دیدهبان خلیج فارس
سخنرانی دکتر احمد اقتداری در همایش خلیج فارس
- ديده بان خليج فارس
- نمایش از پنج شنبه, 30 ارديبهشت 1389 06:00
- بازدید: 5852
برگرفته از مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی
بنام آنکه دانش آفریده است
دکتر احمد اقتداری
ریشۀ اعلام جغرافیائی خلیجفارس و دریای عمان براساس فقهاللغۀ ایرانی
تنببزرگ و تنبکوچک: در زبان مردم منطقه این دو جزیره را تنبگپ و تمبمار بامیم ساکن مینامند. در زبانفارسی تبدیل نون به میم در اتصال بابا دور از قواعد دستور زبان نیست. تمب بمعنای تپه و تمب گپ یعنی تنببزرگ و تمب مار یعنی جزیرهای که در آن مار فراوان است و چون جزیرۀ کوچک است و در میان دریا به صورت تپه نمایان است آن را تمب گفتهاند.
مصدر تمبده یعنی فروریختن و انباشته شدن و مفهوم این مصدر مانند تمبیدن در لهجۀ شیرازی و یزدی است اما در تعریب این دو جزیره را طنبینی یعنی دو تنب اصطلاح کردهاند با طاء مؤلف.
ابوموسیٰ: این جزیره در زبان مردم منطقۀ بوموسی یا باموسی گفته میشود مانند باباطامر، باباکوهی بمعنای پیرعزلت گزیده نام این جزیره را مهم تعریب کردهاند و ابوموسیٰ شده است. تعجب نفرمائید که چگونه این تعریبها صورت گرفته شده است. بیاد بیاوریم که کرمانشاهان را قرمیشه و گلپایگان را جز فادقان کردهاند که البته در کتب و در تداول محاوره این تعریب مقبولیت نیافته و کرمانشاهان و گلپایگان جاودانه به همان صورت باقی مانده است.
عمان: در سفرنامۀ پریپلوس دریای ارتیره از دورۀ اشکانی، کاسماس ایندکوپلوستوس از قول سوپاتروس سیاح و تاجر یونانی نوشته است که چون سوپاتروس با یک کشتی ایرانی که به سیلان آمده بود به دریای عمان میرسد آنرا دریای اومانه مینامد یعنی دریائی که او = aw آب در آن مانده است از کلمۀ او = aw آب و فعل ماندن. امروزه هم در بوشهر رودموند و منطقۀ ماندستان داریم و در کارنامۀ اردشیر بابکان از دورۀ ساسانی نیز از موندستان نام رفته است.
مسقط: در سفرنامۀ عبدالرزاق سمرقندی سفیر میرزا شاهرخ تیموری به هندوستان مسکت ذکر شده است و مس به معنای مه و بزرگ و کت و کده بمعنای خانه و شهر و آبادی و مسکت یعنی خانه و شهر و آبادی بزرگ. شباهت مسکت با مزگت یعنی مسجد و نیایشگاه و معبد هم اسم دور از دهن نیست. در این سفرنامه از عمان با نام ماجان و ماکان نام رفته است که تحریفی از مغان است و از آنجا مِس برای معابد ایلامی شهلاک این شوشیناک ایلامی به ریشهر بوشهر میآوردهاند.
سیراف: یاقوت نوشته است که چون کیکاوس کیانی را غرور گمراه کرد و بر تخت بر بال عقابان گرسنۀ تیز پرواز به آسمان صعود کرد و دعوی خدائی نمود، خداوند باد را فرمان داد تا او را به زمین افکند. کیکاوس به زمین سقوط کرد و از مردمان آب خواست، برای او شیر و آب آوردند و آن محل نام شیرآب گرفت و بعد در محاوره سیراف شد. اما بنده را عقیده بر این است که چون سیراف در دامنۀ تپههای کوههای جم و زیر واقع شده و در زبان مردم شکافهای حاصله از بارانهای تند را شیل میگویند، شیل و سیل آب سیراف یعنی آبی که از شکافهای تپههای شمالی سیراف فرو میریزد و به زمینهای ساحل میرسد.
رأس موسندام: رأس موسندام در انتهاء شبه جزیرۀ عربستان و وارد به دریای عمان است و امروزه جزء خاک عمان است. رأس بمعنای سر و پیشرفتگی خاک در آب یا دماغۀ کوه در دشت. در زبان فارسی رامسر و رودسر و بابلسر و سنگسر و در عربی رأس عطاف، رأسالحد و رأسالکواکب و امثال آن. رأس موسندام به صورت رأس موزاندام یعنی پیشرفتگی خاک در آب که به نام هیکل موز خدای هرموز، هرمزد و متعلق به هرموز است و در تعریب رأس موسندام شده است.
هرموز: جزیرۀ هرموز و تنگۀ هرموز، جزیره و تنگۀ خدای هرموز، هُرمزد و در پس کرانههای خلیجفارس آبادیهای هورمود، هرموز، هرمودر، هرم، هیرم نشانی از هرموز دارند و هُرام به معنای آتش و حرارت و پاکی و آتش پاک و مقدس.
جلفار: یکی از کتب بسیار معروف دریانوردی در اقیانوس هند که به زبانهای عربی و انگلیسی و فارسی چاپ شده است کتاب الفوائد فی اصول علم البحر و القواعد است تألیف شیخ شهاب احمد بن ماجد جلفاری بندر کنگی راهنمای و آکودوگامای پرتغالی در کشف هندوستان است. نویسندگان اروپائی و به تبعیت آنها نویسندگان عرب او را عرب و اهل جلفار دانستهاند کلمۀ شهاب ایرانی بودن ابن ماجد را میرساند. اما جلفار که سرزمینی بین شارجه و رأس الخیمه بوده است را سرزمینی عربی و نام جلفار را عربی دانستهاند، اما جلفار تعریب گلبار است مانند رودبار یعنی ساحل رود و زنگبار یعنی ساحل سپاهان چون گلسرخ محمدی خشکشده را که زائد بر مصرف بوده از فیروزآباد فارس و قمصر و نطنز کاشان و داراب فارس از بندر لنگه و بندر کنگ به این نقطه حمل میکردهاند تا کشتیها برسند و به هندوستان و عربستان حمل نمایند. از این جهت این قطعه خاک گلبار نام گرفته است.
قطر: مردمان ایران جنوبی ساکن در قطر آنجا را کتر مینامند. کتر همان خانه و کاشانه و شهر است و بمعنای شکوه و بزرگی و فره ایزدی است و در زبان فارسی کلمات زیادی در اعلام جغرافیایی و اشخاص با (آر) آغاز میشود مانند اردکان، اردستان و اردشیر و اردوان. بیشتر ساکنین قطر مانند ساکنین کویت و بحرین و ابوظبی و دوبی ایرانیان و ایرانی تبارها هستند.
بحرین: بحرین از دو قسمت تشکیل شده، بحرین بحری و بحرین برّی، بحرین برّی امروزه در سواحل عربستان جنوبی است که در متون لحساء و الاحساء نامیده شده و شهرهای عمدۀ آن خورا دمام، نعصوف، قطیف و ذهران عربستان سعودی است ناصرخسرو که به بحرین سفر کرده است جزیرۀ منامه پایتخت امروزی بحرین را دیده و آنرا (اُوال) نامیده است. مرحوم سید محمد محیط طباطبائی اوال Owal را مرکب از بمعنای آب و آل چون چنگال دانسته است و منامه را از ریشۀ نوم و منامه را بمعنای محل خواب نمیداند بلکه آنرا تحریفی از مینو و میان آب میداند. در بحرین دو دسته مردم زندگی میکنند یک گروه بحرینی یعنی عربتبارهای ساکن بحرین و یک گروه بحرانی یعنی ایرانی تبارهای ساکن بحرین و بحرین بمعنای دو دریا نیست و ریشه در بهر و بهره با هاءهوز و زبانفارسی دارد چون سرزمین پرنعمت و باغ و بوستان بوده و در دورۀ ساسانی مرزبان عربستان سپهبد نیمروز ایرانی ساسانی در این محل ساکن بوده و دارای بهر و باغ و بوستان و املاک بوده است. در دوران ساسانی بحرین بری و بحرین بحری بر رویهم ایالت میش ماهیگ نام داشته و مستقیماً با دربار تیسفون مربوط بوده است.
کویت: کویت از کلمۀ کوت گرفته شده است و کوت بمعنای قلعه و کلات و کوچه و کوی است و کلمه فارسی است.
عراق: عراق تعریب ایراه است و ایراه یعنی سرزمینی که دریا نیست ولی در ساحل دریاست و پس کرانۀ دریاست لارستان را در متون قدیم تا قرن هفتم هجری ایراهستان مینامیدند. در برابر ایراه زیراه است و زیراه کلمهای مشتق از زره است و زره بمعنای دریا در پهلوی ساسانی است. حمزۀ اصفهانی دریای پارس را زراهکامسیر= زراهکامشیر یعنی دریای بکام اردشیر مینامد. عراق در دورۀ ساسانی ایالت سورستان نام داشته و مرکز آن یعنی بغداد امروزی و تیسفون و حومۀ آن دل ایرانشهر نام داشته است. مرحوم دکتر محمد محمدی ملایری تحقیقات مستند در باب سورستان و دل ایرانشهر و مرزها و تسوجهای آن نوشته است. بغداد مرکب از دو جزء بغ بمعنای خداوند و داد بمعنای دهِش یعنی دهش خداوند است.
بصره: در زمان ساسانیان و هِشتآباد ایرانشهر نام داشته یعنی بهشتآباد شدۀ اردشیر، ناصرخسرو که بدانجا سفر کرده است آنرا هور اُبلّه نامیده و هور یعنی خور و اُبلّه از آب و لای مشتق شده است.
گامبرون: از زمان تسلط پرتغال بر جزیرۀ هرموز محل بندرعباس فعلی را گامبرون نامیدهاند. امروز هم بعضی هتلها و مغازهها در بندرعباس گامبرون نامیده میشود و تصور غالب نویسندگان این بوده است که گامبرون کلمۀ پرتغالی یا اسپانیول است که از کلمۀ کِمِرکی یونانی بمعنای گمرک گرفته شده است. اما مرحوم محمدعلیخان سدیدالسلطنه بندرعباسی در کتابهایش، در صورت تخیلات جزیرۀ قشم از آبادی کوچکی بنام گمبرو نام برده است. گمان میکنم پرتغالیان جزیرۀ هرموز به جزیرۀ قشم میآمده و در گمبرو یا (کمرو) لنگرگاهی داشتهاند و چون جرون یعنی محل بندرعباس فعلی را تصرف کردهاند و باج و خراج در این محل از کشتیها میگرفتهاند آنرا به زبان خودشان نام دادهاند و پس از خروج و اخراج پرتغالیان به فرمان شاهعباس و با جنگ دو ماهۀ امامقلیخان صفوی سردار شاه عباس جرون و گمبرون به نام شاهعباس، بندرعباس نامیده شده است. اما جرون تعریب ذرون است و ذرون ذرونات مجموعه، بلوکی است که بنام خدای ذروان، ذروان، کرانه، خدای لاتینهی ایرانی نامگذاری شده است.
بشاگرد: بلوکی بر ساحل خلیجفارس و در استان هرمزگان است. در خصوص کلمۀ بشاگرد و بشگرد مرحوم پرفسور گرشویج تحقیقات مفصّلی نموده است و آنرا کلمهای بلوچی شناخته است. اما بشاگرد همان بشگرد است یعنی موسم کشت بشن، و بش بمعنای زراعت دیم است و این کلمه در اقیانوس هند و نزد دریانوردان اقیانوس هند و خلیجفارس موسم وزش باد مونسون است که چون این باد بشکرد بوزد موسم کشت دیم یعنی بش است یعنی ماههای میزان و قوس (ماههای مهر و آبان). نام باد قوس نیز باد کوش نامیده میشود یعنی بادی که از سمت اقیانوس هند و جهت جنوب میوزد و موسم سفر به اقیانوس هند است و موسم کشت بش یعنی زراعت دیم است.
کُمراز: سرزمینهائی در شمال رأس موسندام و جزئی از سرزمین عمان است. در این نقاط طوائفی زندگی میکنند که شیهو و شهو نامیده میشوند و زبانی دارند که نه فارسی و نه عربی و نه آفریقایی است. نزدیک به یک قرن است که در خصوص زبان آنها علماء زبانشناسی مطالعه میکنند و اختلافنظر دارند. سرانجام آقای پرفسور شرود استاد محقق دانشگاه کلمبیا نیویورک که عهدهدار کرسی (آگاخانچیر) در آن دانشگاه میباشد مقاله را مفصلی در مجلۀ آلمانی زبان چاپویسبادن نوشت و صریحاً لهجۀ کومزاری را در مقایسه با لهجۀ بشاگردی و لاری جزء گروه زبانهای ایرانی شناخت و مقبول اهلنظر و زبانشناسی قرار گرفت و کمزار را کامزار پنداشت. رأس القمه ـ گویا محمل استقرار نیروی نادرشاه برای حمله به عمان بوده است و چادرهای سپاه نادری در این مکان افراشته بوده و آنرا رأس الخیمه نامیدهاند.
شارجه: امرنشینی و یکی از امارات متحدۀ عرب است. چون به فرودگاه شارجه وارد شوید آنرا شارقه میشنوید و میخوانید. اما شارجه زبانزد مردم است و بیشترین ساکنین این شیخنشینی و مردم سواحل شمالی خلیجفارس آنرا شارگه مینامند یعنی شهرگه و جای شهر و کلمۀ فارسی است.
نام بندرها و جزیرههای خلیجفارس و دریای عمان ریشه در زبانفارسی دارند: میاب، میناب، پسابندر، گوادر، هنگام، خور، مقهات، کشم، هرموز، شتور، هزرابی، لاوان، لارک، خارک و فارکو تقریباً تمامی خورها و بندرها و جزیرهها نام فارسی دارند.
قیس: بندر تروکۀ نیمه آبادی در 9 کیلومتری بندر چابهار است قیس همان کلمۀ شریفی سر یعنی رأس یعنی پیش رفتگی خاک در آب است. بندر بسیار معروف دنیای قدیم در ساحل کرمان و بکلران بوده است در متون از آن به نام (ثقریز) نام برده شده که (بارگاه فایند) است. فانیذ و پانیذ یعنی قند. از این بندر قند به دنیای شرق یعنی هندوستان و چین صادر میشده است. در زبان یونانی و لاتین تیسفون بصورت تک تیسفون نوشته میشود با K در اغاز کلمه و نشانی از کب دارد. بد نیست که بدانیم در این منطقه نقطهای به نام جازموریان در کتب و نقشهها ثبت شده این غلط مشهود یادگار نقشههای نظامی نیروی دریائی انگلستان است جازموریان غلط است و گزموریان صحیح است یعنی نقطهای که درختان گز دارد و مورچههای فراوان.
فرورو فرورو: نام جزیرۀ کوچکی است سالها پیش از انقلاب جمعیت شیر و خورشید ایران برای معالجه بیماران سواحل و جزائر خلیجفارس و دریای عمان یک کشتی مجهز بیمارستانی ترتیب داد و بیماران این نواحی را معالجه و مداوا میکرد. نام این کشتی را نارور گذاشتند و من ندانست چرا فرورا به نام فارور تبدیل کردهاند. فرور و فرورو از فرورفتن غواص برای صید مروارید در دریا و در موقع صید مروارید مشتق شده است.
اگر جغرافیای طبیعی خلیجفارس و دریای عمان را با دقت بخوانیم حتی نام جزائری که امروزه متعلق به عربستان سعودی، کویت و عمان و ابوظبی و قطر و بحرین است غالباً ریشه در زبان فارسی و تهران و ایرانی دارند مانند یاس و ارزنه و سرخ و کمیلو دراز، باربار، خوشاب دارا، بوبیان ساج، تاروت، فارسی و امثال آنها در لغتنامۀ دهخدا را ذیل مادۀ یمن نام غالب روستاها شهرهای کهنۀ یمن فارسی است یا ریشه در زبان فارسی دارند. در عمان در طغار نقطهای است که آنرا نزوی گویند و نرونجار صبحگاهی مه مانند است و امروز در لهجههای جنوب ایران زبانزد است. راستی را:
مسجد و مدرسه و خانقه و دیر همهجا گشتم و دیدم که هیاهوی تو بود