شاهنامه
آشنایی با شاهنامه - هنگامه یازده رخ
- شاهنامه
- نمایش از چهارشنبه, 10 اسفند 1390 15:09
- بازدید: 9509
برگرفته از روزنامه اطلاعات
محمد صلواتی
جهان چون به زاری برآید همــی
بـدو نیک روزی ســرآید همــی
پـرستنــدة آز و جــویـای کــین
بـه گیتی زکـس نشنود آفــریـن
ای عزیز!
شاه توران زمین، پس از فرار از میدان جنگ با رستم، به یکی از شهرهای مرزی رسید. با بزرگان و پهلوانان به مشورت نشست و از آینده سخن گفت. آیندهای نزدیک و پاسخی برای شبیخون رستم.
بزرگان خواهان حمله به ایران شدند. شاه توران که دوست داشت بر تخت پادشاهی ایران بنشیند، دلشاد شد و نامهای به شاهان سراسر جهان نوشت .
پس از دو هفته سپاه بزرگی گرد آورد وبه سوی مرز ایران تاخت.از این سو کیخسرو، خبر را شنید و آماده نبرد شد و سپاه بزرگی فراهم کرد.
فرماندهی را به گودرز سپرد و او راپند داد: «تا توانی جنگ آغاز نکن.»
گودرز، فرزندِ خود گیو را نزد سپه سالارِ توران (پیران) فرستاد و او را دعوت به سازش و حتی دعوت به ایران کرد.
اما او پهلوانی وفادار به کشورِ خود بود. دعوت گیو را رد کرد و گفت: «خردمند چیزی نمیخواهد که ننک آورد.»گودرز نامهای به کیخسرو پادشاه نوشت تا تکلیف جنگ را روشن کند، و او پاسخ داد:
تـو از جنگ پیران مَبَر تابِ روی
سپـــه را بیارای، از او کینه جوی
چـــو پیــران نبردِ تو جوید دلیر
مکن بد دلی، پیش او شو چو شیر
کیخسرو پاسخ میدهد: «از نبرد با سپاه توران و سپهسالار پیران سر نتاب. اکنون طوس با سپاه خواهد آمد و بعد از او من به پشتیبانی سپاه خواهم رسید.
جاسوسان از نامه خبر به پیران میرسانند. و او اندوهگین میشود- زیرا قدرت جنگیدن با فرزندِ خود ( کیخسرو ) را ندارد.
ابتدا میاندیشد و بعد نامهای به گودرز مینویسد تا شاید راه آشتی بجوید. در آن نامه سوگند یاد میکند که جز مِهر به چیز دیگر نمیاندیشد.
جاسوسان از نامه خبر به پیران میرسانند. و او اندوهگین میشود- زیرا قدرت جنگیدن با فرزندِ خود ( کیخسرو ) را ندارد.
ابتدا میاندیشد و بعد نامهای به گودرز مینویسد تا شاید راه آشتی بجوید. در آن نامه، سوگند یاد میکند که جز مِهر به چیز دیگر نمیاندیشد.
نامه را فرزندش خود به گودرز میرساند. اما پاسخ گودرز سخت است: «مرا با تو جز کین و پیکار نیست».
بار دیگر نبردی بزرگ و سهمگین، میان سپاه در میگیرد، کشتههای فراوان از دو طرف بر زمین میافتند و بسیاری دیگر با تن خسته و زخمی به اردوگاه خود باز میگردند.دو سپهسالار وعده میکنند که شب هنگام به میدان رزم بازگردند تا در مذاکره، راهی پیدا کنند که مردان سپاه آسوده از جنگ به زندگی پردازند.
شب هنگام دو سالار سپاه در میدان رزم، پیمان میبندند که: «روز بعد ده پهلوان از توران و ده پهلوان از ایران به نبرد تن به تن پردازند و این سرنوشت جنگ را رقم بزند.» با این پیمان هر یک از اردوگاه خود باز میگردند.
***
روز بعد فرا میرسد. سپهسالارِ توران کمر بسته به میدان میآید و ده پهلوان را میخواند، از آن سو سپهسالارِ ایران ده پهلوان را فرا میخواند، نبرد تن به تن پهلوانان آغاز میشود و تورانیان یکی پس از دیگری به خاک میافتند. اکنون نوبت به دو سپهسالار میرسد. (یازدهمین رخ ). هر دو غمگین به میدان میآیند:
به تیغ و به خنجر، به گرز و کَمَند
ز ِهر گونهای بر نهادند بند
فراز آمد آن گردش ایزدی
از ایران به توران رسید، آن بدی
پهلوان توران به زمین میافتد. اما بیدرنگ از جا برخاسته رو به کوه میدود تا بر قله میرسد. گودرز از پی او میرود. راه قله را بسته مییابد، پیران که نیمه جان روی زمین افتاده، در واپسین لحظة زندگی خنجر خود را به سوی گودرز رها میکند:
بینداخت خنجر به کردار تیر
بیامد به بازوی سالار پیر
چو گودرز شد خسته بر دست اوی
زکینه به خشم اندر آورد روی
پهلوان ایران برآشفته به سوی سپهسالار توران میرود. اما اوکه کمرِشکسته، تنِ زخمی، و چشمان باز دارد، جان از تن رها کرده است.