دوشنبه, 10ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی ایران پژوهی فـرهنگ ملـی

ایران پژوهی

فـرهنگ ملـی

دکتر هوشنگ طالع

پیش گفتار

مردمان  در درازای زندگی اجتماعی، با گزینش‎هایی از فرآیند خلاقیت‎های فردی، مجموعه‎ای را پی ریزی می‎کنند که، «فرهنگ» نام دارد. جمعیت‎، هم‎‏چنان که ویژگی‎های زیستی خود را از نسلی به نسل دیگر منتقل می‎کند، «فرهنگ» را چونان یادمانی اجتماعی، از نسلی به نسل دیگر منتقل می‎سازد.
پیوستگی عامل جمعیت با عامل فرهنگ، ژرف و گسست ناپذیر است. فضای فرهنگی، به گونه‎ی تاروپودی پولادین، شکل دهنده‎ی حرکت جمعیت می‎باشد. هر گاه دگرگونی‎هایی در جمعیت پدید آید، جمعیت باقی مانده به حکم آن که در دوران این تار و پودر پولادین دست اندر کار خلق و ایجاد است، سرانجام قالب نهاده شده را پر می‎کند.
هر ملت که بتواند فضای فرهنگی خویش را از دستبرد حوادث در امان بدارد، دگرگونی‎های موقتی از نظر جغرافیایی یا جمعیتی که در قالب تجزیه و پراکندگی برای آن کشور پیش آید، توان آن را نخواهد داشت که کل موجودیت آن ملت را به مخاطره اندازد.
اما، بسیار دیده شده است که ملت‎هایی با وجود بهره‎مندی از یگانگی سرزمینی، بر اثر دور شدن از آیین و فرهنگ ملی، رفته رفته راه نیستی در پیش گرفته و جای خود را به مردمی که از نظر فرهنگی نیرومند و خلاق‎تر بودند، سپرده‎اند.
این نوشتار با بهره‎گیری از کتاب «ناسیونالیسم چون یک علم» نوشته‎ی آژیر که چندین بار از سوی انتشارات آرمان‎خواه در سال‎های گذشته منتشر گردید، تهیه و تنظیم شده است.
 
 
ملت و فرهنگ ملی
 
رابطه‎ی ملت با فرهنگ، رابطه‎ی «سازنده» است به «ساخته». ملت سازنده است و آن چه را که می‎سازد، فرهنگ نام دارد. فرهنگ هر ملت، نمایانگر اثر وجودی آن ملت است. به گفته‎ی بهتر، جلوه‎ی بودن هر ملت، فرهنگ آن ملت می‎باشد.
آرمان‎ هر ملت، در فرهنگ آن ملت نهفته است. به گفته‎ی دیگر، رسالت‎های هر ملت، در آن چه که به خاطر آن می‎کوشد. نمایان‏گر است. اگر ملتی تلاش می‎کند، تکاپو می‎کند و حتا می‎جنگد، تنها برای آن نیست که افراد آن ملت (یعنی اجزای وجودی ملت)، چند روزی بیش‌تر بخورند، بیاشامند و زیست کنند. بلکه به خاطر آن است که فرهنگ آن ملت، تجسم کامل‎تری یابد و آرمان‎های ملی، تحقق پیدا کنند.
فرهنگ، به مجموعه و کل ملت تعلق دارد. نسبت اقتصاد به حیات ملت، چونان تندرستی است برای فرد. اما نسبت فرهنگ به حیات ملی، چونان دنبال کردن آرزو‎هاست، برای فرد. تامین تندرستی، هدف نهایی نیست. بلکه تندرستی، زمینه‎ی لازمی است که«فرد» را قادر می‎سازد تا زندگی را وقف آرزوهای خود نماید.
سلامت اقتصادی نیز چونان «تندرستی»، نمی‎تواند هدف نهایی باشد، بلکه زمینه لازمی است که هر ملت با برخورداری از آن، بتواند به دنبالِ تجسمِ فرهنگ و تحققِ آرمان‎های ملی خود باشد.
فرهنگ، دست آورد زندگی ملت است. فرهنگ هر ملت که بر پایه‎ی ویژگی‎های زیستی و جغرافیایی آن ملت پدید آمده، چونان فضایی است که از هستی ملت مایه گرفته و «ملت» تنها در این فضا، از توان رشد و بالندگی برخوردار است. کوتاه سخن آن که:
 گر چه فضای فرهنگی، مخلوق ملت است، اما هستی بخش ملت نیز هست. یعنی ملت، تنها در این فضای فرهنگی می‎تواند به زندگی سرافراز ادامه دهد.
فرهنگ، فرآیند زندگی ملت است. اما فرآیندی است که زندگی به خاطر آن است. درفرهنگ هر ملت، ارزش‎هایی وجود دارد که رسالت‎های آن ملت، بخشی از آن است. فرهنگ در نسلی ساخته و پرداخته می‎شود تا گاهواره‎ی نسل‎های آینده قرار گیرد. فضای فرهنگی، نسلی را می‎پروراند، تا آن نسل، مهد نسل‎های آینده را پرشکوه‎تر، پایه‎ریزی کند.
اگر ملت استقلال می‎خواهد، تنها به این معنا نیست که دولتی از خود داشته باشد و دیگران در کار او دخالت نکنند. استقلال، شرایطی است که ملت می‎تواند در قالب فرهنگ خود زندگی کند، ارزش‎های خویش را گرامی داشته و امکانات خود را در راه رسیدن به آرمان‎های تاریخی، بسیج کند.
با توجه به آن چه آورده شده، فرهنگ در زمینه‎ی علم ناسیونالیسم، «باید‎»هایی را پدیده می‎آورد. مهم‎ترین باید در سیاست ملی، الزام به حفظ فضای فرهنگی است. فضای فرهنگی هر ملت، سازنده‎ی ارزش‎های حیاتی آن ملت است.
هر ملت که بتواند فضای فرهنگی خود را از گزند حوادث ایمن بدارد، دگرگونی‎های موقت در عرصه‎ی جغرافیا و یا عرصه‎ی جمعیت (تجزیه و پراکندگی)، نمی‎تواند موجودیت کل آن را به مخاطره اندازد.
از سوی دیگر، تاریخ گواه است که ملت‎ها با وجود بهره‎مندی از سرزمین یا نیاخاک، بر اثر دور شدن از آیین و فرهنگ ملی، راه نیستی و زوال را پیموده و جای خود را به مردمی نیرومند‎تر و خلاق‎تر از نظر فرهنگی، سپرده‎اند.
فرهنگ هر ملت، قالب تکامل آن ملت است. فرهنگ غنی و سرشار، فرآیندِ علم و تجربه‎ی ملت‎های دیگر را، با ارزش‎های معنوی ویژه‎ی خود در هم آمیخته و «ملت» را در بستر ترقی و تکامل قرار می‎بخشد تا در پناه آن، نیازمندی‎های زندگی خود را تدارک دیده و در پی آرمان‎ها و رسالت‎های خود گام بردارد.
آن چه آورده شده، شاخص‎های گوناگونی است که می‎تواند مفهوم فرهنگ را از زاویه‎های مختلف بر ما آشکار کند. شناخت فرهنگ، مهم‎ترین عنصر شناخت «بایدهای خون» و الزام‎های فرهنگی، مهم‎ترین رکن سیاست ملی است و تنها در پناه شناسایی دقیق مفهوم فرهنگ، می‎توان سهم سیاست ملی را در راستای حفظ فضای فرهنگی، تعیین نمود.
 
 
مفهوم فرهنگ
 
فرهنگ، عبارت است از واکنش هم آهنگ گروه‎های گوناگون یک ملت، در برخورد با عوامل و عناصر مختلف
در میان گروهی که با هم کار کرده و یا زندگی می‎کنند، رفته رفته اشارت‎ها و اصطلاح‎هایی پدید آمده و متداول می‎گردد. آنان وسیله اشارت‎ها و اصطلاح‎های مزبور، مقصود یکدیگر را آسان‎تر و زودتر در‎می‎یابند.
 به‏طوری که بیگانگان در آغاز از اشارت‎ها و اصطلاح‎های آنان چیزی درک نمی‎کنند و باید مدتی را در میان آنان بگذرانند تا کم‎کم به راز‎ها و رمز‎هایشان، آشنا شوند. پیوستگی معنوی میان گروهی که در یک محیط زندگی می‎کنند و یا کسانی که با هم کار می‎کنند، شکل بسیار ساده‎ای است که رفته رفته پیچیده‎تر شده و راه تکامل را می‎پیماید و در نتیجه فرهنگ، پدید می‎آید.
میان گروهی که با هم کار می‎کنند یا زیست مشترک دارند، بر اثر اشارت‎ها و رمز‎های به کار گرفته شده، گاه واژه‎های معمولی، صورت استعاره به خود می‎‎گیرند. واژه‎هایی که نزد دیگران معنا و مفهوم ساده‎ای دارد، نزد این گروه، دارای معنا و مفهوم ویژه‎ای است که شناختن و دانستن آن‎ها، نیازمند آموختن است. «چشم»، «زلف» و «دل»، دارای معنای ساده‎ای است. اما در اصطلاح اهل عرفان همین واژه‎ها، به گونه‎ی رمز و اشاره، جانشین مفاهیم دیگری می‎شوند.
میان گروهی که با هم کار می‎کنند و به دنبال مقصودی هستند، ارزش‎هایی آفریده می‎شود. این ارزش‎ها باعث می‎شوند که آنان برخی از روش‎ها را مطلوب دانسته و بعضی را نامطلوب به شمار آورند. روش‎های مطلوب از نظر آن گروه، خیلی زود پذیرفته شده و در میان آنان رواج پیدا می‎کند و روش‎های نامطلوب، طرد می‎شوند.
گروهی که با هم کار و در یک محیط زندگی می‎کنند، عادت‎هایی، در مسیر کار عادت‎هایی در میانشان پدید می‎آید. گاه مقصود نخستین از پدید آمدن عادت‎های مزبور از میان می‎رود، اما «عادت»‎ها پا برجای می‎مانند.
روش‎هایی که یک گروه با کار و زندگی مشترک به وجود می‎آورند، در اثر تماس به گروه‎های دیگر منتقل می‎گردد. اما این روش‎ها، یک جا و به همان شکل قابل انتقال نیستند. بلکه روش‎های هر گروه در برخورد با گروه‎های دیگر، تجزیه شده و به بخش‎‎هایی تقسیم می‎گردد. بر پایه‎ی ارزش‎های گرو‎ه‎های پذیرنده، برخی از آن‎ها، رواج یافته و برخی ترک می‎شوند. از سوی دیگر، در میان گروه‎هایی که دارای ویژگی‎های مشترک‎اند، ارزش‎های همانندی نیز پدید می‎آید. پدیدار شدن این ارزش‎ها، سبب می‎‎گردد تا برخی روش‎ها به سرعت گسترش یافته و برخی به سرعت از میان بروند.
هر ملت، از گروه‎های گوناگونی ترکیب یافته است. این گروه‎ها، ممکن است بر پایه‎ی مکان جغرافیایی، شغل، نوع زندگی و یا میزان درآمد، شناخته شوند. اما همه‎ی این گرو‎ه‎ها، از دو جهت دارای ویژگی‎های مشترکی هستند.
نخست، از جهت گروهی که به آن وابسته‎اند. دوم، از جهت آن که در تار و پود وضع جغرافیایی یا اجتماعی مشخصی قرار دارند. به گفته‎ی دیگر، هر گروه اجتماعیِ وابسته به یک ملت، دارای ویژ‎گی‎هایی بر پایه‎ی پیوستگی به آن ملت می‎باشد که در میان گروه‎‎های دیگر آن ملت نیز مشترک است. از سوی دیگر، هر گروه دارای ویژگی‎هایی است که در گروه‎های دیگر، به چشم نمی‎خورد. بدین سان، هر گاه «روشی» در میان گروهی پدیدار شود که با ارزش‎های ناشی از ویژگی‎های ملی هم‎سان باشد، در آن صورت، این روش در میان همه‎ی گروه‎های وابسته به آن ملت، رواج پیدا می‎کند.
ویژگی‎های مشترک یک ملت، از میان روش‎ها و رفتار‎ها، گزینش‎ لازم را انجام می‎دهد. این گزینه‎ها، هر یک بر روی رفتار ویژه یک گروه اثر گذارده و در این فرآیند، بر دگرگون سازی «ارزش‎»‎های آنان، اثر می‎بخشد. بدین سان رفته رفته یک ملت با همه‎ی گروه‎های اجتماعی وابسته، در فضای ویژه‎ای سیر کرده و با ارزش‎های ویژه‎ای، مجهز می‎شود. مجموعه‎ی تکامل یافته‎ی رفتارها، چگونگی گزینش رفتارها و روش‎ها، فرهنگ ویژه‎ی هر ملت را تشکیل می‎دهد.
فرهنگ، عبارت است از فرآیند واکنش هم آهنگ گروه‎های گوناگون یک ملت در برخورد با عوامل و عناصر مختلف
چنین واکنش هم آهنگ، با گذشت زمان به «کنش» و «واکنش» یک ملت، سبک و روال ویژه‎ای می‎بخشد، چنین برخورد و برداشتی از پدیده‎های ویژه‎ی آن ملت است که آن ملت را می‎پرورد و در آن پرورده می‎شود.
 
 
«روش» و «ارزش»
 
هر ملت در درازای زندگی، بر پایه‎ی آفرینندگی‎های فردی و جمعی «روش‎»هایی را پدیده می‎آورد. این روش‎ها، «پایه‎ی ارزش»‎های ملت را تشکیل می‎دهند.
آفرینش و گسترش فرهنگ، به دو عامل «روش» و « ارزش» وابسته است. روش، عبارت است از هر آن چه که بر پایه‎ی انگیزه‎های گوناگون از « فرد»، سر می‎زند. « ارزش»، عبارت است از آن چه که باعث برگزیدن « روش‎»ها، وسیله‎ی دیگران می‎گردد.
حال، هر چه افراد یک گروه استعداد بیش‌تری داشته باشند، « روش‎»های بیش‌تر و گوناگون‎تری را پدید می‎آورند. از سوی دیگر، از آن جا که روش‎های برگزیده‎ شده، بستگی به روش‎های ارایه شده دارد، فرهنگی نیرومندتر وتواناتر است که بتواند روش‎های بیش‌تری را، پدید آورد.
افزون بر آن، عامل دیگر، چگونگی روش‎هاست که سبب گسترش یا باعث ترک آن‎ها، می‎شود. هر چه پهنه‎ی فرهنگ پهناورتر باشد، روش‎های فرصت بیش‌تری برای ارزیابی پیدا می‎کنند. بدین‎سان، روش‎ها بی‏هوده متروک نشده و بی‏هوده گسترش نمی‎یابند.
دو عامل «آفرینندگی» و « ارزش‎ گزاری» که عامل نخستین، ویژه‎ی فرد یا گروه‎های کوچک و دیگری از آن قلمرو فرهنگی است، سبب آن می‎شوند که فرهنگ به عنوان یک پدیده‎ی مستقل، راه تکامل را در پیش گیرد. مراد از قلمرو فرهنگ ملی، سرزمین یک ملت، به اضافه‎ی حوزه‎ی برون مرزی وابسته به آن فرهنگ است. در این قلمروی فرهنگی، رفته رفته ارزش‎هایی پدید می‎آید که این ارزش‎ها، فرهنگ آینده را سمت و سویی ویژه‎ای می‎دهد. بدین‎سان، اگر ضوابط دقیقی را به کار گیریم، می‎توان نشان داد که در آینده، ملت کدام روش‎ها را پذیرا شده و کدام را رد خواهد کرد. هم‎چنین، می‎توان آشکار ساخت که ملت، چه تغییراتی را در مسیر افکار، عقاید و یا دیگر روش‎ها، پدید خواهد آورد.
اگر گفته‎ می‎شود که مسیر دگرگونی‎های آینده، بر پایه‎ی روش‎های مشخصی خواهد بود، بدان معنانیست که تحولات آینده ثابت و تغییر‎ناپذیر است. قالب تحولات آینده، ساخته‎ی « ارزش‎»هاست و ارزش‎ها، دستخوش دگرگونی‎اند. اما دگر‎گونی این ویژگی، به کندی انجام می‎گیرد. زیرا ویژگی‎های آفرییندگی‎ فردی و خصوصیات گزینش گری قلمرو فرهنگی، هر دو در آخرین تحلیل، با ویژگی‎های «خون»، یعنی خصوصیات زیستی انسان‎هایی که قلمروی فرهنگی را پدید می‎آورند، بستگی گسست‎ناپذیر دارد. قالب دگرگونی‎ها، با پویایی (دینامیسم) جمعیت متحول می‎گردد. از این رو، چنین قالبی، ثابت نیست بلکه دگرگونی‎ آن، از پویایی جمعیت پیروی می‎کند.
کوتاه سخن آن که، هر ملت در درازای زندگی، بر پایه‎ی آفرینش‏‎های فردی و جمعی،« روش‎»هایی را پدید می‎آورد. این روش‎ها در ساختن « ارزش‎ها» موثراند. ارزش‎ها در دور بعد، سبب گزینش‎ روش‎ها می‎شوند. به گفته‎ی دیگر، هر ملت در مجموع، دارای معیار‎هایی برای «پسند» است. یعنی، از مجموع تجلیات، به یاری معیارها، پاره‎ای را پسندیده و بر می‎گزیند. مجموعه‎ی خلاقیت به اضافه‎ی ساز و کار (مکانیسم) پسند و گزینش، فرهنگ را به وجود می‎آورد. اگر نیک بنگریم، فرهنگ عبارت است از فرآیند همه‎ی وجود یک ملت تا به امروز، به اضافه توانایی‎های که فردا، در نهاد دارد.
هر گاه به فرهنگ از این دریچه نگاه کنیم، در آن صورت ملت عبارت خواهد بود از فرهنگ آن ملت. آن چه باید در امان نگاه داشته شود، فرهنگ ملت است. آن چه که باید موجبات تکامل آن باقی بماند، فرهنگ ملت است.
معنا و مفهوم استقلال جز این نیست، که ملت بتواند در قالب فرهنگ ویژه‏ی خود زندگی کند.
 
 
خون، خاک و فرهنگ
 
نسبت ملت به فرهنگ، چونان نسبت کالبد است به روان. خون و خاک و فرهنگ، جنبه‎های تحلیل شده‎ی موجودیت ملت‎اند. در عالم واقع، «خون» و «خاک» و «فرهنگ» هرگز از یکدیگر جدایی ندارند.
هر ملت بر پایه‎ی کوشش‎های گذشته، فضایی پیرامون خود پدید می‎آورد. این فضا، عبارت است از فضای فرهنگی آن ملت. فرهنگ برخی از ملت‎ها، به سبب آن که ارزش‎‎های آن بر عواطف ژرف و تکامل یافته‏ی انسانی تکیه دارد و یا به سبب آن که می‎توانسته است، نبوغ انسان را از پرورش  ویژه‎ای بهره‎مند سازد، از پهنه‎ی سرزمین نیاکانی فراتر رفته و سرزمین‎های دیگر را نیز در بر می‎گیرد.
فضای فرهنگی، القا کننده‎ی آرمان‎ها و آرزوهای «ملت» است. فضاهای فرهنگی نمایان‏گر آن است که ملت چه راهی را برای زندگی برگزیده و چه چیزهایی را گرامی می‎دارد و از چه چیزهایی، روی گردان است.
 اگر ملتی دوستدار و آفریننده‎ی جلوه‎هایی از هنر می‎باشد، بدان سبب است که بنیاد‎های «عشق» در تار و پود فرهنگی آن ملت، وجود داشته و نهادینه شده است. ریشه‎های فضیلت اخلاقی در یک ملت، بستگی به ارزش‎های فرهنگی آن ملت دارد. ریشه‎های آرمان‎های سیاسی و اجتماعی هر ملت را، باید در ارزش‎هـای فرهنگی آن ملت، جست‏وجو کرد. فضای فرهنگی حـاکم بر هر ملت، چونـان حافظه‎ای
« ارزش‏یاب»، آن ملت را در زمینه‎ی گزینش‎ها، راهبری کرده و به حرکت‎های ملت، سمت و سو می‎بخشد. هر گاه ملت را چونان کالبدی در نظر آوریم، فرهنگ روان آن کالبد است. فرهنگ عامل هدایت، ملت است.
با این حال، جای شگفتی است که از سیاست فرهنگی، کم‌تر سخن به میان می‎آید. دولت‎، حزب‎ها، سازمان‎ها و ... برای جلب نظر و یا آرای مردم، سیاست‎های اقتصادی خود را با خط‎های درشت، اعلان می‎کنند. اما کم‌تر از سیاست فرهنگی سخن می‎گویند.
باید دانست که سیاست اقتصادی، وسیله ‎است. در حالی که سیاست فرهنگی، هدف است. سیاست اقتصادی، جنبه‏ی ویژه‎ای از سیاست ملی است. در حالی که چگونگی هر یک از شئون حیات ملت را «فرهنگ» مشخص می‎سازد. حتی اقتصاد هر ملت، بر پایه‎ی ویژگی‎های فرهنگی آن ملت، مشخص گردیده و شکل می‎گیرد.
«ذرات اندیشه‎»ی آن چه را که ملت در پی خلق و ایجاد آن است، در فرهنگ آن ملت، نهفته و نهاده شده است. «ذرات اندیشه»، با گذشت زمان، با هم می‎آمیزند و در اثر این فراگشت، پایه‎های آرزوها و آرمان‎های ملت، پدیدار می‎شود و این آرزوها و آرمان‎‏ها، سرچشمه‎ی حرکت و آفرینندگی ملت است. باید بدانیم که همواره، چرخ‎های اقتصاد و سامان (نظام، هنداد)‎های اجتماعی، در پی آرمان‎ها و آرزوها، به حرکت می‎آیند.
سیاست ملی، نگاهبانی از «سه باید» را بر عهده دارد. می‏بایست به خاطر داشته باشیم که سه باید مزبور وجوه گوناگون یک سیاست واحد می‎باشند.
باید نخست ـ نگاهبانی از سرزمین‎ نیاکانی و تامین وحدت ملی (جنبه سیاست جغرافیایی) .
باید دوم ـ نگاهبانی از جمعیت و ویژگی‎های ارزنده‎ی آن (جنبه‎ سیاست جمعیت) .
باید سوم ـ نگاهبانی از فضای معنوی و ارزشمند که عامل خون را با هزاران پیوند به عامل خاک، مربوط ساخته است. یعنی نگاهبانی از فضای فرهنگی و ویژگی‎های آفرینندگی آن (جنبه‎ سیاست فرهنگی).
همان گونه که اشاره شد، سیاست جغرافیایی، سیاست جمعیت و سیاست فرهنگی، عبارتند از جنبه‎های سه گانه‎ی سیاست ملی.
بر پایه‎ی اصل «هم بستگی مفاهیم»، ملت موجود واحدی است و سیاست ملی نیز عبارت است از یک سیاست واحد. اگر این سیاست به جنبه‎های گوناگونی شکسته می‎شود، تنها برای آسان کردن شناسایی آن است. و گر نه در جهان واقع، جنبه‎های تحلیل شده، به صورت مستقل و جدا از هم وجود ندارند. سیاست فرهنگی از سیاست جغرافیایی و سیاست جمعیت، جدا نیست.
فرهنگ، نهادی است برخاسته از «خون و خاک». این نهاد، نیروی خود را بر حرکت «خون» جاری می‎سازد و سایه خود را بر «خاک» می‎گسترد. اما، «خون»، «خاک» و «فرهنگ»، جنبه‎های تحلیل شده‎ای از موجودیت ملت می‎باشند. وجود آن‎ها تنها در تحلیل، به صورت جدا گانه قابل شناخت‎اند. اما در عالم واقع، «خون»، «خاک» و «فرهنگ»، هرگز از یکدیگر جدایی ندارند.
 
 
فرهنگ ملی و سامان (هنداد، نظم‎)های اجتماعی
 
فرهنگ ملی، فرآیند هم آهنگی نهادهایی است که سرچشمه‎ی خلاقیت آفرینندگی می‎باشند.
مجموعه‎ی نهادهای هم‎آهنگ، پدید آورنده‎ی یک نظام اجتماعی‎اند. گه‌ گاه نهادهای یکسان در میان افراد ملت‎های دیگر نیز وجود دارند. از این رو، عرصه‎ی استقرار سامان (هنداد) اجتماعی از مرزهای ملی فراتر رفته و چند ملت را در بر می‎گیرد. در این صورت، از هنداد فراملی و اگرمیدان گسترش آن فراگیرتر باشد، از سامان جهانی سخن می‎گوییم.
هر گاه تمایل‎هایی که بستر یک سامان اجتماعی را تشکیل می‎دهند، منطبق بر ویژگی‎های فرهنگی ملی باشد، چنین هنداد اجتماعی باعث تقویت فرهنگ ملی گشته و آن ملت از استقرار آن نظم، بهره‎مند می‎گردند.
گسترش دانش و پژوهش در بسیاری از دوران‎های تاریخ، به صورت یک سامان جهانی جلوه‎گر شده است. در این راستا، هیچ ملتی از خواست دانش پژوهانه‎ی خود، گر چه با جنبش علمی در دیگر کشورها هم آهنگ و هم زمان نبوده، زیان ندیده است اما پاره‎ای از هنداد‎های اجتماعی که برهوس‎ها و تمایل‎های سطحی و زودگذر استقرار دارند، مغایر ویژگی‎های فرهنگ ملی‎اند. از این رو، گسترش چنین نظام‎هایی (کوتاه یا بلند مدت)، موجب رکود و سستی فرهنگ ملی می‎گردد.
در دوران ما، هنداد جهانی «سودپرستی» و نهادهای بسیاری که همه بر سودجویی‏های فردی پایه‎ریزی شده، با بهره‎گیری از بی‎خبریِ گروه‎های اجتماعی، خطر بزرگی برای فرهنگ‎های ملی گردیده‎اند. نهادهای اجتماعی که بر سودجویی و در نتیجه خودکامگی‎های فردی پایه‎ریزی شده باشد، مورد تایید و حمایت این سامان(نظم) جهانی قرار می‎گیرد. از این رو، قطب‎های پولساز این هنداد، از هر گونه انحراف اجتماعی که در مسیر سرکوب آثار و جلوه‎های فرهنگ ملی باشد، بهره‎برداری می‎کنند.
فرهنگ ملی و نظم اجتماعی، دارای همگونی‎هایی می‎باشند. فرهنگ ملی، فرآیند هم آهنگی نهادهایی است که سرچشمه خلاقیت و آفرینندگی می‎‏باشند. فرهنگ ملی، نماد کلیت ویژه‎ای است که از آن کلیت به نام « روح ملی» یا «خواست ملی» و یا «مجموعه‎ی آرمان‎های ملی». نام می‎بریم. هر نظم اجتماعی نیز حاصل هم آهنگی نهادهای ویژه‎ی اجتماعی است که در مجموع، کلیتی را تجسم می‎بخشند. سامان فرد پرستی و تجسم تمایل به سود پرستی فردی، جدا از اجتماع و ملت، می‎باشد.
ویژگی‎های هم سان فرهنگ ملی، هنداد اجتماعی، سبب می‎شود که سامان‎های اجتماعی غیر ملی برای عناصر فرهنگ ملی، نوعی رقیب تلقی گردد. عرصه‎ی استقرار فرهنگ ملی، عرصه‎ی افکار و اندیشه‎هاست. هر گاه سامان‎های غیر ملی، برای مدت محدودی افکار و اندیشه‎ها را به خود مشغول دارد، ممکن است تحمل پذیرفتن و پرداختن به آثار فرهنگ ملی، از دست برود.
 به گفته‎ی دیگر، فرهنگ ملی، خود یک سامان (هنداد) اجتماعی است. بستر این نظم، گستره‎ی فضای فرهنگی یک ملت است. یعنی مردم نیاخاک و سرزمین‎هایی که بهره‎مند از آن فرهنگ، می‎باشند. وجه مشترک این مردم، ویژگی‎های فرهنگی و زیستی است که از نسل‎های گذشته به آن‎ها رسیده است. این چنین نظم اجتماعی با سامان‎های دیگر که متکی بر تمایل‎های زودگذر و سطحی است، مغایر می‎باشد.
 
 
آسیب‎‏شناسی فرهنگ ملی
                                                                                                چون نیک نگه کرد، پرخویش در آن دید
                                                      (ناصرخسرو قبادیانی)
بیماری از دیدگاه ما، حالت غیرطبیعی است. اما از دیدگاه طبیعت، غیر طبیعی نیست. زیرا بیماری در مزاج انسان، دارای نهادهایی است.
آسیب‎شناسی فرهنگ ملی نشان می‎دهد که عنصر آسیب رسان از همان جنس فرهنگ است. اما، این عنصر در تمامی موجودیت ملت دارای جایگاه نیست. بلکه تنها گروه ویژه‎ای را در بر می‎گیرد. این عنصر، بر‏ویژگی‎های همیشگی و جاویدان بنیاد نگرفته، بلکه استوار بر خصایص ناپایدار و زودگذر است.
در تاریخ بشر، بسیار دیده شده است که گروه‎هایی بر پایه‎ی حرص و طمع و یا حسادت، به حرکت درآمده و حتا عواطف مشترکی نیز از خود نشان داده‎اند. گاه نیز این گروه‎ها وسیله‎ی نیروهای اجتماعی تقویت شده و از این رهگذر، برای مدتی با تسخیر افکار عمومی، از قدرت و موقعیت نیز برخوردار شده‎اند. آنان در دوران قدرت، بر جلوه‎های فرهنگ ملی تاخته و آن را به طور موقت تحت الشعاع افکار و تبلیغات خود قرار داده‎اند.
فرهنگ ملی، چونان عوامل سلامت جامعه است. همان گونه که گه‌ گاه بر مزاج انسان، حالت غیرطبیعی حاکم گردیده و ایجاد بیماری می‎کند، در مزاج اجتماع نیز عوارضی پدیدار می‎شود که تعادل فرهنگ ملی را از میان می‎برد. در این حالت بیماری، اجتماع از واقعیت موجودیت خود غافل شده و یا اجازه‎ی رشد و بالندگی مطلوب را به آن نمی‎دهد.
از دیدگاه ما، بیماری نسبت به سلامت، غیرطبیعی است. در حالی که از دیدگاه طبیعت، غیر طبیعی نیست. بیماری در مزاج انسان دارای نهادهایی است. اگر کالبد‎ انسان برابر عوامل بیماری‎زا، واکنش‎های لازم را نشان دهد، بیماری به وجود نمی‎آید. حالت‎های مغایر استقرار فرهنگ ملی نیز در بطن جامعه، نهادهایی دارد. از این رو، گرایش به آن حالت‎ها، گاه بسیار طبیعی و منطقی، جلوه می‎کند. اما از دیدگاه ناسیونالیسم و تاریخ، نیک‎بختی هر ملت، تنها هنگامی میسر است که ملت بر ویژگی‎های مشترک همه‎ی تیره‎های پدید آورنده‎ی فرهنگ ملی متکی بوده و در پی نگاهبانی و پرستاری از همه‎ی موجودیت ملت باشد.
اما برعکس، هرگاه بر ویژگی‎های نهادی زود‎گذر تکیه شود، از مسیر نیرومندی و نیک بختی ملی دور شده و دیر یا زود، زیان‎های چنین انحراف‎هایی، گریبان همه‎ی موجودیت ملت را خواهد گرفت.
بدین سان، آسیب فرهنگی، عبارت است از تمایلات گروه‎های ویژه و یا تمایلات عمومی و زودگذر که در بستر اساسی ویژگی‎های مشترک یک ملت، استقرار نداشته باشد. گاه این حالت‎ها را، عواملی تقویت و تایید می‎کنند. در این فرآیند، برابر ایستادگی طبیعی ملت که در پی غلبه بر این گونه آثار ناسالم است، سلطه‎ی ناپایداری، پدیدار می‎شود.
عوامل یاد شده، بیش‌تر عوامل سیاسی‎اند که در برون از مرز‎ها وجود داشته و گمراهی‎های جامعه را مورد حمایت قرار می‎دهد. به عنوان مثال: باید به دوران‎هایی اشاره شود که تمایل طبیعی ملت ایران معطوف به نگاهبانی و نیرومند سازی زبان پارسی بود. اما در همان حال، جمعی عوام فریب و متظاهر، به صورت تصنعی زبان عربی را دست آویز قرار داده بودند. قطب‎های سیاسی خارج از ایران نیز از این گونه افراد حمایت می‎کردند و با چنین حمایت‎هایی آنان را نیز از این گونه افراد حمایت می‎کردند و با چنین حمایت‎هایی آنان را به صورت تصنعی بر دانشمندان و ادیبان واقعی، غلبه می‎دادند.
گروه‎هایی که دارای افکار غیر ملی هستند، همیشه احساس می‎کنند که برابر افکار مردم، محکوم‎اند. از این رو، همواره در پی جست و جوی پشتیبانان خارجی می‎باشند، تا به زور آنان بتوانند مقاومت طبیعی مردم را در هم شکسته و چند روزی به قدرت رسیده و یا ایام سلطه‎ی خود را طولانی‎تر کنند.
بدین سان، از عوامل تقویت‎ کننده‎ی تمایلات نا سالم اجتماعی وجود قدرت‎های بیگانه‎اند که در پی بهره‎برداری می‎باشند.
 
 
 
زیان رسانی به فرهنگ ملی
فرهنگ ملی، عبارت است از رابطه‎ی معنوی، میان افراد «ملت»
فرهنگ، فرآیند معنوی میان افراد یک گروه است. افراد یک گروه به عنوان گیرندگان پیام، بر پایه‎ی ویژگی‎های مشترک خود، پیام را دریافت می‎کنند. همین نحوه‎ی مشترک پیام‏گیری است که فرهنگ را پدید می‎آورد و به آن شکل و جهت ویژه می‎بخشد.
شرایط اجتماعی و اقتصادی، جنگ‎‎ها و بحران‎ها، افکار و اندیشه‎های خارجی، اندیشه‎ وهنر داخلی، همه می‎توانند تاثیر گذار باشند. واکنش یک گروه برابر چنین اثرها یا پیام‎ها، هم ناشی از فرهنگ و هم‎انگیزه‎ی تطور و تکامل فرهنگی است.
فرهنگ ملی، عبارت است از یک رابطه معنوی میان افراد یک ملت. در این سامان (نظام)، گیرندگان پیام، همه افراد یک ملت‎اند. بر پایه‎ی ویژگی مشترک ملی، آنان برابر پیام‎ها، واکنش هم آهنگ نشان می‎دهند. چگونگی واکنش هم آهنگ، از سویی بستگی به تطور ملی در گذشته داشته و از سوی دیگر موجب تطور فرهنگ ملی در آینده می‎گردد. هر فرد دارای ویژگی‎ها و استعداد‎هایی است. هر فرد بر پایه‎ی ویژگی‎ و استعداد‎های خود، دارای وجه مشترک با افراد دیگر است. بدین سان با آن‎ها، در یک گروه قرار می‎گیرد.
افزون بر آن، هر فرد دارای نیازمندی‎های روزانه است که در برگیرنده‎ی خوراک، پوشاک، خانه و ... می‎باشد. هر فرد، برای به دست آوردن این نیازمندی‎ها، با مشکل‎هایی روبروست از این جهت با افرادی هم درد و هم آهنگ می‎باشد. از سوی دیگر، همان فرد، دارای تمایلات و ذوق ویژه‎ای است. افزون بر آن، در زمینه تفکر و دریافت اجتماعی و جهان بینی نیز با کسانی، هم نظر است. از این رو، با آنان در گروه اجتماعی ویژه‎ای قرار می‎گیرد.
در شرایط اجتماعی ویژه، عوامل گوناگونی باعث می‎شوند تا یکی از جنبه‎های فرد تقویت شود. به طوری که فرد، خود را در فضای گروه مخصوصی تصور کرده و از دیگر جنبه‎های وجودی خود غافل می‎ماند. البته این علت‎ها، از آن جا که متکی بر نهادهای اصیل و دیر پانیست، زود از میان رفته و افق‎های نوینی بر روی فرد، گشوده می‎شود. برای مثال: پاره‎ای از کارگران، خود را تنها در فضای کارگری تصور کرده و مسایل را در همان چارچوب‎های تنگ، تجزیه‎ و تحلیل می‎نمایند. البته حضور در این فضای تنگ،  دیر پانیست و تاریخ نشان داده است که جمعیت از این چارچوب محدود، رها می‎شود.
مثال دیگر: در بیش‌تر اجتماعات، جوانان در سن  ویژه و در دوره‎های مخصوص، به مسایل مانند پوشاک، آرایش، سرگرمی و تفنن توجه دارند. آنان در هوایی هستند که می‎پندارند در این جهان جنبه‎ی دیگری از زندگی نمی‎تواند مورد علاقه‎ی آنان قرار گیرد. این ویژگی‎ که الهام گرفته از طبع جوانان، و زاییده‎ی حال و هوای آنان در سن و دوره‎ای به خصوص است، در تمام دوره‎های تاریخ وجود داشته است. اما در دوران ما، بعضی علت‎های سیاسی، اجتماعی و به ویژه اقتصادی که مهم‎ترین آن‏ها، سودجویی داستان پردازان، فیلم سازان و رنگین نامه‎نویسان است، سبب گردیده که این حالت روانی جوانان مورد سودجویی قرار گرفته و در نتیجه، ابعاد آن گسترده و همه گیر شود.
چنین حالت روانی ویژه که در نظام‎های اجتماعی به خصوصی تقویت می‎شود، سبب می‎گردد تا افراد به جنبه‎ای از تمایلات خود توجه پیدا کرده و از جنبه‎های دیگر، غافل شوند.
از آن جا که این گونه تمایلات، بر بنیادهای سست و زود‎گذر استواراند، دوام پیدا نمی‎کند. اما در همان زمان کوتاه اثر گذاری، باعث گسستگی‎هایی می‎شوند. جوانانی که به دنبال آهنگ‎ها، و یا لباس‎ها و الگوهای ویژه‎ای هستند، برای مدتی از وابستگی خود غافل مانده و چنین می‎پندارند که هیچ گونه مسئولیتی برابر نیا‏خاک خود ندارند.
این گونه غفلت‎ها در صورتی که مورد استفاده‎ی بیگانگان قرار گیرد، ضربه‎هابی بر پیکر ملت فرود آورده و می‎تواند پایه‎ی فرهنگ ملی را سست کند.
 
 
آسیب پذیری عنصر فرهنگ ملی
 
نگرش فرهنگ، برتر از اقتصاد

 
استقلال ملت‎ها، هنگامی دچار تزلزل ژرف می‎گردد که پایه‎های فرهنگ ملی متزلزل شده باشد.
عنصر فرهنگ ملی، از عنصر سرزمین و جمعیت، آسیب‎پذیرتر است. هر گاه سرزمینی بر اثر رویداد‎های نظامی و یا سیاسی دستخوش تجزیه گردد، اما به عنصر فرهنگی ملی خللی وارد نیاید، دیر یا زود، آن ملت وحدت و یگانگی خود را باز خوهد یافت. کوتاه سخن آن که:
 هر گاه ملت تجزیه شده موجودیت خود را فراموش نکند، دوباره به وحدت خواهد رسید.
از سوی دیگر، عنصر جمعیت نیز، تنها هنگامی دچار آسیب می‎شود که پیش‎تر از آن عنصر فرهنگ، دچار تجزیه شده باشد. به دیگر سخن:
استقلال ملت‎ها، هنگامی دچار تزلزل ژرف می‎گردد که پایه‎های فرهنگ ملی متزلزل شده باشد.
از این رو، می‎بایست ملت‎ها بیش از هر عامل دیگر، در نگاهبانی فرهنگ ملی، کوشا باشند. بدین سان، در می‎یابیم که هیچ یک از جنبه‎های سیاست ملی، مهم‎تر و ضروری‎تر از سیاست فرهنگی نیست. سیاست فرهنگی، نشان دهنده‎ی موجودیت واقعی یک ملت و آرمان‎های واقعی آن ملت است. سیاست فرهنگی نشان می‎دهد که چگونه « ملت‎»ها، بدون تغییر ماهیت، می‎توانند به حیات خود ادامه دهند، یک ملت، چگونه می‎تواند در قالب پویایی خود سیر کرده و آن چه را به صورت نهادینه در قوه دارد، به فعل درآورد.
آن چه تا کنون به عنوان عظیم‎ترین هستی و سرمایه، نصیب بشر شده، سرمایه‎هایی است که از ترکیب امکان‎های جزیی فراهم گشته است. آن چه در آینده از علم و دانش نصیب بشر خواهد شد، نسبت به آن چه تا کنون به دست آورده، در حکم دریاست برابر قطره.
تاکید بر این نکته ضروری است که هر فرد در پیکره‎ی ملت، در حکم یک یاخته‎ است. باید در نظر آورد که از تعالی میلیارد‎ها صور ترکیب احتمالی این یاخته‎ها در عرصه‎های حیات ملی (که هر یک از آن‎ها، خود بر میلیون‎ها صور احتمالی ترکیب اندیشه‎ی فردی متکی است)، چه نیروی شگرفی در حال پدید آمدن است. بدین سان، هیچ قدرت و هیچ سرمایه‎ای،‌ با اندکی از احتمالات فرهنگی یک ملت، قابل مقایسه نیست.
در جهان امروز همه چیز را با پول و میزان سرمایه، اندازه‎گیری می‎کنند. حتا ملت‎ها را بر پایه‎ی توان سرمایه‎گذاری آن‎ها، درجه‎بندی می‎کنند. اما واقعیت این است که عقاید و نظرات علمی جهان امروز تنها گوشه‎ای کوچک و ناپایدار از امکان‎های فرهنگ بشری است. فرهنگ بشری، به نوبه‎ی خود از ترکیب فرهنگ‎های ملی پدیدار می‎گردد. هرگاه، خلاقیت فرهنگی در میان صدها ملت استقلال یافته‎ی جهان کنونی چهره نماید، دانش امروز در دیده‎ی مردم فردا، از سحر و افسون اقوام بدوی اعصار قدیم، غریب‏تر و بی‎پایه‎تر جلوه خواهدکرد.
پیشرفت دانش، بر جنبه‎ای از تکامل روح انسان متکی است و تکامل روح انسانی، تابعی از دگرگونی فرهنگ‎هاست. امروزه ما، در چار دیواری تخیلات و مشاهدات خود، حقیقی جز دانش‎های موجود را قابل درک نمی‎دانیم. اما، با تحول فرهنگ‎ها (که زمان ما آبستن آن است) و استقلال جویی ملت‎ها (که نمودی و مقدمه‎ای بر آن است) بنیان شناخت انسانی دگرگون خواهد شد. علوم اجتماعی متکی بر اقتصاد، اساس خود را از دست خواهد داد. بشر فردا، بسیار نیرومند‏‎تر خواهد بود. زیرا، به جای آن که قدرت خود را در انبوه تولیدات جستجو کند، قدرت خود را وابسته به نیرویی خواهد کرد که خالق و آفریدگار تولیدات اقتصادی امروز، می‎باشند. و چنین است، نگرش فرهنگ، برتر از اقتصاد.
 

 
________________________________________
 «خون»، اشاره به عامل جمعیت و باید‎های آن برخاسته از موقعیت خاکی است که بر آن زندگی می‎کند.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه