نگاه روز
نگاهی به رویه تلویزیون در ساخت سریالهای تاریخی
- نگاه روز
- نمایش از پنج شنبه, 22 اسفند 1392 05:35
- بازدید: 4058
برگرفته از تارنمای آذریها
مجتبی برزویی
شکر خدا در این سالهای رشد تورم اقتصادی شاهد رشد سریالهای تاریخی، به ویژه در باره تاریخ معاصر ایران هم هستیم. هزاردستان، امیرکبیر، سرزمین کهن، تبریز مهآلود، عمارت کلاه فرنگی، کلاه پهلوی، در چشم باد، سالهای مشروطه، کیف انگلیسی و مشتی پوچ نامه دیگر از جمله سریال هایی هستند که با سرمایه ملت ایران و در پرتو همکاری دو گروه ناآگاه و آگاه و همفکر با یکدیگر ساخته شده اند.
گروه ناآگاه کسانی هستند که همچنان در توهم بازتولید تمدنهای گذشته سیر می کنند و برای آنها فرقی میان یک بنگلادشی و یک مصری با یک بوشهری یا سنندجی نیست و ملیت جایی در اندیشه آنان ندارد؛ بسیاری از فارسی زبانهای سریال ساز مانند محمدرضا ورزی، جعفری جوزانی و دیگران از این گروهند.
اما گروه دوم دست اندر کار ساخت این سریال ها، مردمانی نیرنگ بازند که آگاهانه و به سختی با ایران و ایرانی کینه می ورزند و به آسانی همه ویژگیهای ملی ایرانیان را به سخره می گیرند. عملکرد و رفتار این گروه، بیننده ایرانی آشنا با تاریخ و الفبای سیاست را به یاد بازماندگان فرقه دمکرات آذربایجان و حزب توده ایران می اندازد. متأسفانه بیشتر این افراد آذربایجانی بوده یا ریشه آذربایجانی دارند؛ امثال کمال تبریزی و مشاور تاریخیش عباس سلیمی نمین که دُرفشانی اخیر در سریال سرزمین کهن کار آنها بود.
کارگردانان، فیلم نامه نویسان و مشاوران تاریخی این سریالها هر کدام با اهداف خاص خود دست اندر کار سریال سازی شده اند ولی همه آنها در یک مشخصه با هم اتفاق نظر دارند و آن، بی اعتنایی به مفهوم ایران به عنوان واحدی سیاسی و ناسازگاری با هویت ملی ایرانیان و زبان فارسی است.
بر خلاف گروه ساده اندیش اول که به ملیت ایرانی بی اعتناست، گروه مرموز دوم که بیننده با دیدن آثارشان سخت هوس می کند که آنها را از شاگردان پیشه وری و حزب توده تصور نماید، به مسائل عینی و جدی مانند ملیت و هویت ملی توجه بسیار دارد؛ امری که خود به دو چیز معطوف است: نخست کوبیدن ملیت ایرانی و سپس طرح ملیت موهوم آذربایجانی و برکشیدن آن در برابر ملیت ایرانی.
گروه نخست یا عمدتا فارسی زبانهای تلویزیون ملی ایران، بیشتر به دنبال ساخت فیلمها و سریالهای مذهبی هستند و از حساسیتهای مسائل اقوام و امکان بهره برداری قدرتهای جهانی و همسایگان کینه توز ما از چنین مسائلی برکنار و بی اطلاعند و عذرشان به همین دلیل خواسته است. این همسایگان که پیش از جهانی شدن تمدن غرب در پیکار همیشگی با ایران به سر می بردند، به رغم سلطه تمدن غرب بر همه شئوناتشان، همچنان بر دشمنی با استقلال ایران پای می فشارند و حتی در این راه با غربیان متحد هستند. کیست که نداند بزرگترین پایگاههای نظامی آمریکا برای رصد ایران در خاک این «برادران» مسلمان از ترکیه گرفته تا کشورهای عربی مستقر است.
در حالی که خانم برندا شفر، افسر اطلاعاتی ارتش اسرائیل و پژوهشگر دانشگاههای هاروارد و حیفا، با نوشتن کتابی به نام«مرزها و برادری، ایران و چالش هویت آذربایجانی» تخم تجزیه طلبی را در ایران می کارد و خیلی زود محصول آن را به صورت بالا رفتن پرچم کشورهای بیگانه در ورزشگاه تبریز به چشم می بینیم، برادران سریال ساز و متعهد گروه اول، حساسیت چندانی نسبت به در خطر افتادن تمامیت ارضی کشور نشان نمی دهند، در حالی که دستگاه تبلیغاتی کشورهای همسایه ما پیگیرانه در کار تبلیغ ملیت خود هستند. برای نمونه سریال ترکی «حریم سلطان» بیشتر، بار تبلیغ ملیت ترکی دارد و کمتر به اسلامیت ترکان می پردازد. نظیر همین حالت در مورد سریال عربی «عمربن خطاب» ساخت سعودی ها هم صدق می کند و جوانمردی و شجاعت عمر در این سریال بیشتر صفتی عربی و پیشا اسلامی است تا صرفا امری اسلامی.
اما گروه دوم که بیشتر اعضایش آذربایجانی هستند، عمدا و با موذی گری خاصی به هویت اقوام ایرانی نژاد می تازد که تازه ترین آن را نسبت به بختیاری ها در سریال سرزمین کهن به کارگردانی کمال تبریزی با مشاوره عباس سلیمی نمین شاهد بوده ایم. اگر اندکی با آثار و ادبیات حزب توده و فرقه دمکرات آذربایجان و جهان بینی و درک و دریافت آنها از تاریخ و مردم ایران آشنا باشید یا سری به سایتهای اینترنتی پان ترکها بزنید و تاریخنگاری و زبانشناسی اینترنتی و غیر علمیشان را ملاحظه کنید، آنگاه در می یابید که چقدر زبان، دیالوگها و دیدگاههای مطرح شده در سریال سرزمین کهن توسط کمال تبریزی و عباس سلیمی نمین به زبان و بیان توده ایهای سابق، فرقه ای های دهه بیست خورشیدی و پان ترک های امروزین شبیه و نزدیک است.
از ماهیت دشمنی و کینه توزی کمال تبریزی با ملیت و هویت ایرانی از طریق سریالهای شهریار و سرزمین کهن- که ما را به یاد ادبیات پان ترکی می اندازند- به خوبی آگاه شده ایم ولی عملکرد عباس سلیمی نمین مشاور تاریخی سریال اخیر، از کارگردان آن هم پیچیده تر است. سلیمی نمین که به مدت 13 سال مدیر مسؤول سابق کیهان هوایی بود، در ساز و کاری مرموز به مدیریت دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران(یعنی جای حساسی که تاریخ هویت ایرانی مورد بررسی و تحلیل قرار می گیرد) رسیده و امروزه با سرمایه مردم ایران سرگرم مبارزه با هویت ملی ایران است. او همه وقت و توان مالی بنیادش را که از آن ملت ایران است، صرف تطهیر سلسله ننگین ترکان قاجار نموده و در پوشش انتقاد از رضاشاه و سلسله پهلوی، در حقیقت هویت ایرانیان و ملیت ایرانی را زیر سؤال می برد.
تداوم هویتی و فرهنگی ایران به معنای تنها کشور دارالاسلام که عرب زبان و ترک زبان نشد، او و همفکرانش را آشفته می کند و در پوشش به نقد کشیدن رضاشاه، از خطر پان ایرانیسم دم می زند و در حقیقت بر هویت آریایی ایرانیان می تازد. البته او به خوبی می داند که ایرانیان میهن پرست هستند و ما پدیده پیچیده ای به نام پان ایرانیسم در ایران نداریم و دو حزب سومکا به رهبری منشی زاده(که خود نه قفقازی بود) و حزب پان ایرانیست به رهبری فروهر و پزشکپور، احزابی بسیار کوچک در تاریخ سیاسی ایران معاصر بوده اند. به توصیه امثال او در این سریالها، ایرانی به تصویر کشیده می شود که در آنجا نخبگان و وزیران فارسی زبان مثل بید در برابر شاهان ترک به خود می لرزند و بختیاری های شجاع، مزدور انگلستان معرفی می شوند.
پان ترکها در محافل خاص خود، امثال ستارخان را به خاطر فداکاری در راه استقلال ایران به تمسخر می گیرند ولی در جمع ایرانیان، با ریاکاری او را بزرگ می شمارند و در ظاهر سردار اسعد بختیاری را به دلیل پافشاری بر خلع سلاح همه مجاهدان در زمان نخست وزیریش و تیر خوردن ستارخان در پارک اتابک(در واقع ستارخان تصادفا و از طرف خود تبریزی ها و البته به اشتباه تیر خورد) سخت مورد انتقاد قرار می دهند.
ظاهرا نخستین ایرادی که به بختیاری ها گرفته می شود، از این جا سرچشمه می گیرد. همچنین دلاوری های تیمور بختیار در پیکار با فرقه ای ها و کشتن کثیری از مزدوران شوروی در زنجان در زمان بروز فتنه پیشه وری دلیل دیگر نفرت پان ترکها از مردم بختیاری است. بختیاری ها یکی از کهن ترین و اصیل ترین اقوام آریایی اند که به حکم دست نخوردگی فرهنگ دره ها و به دلیل نزدیکی بسیار زیاد زبانشان با فارسی میانه و زبان پهلوی، بیشتر رسومشان از هنگام پیدایش ایران تا کنون دست نخورده باقی مانده است.
اما دلیل توهین کمال تبریزی و مشاورش سلیمی نمین به بختیاری ها این است که آنان همواره همچون سدی پولادین در برابر تجزیه ایران ایستاده اند. اگر روزی تهران و دولت مرکزی هم وجود نداشته باشند، شش میلیون لر گرمسیری شجاع و بختیاری دلاور به تنهایی توطئه 22 کشور عربی برای تجزیه خوزستان را خنثی خواهند کرد. نکته طنز مسأله در این جاست که بختیاری ها در سرزمین نفت خیز خوزستان زندگی می کنند ولی از منابع آن بی نصیب هستند و میزان بیکاری جوانان ساکن شهرهای بختیاری نشینی چون مسجد سلیمان، گاه به چهل درصد هم می رسد و درآمد حاصل از نفت که می بایست صرف شکوفایی این سرزمین دلاورخیز گردد، توسط صداوسیما به تجزیه طلبان و ایران ستیزان شبه پان ترکی(گروه دوم) عطا می گردد تا با سرمایه خودِ بختیاری ها و مساعدت مدیریت صداوسیما، عقده هایشان را که ناشی از شکست پیشه وری و عقیم ماندن طرح الحاق آذربایجان به شوروی سابق است، نسبت به ایران و نگاهبانان نترس بختیاریش به نمایش بگذارند.
در این جا پرسشی که پیش می آید این است که سریال سازان دو گروه مورد نظر ما چگونه زمینه لازم برای پیشبرد آراء خود در تلویزیون ملی ایران را یافته اند؟ به عبارت دیگر مگر مدیران و مسؤولان تلویزیون با آراء این گروهها همراه و همداستان اند که با رضایت خاطر کامل، سرمایه ایرانیان را صرف ساخت سریال فاخر(از جهت هزینه مالی) سرزمین کهن می کنند تا در آن به بختیاری ها توهین هایی از جنس پان ترکی بشود؟ آیا اکنون که بر اثر خشم بختیاری ها پخش این سریال متوقف شده است، سرمایه ساخت آن به هدر نرفته و از جیب همان بختیاریها خارج نشده است؟ بدبختانه باید گفت که چنین است و هستند کسانی در تلویزیون ملی ایران که با کارگردانان و فیلمنامه نویسان و مشاوران تاریخی این گروهها همراه و موافقند و دیدشان با آنها تقریبا یکی است. شناخت سیاستهای متولیان تلویزیون ملی ایران گویای حقایقی تلخ و دردناک است. در سرزمینی که سرانه مطالعه مردم از دو دقیقه در سال بیشتر نیست، برنامه های تلویزیونی و فیلم و سریال، بسیار بیشتر از کتاب در جهت دهی به افکار مردم تأثیرگزار خواهد بود.
تلویزیون، زمانی توسط رئیس فعلی مجلس، علی لاریجانی، اداره می شد و هم او بود که با زدن ضربه ای سخت به زبان فارسی، تولید برنامه به زبانهای غیر فارسی برای اقوام را به میزان 40٪ عملی ساخت(توجه کنید که در هند به منظور گسترش زبان ملی یعنی هندی دوبله فیلم های دارای دیالوگ هندی به زبان های محلی مانند دراویدی و غیره ممنوع است و لابد مدیران تلویزیون هند به اندازه مدیران ما عقل ندارند که همه فیلم ها را به زبان اقوامشان دوبله کنند) و به این ترتیب نخستین زمینه های ورود مدیرانی با طرز فکر خاص(بخوانید قوم گرا) در تلویزیون ملی ایران را فراهم نمود. هر چند در پخش این برنامه های بومی هم عدالت رعایت نمی شود و برای نمونه در حالی که شبکه های استانهای ترک زبان مرتبا به ترکی برنامه پخش می کنند ولی شبکه های اقوام ایرانی نژاد مانند کردی و لری کمتر از بیست درصد پخش برنامه به زبانهای خود دارند وبقیه به فارسی پخش می شود.
از جمله دوستان آقای لاریجانی، یکی هم سید عزت الله ضرغامی رئیس سازمان صداوسیما است. علی لاریجانی در دوران دانشجویی خود در کوچه ای نزدیک میدان رازی کنونی خانه ای استیجاری داشت و همسایه ضرغامی ها بود و بعدها سید عزت الله ضرغامی به خاطر هم مرامی و دوستی با لاریجانی به صداوسیما راه یافت. امروزه در تداوم سنت حسنه علی لاریجانی برای تضعیف زبان فارسی و تقویت زبانهای غیر ایرانی، عزت الله ضرغامی هم با نصب آن مدیران خاص در تلویزیون اجازه می دهد که برنامه هایی در ضدیت با گذشته باشکوه باستانی ایران، اقوام ایرانی نژاد(مانند لرها و بختیاری های سرافراز) و توهین به فارسی زبانان در پوشش نقد دوران حکومت پهلوی ها بسازند و با آزادی کامل پخش کنند.
به عنوان یک ایرانی به خوبی می دانم که در دوران مدیریت آقای ضرغامی همه برنامه های مربوط به زبان فارسی، ادبیات ایرانی، هنر ایرانی، اسطوره های ایرانی و هرچه که مربوط به ایران و ایرانی است، در ساعاتی از شب که تلویزیون مخاطبان زیادی دارد، پخش نمی شوند و بدون استثناء ساعات پخش همه این برنامه ها (که در حقیقت تبلیغ هویت ملی ایران هستند)، به بعد از نیمه شب، گاهی بعد از ساعت دو بامداد و یا ساعات پنج و شش صبح موکول می شود که در آن زمان یا مردم در خوابند و یا آماده رفتن به سر کار می شوند. این امر از شاهکارهای مدیران خاص منصوب آقای ضرغامی است و منِ ایرانی در شگفتم از آن!
در باره عدم پخش موسیقی اصیل ایرانی هیچ نمی گوئیم چون مدیران«خاص» تلویزیون فوری پشت فتوای علما پنهان می شوند و رنجش آنان را بهانه بی توجهی تلویزیون به موسیقی اصیل ایرانی که در پیوند کامل با ادبیات و زبان فارسی و عامل مقوم و پشتیبان هویت ملی ایرانیان است، قرار می دهند.
در همین نزدیکی ما هندوستان برای گسترش زبان رسمی هندی، که تنها زبان 18٪ از ساکنانش است، تنها با بهره گیری از موسیقی هندی، فیلمهای سینمایی و سریال سازی، به سرعت این زبان را در میان اتباع یک میلیارد و دویست میلیون نفریش گسترش داده و با از میدان به در کردن زبان های انگلیسی و دراویدی و غیره تنش های قومی خود را به شدت کاهش داده است، به همین دلیل معتقدم که کشورداری را باید از هندیان آموخت.
از سوی دیگر برنامه های مربوط به هویت ملی ما، تنها برای شبکه های برون مرزی پخش می شود تا سر مخاطب ایرانی آن سوی آب را هم کلاه بگذارند ولی همان برنامه ها برای مخاطب داخلی پخش نمی شود. در حالی که در ساعات پربیننده تلویزیون، داستان بی سر وته دده گورگوت در قالب فیلمی به نام «دومرل» توسط کارگردان شبه پان ترک دیگری به نام یدالله صمدی مراغه ای به خورد مردم ایران داده می شود.
ده ده گورگوت حماسه مقدس پان ترکهاست و هیچ ربطی به آذربایجانی های ایران ندارد ولی در دم و دستگاه جناب ضرغامی باید پخش شود تا هم به اسطوره ها و حماسه های ایرانی مجال تبلیغ داده نشود و هم برای آذربایجانی های ایران حماسه ترکان آناتولی به عنوان نمادی جعلی از هویت ملیشان جا انداخته شود. شگفت آور است که از دید آن «مدیران خاص»، اسطوره های ایران باستان صبغه ضداسلامی دارند و نباید آنها را تبلیغ کرد ولی اسطوره های ترکان آسیای مرکزی، که تصادفا متعلق به ترک زبانان آذربایجان نیستند هیچ زیانی برای اسلام ندارند و باید به تبلیغشان پرداخت. در این میانه حاصل و نتیجه کار تلویزیون ایران، بی اعتنایی به هویت ملی ایرانیان و یا سرکوبی آن و هویت زدایی از آذربایجانی ها یا هر چه بیشتر ترک ساختن و دور نمودنشان از ایران است. با وجود این مدیران و شبه پان ترکهایی مانند کمال تبریزی، صمدی مراغه ای و عباس سلیمی نمین در تلویزیون رسمی، کشور ایران، هویت ملی ایران و زبان فارسی دیگر نیاز به هیچ دشمنی ندارند.
حتی انتخاب عنوان«سرزمین کهن» برای سریال کمال تبریزی، انسان را به یاد یکی از استدلالهای اهریمنی پان ترکها می اندازد که می گویند ایران بیش از اندازه لازم قدمت دارد و زیادی «کهن» است پس بهتر است که هر کدام از اقوام ساکن در آن از همدیگر جدا شوند تا جهانی نو و سرزمینهایی«نو» پدید آیند. شگفت آور است که کمال تبریزی با کینه توزی تمام و شاید به بر سبیل همفکری با پیشه وری، در بخش نخست سریال سرزمین کهن از زبان یک توده ای وطن فروش به بختیاری هایی می تازد که به گواهی تاریخ کمتر تجزیه طلب و خائن به ایران در دامان خود پرورش داده اند.
در سریالهای تلویزیون ، هیچ چیز از مبارزه آذربایجانی های غیرتمندی که با فرقه دمکرات و شوروی توسعه طلب درافتادند، گفته نمی شود و طبعا در کنار آن هم از فرقه ای های ایران فروشی همچون پیشه وری، سلام الله جاوید، بی ریا، غلام یحیی و... سخن به میان نمی آید و نخواهد آمد ولی در لفافه از آنها تجلیل هم می شود. آیا شما ایرانیان دیده یا شنیده اید که تاکون در باره نقش آن دسته از آذربایجانی های خائنی که تحفه کمونیسم را وارد ایران کردند و آن همه زیان به کشور زدند، هیچ فیلم یا سریالی ساخته شده باشد؟ آیا تا کنون سریالی در باره حزب توده و مجاهدین خلق مزدور عراق و فرقه چی های همکار حزب بعث عراق همچون محمد حسین صدیق و محمد تقی زهتابی ساخته شده است؟
آیا در تمام لرستان قهرمان و بختیاری دلاور خائنینی همچون اعضای فرقه دمکرات آذربایجان سراغ دارید که در دوران جوانی خود در بغداد به مزدوری حزب بعث پرداخته و بعدها در استانبول و آنکارا درس جسارت به تمامیت ارضی ایران را از همسایگان بداندیش ما فرا گرفته باشند؟ آیا هرگز سریالی در باره این تجزیه طلبان ساخته خواهد شد؟
کاملا مطمئنم که تا روز قیامت در صداوسیما هیچ فیلم یا سریالی در باره جنایات ترکان، غزان، تاتارها و عثمانی ها در گذشته های دور و اشغال آذربایجان توسط عثمانی ها در جنگ جهانی اول و توسط روسها در جنگ جهانی دوم توسط کمال تبریزی، محمد رضا ورزی و امثال او و در سایه مدیریت برادر سید عزت الله ضرغامی ساخته نخواهد شد. چرا؟ زیرا در منطق این افراد نباید جوان آذربایجانی دریابد که چندین و چند بار سلجوقیان، غزان، تاتارها و عثمانی ها به مردم آذربایجان و تبریز تاخته اند و به عِرض و جان و مال نیاکانش تجاوز روا داشته اند.
همه تلاش تلویزیون و تهیه کنندگانی همچون محمد مسعود و مشاوران مرموزی همچون عباس سلیمی نمین این است که جوان آذربایجانی درنیابد تنها در یکی از یورش های اردوی زرین، صد و سی هزار نفر از زنان و دختران تبریز و آذربایجان توسط ترکان و تاتارها به اسارت برده شدند. چون این حضرات مرتب می کوشند نشان دهند که آذربایجانی حتی پیش از خلقت هم ترک زبان بوده است.
در منطق این مدیران خاص، تلویزیون ایران نباید قادر باشد که ثابت کند جا افتادن زبان ترکی در آذربایجان با صدها بار یورش ترکان بیابانگرد و با چه کسر حرمت ها و بر باد رفتن ناموس ها و جان ها و مال ها حاصل شده است. در تکمیل اقدامات مشعشعانه شبه پان ترک های نفوذی به تلویزیون، قرار است دولت تدبیر و امید به عنوان پاداش به روح آن غزان و ترکان و تاتارهای متجاوز به ناموس و شرف تبریزیان و آذربایجانی ها و به منظور دهن کجی به قربانیان ستم ترکی در درازای سده ها، فرهنگستان زبان ترکی هم در تبریز بر پا سازد و به کودکان آذری، زبان ترکی (یا زبان متجاوزان به نیاکانشان) را آموزش دهد. این اقدام دولت کنونی مصداق گل بود و به سبزه نیز آراسته شد، است چرا که هدف پنهانی این فرهنگستان، اخراج واژه های فارسی از زبان فعلی آذربایجانی ها و گذاشتن واژه های استانبولی به جای آنها خواهد بود. به راستی چه هماهنگ است اقدامات دولت تدبیر و امید با فیلم سازی فارس زبانهای گروه اول و نفوذی های شبه پان ترک گروه دوم در تلویزیون رسمی ایران.
در قاموس این نفوذی ها ، ایرانیان تنها بایستی سرگرم مبارزه با دیگرانی در آن سوی آبها باشند و ندانند که ایران در پانصد سال گذشته دست کم 38 بار با عثمانی جنگیده است و برخی از این جنگ ها که همیشه قربانیان آن آذربایجانی ها بوده اند، گاه پنجاه سال به درازا کشیده است یعنی ما تقریبا در یک جنگ دائمی با ترکان به سر برده ایم، در حالی که شمار جنگ های ما با روسها چهار بار، با انگلیس ها سه بار و با برخی رژیم های غاصب دیگر، هیچ بار بوده است. آیا مبارزه با غرب به معنای فراموش کردن دشمنان تاریخی همسایه است که دربدر به دنبال تجزیه ایران بوده و هستند؟
سریال های تهوع آوری با عناوین تبریز در مه، سالهای مشروطه، کلاه فرنگی، شهریار و سرزمین کهن که جوزانی ها، ورزی ها، کمال تبریزی ها و دیگران ساخته اند، نه تنها تحریف آشکار تاریخ ایران و نادیده گرفتن اصل امانتداری تاریخی است، بلکه خیانت هایی نابخشودنی نسبت به همه ایرانیان و از جمله آذربایجانی ها نیز به شمار می آیند. در این سریالها زرتشتیان غیرتمند، ارامنه سرافراز همیشه وفادار به ایران عزیز و فارسی زبانهایی که ابوریحان بیرونی ها و ابن سیناها از دامان آنان برخاسته اند، همگی مردمانی موذی، عامل استعمار و مردمانی کرخت و ناتوان در برابر ترکان معرفی می شوند.
در سریال های تلویزیونی این سالها که با سرمایه مردم ایران و برای نابودی هویت آنان ساخته شده اند، قاجارهای ایلیاتی (که از بیابانهای بی آب و علف مرو به ایران آمده و بر خلاف مشهور نه به تنهایی و با مردانگی و دلاوری در میدان جنگ، بلکه با زد و بند و امتیاز دادن به رؤسای عشایر و والی های ولایات مختلف ایران توانستند سلسله ایرانی نژاد زند را از صحنه سیاسی کشور خارج سازند)، مردمانی با فرهنگ(در همه زبانهای ترکی کلمه ای کلیدی به نام فرهنگ به چشم نمی خورد و به جای آن از واژه لاتینی کولتور بهره می برند) معرفی می شوند. در این فیلم ها زن بی عفتی همچون مهد علیا قاتل امیر کبیر دارای کتابخانه است و زبان فرانسه می فهمد(به زور می خواهند از یک زن بیسواد و ایلیاتی ترک قاجار ملکه ای فرهیخته شبیه ملکه ویکتوریا بسازند) و احمد شاهی که تهرانی ها او را به کنایه «احمد علاف» یعنی فروشنده علوفه می نامیدند، به صورت جوانی آراسته تصویر شده است که دمکراسی می فهمد و خودش و همسرش با ساز کلیسایی پیانو آشنا هستند. این همان احمد شاهی است که در قحطی بزرگ جنگ اول جهانی حاضر نشده بود غله انباشته در انبارهای خصوصی خود را در اختیار مردم کشورش قرار دهد و ترجیح داده بود که مردمش از گرسنگی بمیرند ولی او نرخش را نشکند.
در چنین شرایطی، طبیعی است که برادر ضرغامی اجازه دهد سریالی به نام تبریز در مه از تلویزیون ملی ایران پخش شود زیرا این مدیر هیچ چیز از تاریخ نمی داند و هرگز نشنیده است که تیتر «تبریز در مه» با اندکی تغییر تقلید و گرته برداری از رمان ترکی «دومانلی تبریز» نوشته نویسنده ترک ایران ستیزی به نام محمد سعید اردوبادی است که توسط سعید منیری ترجمه شده است و آخرین بار در سال 1378 یعنی در عصر مشعشع حکومت اصلاح طلبان که به خاطر کسب چند رأی ناقابل دست تجزیه طلبان در همه شؤون کشور باز شد، از سوی انتشارات علمی منتشر شده است. حتما جناب ضرغامی و کارگردان متوهمش، محمدرضا ورزی، این کتاب را نخوانده اند و یا خوانده و عمدا این تیتر را برای سریال ایران ستیزانه خود انتخاب کرده اند. در هر صورت نتیجه کار یکیست چون در این کتاب، ایران و ایرانی تحقیر شده و آذربایجان در یک تقابل خیالی با ایران برکشیده شده است.
کارگردان و نویسنده ایران ستیز، آگاهانه این عنوان ضد ایرانی را برای سریال شرم آور خود انتخاب کرده اند تا در آن، به جای ملت ایران از اصطلاحات تجزیه طلبانه ملت «تبریز» و ملت «آذربایجان»یاد کنند و عمدا به آن همه شهید بزرگوار مازندرانی، بختیاری، کردهای سنی کردستان، کرد سنجابی، تفنگچیان دلیر دامغانی و دیگر ایرانیانی که خون پاکشان طی دو دوره جنگهای ایران و روس برای حفظ خاک ایران در اران و آذربایجان ریخته شد، بی اعتنایی نمایند.
می دانیم که واژه «ملت» به معنای (nation) نخستین بار در در آغاز سده بیستم و طی جنبش مشروطه و برای توصیف مردم ایران به کار رفت. به عنوان بیننده ایرانی البته حق داریم بپرسیم که چرا جناب ورزی با زیر پا گذاشتن امانتداری تاریخی، اصطلاح «ملت» را که فقط و فقط به ایرانیان تعلق دارد (نه به آذربایجانی ها یا تبریزی ها که خود بخشی از ملت ایران هستند)، یک قرن پیش از شکل گیری و به کارگیری رسمیش، در دیالوگ پان ترکی سریال تبریز در مه استفاده به کار می برد؟ باید از برادر ضرغامی پرسید شما به عنوان مدیر مسؤول صداوسیما چگونه اجازه دادید که اصطلاح مدرن و حساس«ملت» را که تنها زیبنده مردم ایران است و چگونگی کاربست آن به تمامیت ارضی و امنیت ملی ایران ربط دارد، در شیطنتی آشکار برای آذربایجان و تبریز به کار رود؟ در حالی که هم شما و هم ما می دانیم که در تمام دنیا تنها پان ترکها هستند که آذربایجانی ها را «ملت» می دانند. آیا این امر تبلیغ مستقیم پان ترکیسم و دهن کجی به استقلال ایران نیست؟ این همراهی برادران متعهد مسؤول در تلویزیون با شبه پان ترکها، یا حاکی از همراهی و همفکریشان با آنها است و یا برخاسته از عدم آگاهیشان به تاریخ پیدایش اصطلاح «ملت» در ایران که در هر صورت نافی نفوذ و حضور عناصر پان ترک در تلویزیون نیست.
ورزی، تبریزی، سلیمی نمین، لدنی و اسپانسر تاریخ ندان یا مغرضشان در تلویزیون نمی دانند که اغراق و پر رنگ ساختن نقش آذربایجان و تبریز در این فیلمها، مچ آنها را بیش از پیش برای ایرانیان باز کرده است. در فیلم ورزی اصلا خبری از ایران نیست و انگار دعواها و درگیری ها تنها بر سر آذربایجان و تبریز است و قدرت های جهانی آن زمان یعنی انگلستان، روسیه و زمین و زمان با هم به دسیسه چینی پرداخته اند تا بی توجه به اهمیت ژئوپلیتیک و راهبردی کشور ایران، «ملت تبریز» خوار و خفیف شود.
در همین فیلم عناصر ایرانی و از آن میان وزیران فارسی زبان در برابر ترکان قاجار حقیر و خوار معرفی می شوند. در یکی از صحنه ها فتحعلی شاه قاجار در طبقه اول کاخ خود طوری می ایستد تا چکمه های ترکیش درست روی سر میرزا ابراهیم خان کلانتر قرار بگیرد و به بیننده القا می شود که تاریخ یعنی قرار گرفتن چکمه ترکان بیابانگرد بر سر ایرانیان و فارسی زبانهای با فرهنگ. میرزا ابراهیم خان کلانتر همان دستور و وزیر شیرازی است که با چرخش سیاسی خود به سوی قاجار به آنان بخت حکومت بر ایران را عطا کرد ولی در اوج حکومت قاجارها این جسارت را داشت که سخت در برابر فساد شاهان عقب افتاده این سلسله بایستد تا بعدها شاه بر پایه حق شناسی، البته از جنس ترکیش، برای سپاسگزاری از تاج بخش خویش، او را در دیگ آب جوش بپزد.
فتحعلیشاه که به گواهی سیاستمداران و سفیران بیگانه بر اثر انحراف جنسی و زنبارگی بی اندازه شدید، مانند دختری دوازده سیزده ساله لاغر میان و دارای صدایی کاملا زنانه بود، در این فیلم یل داستان و پهلوانی با شانه های پهن معرفی می شود که بر اثر تلقین مشاوران خائن فارسی زبانش به دام انگلیسی ها می افتد تا گفته نشود که بی کفایتی یک شاه ترک موجب بر باد رفتن ایالات ایرانی قفقاز گردیده است.
از دیگر شیطنت های پان ترکی در این سریال، تشریح فراماسونریِ فارسی زبان ها و برجسته ساختن نوکری میرزا ابوالحسن خان ایلچی شیرازی برای انگلیسی هاست. البته هدف کارگردان و مدیران خاص تلویزیون این است که بیننده از فراماسون بودن عسکر خان ارومی افشار و نوکری او برای انگلیسی ها سخنی نشنود و صحنه ای نبیند، چرا؟ چون لابد فراماسون بودن یک ترک افشار کم خطرتر از فراماسون بودن یک فارسی زبان شیرازی برای ایران و اسلام است و کمتر زشت و ناپسند و زیان بخش می نماید.
در هر حال درونمایه این سریالهای تاریخی که با سرمایه ملت ایران ساخته می شوند، بر چند پایه استوار است:
الف- در این فیلم ها توهمی شکل گرفته است که چون شاهان قاجار به علما احترام می گذاشتند و مثلا ناصرالدین شاه در مقابل آنها از کالسکه پیاده می شد و یا شاهزادگان با علما وصلت می کردند، پس قاجارهای ترک بر پهلوی های فارسی زبان که علما را تضعیف نموده بودند، ارجحیت دارند در حالی که هر دوی این سلسله ها در زمینه های گوناگون برای ایران زیان بخش بوده اند و ترجیح یکی بر دیگری به خاطر تفاوتهای زبانی، نشانه ای شوم از رشد منطقه گرایی ابلهانه است.
ب- در این سریال ها انگلستان همیشه در ایران نفوذی بی حد و حصر، مشابه نفوذ در یکی از مستعمرات رسمی خود دارد. در این سریالها ایرانی که هرگز مستعمره نبوده است، هزاران برابر بیشتر از مصر و هندوستانی که رسما برده و مستعمره انگلیس بوده اند، معرفی می شود و هدف از این اقدام خوار و ناتوان نشان دادن ایرانیان است. تأثیر حزب توده و فرقه دمکرات در این نوع نگاه کاملا آشکار است زیرا اگر آن گونه که تاریخ نگاری چپگرایان تجزیه طلب مدعی است ایران مستعمره و ملک طلق انگلستان بود، لندن چه نیازی داشت که بارها در مسأله هرات و در دو جنگ جهانی به ایران حمله کند یا بکوشد در ایران کودتا به راه بیندازد و در آن نفوذ کند؟ به راستی انگلستان در درازای دوران استعمارگریش به چند مستعمره خود اعلان جنگ داد یا در آنها کودتا به راه انداخت که ایران دومیش باشد؟
ج- به بهانه انتقاد از رژیم پهلوی به فارسی زبانان و اقوام ایرانی نژاد توهین می شود. زمینه این توهین هم این گونه فراهم می شود که ایران به طور فرضی و به دروغ مستعمره انگلیس معرفی شود و در این راستا استعمارگران انگلیسی برای پیشبرد برنامه های خود همیشه از یاری دولتمردان فارسی زبان برخوردار باشند. در این میان آشکار نیست که شاهان «ترک» قاجار با آن همه «غیرت» و نبوغشان در وزیرکشی چه کاره بودند و چرا نمی توانستند همان طور که قائم مقام و امیر کبیر وزیران شرافتمند و استعمار ستیز و البته فارس زبان را خفه کنند و یا رگ بزنند از پس سفیر انگلیس و دو سه وزیر خائن دیگر برآیند. هدف نهایی این سریالها متهم ساختن غیر ترک زبان ها، به ویژه فارسی زبانها به همکاری با استعمار است.
چ- به بهانه انتقاد از فراماسونری، همه رجال غیر ترک زبان ایران مورد توهین قرار می گیرند. در حالی که امثال عسکرخان اورومی افشار و حکیمی و دیگران، که فراماسونرهایی ترک زبان و آذربایجانی بوده اند مطرح نمی شوند و حتی فراتر از آن گفته نمی شود که در تاریخ اسلام در میان همه ملتها و اقوام مسلمان افتخار فراماسون شدن زودتر و بیشتر از همه نصیب ترکان گردیده است و آنها (ترکان عثمانی) در این زمینه از «اولین ها» بوده اند.
ح- در این سریالها از ملیت مقدس ایرانی و دشمنان زبان بی همتای فارسی در قفقاز و هندوستان هیچ گونه بحث و سخنی به میان نمی آید.
خ- هرگز نه از انبوه آذربایجانی های ایراندوست سخنی به میان می آید و نه از معدود آذربایجانی های خائن و تجزیه طلب.
به همین دلیل است که تهیه کنندگان و کارگردانان فارسی زبانی که به دنبال بازتولید تمدنهای گذشته هستند و شبه پان ترک های نقابدار ولی مجهز به ابزارهای دقیق برای تجزیه ایران، شاهان و شاهزادگان ترک قاجار را که در کودکی مورد تعرض لله هایشان قرار می گرفتند و در بزرگسالی به جان بقیه می افتادند، به خاطر تشرع ظاهریشان، حاکمان ایده آل ایران در سده نوزدهم و بیستم معرفی می کنند.
اینان می خواهند عباس میرزایی را که به گواهی اسناد تاریخی، تا پیش از حمله روس و تصادم تمدن ایرانی- اسلامی با تمدن ویرانگر غرب، شغل شریفش یافتن غلام بچگان و فرستادن شان به تهران برای شاه بابا بود و یا محمدعلی شاه فاسدالاخلاق را به فرمانروایان «مسلمان- ترک» ایده آل تاریخ ایران تبدیل کنند و به خورد مردم ایران بدهند.
در حقیقت اگر قرار است که تعرض شاهزادگان پهلوی به نوامیس مردم در سریال «در چشم باد» و دیگر سریالها به صورت غیر مستقیم به شکل طعنه و تعریضی به مردم فارسی زبان مطرح گردد و چنین القا شود که پهلوی ها به خاطر فارسی زبان بودنشان نوکر بیگانه و متجاوز شده اند، خوب است شمه ای از رفتارهای مشعشعانه شاهان و شاهزادگان ترک قاجار که از کودکی در فضای فاسد دربار قاجار به سر برده و به گواهی تاریخ حتی در زنای با محارم هم تبحر داشته اند و در خدمت به سیاستهای روس و انگلیس دست کمی از پهلویها نداشته اند آن چنان که بوده اند، به مردم ایران نمایانده شود.
از نظر ما تباهکاری های اخلاقی اعضای هر دو سلسله، محکوم و نکوهیده است ولی چرا از ننگهای ترکان قاجار و امثال کامران میرزا نایب السطلنه و محمد علی شاه (که به عمه خودش هم رحم نکرد)، سخنی به میان نمی آید؟ آیا صرف همین رفتار، بوی عفن پان ترکیسم را به مشام ایرانیان نمی آورد؟ آیا تاریخ ایران آن قدر حقیر و کوچک است که محدود به مقایسه دو سلسله فاسد باشد؟ آیا طرح این امور از نشانه های نفاق نیست؟
توهین به وزیران و نخبگان غیر آذربایجانی، از جمله دیگر اهداف دو گروه یاد شده است. در این فیلمها چنان از فروغی سخن به میان می آید که گویی او دیپلماتی انگلیسی است که تنها دغدغه خاطرش خدمت به انگلستان است. در این سریال ها که به دنبال اثبات توهم توطئه در تاریخ معاصر ایران هستند ولی خود ابزار و محصول توطئه نفوذی ها به شمار می روند، بیننده ناآشنا با تاریخ، هرگز نمی تواند دریابد که همان فروغی به اصطلاح خائن، بنیانگذار سازمان میراث فرهنگی کنونی هم هست و نهادی را که او برای نخستین بار ساخته، تا کنون دهها و صدها اثر تاریخی ایران را از نابودی نجات داده است؛ یعنی دست کم یک کار مثبت از او سر زده است.
این گروهها که هدف عمده شان تضعیف ملیت ایرانی است تنها به سریال ها اکتفا و بسنده نمی کنند. در هفته های پیش شبکه چهار تلویزیون یا شبکه فرهنگ، مناظره ای میان دو جامعه شناس به نامهای دکتر لبیبی و عرب زبانی از استان خوزستان به نام دکتر موسی جابری در باره مباحث قومیت پخش کرد. دکتر لبیبی اصرار داشت که هویت ایرانیان در عصر کنونی با ایرانیت و اسلامیت قابل تعریف است و قومیت نه محور، بلکه عامل اثر گذار به شمار می رود. در مقابل، موسی جابری تجزیه طلب با همین عده در تلویزیون، با گستاخی تمام اظهار داشت که "من اساسا با ایرانیت مسأله دارم". معنای این سخن این است که برخی عرب زبانان ایران، اساسا خود را ایرانی نمی دانند و تلویحا می گویند ما تجزیه طلب هستیم. در نتیجه می بینیم که خدمات صادقانه مسئولان تلویزیون به بار نشسته .
این تراژدی دردناک، زمانی کامل تر می شود که بدانیم دولت تدبیر و امید و معاونت اقوام آن آقای علی یونسی به دنبال آن هستند که آموزش کودکان اقوام را از اعراب خوزستان آغاز کنند و لابد متولیان این آموزش هم امثال موسی جابری ها خواهند بود که آشکارا می گویند با ایرانیت مسأله دارند (هر چند شک دارم که لرهای گرمسیری شجاع و بختیاری های دلیر این اجازه را به آقایان بدهند).
دشمنی بازماندگان پیشه وری با بختیاری ها ریشه در این واقعیت دارد که حلقه پان ترکهای آذربایجان به همکاری و یاری پان عربهای خوزستان نیاز دارد و بسیار مایل است که نخستین سنگ بنای تجزیه ایران در چهارچوب آموزش زبان مادری و اجرای اصل پانزده قانون اساسی به طور آزمایشی در خوزستان نهاده شود تا زمینه برای جدایی آذربایجان نیز طی فرآیندی طبیعی فراهم گردد.
در این میان لران به طور اعم و بختیاری ها به طور اخص به عنوان ایرانیان نژاده و اصیل مانع اصلی در تحقق این امر به شمار می آیند و لذا با تأییدات جناب ضرغامی، ورزی، سلیمی نمین، کمال تبریزی و دیگر همفکران پیشه وری، بایستی بر لر و بختیاری بتازند و او را خوار و خفیف سازند. شگفت آور نیست که در چند سال اخیر ناگهان تلاش می شود که لرهای غیرتمند و نژاده ایرانی دستمایه جوک های سخیف گردند.
غرض این که ما با ساز و کار دو گروه بالا کاملا آشنا هستیم و به چشم خود می بینیم که تضعیف ملیت ایرانی نه تنها به اسلامی تر شدن اقوام غیر فارسی زبان نینجامیده، بلکه خائنینی از میان آنان را که به گفته خودشان با ایرانیت مسأله دارند، در تهدید تمامیت ارضی و یکپارچگی کشورمان گستاخ تر ساخته است.
خوب است به تاریخ کشورهای غربی و همسایگان خود نگاه کنیم. این کشورها دهها بار در قانون اساسی خود بازنگری کرده اند و موادی را که به حال تمامیت ارضی و هویت ملیشان زیان بخش بوده است، با قاطعیت تمام حذف کرده اند. همین پاکستان در همسایگی ما دست کم 17 بار در قانون اساسی خود بازنگری کرده است. چرا ما نباید چنین کاری را تجربه کنیم و اصل پانزده قانون اساسی را برداریم؟
چرا فرانسه با صدها بمب اتمی، داشتن حق وتو و عضویت دائم سازمان ملل و با اقتصادی کاملا صنعتی و دارا بودن زبان فرانسه ای که در دهها کشور جهان و از آن جمله در نیمی از قاره آفریقا زبان رسمی به شمار می رود، آن قدر از اوج گیری قوم گرایی و تجزیه احتمالی خود بیمناک است که پست وزارت «هویت ملی» در کابینه اش ایجاد کرده و از امضای مصوبه اتحادیه اروپا در مورد آموزش به زبان اقلیت ها سرباز می زند، ولی ایران با این همه دشمنان داخلی و منطقه ای و جهانی و با توان و ثروت کمتری نسبت به فرانسه این گونه به خطراتی که تهدیدش می کند، بی اعتناست؟
مگر آذربایجان به دو میلیون اتباع ایرانی تبارِ تات و تالش خود و ازبکستان به هشت میلیون تاجیک تابع خود اجازه آموزش به زبان فارسی و فرهنگستان داده اند که ما به ترک زبانان خود فرهنگستان زبان ترکی بدهیم؟ مگر تأسیس فرهنگستان زبان ترکی در قانون اساسی پیش بینی شده است؟ آن هم در زمانی که به اعتراف خود آقای یونسی، آموزش به زبان اقوام و تأسیس فرهنگستان ترکی، خواست عموم مردم آذربایجان نیست و تنها مشتی روشنفکرنمای بی ریشه خواهان آن هستند. مگر با تأسیس فرهنگستان زبان ترکی، فردا روز عرب زبانان خوزستان، ترکمنها، کردها، لرها، لکها، تاتها، اهالی ورامین و گلپایگان و سرخه و نایین و... خواستار تأسیس فرهنگستان نخواهند شد؟ و مگر داستان به همین جا ختم خواهد شد؟
در این جا بایستی به هنرپیشگان سینما و تلویزیون ایران هم تلنگری زد؛ کسانی که برای به دست آوردن یکی دو بسته اسکناس، حاضر به بازی در هر نقش کثیفی هستند. به نظر می رسد که این افراد نه کتاب می خوانند نه هویت ملی می فهمند و نه هیچ گونه حساسیتی به نقشها و دیالوگهایی دارند که دو گروه یاد شده به ایشان واگذار می کنند. نمی توان درک کرد که چگونه بازیگری در سریال «در چشم باد» حاضر می شود بگوید «آبادانی ها از صبح تا شب برای انگلیسی ها بار می برند و آنها هم هیچوقت از کار اینها راضی نمی شوند»؟!
آن هنرپیشه که نقش سرباز وظیفه را بازی می کرد، اگر غیرت داشت، البته نمی بایست این دیالوگ بودار را که نقابداران نفوذی برای توهین به آبادانی ها نوشته اند بپذیرد. گویا در جماعت سینما و تلویزیون، عرق ملی و ایراندوستی جایی ندارد. دولت فرانسه چند روز پیش با قاطعیتی در خور ستایش، مصوبه اتحادیه اروپا در باره لزوم آموزش زبان مادری برای اقلیتها را رد کرد و آن را زیانبخش به حال تمامیت ارضی خود تشخیص داد. در واقع فرانسوی ها می دانند که کشور آلمان به خاطر اقلیتهای آلمانی ساکن در جمهوری چک، بلژیک و آلزاس و لرن در فرانسه خواستار تصویب این قانون است و فرانسه از این مطلب که به سود آلمان خواهد بود در هراس به سر می برد.
شکی نیست که آموزش به زبان مادری در آذربایجان ایران به سود ترکیه و باکو، در خوزستان به سود عراق و عربستان و کشورهای جنوب خلیج فارس، در بلوچستان به سود پاکستان و در ترکمن صحرا به سود ترکمنستان خواهد بود و چه نترس و بیباکند کار به دستان دولت تدبیر و امید که از این همه کژدم های زهرآگین و گرگهای درنده پیرامون ایران بیمی به خود راه نمی دهند. زهی شجاعت!
به نظر می رسد که قانون اساسی ایران از دید تشریح و معرفی مصادیق تجزیه طلبی، پیش بینی و مجازات تجزیه طلبان و دشمنان یکپارچگی سرزمینی ایران به شکل هراس آوری فقیر و نارساست. علت هم روشن است: بر اثر آرامش نسبی جامعه در مسائل قومی که ناشی از موفقیت چشمگیر دستگاههای اطلاعاتی و نظامی حکومت پیش از انقلاب در عقیم ساختن حرکتهای تجزیه طلبانه بود، قانونگذاران اوایل انقلاب اصلا اهمیت این مسائل را اساسا احساس نکردند و با خام اندیشی تأسف آوری اصل پانزدهم قانون اساسی را به تلقین امثال مقدم مراغه ای تصویب نمودند تا میوه آن را امروزه گروه هایی مرموز بچینند و جسارت را به جایی برسانند که آزادانه در نشریه های خود بنویسند که اصلا کشوری به اسم ایران در تاریخ وجود خارجی نداشته است و نام ایران تنها نامی جغرافیایی و مربوط به فلاتی مشهور به فلات ایران می شود. حتی به چشم خود دیده ام که برخی استادان پان ترک در جلسه های دفاع پایان نامه منکر وجود تاریخی ایران می شوند و هیچ قانونی برای تعقیب چنین افراد خائنی وجود ندارد. امروز بیش از هر زمان دیگری باید تلاش کرد که مصادیق تجزیه طلبی هر چه بیشتر تشریح و کاویده و معرفی شود و بکوشیم که زمینه برای تصویب قوانینی سخت بر ضد تجزیه طلبان و دشمنان هویت ملی ایرانیان فراهم گردد، جای قوانین جدی در راستای پاسداری از هویت ملی و تمامیت ارضی ایران بیش از هر زمان دیگری خالی است، حفظ یکپارچگی و تمامیت ارضی میهن را از فرانسویان حساس و هندیان دوراندیش بیاموزیم.