سه شنبه, 29ام اسفند

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی ایران پژوهی از بازخواست تاریخ غافل نمانیم

ایران پژوهی

از بازخواست تاریخ غافل نمانیم

برگرفته از كتاب «ايران چه حرفی برای گفتن دارد» - رویه 101 تا 112

محمدعلی اسلامی ندوشن

حرفی که در زمانی به گوش کسانی گران می‌آید، چه بسا در زمانی دیگر به درستی آن اعتراف شود. داوری تاریخ با داوری سیاستِ روز تفاوت دارد. یکی از آخرین نمونه‌هایش سخن بیل کلینتون، رییس‌جمهور آمریکا بود که 25 فروردین [1378]، طی سخنرانی مربوط به فرهنگ سال 2000 آن را به این مضمون بر زبان آورد: «کشور من و فرهنگ من و متحدین من، طی صد و پنجاه سال اخیر نسبت به ایران بدرفتاری کرده و ایرانیان را رنجانیده‌اند».
پیش از او نیز، به‌ویژه از انقلاب 22 بهمن به بعد، برخی نویسندگان و دولتمردان غرب، نظیر همین معنا را بیان کرده بودند، ولی هیچ یک به معنی‌داری و اهمّیت اعتراف رئیس‌جمهور کنونی آمریکا نبوده است. اکنون چه فایده؟ نزدیک چهل و پنج سال از کودتای 28 مرداد می‌گذرد. برآوردکردنی نیست که طی این زمان، چه مقدار خسارت مالی و جانی به ایران وارد آمده، چه مقدار عمر تلف شده، چه مقدار تزلزل عصبی روی نموده، که آمریکا در آن مسؤولیت و سهم عمده داشته است. چه کسی جوابگوی آن است؟

گرفتاری ایران آن بوده که در یک موقعیت جغرافیایی کم‌نظیر قرار داشته. از یک‌سو خلیج‌فارس که بزرگترین حوزۀ نفتی جهان است و شریان حیاتی غرب به آن پیوند خورده است، و از سوی دیگر روسیۀ شوروی که تا چند سال پیش داعیه‌دار یکدست کردن جهان بود، و این دو ایران را مانند عروسک «زینت و زیور» هر یک به جانب خود می‌کشیدند.
در این میان البته یک گروه خودخواه ریاست‌طلب بی‌اعتنا به سرنوشت کشور نیز در داخل ایران بودند که با آنان همدست شوند، و در نتیجه شد آنچه شد.
البته ایران تنها طعمۀ این کشمکش نبوده. سیاهه‌اش دراز است: ویتنام، کامبوج، شیلی، گواتمالا، افغانستان... و تعدادی دیگر.
دنیا اکنون که فاصله‌ها را از میان برداشته، بیش از همیشه صورت «راز بقا» پیدا کرده. درشت‌ها ریزها را آرام نمی‌گذارند. تنها راهش آن است که ریزها با هوشیاری تمام مواظب جان خود باشند، و البتّه وقتی یک نظر کلّی بر جهان می‌افکنیم، می‌بینیم که قدرت‌های بزرگ بیش‌ترین سوءاستفاده را از گرایش‌های افراطی ملت‌های ضعیف می‌کنند، چه این گرایش در جهت تعصّب و واپس‌گرایی باشد، چه در جهت تجّددجویی خام و مفرط.
بعد از کودتای 28 مرداد، تجدّدجویی مفرط و خام در کشور ما وسیلۀ کسب مشروعیت شد. گسیختگی ریشۀ مردمی از یک فرمانروا، موجب می‌شود که او تکیه‌گاه‌های جنبی بجوید. این تکیه‌گاه از لحاظ نیروی پشتیبان، آمریکا بود و از لحاظ تبلیغاتی «تجدّد»1.

در فاصلۀ میان مرداد 32 و بهمن 57، کم کشوری به اندازۀ ایران سرنوشت خود را به آمریکا وابسته کرد2.
این وابستگی در دوران حکومت نیکسون - کیسینجر به اوج خود رسید3، و به همراه توسن تجدّد زمینه را برای یک فروریختگی شگرف - که در تاریخ کم‌تر نظیری یافته بود - فراهم کرد. یک نیاز متقابل در کار بود. شاه تنها با تکیه بر بزرگ‌ترین قدرت نظامی زمان می‌توانست حکومت خود را در امان ببیند. آمریکا هم، چون بعد از جنگ جهانی دوم گیتی‌مدار شده بود و یکّه‌تار مبارزه با کمونیسم، نمی‌توانست ایران را که در همسایگی شوروی، یکی از حسّاس‌ترین نقطه‌های دنیا بود، به حال خود بگذارد.
هم سرسپردگی به آمریکا و هم تجّدد، چون بر محور معقول حرکت نمی‌کردند، ‌به جای آن‌که قاتق نان شوند، ‌بلای جان شدند. دار و دستۀ شاه به این تذکار مولانا توجه نکردند که:

آب در کَشتی هلاک کَشتی است / آب در بیرون کَشتی، پشتی است

تا رسید به جایی که:

گفت آن دارو که ایشان کرده‌اند / آن عمارت نیست، ویران کرده‌اند

موضوع این بود که نه دستگاه اطلاعاتی آمریکا و نه حکومت شاه هیچ یک تاریخ ایران را نمی‌شناختند و با فرهنگ مردم ایران آشنا نبودند و هر دو را عارضۀ روزمرّگی و کوته‌بینی در میان گرفته بود. برای آن‌که وضع موجود با آرامی ادامه یابد و حواس‌ها را پرت نکند، می‌بایست دهن‌ها بسته بمانند و نوشته‌ها تحت نظارت دقیق به سر برند. با این حال، آن‌گونه نبود که چیزهایی از جاهایی نشت نکند. زبان فارسی از لحاظ کاربرد کنایه، روزی فراخ بوده است، و کنایه‌هایی هستند که از صراحت، روشنی کمتری ندارند.
در آن زمان که ایران در گرماگرم دوستی با ایالات متّحده به سر می‌برد، البتّه گفتن «بالای چشم آمریکا ابرو» گناه حساب می‌شد، ولی دیدن و خاموش نشستن گناهی بزرگتر بود. از این رو اجازه می‌خواهم که از آنچه سی سال پیش دربارۀ رابطۀ ایران و آمریکا نوشتم، از نو یادی بکنم، و آن مقاله‌هایی بود تحت عنوان «آزادی مجسّمه»4 (عنوان کنایه‌دار) که در شماره‌های آبان و بهمن 1346 و فروردین 1347 مجلّۀ «یغما» انتشار یافت، و بعد در کتابی به همین نام جای گرفت.
آن‌چه سی سال پیش گفته شد، ‌بعد از انقلاب ایران، کسان دیگری هم آن را تأیید کردند و اکنون نوبت به اعتراف رییس‌جمهور آمریکا رسیده است، چیزی جز یک تذکّر نبود، ولی اگر در زمان خود شنیده می‌شد، آینده روی دیگری از خود نشان می‌داد. آن زمان هنوز دور بودیم از دورانی که آمریکا در کشور ما «عقرب جرّاره» خوانده شود و «مرگ به نیرنگ تو» برایش آرزو گردد.
اما اگر اکنون پس از گذشت آن همه سال و آن همه ماجرا حرف آن را از نو به میان می‌آوریم، برای خودنمایی نیست، ‌بلکه منظور دیگری داریم و آن این است که کورسوی گذشته را فرا راه آینده داریم، زیرا باز هم مسایلی می‌توانند بود که احیاناً سال‌ها بعد درباره‌شان گفته شود «گفتند و نشنیده ماند» و آن‌گاه چه کسی جواب‌گوی خسران‌هایی است که بر کشور وارد آمده است؟

مقاله‌های «آزادی مجسّمه» در پاییز 1346 شروع به انتشار کرد و آن پس از بازگشت از سفری بود که برای من به منظور شرکت در «سمینار بین‌المللی هاروارد» به آمریکا پیش آمد. دعوت‌کننده و کارگردان، هنری کسینجر بود که چند سال بعد وزیر خارجۀ پرزوق و برق آمریکا گشت، ولی در آن زمان هنوز جز یک استاد عادی دانشگاه «هاروارد» بیش نبود.
ماهیّت این سمینار (که جای دیگر شرحش را آورده‌ام) مجالی پیش آورد که بشود قدری دربارۀ سیاست ایالات متّحده حرف زد، ما افرادی از سی و چند کشور بودیم و طیّ جلسات متعدد، ‌با حضور کسینجر مسایل جهانی را در رابطه با آمریکا مورد بحث قرار می‌دادیم. در یکی از این جلسات بود که گفتم: «کشورهایی هستند که در آن‌ها اکنون آرامش گورستان (Peace of Cemetry) برقرار است، ولی روزی این آرامش به خیزش بدل خواهد شد». بیش از یازده سال نکشید که چنین شد. البتّه از جایی اسم نبردم، ولی همه دریافتند که مقصودم کدام کشور است. توضیح مفصّل‌تر موضوع را در سخنرانی‌ای دادم که در دانشگاه هاروارد، در برابر اعضای سمینار و عدّه‌ای آمریکایی، تحت عنوان «انسان متجدد» و «انسان عقب‌مانده» (Modern Man and Backward Man) ایراد کردم که در آن شرق در برابر غرب نهاده می‌شد، ولی منظور اصلی، ایران و آمریکا بود5 (دنیای «عقب‌مانده»، ‌اصطلاحی بود که غربی‌ها دربارۀ شرق به کار می‌بردند).
اینک چند عبارت از آن سخنرانی، ‌نخست انسان عقب‌مانده:
 «این انسان نه تانک دارد نه جت و بمب اتمی، تا او را پشتیبانی کنند، اما مجهز است به نیرویی که تأثیرش کم‌تر از تأثیر سلاح‌هایی که برشمرده شد نیست، و آن نیروی اعتقاد و یقین اوست، اعتقاد به حق داشتن و بر حق بودن آن‌چه مورد مطالبۀ اوست که نه از فلسفه‌های پیچیده و نه از «ایسم»های گمراه‌کننده، بلکه از منطقی انسانی و ساده الهام گرفته. انسان «عقب‌مانده» که در معرض اتهام‌های ماجراجویی، کفر و حتّی آدم‌خواری قرار گرفته، در عمق ضمیر خود فقط یک چیز می‌طلبد و آن «عدالت» است».
«یعنی امری که همۀ مذاهب، همۀ کتاب‌های اخلاق و همۀ حکومت‌ها طی هزاران سال به او وعده‌اش را داده‌اند، ولی هرگز او نتوانسته است آن را در عالم واقع بیابد».


و اما «انسان متجدّد»:
«واقعاً انسان تعجت می‌کند که سرزمین‌هایی که یکی از بزرگ‌ترین تمدن‌های دنیا را به وجود آورده‌اند، و بدیع‌ترین شاهکارهای فکر و منطق و حکمت و ادبیات و هنر به دست مردم آن‌ها آفریده شده است، چگونه در برابر مسائل بسیار بدیهی و انسانی دنیای امروز، دست‌خوش چنین بی‌منطقی، بی‌انصافی، کوته‌بینی و زمختی شده‌اند. ادّعای آنان این است که در فکر مردم بینوا هستند، خود را هوادار آزادی، ‌برابری و دمکراسی قلمداد می‌کنند، لیکن اَعمال آنان به نحو عصیان‌انگیزی، ادعای آنان را نفی می‌کند».6
مع‌ذلک، دور از واقعیّت بود که تنها خارجی مسئول شناخته شود، گناه عناصر داخلی افزون‌تر بود، از این‌رو ناگفته نگذاردم:
«تراژدی واقعی مربوط به داخل است و از قلب خود کشورهای «عقب‌مانده» سر بر می‌آورد. بیدادگری و نابرابری ریشۀ درد است. اقتصادی که در آن غنی روز به روز غنی‌تر بشود، و فقیر روز به روز فقیرتر، نمی‌توان اقتصادی سالمش خواند، و دورنمای پیشرفت، مسخره می‌نماید، هنگامی که می‌بینیم که از یک سو ثروت‌های هنگفت است و از سوی دیگر بینوایی سیاه، از یک سو، یک تن، چهل هزار دلار در جشن عروسی فرزندش خرج می‌کند، و از سوی دیگر کودکانی در سرگین اسب، دانه‌های جو می‌جویند تا بخورند و خود را از مرگ برهانند».7
«حفظ مقام برای این‌گونه حکومت‌ها، ‌هدف منحصر می‌شود، و در نتیجه بخش عمدۀ ثروت کشور، و نیز وقت و نیروی ملت، مصروف به این مقصود می‌گردد. بنابراین، حقوق اساسی مردم می‌تواند به کلّی خالی از کم‌ترین محتوا گردد و نهادهای دموکراتیک به صورت کاریکاتوری درآیند».8
دنبالۀ مطلب در سلسله مقاله‌های «آزادی مجسمه» گرفته شد که به سلوک امریکا با کشورهای جهان سوم، و به نحو اخصّ ایران، اختصاص داشت.
در این سال‌ها مو لای درز رابطۀ ایران با امریکا نمی‌رفت. خیال شاه از جانب کندی راحت شده بود و جانسون بر سر کار بود. مقارن همان زمان، شاه به امریکا سفر کرد و جانسون در خیر مقدم خود او را «سرچشمۀ الهام خود» خواند (Sours of My Inspiration).


اینک چند عبارت از آزادی «مجسّمه»:
«کسانی هستند که بی‌آنکه با امریکا خصومتی داشته باشند، با بسیاری از روش‌ها و رفتارهای او مخالف‌اند، زیرا می‌بینند که قدرت و ثروت این کشور در موارد متعدّد در راهی به کار افتاده که موافق با اصول انسانی نبوده. می‌بینند که ادعاهای او با اعمالش تطبیق نکرده، به طوری که این وضع حتّی کسانی را هم که سعی می‌کنند با امریکا تفاهم داشته باشند، دست‌خوش آشفتگی و حیرت کرده و کار به جایی کشیده که در دنیای امروز، سست‌ترین و پیچیده‌ترین و نومیدانه‌ترین استدلال‌ها، استدلال کسانی شده است که می‌خواهند سیاست امریکا را توجیه بکنند».9

جای دیگر: «مشکل بزرگ این است که امریکا مصالح دنیا را با مصالح خود مشتبه کرده است، یعنی هر جا منافع او در خطر افتاده، وانمود کرده است که منافع دنیا در خطر افتاده، و حال آن‌که متأسفانه در اکثر موارد، قضیه درست عکس بوده است».
«چون سیاست از دریچۀ حفظ منافع خاصی نگریسته شود، مرز بین خوب و بد و درست و نادرست به هم می‌خورد. آن چیزی خوب و درست شناخته می‌شود که به نفع باشد، و آن چیزی بد و نادرست که به ضرر. به همین سبب اصول در سیاست آمریکا دست‌خوش نوسان‌های متناقض و گیج‌کننده‌ای بوده».10
سیاست امریکا را طی پنجاه سال بدون توجه به سیاست شوروی سابق نمی‌توان در نظر گرفت. در مقدمۀ چاپ دوم «آزادی مجسمه» آمده است: «هر دو این کشورها [آمریکا و شوروی] از بعد از جنگ جهانی به بعد، مداخله‌های مصیبت‌بار در کار دنیا داشته‌اند، و اکنون که روسیه حاصل بزرگ‌ترین اشتباه تاریخ خود را تجربه می‌کند، و امریکا نیز دست‌خوش بحرانی بزرگ است، از خود می‌پرسیم که نتیجۀ آن‌همه آز و شقاوت برای آن‌ها چه بوده است؟: کودتای ایران، جنگ کره ،‌جنگ ویتنام، کامبوج و خمر سرخ، شیلی، افغانستان، اسارت اروپای شرقی و چندین مورد دیگر از کوچک و بزرگ... که هر یک از آن‌ها به خون‌ریزی، دربدری و سیاه‌روزی میلیون‌ها  [انسان] منجر گشت. واقعیت آن است که طی این سال‌ها، بررسی ماهیت و وضع امریکا را بدون وجود متقابل شوروی نمی‌توان به نتیجه روشنی رساند...».11
و برای آن‌که دست‌خوش یک‌سونگری نشوم، در همان مقدمه افزودم: «با این حال، نباید از انصاف دور شد و نگفت که آمریکایی در طی دویست سال، به درجه‌ای از گسترش و پیشرفت دست یافته است که نظیر آن را تاریخ به یاد ندارد. دستاوردهای این کشور در زمینه‌های گوناگون فعالیت بشری - که دانش و فن، بخشی از آن است – اعجاب‌انگیز است...، حتا در آن‌چه «معارف انسانی» خوانده می‌شود چون: ‌ادبیات، ‌علوم اجتماعی، تاریخ و فیلم...
حدود 3000 دانشگاه در این کشور است که به تنهایی عددش برابری می‌کند با دانشگاه‌های سراسر گیتی، تعداد موزه‌ها و مؤسسات فرهنگی و مراکز بحث و جدل و آزمایشگاه‌ها و کانون‌های پژوهش، به شمار سرسام‌آوری است. کتابخانۀ کنگره بزرگ‌ترین کتابخانۀ جهان است، و هر کتابی که کسی در کشور خود نتواند پیدا کند، در آن‌جا می‌تواند یافت».12
شکست بزرگ آمریکا در امر سیاست جهانی بوده است، که آن نیز قبل از هر کس مورد انتقاد متفکران خود او قرار گرفته است. از جمله در مورد کودتای 28 امرداد و پیامدهای شومش، ویلیام دوگلاس، قاضی دیوان عالی آمریکا اشاره‌ای داشته است که قابل توجه است. او نوشت: «هنگامی که مصدّق در ایران اصلاحات اساسی را آغاز کرد، ما احساس خطر کردیم. این مرد که افتخار می‌کنم او را دوست خود بنامم، یک دمکرات به تمام معنا بود. ما با انگلیسی‌ها، در خُرد کردن او همدست شدیم، و در کارمان به موفقیت نایل آمدیم، و از آن زمان نام ما در خاورمیانه به بدی یاد شد».13
پس از 22 بهمن، و به‌ویژه پس از اشغال سفارت آمریکا، چنان‌که گویی چشم‌ها به ناگهان باز شد، کنجکاوی تازه‌ای نسبت به رابطۀ ایران و آمریکا روی نمود. نوشته‌های زیادی در این‌باره بر قلم آمد و هر کس به چند و چون انقلاب ایران می‌پرداخت، به این موضوع نیز گریزی می‌داشت. این اشاره به طور عموم از قلم‌های آن‌ها می‌تراود که آمریکا در میان کشورهای خارجی، بیش‌ترین سهم را در راه بردن شاه به سوی سرنوشت ناسرانجام خود داشته است. برژینسکی نوشت: «می‌بایست شاه را در انجام اصلاحات ضروری هدایت و حمایتش می‌کردیم».14 و ژنرال هیگ، وزیر خارجۀ آمریکا در دورۀ ریگان اعتراف کرد که: «با کوتاهی آمریکا نسبت به ایران موافقم».15 و هویزر به این نتیجه رسید که: «دولت ما مسلماً فرهنگ ایرانی و حتّی شرایط حاکم بر ایران در ماه‌های آخر سلطنت شاه را درک نکرده بود».16 این درک نکردن شامل تمام دوران بیست‌وپنج ساله می‌شود.
سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران نه کم‌تر از دیگران به اشتباهات سیاست کشور خود در ایران اشاره کرده است که کتابش موجود است.

تا زمانی که نظام پیشین بر سر کار بود غالباً همه چیز همان‌گونه تلقی می‌شد که گفتی همان است که باید باشد. سرپوش بر واقعیات، آرایش گول‌زننده‌ای است که غافلان تاریخ از کمند آن نمی‌توانند برهند. اکنون که این دوران از فعلیت به درآمده و وارد تاریخ شده است، تنها چیزی که در برابرِ زیان‌های بسیار در دست ما مانده، آن است که از گذشته پند بگیریم. افراط را با افراط مداوا نکنیم. آب رفته را نمی‌توان به جوی بازگرداند. اگر کاووس نوشدارو برای سهواب نفرستد، گناهش سبک‌تر از کسانی که در مرگ سهراب دست داشته‌اند، نخواهد بود.
تاریخ شصت سالۀ اخیر ایران (‌از شهریور 20 به این‌سو) شاید مهم‌ترین فصل از کلّ تاریخ ایران شناخته شود. اگر با دقت و بی‌طرفی تدوین گردد بسیاری از پرده‌ها را از روی مسایل دنیای امروز کنار خواهد زد. ایران در این مدت سراسر تاریخ گذشته‌اش به نحو فشرده از نو زیسته است، ‌و عرصۀ یکی از پرشورترین نمودارهای برخورد دو موج سنت و صنعت بوده است.
اگر ما بخواهیم هدیه‌ای به قرن بیست‌ویکم ارزانی داریم، که سرشار از عبرت و پند باشد، چیزی ارزنده‌تر از سرگذشت این چند ده ساله نداریم.

اردیبهشت 1378

پانوشت:
1- پارسونز، سفیر انگلیس در ایران نوشته است: «به شاه گفتم: ‌فوران خشم و هیجان عمومی علیه رژیم، نتیجۀ طبیعی پانزده سال فشار و اختناق در جریان پییشرفت برنامه‌های « مدرنیزاسیون» او می‌باشد. این برنامه همراه با پیشرفت، ‌بر نابرابری‌ها و بر شکاف و اختلاف طبقاتی افزود» (آنتونی پارسونز، غرور و سقوط، ‌ترجمۀ دکتر منوچهر راستین، ص138).
2- زونیس نوشته است: «پس از وقوع آشوب‌های جدّی در قم، ‌شاه به یکی از دوستان خود گفت: مادام که امریکایی‌ها از من حمایت می‌کنند، می‌توانیم هر چه می‌خواهیم بگوییم و هر کاری که می‌خواهیم بکنیم و مرا نمی‌توان تکان داد» (شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر،‌ انتشارات طرح نو، ص 305).
3- شوکراس نوشت: «تمام روایاتی که از تحولات روحی شاه ‌ و رونق فوق‌العاده و سپس زوال اقتصادی ایران در سال‌های 1970، موجب افزایش خشونت‌های ساواک و گسترش مخالفت با حکومت او شده است، بر اهمیت روزی تأکید می‌کنند که ریچارد نیکسون و هنری کسینجر در مه 1972 به دیدار شاه رفتند» (آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ‌مهدوی، نشر البرز، ص 191).
جهانگیر آموزگار، به درستی نظر داده است که: «ایرانیانی که کسینجر را احترام می‌گذارند برای کمک به شاه، نمی‌دانند که او بود که باعث بدبختی شاه شد» (فراز و فرود دودمان پهلوی، ترجمۀ اردشیر لطفعلیان، مرکز ترجمه و نشر کتاب).
و باز زونیس: «ایالات متحده آن نیروی خارجی اصلی بود که شاه را از یک فرمان‌روای جوان، هراسنده و فاقد اعتماد به «خورشید آریاها» تبدیل کرد» (همان، ص 306).
4- آزادی مجسمه (یادداشت‌های سفر آمریکا)، چاپ دوم، انتشارات یزدان.
5- اصل و ترجمۀ کامل این سخنرانی در کتاب «ذکر مناقب حقوق بشر» (انتشارات یزدان) آمده است. پیش از آن در سال 1347 در مجلۀ نگین نشر یافته بود.
6- ذکر مناقب حقوق بشر، ص 341
7- این اخبار جسته‌گریخته در روزنامه‌ها انعکاس یافته بود.
8- ذکر مناقب حقوق، بشر، ص241- 242
9- آزادی مجسمه، انتشارات یزدان، ص 32
10- همان، ص 48 و 49
11- همان، چاپ یزدان، ص 232
12- آزادی مجسمه، ص 11
13- ترجمۀ این مقاله را که سراپا در انتقاد از سیاست خارجی آمریکاست، تحت عنوان «صاحب‌نظری از آمریکا» در مجلۀ «یغما» (شماره مهر 1340) انتشار دادم. در آن زمان مطلب مربوط به ایران از جانب وزارت اطلاعات از مقاله حذف گردید، ولی بعد، در چاپ سال 1372 «آزادی مجسمه» گنجانده شد (ص 106).
14- توطئه در ایران، ترجمۀ محمود شرقی، انتشارات هفته، ص 104
15- به نقل از هویزر، خاطرات ژنرال هویزر – ترجمۀ دکتر سیدمحمدحسین عادلی، انتشارات رسا، ص 167.
16- همان، ص 47

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه