن) او را برضد جهان هستی و برای از بین بردن جهان اشویی برانگیخت.»

ابا خویشتن بر یکی پَرِّ من
همی باش در سایۀ فَرِّ من

گرت هیچ سختی به روی آورند
زنیک و ز بد گفت‌وگوی آورند

بر آتش برافکن یکی پَرِّ من
ببینی هم اندر زمان فرّ من

که در زیر پرّت برآورده‌ام
ابا بچگانت بپرورده‌ام

از آنجا که سیمرغ، زال را در دامن البرز کوه پرورده بود، بین او و زال، دوستی استوار بود. از این رو سیمرغ در زادن رستم همانند پزشکی دوراندیش، به یاری زال می‌آید. چه شایسته بود که نماد پزشکی ایران زمین به جای افسانۀ یونانی (مار و عصا)، نقشی از مرغ خردمند فرمانروا، «سیمرغ» باشد.

بی‌گمان و به دانستگی، در شاهنامه هرکجا که سیمرغ به درمان پرداخته است، در درمان‌های خویش، تن و روان، هر دو را در نگاه دارد. زیرا هر جا که تن رنجور و ناتوان می‌شود، روان نیز از تدبیر درست باز می‌ماند.

سیمرغ، نیروی خویش را از کردگار دادگر یکتا و خداوند جان آفرین دارد، نه از خدایان پنداری که بد سگال و بدکردارند و خشم و هوس بر آنان چیره است:

فرو برد سر پیش سیمرغ زود
نیایش همین بافرین بر فزود

که ای شاه مرغان، تو را دادگر
بدان داد نیرو و زور و هنر

که بیچارگان را همی‌یاوری
به نیک همه داوران داوری

ز تو بد سگالان همیشه نَژَند
بمان همچنین جاودان زورمند

نام سیمرغ در اوستا «مرغوسنه» است. نیز در بهرام یَشت کردۀ 41 و رشن یشت کردۀ 17 از مرغ سئنه یاد شده است. نام سیمرغ در سنسکریت«Cyena» یا سینا به معنای شاهین است، اما در اوستا، سینا نام مردی است پاکدامن که صدسال پس از ظهور زرتشت به دنیا آمده است؛ در البرز کوه اقامت گزیده و حکیمی مرتاض بوده است و پس از یک قرن زندگی از حکمت و درمان و شفای بیماران درگذشته است. بی‌گمان، سینای اوستایی و سیمرغ پارسی از یک ریشه‌اند و بین این مرغ درمانگر و آن پزشک فرزانۀ دانا پیوستگی برقرار بوده است. پس هرجا به نام فرخندۀ سیمرغ خداینامه، اوستا و شاهنامه بر‌می‌خوریم، رمز‌گونه‌ای از نام یک پزشک را پیش‌رو داریم. 18

امّا مشهورترین نقش سمیرغ در هنگام زادن رستم دیده می‌شود. به دستور سیمرغ، پهلوی رودابه را شکافتند و رستم را از آن شکاف بیرون کشیدند. سمیرغ در جای دیگری نیز به کمک زال و رستم می‌آید و آن، هنگام نبرد رستم و اسفندیار است. اسنفدیار پسر گشتاسب، هم شاهزاده است و هم پهلوان و صفت استثنایی دیگری دارد و آن این است که رویین‌تن است و این صفت، او را در درجه‌ای بالاتر از رستم قرار داده است.

گشتاسب پس از این‌که او را ناگزیر به گذشتن از هفت‌خوان می‌کند به پسر می‌گوید: اکنون تنها یک دشمن برای او مانده است و آن رستم است و اگر رستم را دست بسته بیاورد، تاج و تخت را به وی خواهد سپرد. رستم ابتدا، در جنگ از اسفندیار شکست می‌خورد، زال برآن می‌شود که از سیمرغ چاره‌جویی کند. یاری‌ خواستن از سیمرغ یک بار هنگام زادن رستم بود و دیگر زمانی است که مرگ او را تهدید می‌کند؛ زال پر سیمرغ را آتش می‌زند، سیمرغ در همان لحظه حاضر می‌شود، به سان جراحی ماهر با منقار خود، پیکان‌ها را از تنِ مجروح سوار و اسبش ـ رستم و رخش ـ‌ بیرون می‌کشد و زخم آنها را التیام می‌بخشد.19

نگه کرد مُرغ اندر آن خستگی
بجُست اندر آن نیز پیوستگی

از او چار پیکان، بیرون کشید
به منقار از آن خستگی، خون کشید

برآن خستگی‌ها بمالید پَرّ
هم اندر زمان، گشت با زور و فَرّ

بدو گفت: این خستگی‌ها ببند
همی‌ باش یک هفته، دور از گزند

آنگاه سیمرغ راز کشتن اسفندیار را به رستم می‌آموزد و او را بر لب دریاچه به درختِ گَزِ موموزی که پروردۀ آبِ رَز است راهنمایی می‌کند:«که شاخه‌ای از آن ببُرد و بر آتش راست کند و آن چوبۀ گز را که تنها سلاحی است که بر اسفندیار کارگر است به چشم او بزند.»

بر این گَز، بُوَد هوش اسفندیار
تو این چوب را، خوارمایه مدار

تهمتن، گز اندرکمان راند، زود
بدان سان که سیمرغ فرموده بود

بزد تیر بر چشمِ اسفندیار
سیه شد جهان، پیشِ آن نامدار

نگون شد، سرِ شاهِ یزدان‌پَرَست
بیفتاد، چاچی کمانش، زدست 20

 

گیاهان دارویی و دارو در شاهنامه

در ایران باستان پزشکی به سه شاخه بخش می‌شد: نخست ، درمان روحانی یا روان‌درمانی که به آن کلام‌خدایی یا «مانتره»   می‌گفتند و بنابر روایت کتاب‌های مذهبی زرتشتیان، بزرگترین و ارجمندترین پزشکان از این گروه بودند که به آنان «پزشکان روحانی» یا «منتره بئشه زو» گفته می‌شد. روش دیگر، درمان جراحی یا کارد پزشکی بود که «کَرِه‌تو بئشه زو» نام داشت و سومین روش درمان، «درمان گیاهی» یا «اُروَرو بئشه‌زو» که قدمتی بسیار در تاریخ پزشکی ایران و جهان دارد. اسناد برجای مانده حاکی از آنند که ایرانیان باستان با گیاهان طبی به خوبی آشنا بوده و بسیاری از آنها را می‌شناختند.

پزشکان معمولاً هنگامی به درمان‌روانی و روحانی می‌پرداختند که درمان‌دارویی و جراحی‌ بی‌اثر بود و نتیجه‌ای نمی‌داد. گیاه‌درمانی به سه شکل خوراکی، موضعی و بخوردادن (= بخاردادن) انجام می‌گرفته است. عدۀ زیادی از مردم، برگ، ریشه و میوه گیاهان را به صورت خام به کار می‌بردند و گاهی آن را به شکل عصاره، جوشانده و پخته شده استفاده می‌کردند و یا شراب حاصل از آن را می‌نوشیدند.

استعمال گیاهان به صورت موضعی به این شکل بود که فشرده یا عصارۀ گیاه را با آب مخلوط کرده و بر اندام‌های بیماران می‌مالیدند. طریقه بخار دادن یا بخور دادن هم در ایران متداول بوده و گیاهانی از قبیل کُندُر و صَندَل به این منظور استفاده می‌شدند.در شاهنامۀ فردوسی از گیاهان طبی، فراوان سخن به میان آمده و در ابتدای شاهنامه و هنگام شرح پادشاهی جمشید، از گیاهان معطّری که به این منظور به کار می‌رفتند مانند پان، کافور، مشک، عود، عنبر و گلاب نام برده شده است.

«بان» یا «پان» درختی است که در آسیای جنوبی و جنوب‌شرقی و شمال آفریقا می‌روید؛ برگهایش شبیه برگ اقاقی و گلهایش قرمز یا سفیدند و به شکل خوشه‌ای در انتهای ساقه قرار دارند و هنوز هم در شبه‌قاره هند به شکل‌های گوناگون مصرف می‌شود. «کافور» مادۀ معطر جامدی است که از برخی گیاهان از قبیل ریحان و بابونه و به‌خصوص از نوعی درخت با نام «کامفورا» که در ژاپن و چین و جزایر سوماترا می‌روید، تهیه می‌شود. این دارو در پزشکی به عنوان تقویت‌کنندۀ قلب به کار می‌رود و سابقاً برای مومیایی کردن اجساد کاربرد داشته است.

فردوسی در این زمینه می‌گوید:

همی ریخت کافور، گِرد اندرش

برین گونه بَر، تا نهان شد سرش

«مُشک» ماده‌ای معطّر که از کیسۀ کوچکی که در زیر پوست شکم و مجاور اندام تناسلی جنس نر آهوی ختایی(ختنی) قرار دارد، به دست می‌آید، مشک تازه، ماده‌ای است روغنی و قهوه‌ای رنگ و بسیار معطّر که اگر بماند سخت و شکننده و قهوه‌ای تیرۀ مایل به سیاه می‌شود. این ماده به دو صورت در تجارت عرضه می‌شود: یکی مشکی که در کیسه است، مشک(نافه) و دیگر مشکی که از نافه خارج شده و با مواد خارجی آمیخته است. مشک در عطرسازی و معطرساختن برخی مشروبات الکلی گران‌قیمت نیز به کار می‌رود.

اما «مشک اَذفَر» یا «مشک چوپان» یا «کنوپُود» (Chenopode) گیاهی است که در ناحیۀ مدیترانه و بیشتر نقاط ایران می‌روید، گیاهی است با برگ‌های سبز مایل به زرد، که سرشاخه‌های آن بوی مخصوصی دارد و در پزشکی سنتی یا طب عوام به عنوان خلط‌آور، ضد تشنج و تسکین دهندۀ سرفه و تنگی نفس به کار می‌رود.«عود» درختی است که اصل آن از هندوستان است. از سوختن چوب این گیاه بوی خوشی متصاعد می‌شود که به علت شیره‌های صمغی و روغنی موجود در آن است؛ چوب این گیاه در مُنَبَّت‌سازی مورد استفاده دارد. عود انواع دیگری هم دارد که از آن جمله می‌توان به صمغ خوشبوی آن که در عطر‌سازی استفاده می‌شود، اشاره کرد.«عَنبَر» ماده‌ای چرب و خوشبو و کدر و خاکستری رنگ و رگه‌دار است که از روده یا معدۀ نهنگ عنبر گرفته می‌شود؛ این ماده در عطرسازی به کار می‌رود.از برخی گیاهان، که هم مصرف طبی دارند، در شاهنامه نام برده شده است مانند «دَرمَنه» یا «دِرمَنه» که گیاهی است که می‌گویند منشأ آن از ترکستان است و ارتفاعش تا نیم‌متر می‌رسد، درمنه خودرو و بیابانی است، از آب و عصارۀ آن در پزشکی استفاده می‌شده است و هنوز هم بعضی ترکیبات آن به نام«درمنۀ تُرکی» در پزشکی استفاده دارد. در شاهنامه از درمنه، چنین یاد شده است:

بکردیم تاراج، گنج و بُنَه

به ایران نهشتیم، جز درمنه

همچنین از گیاهی به نام «زَریر» که به مناسبت زردی برگ‌ها و گلبرگ‌های آن به خورشید تشبیه می‌شود، در شاهنامه نام برده شده است:

بپوشید روی هوا را به تیر

رخ شیدِ تابان، شده چون زَریر

این گیاه که در رنگرزی هم به کار می‌رود و برخی آن را برگ زردچوبه می‌دانند در پزشکی به معنی زرداب یا صفرا و بیماری یرقان آمده است.

«زَریر» نام برادر گشتاسب هم هست، فردوسی هنگامی که از پدر گشتاسب سخن می‌راند، چنین می‌گوید:

دو فرزند بودش به سان دو ماه

سزاوار تخت و نگین و کلاه

یکی نام، گشتاسب، دیگر زَریر

که زیر آوریدی، سرِ نرّه شیر

از گیاه «ژاژ» نیز در شاهنامه نام برده شده است :

درآن مزر‌بینی درختان ناژ

زمینش همه لاله‌زار است و ژاژ

«ژاژ» گیاهی است به غایت سفید و شبیه به دِرمَنه، در نهایت بیمزگی و هرچند شتر آن را بجود نرم نشود و به سبب بیمزگی علاقه‌ای به خوردن آن ندارد. دربارۀ هویت این گیاه اختلاف است،مؤلف «برهان» آن را هم علفی که در دوغ کنند و هم آن را نوعی کنگر نوشته و مترادف «خارشتر» دانسته است. شادروان علی‌اکبر دهخدا در لغت‌نامه آن را همان «کاکوتی» می‌داند.

ژاژ به معنی سخن یاوه و بیهوده هم به کار می‌رود و اصطلاح ژاژخای به معنای بیهوده‌گویی و یاوه‌سرایی از نام این گیاه گرفته شده است.همچنین از «کوکنار» که به گیاه خشخاش و گُرزه آن هر دو اطلاق می‌شود، در شاهنامه نام برده شده است:

به نزدیک ایشان، یکی مرغزار
فراوان دراو کوکنار و چنار


خون سیاوش یا پَر سیاوشان یا سیاوشان

گیاهی است دارای ساقه‌های باریک و تیره رنگ، برگ‌هایش ریز و دارای اسیدگالیک و اسید تانیک که ماده‌ای تلخ‌مزه است و هم‌اکنون نیز در ترکیبات دارویی به کار می‌رود. فردوسی در داستان غم‌انگیز سیاوش می‌گوید که چون سیاوش کشته شد و خون او بر زمین ریخت:

گیاهی برآمد همان گه ز خون
بدانجا که آن طشت شد سرنگون

گیا را دهم من کنونت نشان
که خوانی همی خون اسیاوشان

معروف است که پرسیاوشان گیاهی است که هر چه آن را ببُرند باز می‌روید و جان تازه می‌گیرد و این گیاه نشان زندگی پس از مرگ است و مداومت حیات سیاوش است.

در اسکندرنامه آمده است: «چون اسکندر به «سیاوش‌گرد» رسید همان ساعت برنشست و برفت تا آنجا که گور سیاوش بود، چون آنجا رسید، پنداشت که بهشت است، برخاک او رفت، خاک او سرخ بود، خونِ تازه که می‌جوشید و درمیان آن خونِ گرم، گیاهی برآمده بود سبز ...»

هنوز در گوشه‌هایی از ایران سیاوش نماد شهیدی است که در روزهایی معین برای او عزاداری می‌کنند. در مراسم سوگواری در کهکیلویه ، زن‌هایی هستند که تصنیف‌های خیلی قدیمی با آهنگ غمناکی به مناسب مجلس عزا می‌خوانند و زاری و مویه می‌کنند و این عمل را سوسیوَش (= سوگ سیاوش) می‌نامند.


هوم

گیاه کوچکی است که در افغانستان، ایران و شبه قارۀ هند می‌روید، آریائیان قدیم گیاه مزبور را مقدّس می‌دانستند، عصارۀ آن را می‌جوشاندند و برآن بودند که شیرۀ آن روح را فرح می‌بخشد و خدایان را قویدل و مسرور و حس‌جنگجویی آنان را تهییج می‌کند. مصرف مایع مزبور درمواقع قربانی، یکی از کهن‌ترین مراسم مذهبی آریایی است، این شراب را روی آتش می‌ریختند و نیز روحانیون موقع اجرای مراسم مذهبی از آن می‌نوشیدند، مایع «هوم» نوشابه‌ای مستی‌آور بوده است.هوم که هندیان به آن «سُوم» یا «سوما»(Suma) می‌گویند، در آیین هندوان نیز به اندازۀ ایرانیان ارجمند بوده است.در اوستا به این گیاه صفتِ ‌دور دارندۀ مرگ داده شده است و قسمت‌هایی از اوستا ـ یسنا 9و10و11 ـ به «هوم‌یشت» نام‌گذاری شده و به «هوم» اختصاص دارد. «مراسم هوم» از مهمترین مراسم مزدیسناست که با آداب و شست‌و شوی مخصوص، با سرود اوستا در مقابل مجمرآتش، پنج تا هفت ساقه از هوم را در هاون فشرده و به آن نام «پراهوم»(Perahum) می‌دهند، برگزار می‌شود.در یسنا( بند 22) دربارۀ هوم نوشته شده است:«هوم به آن دلیرانی که در پیکار اسب تازند، زور و نیرو بخشد، هوم به زایندگان، پسران‌نامور و فرزندان پارسا دهد، هوم به آنانی که به میل در آموزش نَسک 21 نشینند، تقدیس و فرزانگی بخشد.»22 به نظر«دکتر مک‌نن»(Dr.Mequenen)، «هوم» همان گیاهی است که در پزشکی جدید به نام علمی‌«اِفِدرا»(Ephedra Vulgaris) خوانده می‌شود.23 در زبان عامه این گیاه را «ریش‌بُز» می‌گویند. از گیاه افدرا، آلکالوئیدی به نام «افدرین»(Ephedrine) به دست می‌آید که هنوز هم در پزشکی مورد استفاده دارد. این دارو به خصوص روی دستگاه اعصاب خودکاربدن (= سیستم سمپاتیک) موثر بوده، اثر تحریکی دارد و به این ترتیب بر قلب، ریه ، دستگاه گوارش، غدد عرق و عضلات مجاری ادرار و نیز در باز و بسته شدن(= انقباض و انبساط) مردمک چشم ها ورگ‌های بدن مؤثر است.افدرین، جزو داروهای محرک دستگاه اعصاب خودکار (= سمپاتیک) بوده، موجب تنگ شدن سرخرگ‌ها و بالا رفتن فشار خون و گشاد شدن مردمک چشم می‌شود و امروزه نیز در جراحی‌های گوش و حلق و بینی به طور موضعی برای جلوگیری از خونریزی و به عنوان تنگ‌کنندۀ رگ‌ها و بندآورندۀ خون به کار می‌رود.هوم همچنین ریشه در فرهنگ ملی و باستانی ایران دارد و در کتاب‌های طبی اسلامی هم از آن به نام «هوم‌‌المجوس» نام برده‌اند.در تحفۀالمؤمنین (= «تحفۀ حکیم مؤمن » و «ذخیره خوارزمشاهی») خواص طبی آن به طور کامل شرح داده شده و نوشته شده است که :« هوم‌المجوس بدان سبب که به این عنوان نامیده می‌شودکه آتش‌پرستان آن را در عبادت خود به کار برند و بدان منافع عجیبی نسبت دهند.»24

در شاهنامه هوم همچنین نام مردی است از تبار فریدون که چون افراسیاب از کیخسرو شکست خورد و فراری شد، هوم او را بگرفت و به کیخسرو تسلیم کرد و عاقبت افراسیاب کشته شد:

بیاویخته آن دو تن، سخت دیر
به آخر ورا، هوم آورد زیر


بیماری‌ها و ناهنجاری‌ها در شاهنامه

در شاهنامه از برخی ناهنجاری‌های عضوی و بیماری‌ها نیز نام برده شده است. به عنوان نمونه می‌توان به برآمدگی غدۀ جلوگردن که به نام «جَخش» ذکر شده است، و این بیماری را ما امروز به نام «گواتر» می‌شناسیم، اشاره نمود:

فرستاد و گفت ای پل پهلوان
جَخش باد بر گردنِ دشمنان 25

همچنین از ناهنجاری‌های جسمی از قبیل «کاژ» به معنای لوچ و اَحول یاد شده است:

به دو چشم کاژ و سرش بود کل
به یک پای لنگ و به یک دست شَل

و از لفظ «لوش» و «لوشین» به معنای لقوه و فلج صورت سخن گفته :

ز لوشین دهانت سخن، راست ران
زدشمن، مرا آگهی ده نهان

در شاهنامه حتی از حالات و صداهایی که در زمان هیجان و شرایط غیرعادی پیش می‌آید نیز یاد شده است ، مانند کلمۀ «خَنجه»:

به وقت جماعش، یکی خنجه خاست
توگویی، که گاوی بغریّد راست

واژه «پزشک» را فردوسی بارها در شاهنامه تکرار کرده و به همین معنای امروزی به کار برده است:

نه آن خستگان را خورش یا «پزشک»
همه جایِ غم بود و خونین سرشک

پزشک آمد و دید«پیشار» شاه
سویِ تندرستی نشد کارِ شاه

واژۀ پیشار(= پیشاب) نشان دهندۀ آن است که پزشکان در ایران باستان هم از بررسی ادرار بیماران برای تشخیص و ارزیابی سیر برخی بیماری‌ها استفاده می‌کرده‌اند.


پی‌نویس‌ها:

13- نجم‌آبادی، دکتر محمود، تاریخ طب ایران، جلد اول، صفحه 238، انتشارات دانشگاه تهران

14- فقرات سیزدهم و چهاردهم، باب پانزدهم وندیداد به نقل از جلد اول تاریخ طب ایران، تألیف دکتر محمود نجم‌آبادی

15- سیاسی، دکتر محمد، حشیش، تاریخچه، علائم و عوارض آن، دانشگاه اصفهان، 1355

16- شاهنامه، چاپ کتاب‌های جیبی، جلد سوم، صفحۀ 157

17- شاهنامه، چاپ مسکو، جلدهای دوّم و سوّم

18 - ابویی ، دکتر محمدجواد، پزشکی در ادبیات ایران زمین،

صص73ـ 76 ، دفتر نخست، انتشارات علم نوین 1385( اقتباس با اندکی تلخیص)

19 - اسلامی ندوشن، دکترمحمدعلی، زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، صص352ـ358

20- شاهنامه، چاپ کتاب‌های جیبی، صص333ـ342 و نیز شاهنامۀ چاپ مسکو ، جلد ششم ، ص 304

21 -به هریک از 21 بخش اوستا، نسک(Nask) می‌گویند.

22 -استاد پور داود، یسنا، جلد اول، به نقل از تاریخ طب ایران

23-دکتر محمدمعین، مزدیسنا، صفحۀ 500

24 -اقرب‌الموارد، به نقل ازلغت‌نامۀ دهخدا، شماره 143

25 -در ضبط و تلفظ این واژه اختلاف است. شادروان دکتر معین آن را جَخش و چخش ضبط کرده و شادروان علی‌اکبر دهخدا به نقل از فرهنگ اسدی خَجش ذکر نموده و شعری هم منسوب به لبیبی(یا رودکی) به عنوان شاهد آورده( با تقدم حرف خ بر ج).

آن خجش ز گردنش در آویخته گویی
خیکی است پر از باد بیاویخته از دار

در معجم شاهنامه تألیف محمد‌علوی طوسی نیز کلمۀ خجش ضبط شده، ولی در ذیل معجم شاهنامه به نقل از شیخ عبدالقادر بغدادی این واژه را «چخش» دانسته است. آقای سعید سیرجانی در کتاب آستین مرقع خود صفحۀ 76 با نقل شعر لبیبی ( که در بالا آمده است)، آن را «خجش» ضبط کرده است.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه