ایران پژوهی
ایـران ویج - دکتر عبدالحسین زرینکوب
- ايران پژوهي
- نمایش از پنج شنبه, 20 مرداد 1390 15:44
- بازدید: 6539
برگرفته از فر ایران
دکتر عبدالحسین زرینکوب
کهنهترین نشانهای که از ردپای ایرانیان باستانی در نواحی فلات ایران ـ یا چنان که خردهبینان میگویند: نجد ایران ـ برای تاریخ باقی مانده است دورنمای یک «بهشت گمشده» آریایی است که ایرانیهای نواحی شرق فلات، به هنگام ترک سرزمین مشترک خویش آن را در پس پشت نهادند و بعدها گهگاه با شوق و حسرت از آن یاد میکردند: آیرانه وئجه، ایرانویج. بدون شک ایرانیان باستانی غرب ایران، طوایف ماد و پارس، هم قرنها قبل از آن که در مجاورت آشور و ایلام، به صحنهی تاریخ قدم بگذارند، میبایست مثل اقوام اوستایی شرق ایـران، افقهای ناپیدای آن را پشت سرگذاشته باشند. این بهشت طلایی چنان که از وندیداد اوستا برمیآید، در کنار رود نیک دائیتی صحنهی فرمانروایی پدرانهی جمشید (= یمه خشئته) پادشاه افسانهها بود. در دنیای رویایی این «دارندهی رمهی خوب» انسانها با خدایان انجمن میکردند و با رمههاشان عمر را در شادی و خرسندی و فراوانی به سر میبردند. چند بار نسل انسانها فزونی یافت و «دارندهی رمهی خوب» زمین را به خاطر انسانها فراختر کرد. سرانجام توفانی از سرما که همه چیز را تهدید میکرد و در سنتها و اساطیر غالبا معرف حضور دیو به نظر میآید، از راه در رسید.
دارندهی رمهی خوب، برای آن که نسل این آریاها از بین نرود به اشارات اوهرمزد (=اهورامزدا) بنایی ساخت (= ور، ورجمکرت) و کوشید تا از انسانها و دیگر موجودات هر چه را ممکن هست در پناه آن از گزند اهریمنی حفظ کند. با این همه چنان که از یک روایت دیگر برمیآید روزگاری پس از آن، دارندهی رمهی خوب نیز خود در دام دیو افتاد و فرهی ایزدی (= تایید الهی) را که پشتیبان او بود از دست بداد. انسانها هم که روزی به سعی او از گزند دیو سرما جسته بودند، ناچار شدند بهشت اهریمنزدهی خویش را ترک گویند و در جستوجوی زمینهای بهتر و چراگاههای فراختر، کناره رود نیک دائیتی و سرزمین آیرانهوئجه را در پس پشت بگذارند. درست است که آن چه در گزارش وندیداد در باب این سرزمین فرخنده اما از یاد رفته آمده است، گهگاه تصور یک محیط افسانهای یا یک دوران زندگی بدوی را به ذهن مورخ میآورد؛ لیکن به هر حال نام و وصف این بهشت جمشیدی نشان میدهد که این دنیای فراموش شده میبایست ورای رمز و داستان، نشانهای هم از تجربهی واقعیت همراه داشته باشد و ایرانیان قبل از ورود به این فلات ـ که قرنها قبل از آنها به وسیله بومیهای غیر آریایی مسکون بوده است ـ میبایست سیر خود را از سرزمین دیگری آغاز کرده باشند. این نخستین مهد ایرانیان، بعدها که مهاجرت دسته جمعی آنها آغاز شد و تا قرنهای بعد که مهاجران با بومیهای فلات و وحشیهای سر راه درگیری داشتهاند، مخصوصا از آن جهت برای آنها عزیز و خاطرهانگیز تلقی میشد که شاید در آن جامعهی از یاد رفته، عناصر ایرانی فقط با خویشان خود میزیستهاند و درفضای «ویژه» خویش از گیرودار اقوام غیرآریایی آسوده بودهاند. در فراخنای این فضای ویژه، با رمههای خویش پیوسته در رفت و آمد و کوچ حرکت بودهاند، و تمام گذشتههای خود را تا به یاد داشتهاند ـ از پیدایش نخستین انسان تا ظهور پیغمبر خویش ـ همه چیز را بدین سرزمین آریاها ـسرزمین نیاگان آریایی خویش ـ مربوط مییافتهاند. البته نام آیریا (= نجیب) هم که این طوایف ایرانی و همچنین هندیهای عصر «ودا» ـ و نیز بعضی همنژادان آنها از جمله میتانیها برخود مینهادهاند (= آریان) حاکی از نوعی غرور برتری جویانه بود که آنها را به علت قوت جسمانی و زیبایی ظاهری در مقابل همسایگان بومی و عناصر بیگانه به برتریجویی و ]شاید[ خودبینی سوق میداد. ظاهرا به همین سبب بود که هم ایرانیان شرقی عنوان ایرانی و آریایی را برای خود مزیتی میشناختند و هم ایرانیان غربی ـ ماد و پارس ـ به این نژاد آریایی خویش مینازیدند. اینکه سرزمین تازه، از حد جیحون و هندوکش تا کرانه زاب و دامنه زاگرس و از کناره سند و خلیجفارس تا حد دریای خزر بعدها در نزد قوم، ایرانشهر (= ایرانه خشثرم؟) خوانده شد، نیز حاکی از خودآگاهی این آریاییها بود به اصل مشترک،و خویشناوندیشان با یکدیگر، این پیوند خویشاوندی و اصل مشترک، مهاجران «آیرانهوئجه» را در عین حال با هندیهای عهد «ودا» ـکه در اوایل هزارهی دوم قبل از میلاد از جانب سند یا هندوکش به هند رفته بودند و همچنین با میتانیها و شاید با کاسیها نیز که مقارن همان ایام به نواحی شرقی آسیای صغیر و حدود شمال بینالنهرین وارد شده بودند ـ مربوط میکرد چنان که با سکاها یا بعضی طوایف آنها نیز ارتباط خویشاوندی داشتند...
نقل از کتاب : تـاریخ مـردم ایـران قبل از اسلام ـ دکتر عبدالحسین زرینکوب ـ انتشارات امیرکبیر ـ تهـران 1364