کوروش بزرگ
درگذشت کوروش بزرگ
- كوروش بزرگ
- نمایش از پنج شنبه, 02 آبان 1392 19:04
- دکتر شروین وکیلی
- بازدید: 10610
دکتر شروین وکیلی
جامعهشناس و پژوهشگر تاریخ
در مورد پایان زندگی کوروش بزرگ روایتهای یکدستی وجود ندارد. تنها نکتهی روشن و قطعی در این مورد به زمان مرگ او مربوط میشود. زمان تقریبی درگذشت کوروش بزرگ را میتوان بر مبنای کتیبههایی تشخیص داد که به دوران او یا کمبوجیه به عنوان مرجع تاریخ اشاره میکنند. آخرین کتیبههایی که در میانرودان کشف شدهاند و تاریخ را از زمان تاجگذاری کوروش بزرگ میشمارند عبارتند از لوح بورسیپا (12 سپتامبر/ حدود 23 امرداد 530 پ.م.) و کتیبهی بابل (12 سپتامبر/ 21 شهریور 530 پ.م.). اما یک لوح دیگر از کیش هم هست که به سالِ کوروش نوشته شده و تاریخ 13 آذر (4 دسامبر) را بر خود دارد، هرچند اعتبار و درست خوانده شدناش جای تردید دارد. نخستین الواحی که به تاریخ سلطنت کمبوجیه نوشته شدهاند، دو متن بابلی هستند که در 9 شهریور (31 اوت) و 13 آذرماه (4 دسامبر) 530 پ.م. نوشته شدهاند.1 بر این مبنا میتوان حدس زد که در اوایل شهریور 530 پ.م. کوروش درگذشته2 و پسر بزرگش به جای او بر تخت نشسته است.
اما دربارهی علت مرگ او روایتهای متنوعی در دست است. کتسیاس میگوید که کوروش در نبرد با قبیلههای درپیکی که در درهی سند میزیستند کشته شد. او وقتی با درپیکیها روبهرو شد که فوجی از فیلسوارانشان به میان سوارکاران پارسی تاختند و ایشان را تار و مار کردند. به روایت کتسیاس، کوروش در این گیر و دار از اسب فرو افتاد و یک جنگجوی هندی نیزهای به رانش زد.3اما در همین زمان شاه سکاها ــ آمورگََه (یعنی نامیرا) ــ با بیست هزار سوارکار به یاری کوروش شتافت و او را از معرکه نجات داد. به روایت کتسیاس در این نبرد ده هزار تن از هر دو سو کشته شدند.
پس از سر رسیدن آمورگه، پارسها و سکاها با هم متحد شدند و در نبردی که پس از آن درگرفت توانستند بر درپیکیها چیره شوند. در این نبردِ دوم سی هزار تن از جبههی ایرانیها و نود هزار تن از درپیکیها به قتل رسیدند که شاه ایشان آمورایوس و سه پسرش هم در میان کشتگان بودند.4 کوروش پس از سه روز، در حالی که بزرگان کشور را نزد خود خوانده و اندرزشان داده و وصیتهایش را برای دو پسرش خوانده بود، از عفونت زخم رانش درگذشت.5 بروسوس بابلی هم داستانی مشابه را روایت کرده و معتقد است که کوروش در نبرد با قبیلههای آریایی كوچگردی که در مرزهای شرقی خوارزم میزیستند کشته شده است. اما او این قبیلهها را داههها میداند. اینها خویشاوندان همان مردمی بودند که اعقابشان بعدها یونانیان را از ایران راندند و دودمان اشکانی را تأسیس کردند.
در این میان هرودوت، طبق معمول، رنگآمیزترین و تخیلیترین قصه را روایت کرده است. به روایت او، کوروش از ملکهی ماساگتها ــ تومیریس ــ خواستگاری کرد، اما ملکه که میدانست کوروش سودای تسلط بر قبیلهاش را در سر دارد این پیشنهاد را رد کرد. در نتیجه کوروش تصمیم گرفت قلمرو او را تسخیر کند و در رأس لشگری به سرزمینهای آن سوی سیردریا تاخت که قلمرو ماساگتها محسوب میشد.
دربارهی ماساگتها این را میدانیم که یکی از قبایل نیرومند وابسته به سکاها بودهاند و نامشان (ماسیگاتَه) یعنی ماهیخوار و بخش نخست آن همان ماهیِ پارسی است. نام این ملکه نیز در سالهای اخیر دستاویز تحریفهای عجیب و غریب قومگرایان شده است و آن را با کلمهی تیمور، که برای نخستین بار پنج قرن بعد از این تاریخ در منابع چینی نمودار میشود و اسم مرد هم هست، برابر دانستهاند. دربارهی ایرانی بودن ماساگتها چون و چرایی وجود ندارد و این امر مورد توافق همهی مورخان جدی است.6تا جایی که از نام یونانیشدهی تومیریس برمیآید، با توجه به تبار سکاییِ اسم، بیشک نامی ایرانی است و بخش نخست آن به احتمال زیاد باید همان تَهم به معنای نیرومند باشد. بر همین مبنا آلتهایم نام او را به صورت «تهمرَییش» بازسازی کرده است.7
تومیریس شخصیتی نامدار بوده و افسانههای زیادی دربارهاش بر سر زبانها بوده است، به شکلی که قرنها بعد از دوران کوروش در منابع یونانی و رومی بارها نامش را میبینیم. استرابو، کاسیودوروس، پولیانوس، اوروسیوس و یوستینوس از او یاد کردهاند8 و یوردانِس9 در کتاب خاستگاه و کردارهای گُتها (De origineactibusqueGetarum) دربارهی او داد سخن داده است. به روایت هرودوت، کوروش در نبرد با ماساگتها که توسط پسر ملکه رهبری میشدند از حیلهای استفاده کرد و خیمه و خرگاه گرانبهایی بر پا نمود و خوانهای بسیار با شراب و غذاهای فراوان در آن آراست و نگهبانان اندکی را بر آن گماشت و خود با سپاهیانش در گوشهای کمین کرد.
پسر تومیریس که اسپارگاپس نامیده میشد، با سواران ماساگت بر این اُردو تاخت و غنایم بسیار به چنگ آورد و به همراه سربازانش به خورد و نوش پرداخت و مست شد. آنگاه کوروش حمله کرد و ایشان را شکست داد و شمار زیادی از ایشان را اسیر کرد. اسپارگاپس که در این بین محاصره شده بود، با وجود این که کوروش دستور داده بود کسی صدمهای به او نزند، از شدت شرم با خنجر خود را کشت. به این ترتیب، تومیریس کینهی کوروش را به دل گرفت و در نبردی سپاهش را شکست داد. در این نبرد کوروش کشته شد و جسدش به دست ماساگتها افتاد. پس ملکه دستور داد سرش را ببرند و در تشتی پر از خون بیندازند و خطاب به او گفت: «چنان که قول داده بودم، خونی را كه سهم توست به تو دادهام!»10. هرودوت بیدرنگ پس از شرح این داستان قید کرده که در مورد مرگ کوروش داستانهای زیادی وجود دارد، اما میگوید «این قصهای که من در ذهن دارم، ارزشمندترین است، برای آن که باور شود!»11.
در میان این روایتها، چند نکتهی مشترک وجود دارد. داستان بروسوس و کتسیاس، که هر دو ساکن قلمرو هخامنشی و از نویسندگان دیوانی پارسها بودند، شباهتهای زیادی با هم دارد. آشکار است که در قلمرو ایران، روایت رسمی و جاافتادهای در مورد چگونگی مرگ بنیادگذار دودمان هخامنشی وجود داشته است. این روایت، آخرین روزهای زندگی کوروش را در شرایطی تجسم میکرده که با قبیلههای كوچگرد و مهاجمِ فراسوی مرزهای ایرانزمین میجنگد و در نهایت توسط همین مردم کشته میشود. روایت هرودوت به رونوشتی تخیلی و رنگارنگ از همین روایت شباهت دارد که طنینی ضد ایرانی هم یافته باشد.
داستان مرگ کوروش در تواریخ را بیشتر مورخان معاصر بدون بحث نقادانه پذیرفته و تکرار کردهاند.13در ایرانزمین هم، سنت رسمی تاریخی همین برداشت در مورد مرگ کوروش را حفظ کرده است چنان که میبدی در تفسیر قرآنش داستانی را نقل کرده که همتا بودنِ کوروش و ذوالقرنین را در قرآن را تأیید میکند. طبق این داستان، ذوالقرنین برای فتح جهان به سوی بلاد مغرب لشگر کشید و به زنی که پادشاه این سرزمین بود گفت که تسلیم شود. آن زن نپذیرفت. کوروش عارش آمد که با او بجنگد و مانده بود که چه کند، تا آن که ملکهی مغرب او را به مهمانی دعوت کرد و به جای غذا بر سر سفره مروارید و گوهرهای گرانبها گذاشت و به این ترتیب به شاه جهانگیر اندرز داد که آز خود را کم کند، چون زر و گوهر را نمیتوان خورد!14 این روایت به روشنی از داستان درگیری کوروش و ملکهی ماساگتها و نیرنگ کوروش مربوط میشود که با برگزاری مهمانیای پسر آن ملکه را شکست داد.
روایت هرودوت به ظاهر برداشتی آزاد از همین نسخهی رسمی است ــ که با تخیلِ شکوفای هرودوت و گرایشهای ضد ایرانی آتنیهایی که برای نوشتن تاریخش به او پول میدادهاند ترکیب شده است. بد نیست برای دریافتنِ حقیقتِ مرگ کوروش، این روایتها را کمی نقادانهتر وارسی کنیم. کار را با داستان هرودوت آغاز میکنیم که سستتر از سایر روایتهاست.
داستان هرودوت، گذشته از دلالتهای ضدایرانی روشنش، به چند دلیل نادرست مینماید. نخست آن که کوروش به گواهی تمام تاریخنویسان، از جمله هرودوت، در زمانِ مرگ هفتاد سال داشته است. این که او در حدود هفتاد سالگی از ملکهای بیگانه خواستگاری کرده باشد، عجیب مینماید. اگر هم هدف تسخیر قلمروی سیاسی و متحد کردن دو خاندان سلطنتی پارسها و ماساگتها باشد، باز انتظار میرود یکی از پسران کوروش از ملکهی سکا خواستگاری کند، و نه خودش. علاوه بر این، غریب مینماید که این پیرمرد هفتاد ساله که جهان را فتح کرده و سالها بر کل آن فرمان رانده است تازه پس از وقفهای نه ساله بار دیگر برای تسخیر سرزمینهایی جدید حرکت کند و تصمیم بگیرد ماجراجوییهای دوران جوانی را تکرار نماید. گذشته از این، قصهی بریده شدن سر کوروش و جملات قصار ملکهی ماساگتها هم به نظر نادرست مینماید. چون میدانیم که پیکر مومیاییشدهی کوروش در پاسارگاد مدفون بوده و بنابر این در خاک ایران مرده است و جسدش در سرزمینی دوردست به دست قبایلی دشمن مثله نشده است.
با یک نگاه به برنامهی جهانگشایی هخامنشیان، میتوان دید که نبردهای این شاهان همواره در مرزهای کشورشان و با قبیلههای كوچگردی بوده است که به دزدی و غارت شهرهای مرزی ایرانزمین روی میآوردند. حتا جنگهای دوران خشایارشا با یونانیان را هم باید در همین چارچوب دید. یعنی یونانیان هم مانند قبیلههای كوچگرد سکای دوران داریوش یا ماساگتهای عصر کوروش، مردمی فقیر، حاشیهنشین و غارتگر بودند که هر از چند گاهی به مرزهای پارس حمله میکردند و منظماً توسط قوای شاهنشاهی پس زده میشدند. برنامهی جهانگشایی هخامنشیان، تسخیر سرزمینهای این قبیلههای كوچگرد نبوده است. در واقع، تسخیر سرزمینهایی که از مراتعی گسترده و قبایلی متحرک انباشته شده است ارزش چندانی برای یک شاهنشاهی ثروتمندِ مبتنی بر کشاورزی و تجارت ندارد، مگر آن که اهداف امنیتی از آن مور نظر باشد، و جالب است که در تمام تاریخ دو و نیم سدهای هخامنشیان تمام گزارشهای موجود دربارهی لشگركشی شاهان به فراسوی مرزهای مردم شهرنشین و کشاورز جنبهی تنبیهی یا پیشگیرانه داشته است.
بنابراین کوروش در زمان مورد نظر، نمیتوانسته به سرزمین ماساگتها چشم طمع دوخته باشد. به این دلیل که پیر بوده، و سرزمین ماساگتها ارزشی برای شاهنشاهی نداشته، و کار نیمهتمامی در همان زمان وجود داشته که کوروش برایش زمینهچینی بسیاری کرده بوده، و آن فتح مصر بوده است. کوروش اگر تصمیم میگرفت قلمرو شاهیاش را گسترش دهد، قاعدتاً میبایست به سمت مصر حرکت کند. چرا که مدت ده سال برای فتح آنجا مقدمه چیده بود و در آن تاریخ تازه این برنامهها به بار نشسته بود. چنان که پنج سال بعد، وقتی پسرش کمبوجیه به سمت مصر حرکت کرد، این تنها بخشِ بازمانده از قلمرو نویسای میانی را به سادگی و با رضایت ساکنانش فتح نمود. فتح مصر مهمتر، افتخارآمیزتر و سادهتر از فتح سرزمین ماساگتها بوده است. از این رو، روایت هرودوت در این مورد، که حرکت کوروش با هدف کشورگشایی انجام گرفته، نادرست مینماید.
بقیهی داستان، مانند کمینِ مبتکرانهی کوروش، کشته شدن اسپارگاپس، بریده شدن سر کوروش، محتوای گفتوگوهای شخصیتهای برجسته با هم و مواردی شبیه به این هم بیشتر محصول هنر قصهپردازی هرودوت هستند تا واقعیتهایی تاریخی. چون حتی اگر چنین حوادثی هم رخ میدادهاند، هرودوت نمیتوانسته چند سده بعد و در گوشهی پرتی از شاهنشاهی هخامنشی از آنها خبردار شود. بیتردید نسخهی رسمی و روایت مرسومی که پارسها از مرگ کوروش در دست داشتهاند، محتوایی چنین توهینآمیز نداشته است. پس، هرودوت این قصه را از پارسیان نشنیده است. با توجه به بقیهی چیزهایی که هرودوت نوشته، میتوان اطمینان داشت که هرودوت داستانی را، که روایت رسمی شاهنشاهی پارس نبوده، از خودش ابداع کرده است.
اگر به راستی در پایان دوران سلطنت کوروش جنگی میان پارسها و ماساگتها درگرفته باشد، جنگی تدافعی بوده است نه تهاجمی. قبیلههای رمهدار ایرانیزبان مانند تمام قبیلههای كوچگرد دیگر همواره ایرانزمین را تهدید میکردهاند، به شهرهای مرزی هجوم میبردهاند و اموال ساکنانشان را غارت میکردهاند. ماساگتها، درپیکیها و داههها هم بخشی از همین قبیلهها بودهاند. بنابراین چنین مینماید که نبردی که این نویسندگان به آن اشاره کردهاند، از ردهی ایلغارهای مرسوم قبیلههای كوچگرد و مقابلهی ارتش شاهنشاهی با ایشان بوده باشد.
این که کوروش خود این نبرد را رهبری کرده باشد، بعید به نظر میرسد. چون او در این زمان هفتاد سال سن داشته و دو پسر نیرومند و جنگاور هم داشته که میتوانستهاند در شرایط بحرانی رهبری ارتش وی را بر عهده بگیرند. این حقیقت که قبیلههای یادشده پس از مرگ کوروش مزاحمتی برای شاهنشاهی ایجاد نکردند و در سالهای نخستینِ سلطنت کمبوجیه نامی از آنها نمیشنویم، نشانگر آن است که حملهشان ــ اگر به راستی صورت گرفته باشد ــ خیلی پردامنه نبوده و به سادگی در همان زمان کوروش دفع شده است. شاید روایت کتسیاس، که قبیلههای سکا را متحد پارسها میداند، درست بوده باشد و کوروش توانسته با برانگیختن قبیلههای سکا و با دست ایشان هجوم قبیلههای یادشده را دفع کند. خودِ این حقیقت که نام قبیلهی مهاجم به اشکال گوناگون ثبت شده نشان میدهد که ایغار یادشده پدیدهی مهم و به یاد ماندنیای نبوده است.
با این ترتیب، در مورد ماجرای مرگ کوروش چند حدس میتوان زد. نخست آن که فکر نمیکنم نبرد پارسها با قبیلهی كوچگرد یادشده، تهاجمی بوده باشد. بیشتر به نظر میرسد هجومی از سوی این قبیله صورت گرفته، و پارسها در صدد راندن یا تنبیه ایشان برآمده باشند. این که ارتش ایران از سیردریا عبور کند و در سرزمینهای فراسوی ایرانزمین به نبرد با قبیلههای رمهدار بپردازد بعید نیست، اما آن را باید از رده-ی نبردهای تنبیهی و پیشگیرانهای دانست که در برابر قبیلههای مهاجم انجام میشده است، نه جنگی که هدفش تسخیر سرزمین این قبیلهها باشد.
دوم آن که بسیار تردید دارم خودِ کوروش در آخرین سال زندگی طولانیاش به جنگ این قبیلهها رفته باشد. چنین نبردی میتوانسته به سادگی توسط یکی از سرداران ایرانی یا در پردامنهترین شکلش توسط ولیعهد یا پسر کوچک شاه رهبری شود. بیشتر به نظر میرسد داستان حضور کوروش در میدان نبرد نسخهی رسمی روایت مرگ کوروش باشد که پارسها آن را پذیرفته و پراکنده کرده بودند. چون چارچوب سلطنتی هخامنشیان وارث سنت کهنی در ایلام و میانرودان بود که شاه را همچون ابرپهلوانی برگزیده تجسم میکرد. احتمالاً مرگ در بستر برای چنین موجودی شرمآور و پست تلقی میشده است.
جالب آن است که در میان روایتهای باستانی، کهنترین نویسندهی یونانیای که کتابی مستقل را به کوروش اختصاص داده، یعنی کسنوفون، مرگ کوروش را در اثر سالخوردگی و در بستر عنوان میکند. از دید او، کوروش در هفتاد سالگی در بستر درگذشت. این روایت با توجه به نقل قولهای فراوانی که در مورد وصیت کوروش در بستر مرگ وجود داشته، معقول مینماید. به ویژه که پس از مرگ کوروش کار انتقال سلطنت به کمبوجیه با سرعت و آرامش انجام میپذیرد، و گویی اشراف پارسی انتظار درگذشت او را داشتهاند و در زمان حیات او ــ شاید به خاطر وصیت او ــ در مورد جانشینی کمبوجیه توجیه شده بودند. این نکته که جسد سالم و مومیاییشدهی کوروش در پاسارگاد بوده و تا زمان اسکندر هم در آنجا وجود داشته، با این تفسیر همخوانی بیشتری دارد.
آرامگاه کوروش احتمالاً همان بنای سنگی پلکانیای است که تا به امروز در میانهی دشت پاسارگاد بر پا ایستاده است. این منطقه در روزگاران گذشته شهری پرجمعیت بود و پردیس مشهوری داشت که توسط مهاجمان یونانی و عرب بارها ویران شد. آرامگاه پنج طبقه دارد که از پلههایی سنگی درست شده و بقایای آن هنوز باقی است. این بنا، که به عنوان آرامگاه حاکم جهان فروتنانه و کوچک به نظر میرسد، در بالاترین نقطهی خود به اتاقی منتهی میشود که پیکر کوروش را در خود جای میداده است. ابعاد این اتاق 1/2 × 8/3 × 3/2 متر است و با شیروانی سنگیای پوشانده شده که تاریخنویسان غربی شادمانه آن را وامگیریای از ایونیه و مردم یونانی میدانند. در حالی که چنین شیوهای از سقفسازی در آن دوران در کل بخشهای شمالی ایرانزمین رواج داشته است، و احتمالاً از مجرای قومهای ایرانی ــ احتمالاً مادها ــ به بنای پاسارگاد راه یافته است. در آن دوران خانهی بخش عمدهی جمعیت یونانیزبان اصولاً سقفی نداشته که بخواهد شیروانی یا تخت باشد. بخش عمدهی این مردم در آن زمان در کلبههایی پوشالی و ناپایدار میزیستند.15
برگرفته از کتاب زیرچاپ «کوروش رهاییبخش»
پینوشتها:
1 . Parker and Dubberstein, 1971.
2. کورت این تاریخ را بین 12 تا 31 اوت 530 پ.م. دانسته است (Kuhrt, 2007b: 176).
3. کتسیاس، کتاب 6، بندهای 6ـ1.
4. کتسیاس، کتاب 7، بندهای 4ـ1.
5. کتسیاس، کتاب 8، بند 6.
6. Karasulas, 2004: 7; Wilcox, 1986: 9; Gershevitch, 1985, Vol.2: 48.
7. Altheim und Stiehl, 1970: 127-128.
8. Orosius, Historiaeadversuspaganos II.7; Justtinus, Epitome HistoriarumphilippicarumPompeiTrogi I.8.
9. Jordanes
10. هرودوت، کتاب نخست، بندهای 215ـ205.
11. هرودوت، کتاب نخست، بند 214.
12. Castagno
13. Beckwith, 2009: 63.
14. میبدی، 1382 (ج.4): 371.
15. وکیلی، 1389: 483ـ449.