ایران پژوهی
به ایران بیندیشیم - دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
- ايران پژوهي
- نمایش از دوشنبه, 02 دی 1392 16:16
- بازدید: 5822
برگرفته از تارنمای دایرة المعارف بزرگ اسلامی
یک نکته در این معنا گفتیم و همین باشد «حافظ»
سخن را آغاز کنیم با دو سؤال بدیهی: چرا ایران، چرا اندیشیدن؟ ایران، برای آنکه سرزمینی است که ما خود و فرزندانمان در آن زندگی میکنیم بنابراین هستی ما به هستی او وابسته است.
و اما اندیشیدن آن هم برای آنکه اندیشه راهبر زندگی است، و بدون آن، زندگی در همان حد خور و خواب متوقف میماند. معرفترین عبارت در زبان فرانسه، از دکارت است که گفت:«من میاندیشم، پس هستم»، و مولانا جلالالدین هم چهارصد سال پیش از دکارت گفت: ای برادر تو همه اندیشهای! یک حدیث هم در این باره هست: «ساعتی اندیشیدن برتر است از هفتاد سال عبادت» و فردوسی دانائی را که حاصل اندیشه است شرط توانائی میدانست.
اما اندیشه کارکرد دوگانه دارد، میتواند در جهت نیکی حرکت کند یا بدی. این رباعی را ببینیم:
اندیشه نبود اگر، گنه نیز نبود
زین هردو بود معرکه بود و نبود
نابوده گنه نبود از علم خبر
نه شوق برآمد و نه فرهنگ فزود
تاکنون میلیونها و میلیونها تن بر خاک ایران پای نهاده و رفتهاند. کسانی به آن اندیشیدند و کسانی نیندیشیدند و آنان که نیندیشیدند، عواقب آن به صورت فاجعه دامن کشور را گرفت یک نمونه؛ اگر محمد خوارزمشاه اندیشیده و سبکسرانه فرستادگان مغول را نکشته بود بهانه به دست چنگیز نمیافتاد که سراسر کشور را به خاک و خون بکشد.
در مقابل، سیاوش داریم. به روایت شاهنامه، گروگانهای تورانی در دست سیاوش اسیر بودند پدرش، کاووس به او دستور میدهد که آنان را نابود کن ولی او آن را بر خلاف پیمان و انسانیت میبیند و نمیپذیرد.
بنابراین همه آنان را آزاد میکند و نبرد متوقف میشود، ولی سیاوش خود جان بر سر آن مینهد.
ما در دورانی زندگی میکنیم که هر کشور علاوه بر مسائل خود، با بخشی از مسائل جهانی نیز درگیر است، و این او را در آستانة تصمیمگیری گذارده است که چگونه با این مسائل روبرو شود. در مورد ایران دو موضوع در کار است که وضع او را قدری حساستر میکند: یکی موقعیت جغرافیایی و دیگری نفت، بر آن دو، بار تاریخ نیز اضافه میشود. او باید به غنا و اعتبار تاریخی خود واقف بماند و از آن پند بگیرد او یک کشور نفت فروش نیست، ایران است. هزار سال قدرت اول آسیا بوده خاقانی دربارهاش گفت:
این است همان درگه کاو را ز شهان بودی
دیلم ملک بابل، هند و شه ترکستان
و اما از نظر ادب و فرهنگ، ایران یکی از بزرگترین دستاوردها را به جهان عرضه کرده است، زرتشت داشته، فردوسی داشته، ابن سینا داشته. ادامه تاریخی چند هزار ساله داشته و همین امروزش را هم که نگاه کنیم، یکی از جامعترین کشورهای دنیاست؛ با موقعیت جغرافیایی ممتاز، منابع سرشار، بارآوری زمین، بهترین آفتاب، تا بهترین میوهها و گل.
بنابراین باید خود را دست کم نگیرد، خود را درست ارزیابی کند و به گونهای رفتار کند که در خور تمدن و فرهنگ و اعتبار تاریخی او باشد، زیاد نیستند کشورهائی در جهان نظیر ایران که هم دیروز داشته باشند، هم امروز و هم آینده در برابرشان باز بماند.
پس این سؤال پیش میآید که ایران چه کم دارد؟ اگر در یک کلمه بخواهیم بگوئیم، اندیشه، اندیشه همراه با احساس مسئولیت.
اگر ایران قدر خود را نداند، دیگران هم قدر او را نخواهند دانست. آنگاه کار به جائی میکشد که نورسیدگان سیاست به خود اجازه بدهند که مثلاً بر سر نام چند هزار ساله خلیج فارس با او به مشاجره پردازند. این یک نمونه، نمونههای دیگر هم هست.
ما اگر از کسی گله مند باشیم، در وهله اول باید از خود باشیم. منظور آن نیست که بر افتخارات بیهوده و یا وطنخواهی خام تکیه شود، منظور آن است که نسبت به آنچه مورد احترام و اعتراف تاریخ و دنیای متمدن است، غفلت ورزیده نشود.
سؤال این است: چه چیز در تاریخ جهان موجب شاخصیت یک ملت شده است؟ البته دستاوردهای فرهنگی و تمدنی او، یعنی همه آنچه او در راه گشایش زندگی و بهتر کردن و انسانی تر کردن زندگی به جا آورده است. پس ایران را در ترازو بگذاریم و از این دیدگاه به او نگاه کنیم. نیازی نیست که از کورش نام ببریم. یا بگوئیم که شاهنامه یکی از انسانیترین کتابهای دنیاست که پیروزی نیکی بر بدی را میسراید و یا سعدی که گفت بنیآدم اعضای یکدیگرند... به کارنامه کلی ایران در مقایسه با کشورهای دیگر بنگریم.
آنگاه بر اثر آن با کمال تأسف سؤالهایی به ذهن میرسد:
1 ـ چرا باید پنج میلیون ایرانی به عنوان مهاجر در سراسر جهان پراکنده باشند، یا دانشجویان ایرانی به دنبال طلب علم و یا کسب مدرک به این در و آن در بزنند و از کشورهایی چون اندونزی و مالزی و فیلیپین و پاکستان و تاجیکستان و تایلند... سردرآورند؟ و هر چند گاه یک بار خبر از غرق شدن قایق مهاجران به گوش برسد؟
2 ـ و آنگاه این جوانان، ورقی کاغذ به دست، به عنوان مدرک، به دنبال اشتغال به این در و آن در بزنند، که آیا جوابی بشنوند یا نه؟
3 ـ چرا باید ایرانی برای گرفتن ویزا، جلو کنسولگری بیگانه روزها صف ببندد و انتظار بکشد و احیاناً با جواب متفرعنانه و نفی روبرو شود؟ در حالی که روزگاری، دیگران بر در کنسولگری او صف میبستند.
4 ـ چرا باید هواپیماهایی که از مهرآباد پرواز میکنند، غالباً حامل پدر مادرهایی باشند که مستأصل و سرگردان به دیدار فرزندان خود به آن سر دنیا میروند و نمیدانند که آینده این فرزندان چه خواهد بود؟
5 ـ چرا باید به ایرانی در فرودگاههای خارج به عنوان مسافر نامرغوب یا احیاناً مشکوک نگاه شود؟ گذرنامه او را توی دست بگردانند و زیرورو و آزمایش کنند. و او بیش از هر مسافر دیگری معطل بماند تا اجازه ورود بیابد؟
6 ـ چرا باید یک ملت به خودی و غیر خودی تقسیم گردد، در حالی که تا کسی گناهی نکرده، یک شهروند صاحب حقوق شناخته میشود و اگر گناهی کرد باید محکمه درباره آن حکم بدهد؟
7 ـ چرا باید ثروتهای بی حساب در دستهائی جمع شود و با فقر سیاه دوش به دوش گردد؟ و هیچ کس نپرسد که این از کجا آورده شده.
8 ـ چرا باید اخلاق و انسانیت به گونهای فرو افتد که دو هموطن به یکدیگر به چشم بیگانه و بی اعتنا نگاه کنند و یک فضای سرد بر جامعه شهری سایه افکند؟
9 ـ چرا باید به گواهی آمار، شمار ازدواج و تشکیل خانواده، ماه به ماه کمتر شود و طلاق و اختلاف خانوادگی ماه به ماه بیشتر. آیا در یک جامعه سنتی که ایران است، این نشانهای از اختلال اجتماعی نیست؟ سن تجرد افزون گردیده و دامنه طلاق به روستاها هم کشیده شده است.
10 ـ چرا باید شهری مانند تهران با 12 تا 14 میلیون جمعیت مردمش در یک هوای آلوده خطرناک دم بزنند، که به گواهی کارشناسان بیماری زای است و هر زمان بر تعداد علیل اضافه گردد و کسی به فکر نباشد؟
11 ـ و این در حالی است که هزینه دارو و درمان برای اکثر مردم کمرشکن است و در عین حال بیمارستانها هم میگویند که ضرر میکنند و در دستگاههای تامین اجتماعی، از اختلاسهای کلان حرف زده میشود.
12 ـ چرا باید وضع به گونهای در آید که مردم از دستگاه گرداننده به عنوان «آنها» یاد بکنند؟ اگر در اینباره تردید دارید، قدری با رانندههای تاکسی، مسافران داخل اتوبوس و کاسبها حرف بزنید.
13 ـ چرا باید ملاک و معیاری برای سنجش ارزشها معرفی نگردد و بدینگونه در ابهام بماند که چه کسی در راه است و چه کسی در بیراه و این وضع سرانجام دودش به چشم مملکت برود؟ و چراهای دیگر.
14 ـ و سرانجام این سؤال پیش میآید که نوجوانان و جوانان امروز، با چه آرمانی وارد اجتماع میشوند و با چه چشمانداز و آیندهای روبرو هستند؟ آیا نه آن است که اینها باید در این کشور زندگی کنند و آن را به راه ببرند؟
این بود چند چرا و چراهای دیگر که همگی در انتظار پاسخ هستند. تنها میتوان به این دلگرم بود که زمانه بیدار است و راه خود را به پیش میبرد.
با اینهمه خوشبین باشیم و بگوئیم بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم!