کوروش بزرگ
داستان کوروش بزرگ – ویژه کودکان 4 - تسخیر آسیای صغیر
- كوروش بزرگ
- نمایش از جمعه, 06 آبان 1390 18:48
- كاوش ساعي
- بازدید: 6253
۩ تسخیر آسیای صغیر
مردم لیدی بسیار از جان و مال خود بیمناک بودند و صد البته چه فکر بیهوده ای. آنها نمی دانستند که کوروش برای چپاول مال و جان آنها نیامده است، او در زندگی هدفی والاتر از چپاول سایر اقوام را دنبال میکند. او دوستدارپیشرفت همه قومها در زیر یک پرچم واحد است.
سه روز پس از تسخیر کامل لیدی جارچی ها در سرتا سر لیدی امان بودن مردم را جار زدند و به آنها ندا دادند که کوروش به هیچ کس کاری ندارد و همه در زیر سایه قدرت کوروش بزرگ در امان هستند. سپس شورایی از فرماندهان را در دربار کرزوس تشکیل داد.
صبحگاه روز بعد مشخص گردید کوروش بزرگ با مشورت میان سردارانش چه تصمیمی گرفته است.ابتدا گروهی از سپاهیان ارشد و زبده خود را به فرماندهی گشتاسپ هزاره پاتیش خود (هزاره پاتیش به فرمانده هزار سرباز می گفتند) همراه کرزوس و خانواده اش راهی کرمان نمود و قبل از حرکت آنها پیکی را به سمت کرمان فرستاد تا شرایط استقرار کرزوس را فراهم سازند.
سپس با مشورت سرداران خود تابالوس را بعنوان فرمانده جدید برگزید و گروهی از مادها و پارسها را در خدمت او قرار داد تا او را در اداره سرزمین لیدی یاری سازند.
بازسازی خرابیها و نظارت بر کارها و آموزش سرزمین داری تابالوس و همراهی با او دو ماه وقت او را گرفت و پس از آنکه متوجه گردید که تابالوس با نیروهای جدید به راحتی می تواند، سرزمین جدید را اداره کنند و داته برهها (داته بره به داورانی می گفتند که بر اساس داتم یا همان قانون شاهنشاهی که شورای سلطنتی آنرا تعیین می کرد قضاوت می کردند) کار خود را آغاز کنند زمان حرکت فرا رسیده است و مردم لیدی در حال فراهم کردن تدارکات لازم برای سفر بازگشت پادشاه جدیدشان می باشند و سپاه ایران زمین به سرعت خود را آماده بازگشت میکرد.
شب آخری که در لیدی بود، جشنی با شکوه گرفت و همه بزرگان و سران ماد و پارس و لیدیایی و عده ای از یونانیان را نیز دعوت نمود.
در دربار سابق کرزوس کوروش بزرگ بر تختی آراسته نشسته بود و سایرین نیز در برابر میزهایی که با غذاهای رنگین چیده شده بودند، نشسته بودند. میزبانان مدام در حال پذیرایی بودند تا مبادا دیسها و سینیها خالی بماند. کوروش ردایی ارغوانی بر تن نموده بود. پس از خوردن غذا و تماشای موسیقی نوازندگان لیدیایی و برنامه های دیگر جشن، به فرمان کوروش در سرتاسر باغهای کاخ جارچیها جارزدند که همه در تالار اصلی کاخ جمع شوند که کوروش بزرگ همه را فراخوانده است.
همهمهای در سالن اصلی به پا بود، هر کس چیزی میگفت، با ورود کوروش همه جا ساکت گردید. کوروش به آرامی از میان مهمانان قدم میزد و به چهرهها نگاه میکرد. بر روی تخت نشست و پس از نگاهی عمیق به سرتا سر تالار، با صدایی رسا گفت: فردا سپاه پارس از لیدی خواهد رفت. آگاه باشید برای شما فرمانداری لایق برگزیدیم و البته او را از میان خودتان انتخاب نمودیم تا با رسم و سنتهای شما بیگانه نباشد، به شما یاد آور می شوم اگر بر او جفا کنید و او را در انجام کارهایش یاری نکنید با خشم ما و اهورامزدا روبرو خواهید شد وکسانی که او را حمایت کنند مورد لطف ما قرار خواهند گرفت.
حال تو تابالوس، جلو بیا.
تابالوس بلند شد و به وسط تالار رسید. کوروش رو به او کرد و گفت:
به تو گوشزد میکنم، آنگونه که در این چند وقت به تو آموزش دادیم بر مردم حکومت کن، بر کسی ظلم روا مدار وآگاه باش قدرتت را از ما به امانت گرفته ای و ما آنرا از مردم، مبادا از آن بر ضد مردم و به نفع خود استفاده ببری و بدان اگر چنین شود، با بدترین نوع مرگ تو را مجازات خواهیم کرد. آگاه باش ما در شهر گوش و چشمان بسیاری داریم که ما را از اوضاع ساتراپ تو با خبر می سازند. اگر به کمک و یاری ما نیاز داشتی بدان که تو را حمایت خواهیم کرد و در موقعی که به حمایت تو نیازمندیم بایستی ارتش خود را آماده نگه داری و برای کمک به ما یا سایر ساتراپها، آنها را به سوی ما بفرستی. از هر کدام از سرداران و یاورانی که برای تو برگزیدیم شکایتی داشتی با خود ما مطرح می سازی تا برای تو چاره جویی نماییم و یاوران تو بایستی آگاه باشند که اگر بر خلاف تو حرکت کنند، جزایی سخت در پیش خواهند داشت.
تابالوس در حالیکه سرش را خم نمود با صدایی رسا گفت: امر، امر پادشاه ماد و پارس است.
کوروش سری تکان داد و سپس گفت: تعدادی از دلیر سواران لیدیایی را فردا همراه خود به پارس می بریم تا نحوه سوارکاری خود را به سربازانمان بیاموزند. حال امشب را به نیکی بگذرانید و بدانید در زیر سایه شاهنشاهی ایران شما را گزندی نیست.
کوروش از تخت برخاست و به آرامی به سمت بیرون تالار رفت و همه در حالیکه سرها را به نشانه احترام خم نموده بودند او را بدرقه کردند.
به اطاق خواب رفت و به آرامی سر به بالین نهاد.
سپیده دم، سپاه بزرگ ایرانیان به سمت سرزمین پارس روان گشت. در پیشاپیش سپاه کوروش بزرگ سوار بر لاسب زیبای خود حرکت می کرد و هر کدام از سرداران در بخشی از سپاه، سربازان را راهنمایی می کردند.
در میان فرماندهان یک ماهی می شد که بحث بر سر تصمیم بعدی کوروش بزرگ بود. هنوز نمی دانستند آیا کوروش به سرزمین دیگری لشگر می کشد و یا در کاخ جدید خود در پایتخت جدید پارسه، به نام پاسارگاد می نشیند و به اداره ساتراپهای خود اکتفا می کند.
یک هفته از حرکت ارتش ایران می گذشت. هارپاگ هر شب به حضور کوروش بزرگ می رسید و گزارشی از وضع اردوگاه و مشکلات پیش آمده را ارائه میداد. در یکی از آن شبها پس از حضور در پیش کوروش بزرگ و ارائه گزارش، اجازه مرخصی می خواست که کوروش رو به او کرد و: بمان با تو کار دارم.
هارپاگ ایستاد و منتظر ماند. کوروش گفت: هارپاگ، توکه سرد و گرم این روزگار را چشیدهای به من بگو، در زمان سایر شاهان مانند آستیاگ آیا ارتشی به سمت شرق سرزمین پارس حرکت کرده و اگر رفته چه خبر آورده است؟
- سرورم، ارتشهایی رفتهاند، اما اقوام آنجا بقدری ضعیف و پراکنده هستند که با سپاهی کوچک نیز می توان آنها را در هم کوبید، اما اقوامی جنگجو هستند و در زمان آستیاگ، گاه بر مرزهای دور دست دستبردهایی می زدند، اما هیچگاه بر منطقه ای مسلط نمی گردند و اغلب مهاجر هستند و در یکجا نمی نشینند.
- در آینده از آنها بیشتر برایم بگو.
- شاهنشاه امر کنند، بنده اطاعت امر.
- فردا می خواهم به تمام نیروها سری بزنم و از نزدیک اوضاع را بررسی کنم تا کسی کوتاهی نکرده باشد.
- امر، امر شماست.
- شب بر تو خوش.
- بر شما هم خوش باد سرورم.
و به آرامی چادر را ترک کرد. به تخت خواب رفت، اما نمی توانست، فکر خود را آسوده سازد و فکرش مشغول سرزمینهای دور دست شرق بود.
مدتی طولانی است که از لیدی خارج شده است و پیکی را به سمت پارس فرستادند تا ورود ارتش ایران را اطلاع دهند.
یک روز مانده به مقصد برسند، گروهی از بزگان ماد و پارس که در مرکز قدرت باقی مانده بودند به استقبال او آمدند و کاساندان بزرگ همسر نیک سیرت او نیز به همراه کودکشان کمبوجیه در میان آنها بود.
از دیدار آنها بسیار خرسند گشت. به او اطلاع دادند کاخ او در پاسارگاد، آماده است و بی صبرانه در انتظار پادشاه خود می باشد، اما دیدار همسر و کودک خود بیش از آن برایش با ارزش بود.
دو روز از اقامتشان در هگمتانه می گذشت که تصمیم به حرکت به سمت پایتخت جدید خود گرفت و به آرامی نیروهای نظامی و اداری و سازمانی را به پایتخت جدید خود انتقال می داد.
حرکت به سوی پاسارگاد آغاز گردید، شبی در چادر با کمبوجیه فرزند خود در حال سئوال و پاسخ بود و سعی می کرد به سئوالها و کنجکاویهای بچهگانه او با صبر پاسخ دهد که به او اطلاع دادند پیکی آمده است.
پیک را به حضور پذیرفت، پیک از کرمان می آمد و از طرف هزاره پاتیش او ویشتاسپ بود و خبر سلامتی کرزوس و خانواده اش و استقرار آنها در کاخ اختصاصیشان در کرمان را تشریح می کرد.
حال کوروش خیالش از لیدی نیز آسوده گردید و سپس رو به پیک نمود و گفت: امشب را استراحت کن و فردا عازم کرمان شو و بگو به فرمان کوروش، کرزوس و خانواده اش هر آنچه نیاز دارند در اختیارشان قرار داده شود و از هرگونه گزندی در امان هستند و اگر آسیبی به آنها برسد، کسی که مرتکب این عمل شده است را مجازات خواهیم کرد.
پیک تعظیمی کرد و از چادر بیرون رفت.
حوالی ظهر روز بعد ارتش ایران به همراه کوروش بزرگ وارد کاخ تازه تأسیس و پایتخت جدید ایران به نام پاسارگاد گردید. این پایتخت درست در محلی که آستیاگ شاه ماد از کوروش شکست خورده بود بنا گردیده است و مکانی بسیار زیبا و با شکوه را معماران ایرانی طراحی کرده بودند. باغهای بزرگ و گیاهان زیبایی در کاخ که نشان از ذوق وافرایرانیان برای شاه جدید خود بود، به چشم میخورد.
کوروش توسط بگ پاته وزیر دربار استقبال شد و او تمامی بخشهای کاخ را به کوروش نشان میداد. پس از مشاهده چهار باغهای زیبای ایرانی به همراه برکههایی زیبا و درختان و گیاهان خوشرنگ و خوشبو، کوروش رو به بگ پاته کرد و گفت: فردا شب جشنی با شکوه به مناسبت پایتخت جدید ایران برگزار نمایید و به تمامی ساتراپها خبر دهید که پایتخت ایران به پاسارگاد منتقل شده است و اینجا مرکزیت ایران و ساتراپهای آنرا بر عهده دارد.