شنبه, 01ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست تاریخ تاریخ تجزیه گناه نابخشودني جدايي بحرين از ايران(احمد اقتداری)

تاریخ تجزیه

گناه نابخشودني جدايي بحرين از ايران(احمد اقتداری)

برگرفته از مجله بخارا، شماره 66

كتابى دستنوشته در انتظار ناشرى عاشق فرهنگ تاريخى ايران، تأليف احمد اقتدارى حدود دويست صفحه.

 «شاهنشاه فرمودند، مسئله بحرين دارد حل مى‏شود و بعد با كمال آقائى و بزرگوارى فرمودند، حالا كه من و تو هستيم، آيا فكر مى‏كنى، در آينده ما را خائن خواهند گفت، يا خواهند گفت كار بزرگى انجام داديم و اين منطقه را از شر كشمكش بيهوده نجات داديم؟…»

    يادداشت روز 48/11/19 يادداشت‏ها (خاطرات) علم‏

    به نقل مجله بخارا، شماره 66

 

 «… فرمودند… امريكايى‏ها بايد از خدا بخواهند كه ما قدرت خارجى را در خليج فارس راه ندهيم.»

    يادداشت روز 48/1/16 يادداشت‏ها (خاطرات) علم‏

    به نقل مجله بخارا، شماره 66

 بحرين كه در طول تاريخ چند هزار ساله «ايالت ميش هيگ» ساسانى و سرزمينى ايرانى بوده و مردم آن ايرانى‏تبار و از مردمان دشتستان و خوزستان و لارستان و بوشهر و هرمزگان‏اند و هشتاد درصد آنها شيعه اثنى عشرى و با زبان فارسى صحبت مى‏كنند و دل به ايران بسته‏اند و چشم به سرزمين مادربوم كهن خود ايران دارند و تا سال‏هاى اخير پيش از انقلاب اسلامى استان چهاردهم كشور ناميده مى‏شد و آمد و رفت بدان ديار و از آن ديار به ايران به رواديد و گذرنامه احتياج نداشت و تمبر پست بدان ناحيه و از آن ناحيه به داخله كشور ايران همان بهاء تمبر داخله ايران داشت. اكنون بر اثر اين گناه نابخشودنى كشور مستقل عضو سازمان ملل متحد و گشاينده پاى امريكاييان و انگليسيان در كمينگاه استراتژيكى عليه ايران مظلوم شده است. بهتر است چند سطرى از كتب چاپ شده در اين باب بخوانيم و سپس به شرح اختصارى كتاب: گناه نابخشودنى، جدائى بحرين از ايران بپردازيم. فاعتبروا يا اولى‏الابصار.

 (از كتاب كاروان عمر، خاطرات سياسى فرهنگى هفتاد سال عمر احمد اقتدارى، چاپ شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، 1372 تهران):

 «قضيه بحرين: تا اين اواخر بحرين ساليان دراز جزئى از ايران تلقى مى‏گرديد. به روزگارى نام آن را در مجلس شوراى ملى ايران استان چهاردهم ايران گذاشتند. معمولاً ورود و خروج ايرانيان بدانجا و اتباع بحرين به ايران احتياجى به گذرنامه نداشت و ويزا نمى‏خواست. بهاء تمبر پست از ايران به بحرين بمانند بهاء تمبر پست براى پاكت‏هاى داخلى بود. زمان خروج انگليس از شرق كانال سوئز و خليج فارس فرارسيد. سر ويليام لوس مأمور عالى‏رتبه وزارت امور خارجه انگليس چندين بار به ايران سفر كرد. بالاخره ايران با برگزارى رفراندمى از طرف سازمان ملل در بحرين موافقت كرد و اين موضوع را پادشاه ايران در فرودگاه دهلى در سفرى كه به هندوستان رفته بود اعلام داشت. سازمان ملل سه سئوال طرح كرده بود، رأى به باقى ماندن جزء سرزمين ايران – رأى به باقى ماندن در تحت‏الحمايگى انگليس – رأى به استقلال بحرين. از پيش نتيجه رفراندم معلوم بود. مردى گيچياردى نام از طرف سازمان ملل به بحرين رفت و على‏الظاهر همه‏پرسى به عمل آمد (مسلماً كاملاً صورى و ظاهرى و ساختگى) و نتيجه اعلام شد كه مردم جزائر بحرين خواستار استقلال و جدائى بحرين از ايران و انگلستان مى‏باشند. كيست كه نداند كه انگلستان از آنجاى نخواهد رفت و نرفته است و بحرين و حكومت عرب بحرين همواره دست‏نشانده انگلستان بوده و خواهد بود. عربستان و شيخ‏نشين‏ها هم با اين طرح موافق بودند. ظاهراً پادشاه ايران هم در معادلات سياسى براى حفظ امنيت كشور و خليج فارس در برابر تجاوز احتمالى عراق ناچار بود. سه جزيره تنب بزرگ و تنب كوچك و ابوموسى در خليج فارس به وسيله ارتش ايران بازپس گرفته شد. مسلم شد كه بايد ايران چشم از بحرين بپوشد. در يكى از شب‏ها نخست‏وزير مرا به نخست‏وزيرى خواند رفتم. كميسيونى مركب از عده‏اى وزير و رئيس سازمان امنيت و اطلاعات كه معاون نخست‏وزير بود تشكيل شد. موضوع قبول ايران آن رفراندم ساختگى مطرح بود كه فردا به مجلس فرستاده مى‏شد. همه حرف‏هايشان را زدند و نوشتند. نخست‏وزير [اميرعباس هويدا] گفت حالا بايد ديد فلانى چه مى‏گويد كه متخصص اين مسائل و بررسى اوضاع خليج فارس است. قلم به من دادند. ساعتى نوشتم و مخالفت خود را اظهار داشتم و نوشتم كه من قابل نيستم ولى استدعا دارم جناب نخست‏وزير به عرض اعليحضرت برسانند كه : “آنچه را كه مرحوم احمدشاه با همه ضعفش و مرحوم پدرتان رضاشاه با همه  قدرتش اجازه ندادند، شما هم اجازه ندهيد كه بحرين از ايران جدا شود. بحرين جزيى از آب و خاك لاينفك ايران است و هر كس از ايران جدا كند مورد قبول ايرانى نيست و آن را خيانت به مواريث ملى ايرانيان مى‏داند و امضاء كردم. فردا به وزارت خارجه رفتم چون وزير خارجه در جلسه حضور نداشته و من باخبر شده بودم كه آقاى اردشير زاهدى وزير امور خارجه آن روزگار ايران قضيه بحرين و رفراندم آن را در مجلس مطرح خواهد ساخت. يادداشتى نوشتم و آقاى وزير را از اين كار برحذر داشتم و به اطاق ايشان فرستادم. مرا به حضور نپذيرفت اما كتاب آثار شهرهاى باستانى سواحل و جزائر خليج فارس و درياى عمان – تأليف احمد اقتدارى، نشريه انجمن آثار ملى را با تشكر پذيرفته بود.

 همان روز يا فردا وزير خارجه به مجلس شوراى ملى رفت و گزارش كار را به اطلاع مجلس رسانيد و مجلسى كه بحرين را استان چهاردهم ايران مى‏دانست قبول كرد و پذيرفت كه بحرين مستقل گردد و از ايران جدا شود. گويا تنها روزنامه خاك و خون به مديريت آقاى پزشكپور وكيل دادگسترى بود كه مخالفت كرد و مقاله‏اى تند و مخالف نوشت اما كار از كار گذشته بود. نخست‏وزير مى‏گفت وقتى گزارش كميسيون آن شب را به اطلاع اعليحضرت رسانيدم و نوشته تو را در ذيل صورتمجلس خواندم شاه سرى تكان داد و گفت حق با فلانى است و اى كاش من اين گزارش و استدلال‏هاى فلانى را زودتر ديده بودم. ولى ديگر آب از سبو ريخته شده بود و آب رفته به جوى باز نيامد. شيخ عيسى حاكم عرب بحرين را به ايران دعوت كردند و نخست‏وزير مملكت از او استقبال رسمى كرد. بحرين مستقل شد و به عضويت سازمان ملل متحد درآمد و جزء دول متحابه ايران شد.

 من در كتابى كه در زير چاپ دارم به نام تاريخ مسقط و عمان و بحرين و قطر و روابط آنها با ايران، در آنجا مخالفت خود را و غيرقانونى بودن اين رفراندم را و اشتباه نابخشودنى شاه ايران و دولت ايران و مجلس ايران را بازگفته‏ام آن كتاب را بخوانيد و بينديشيد كه سعدى فرمود:

 از مكافات عمل غافل مشو

گندم از گندم برويد جو ز جو

 دولت عراق از بازپس گرفتن جزائر تنب بزرگ و تنب كوچك و ابوموسى به سازمان ملل شكايت كرد و جنجالى به راه انداخت. اما سازمان ملل با توجه به نقشه‏هاى بين‏المللى و سوابق امر قضيه را مسكوت اعلام كرد. اعراب ديگر نقاط سواحل خليج فارس هم ريش جنبانيدند، گاه دوست و گاه دشمن ايران شدند و ديديم كه در جنگ عراق متجاوز عليه ايران در مدت هشت سال چه فتنه‏ها كه برنيانگيختند و چه كمك‏ها كه به عراق ستمكار نكردند.

 باز هم بگويم و بنويسم، اى ايرانى انديشمند، بينديش و بدان كه هرگز عرب غم تو را ندارد و هرگز تو از دشمنى عرب در امان نخواهى بود. كه خداى فرمود فاعتبروا يا اولى‏الابصار: عبرت بگيريد اى دارندگان چشم‏هاى روشن و تيزنگر. بزرگى از طايفه شيعيان اسماعيليه ايرانى، گويا حسن صباح گفته باشد: چهار طايفه را سربكوب: مار و عقرب، ترك و عرب، من مردم آذربايجان و طوائف تركى زبان داخل ايران چون ايل قشقايى را ترك‏نژاد و ترك ملت نمى‏دانم، بلكه آنها تركى زبانند و ايرانى‏تبار و اين زبان تركى آذربايجانى، زبان ديرينه آنها نيست و از زمان سلطه سلجوقيان بر آذربايجان جارى شده و مردم آذربايجان بدان خو گرفته‏اند. اين مسئله محقق و مسلم گشته و علم و تحقيق قبول نموده است.

 پس اميدوارم خواهران و برادران تركى‏زبان آذربايجان و خواهران و برادران عرب‏زبان خوزستان و سواحل خليج فارس نرنجند.» (صفحات 173 – 171 كتاب كاروان عمر نوشته احمد اقتدارى).

 از مجله بخارا – شماره 66 مرداد – شهريور 1387 چاپ تهران، سخنرانى: خليج فارس، گذشته، اكنون و آينده :

 «… شما از مسائل بحرين و مشاجره يكصد و اند ساله ايران و انگلستان در باب بحرين اطلاع داريد و شايد مكاتبات مرحوم حسين علاء با سر آرنولد وويلسون نماينده مجلس عوام انگليس و نويسنده كتاب The Persian Gulf در باب بحرين آگاه باشيد كه سرانجام با يك رفراندم ساختگى و كاملاً صورى و دروغ كه مردى از سازمان ملل به نام گيچياردى كه گويا ايتاليايى بود مدعى شد كه در بحرين رفراندمى از جانب سازمان ملل برگزار كرده است و مردم بحرين رأى داده‏اند كه مى‏خواهند مستقل باشند و جزء ايران نباشند. محمدرضا شاه پهلوى در فرودگاه دهلى بر اين رفراندم و نتايج ادعايى گيچياردى صحه تصديق گذاشت. بحرين از ايران جدا شد و جزء ممالك متحابه درآمد و عضو سازمان ملل شد. من در همان روزگار در نوشته‏هايم و كتابهايم اين اقدام را گناه نابخشودنى شاه ايران و مجلس ايران ناميدم و تا آخر عمر همين عقيده را دارم. به ياد مى‏آورم فرداى آن روز به دفتر وزير خارجه وقت آقاى اردشير زاهدى رفتم و كتاب آثار شهرهاى باستانى سواحل و جزائر خليج فارس و درياى عمان نشريه انجمن آثار ملى را براى تقديم به ايشان و كسب رخصت ملاقات با خود بردم. رئيس دفتر ايشان كتاب را به ايشان رسانيد اما ايشان از ملاقات با من خوددارى كرد و همان روز يا فرداى آن روز به مجلس شوراى ملى رفت و بحرين را با رفراندم گيچياردى از ايران جدا شده اعلام نمود. و در واقع پس از يكصد و اندى سال ايران را شكست خورده در اين دعواى موهوم اعلام كرد.

 آيا شاه ايران، وزير خارجه ايران، رئيس سازمان امنيت و اطلاعات ايران و رجال آن روز ايران نمى‏دانستند كه بحرين جزء لاينفك آب و خاك مرز و بوم ايران است و مردم بحرين شيعه اثنى عشرى و هشتاد درصد ساكنين بحرين ايرانى و ايرانى‏تبار و از مردمان دشتستان، تنگستان، خوزستان و لارستان و بلوچستان ايرانند؟ حتماً مى‏دانستند، اما در كف شير نر خونخواره‏اى غير تسليم و رضا كو چاره‏اى؟

 سياست‏هاى مخرب و مرموز داخلى و فتنه‏انگيزى‏هاى احزاب آشكار و پنهان داخل ايران و رجال سياسى ايران و دولت ام‏الحيل نابكارى حامى اعراب سواحل جنوبى خليج فارس يعنى انگلستان، از قديم و نديم براى رقابت با روسيه تزارى و روسيه شوروى و حفظ مرزهاى حريم هندوستان نقشه‏ها مى‏كشيدند و رجال سياسى ايران را هم مى‏فريفتند و آنها را مجذوب و محدود مى‏ساختند و بدون اراده ملى و شخصيت محكم ملى و سياسى مى‏كردند. البته نمى‏توان گفت همه رجال سياسى ايران نمى‏دانستند يا دانسته خيانت مى‏كردند. اما نمى‏دانستند كه در چه مغاك وحشتناكى فرو غلطيده‏اند. روسيه هم در اين قمار سياسى با حريف خود همدست مى‏شد:

 «چون صلح شود ميان گربه و موش  - ويران گردد دكان بقال»

 پس از اين مقدمه مولمه به معرفى كتاب: گناه نابخشودنى، جدائى بحرين از ايران بپردازيم.

 

    پيشينه فرهنگ و مدنيت سياست و حكومت در بحرين‏

 در تشكيلات ادارى دوره ساسانى اين ناحيه را به چند ولايت تقسيم كرده بودند كه به نام‏هاى هگرياهجر و بنياد اردشير يا خِت (خِط)، ميش ماهيگ يا اوال يا جزيره بحرين امروز (منامه) و محرك (محرق) خوانده مى‏شدند و هر يك از آنها به طور مستقيم با تشكيلات مركزى جنوب غربى ايران يعنى تيسفون ارتباط داشته‏اند (محيط طباطبايى جلد اول سمينار خليج فارس ص 85).

 سرزمين بحرين يا بحرين مطلق، سرزمين پهناورى است كه در كرانه غربى خليج فارس از خور كويت تا خليج كاظمه تا شبه جزيره قطر در جنوب شرقى جزيره بحرين گسترده است و از طرف شرق تنها دريا آن را محدود مى‏كند ولى از سمت شمال و مغرب و جنوب به صحراهاى بى آب و علف و ريگزارى مى‏پيوندد كه از هر سو اين ناحيه را از نواحى آباد مجاور آن جدا مى‏سازد.

 سرزمين بحرينى كه از صدر اسلام به بعد در مدارك و مراجع مختلف ادبى و تاريخى و مسالك و ممالك و كتاب‏هاى فتوح ذكر شده همين سرزمين بحرين امروزى است و يا بحرين قديم‏تر از زمان ما است (بحرين برّى و بحرى) كه از طرف شمال و از طرف مغرب به يمامه و از طرف جنوب به ربع الخالى و يمن و عمان و كرانه‏هاى درياى احمر مرتبط بوده است.

 حوزه دريايى بحرين ايالت ميش ماهيگ ساسانى بوده است كه از دهانه رود فرات و نواحى بصره (سومر قديم) آغاز مى‏شده و تمامى كرانه‏هاى شمالى شبه جزيره عربستان را دربر مى‏گرفته است و نواحى (قطيف) و (خور) و (خُبر) و هفوف (در عربستان سعودى امروزه) و جزاير پراكنده شبه جزيره قطر و تمامى عمانات و ابوظبى و دوبى و شارجه و فُجيره و ام‏القوين و عجمان و رأس الخيمه و آب‏ها و سواحل و بيابان‏هاى آن نواحى تا عمان و مسقط و يمن در اين ايالت قرار داشته‏اند. و به همين مناسبت در برخى از متون دوره اسلامى از اين ناحيه وسيع گاه با نام يمنستان ياد شده است و به‏خصوص در دوره ساسانى (انوشيروان به بعد) تمامى نواحى آن در زير تسلط سياسى و مدنى و حكومتى دولت ساسانى بوده است.

 براى احتراز از تفصيل بهتر است عناوين مقالات كتاب را بخوانيم و خود بدانچه در متن مقولات مكتوب در اين كتاب است آگاهى يابيم كه خيرالكلام ما قلّ و دلّ. عناوين كتاب از اين قرارند:

 پيشينه فرهنگ و مدنيت و سياست و حكومت در بحرين – بحرين ايالت ميش ماهيگ دوران ساسانى بوده است – نژاد باستانى كرانه‏هاى جنوبى خليج فارس – گورهاى باستانى بحرين نظير گورهاى سنگى خارك و بوشهر و سيراف و ديگر نقاط – بحرين در دوره هخامنشى – بحرين اشكانى – ريشه‏شناسى ديلمون، ديلم، ديل، ديله، دياله – مزون ساسانى نام نواحى عمان و شمال شبه جزيره قطر و بحرين بوده است – كلمات مسقط، عمان، رأس موسندام ريشه در زبان فارسى دارد – بيشتر مردم بحرين در زمان حضرت رسول (ص) زرتشتى بودند و چون دعوت به مسلمانى شدند گزيت، يعنى جزيه پرداختند – شورش‏هاى مردم بحرين مظهر آرزوهاى قلبى و عقده‏هاى نهفته روحى آنها در سده‏هاى اول و دوم و سوم و چهارم هجرى بود – كوشش‏هاى خلفاى اموى و عباسى براى درهم شكستن روح مقاومت مردم سرزمين بحرين هرگز به نتيجه نرسيد – بحرين بر ضد عباسيان با نهضت ابوسعيد جنابى از مردم بندر گناوه در شهر هجر – حكومت اسلامى خسروانى بوسعيدى در سرزمين بحرين – روحيه سماحت و بى‏طرفى و آزادى مذهب در حكومت بوسعيدى خسروانى بحرين – بوسعيدى در بحرين نخستين حكومت اشتراكى (كمونيستى) در سرزمين بحرين – كشمكش امراء جزيره كيش، امراء عيونى با امراء هرموز – در سال 622 هجرى همه مردم بحرين پيرو مذهب شيعه دوازده امامى بوده‏اند – حكومت خاندان بنى قيصر (بنوقيصر) پس از يكصد و بيست سال سيادت بر درياى پارس و عمان تا سواحل هندوستان و زنگبار در افريقا در روز دوازده جمادل‏الاولى سال 626 هجرى قمرى پايان يافت – تصرف بحرين بدست ابوبكر سعد زنگى اتابك فارس – جرونى‏ها و نفوذ جديد در خليج فارس و اقيانوس هند – كوچ‏هاى فارسى در سواحل اقيانوس هند – در بحرين مذهب مالكى در قضاوت جاى مذهب شيعه را با مساعدت پسر توران شاه هرموزى گرفت و عمان به حكومت كرمان و كيش و هرموز و بحرين به حكومت فارس پيوست – پرتغالى‏ها در خليج فارس و كشمكش ايران و عثمانى در سرزمين بين‏النهرين به پرتغال مجال آن را داد كه جاى پاى خود را در خليج فارس و بحرين محكم كند – پيوستن جزيره بحرين به ايران – نگاهى به اعماق تاريخ و فرهنگ و مدنيت بحرين – آثار باستانى در جزيره بحرين – كشفيات باستان‏شناسى در جزيره منامه بحرين – فرهنگ و مدنيت و تاريخ و سياست و حكومت بحرين در دوران انتقال از عصر ساسانى به عصر اسلامى – مقر نيمروز اسپهبد در بحرين بوده است – روابط تاريخى ايرانيان و اعراب – مسافت بحرين در مروج الذهب مسعودى – سرزمين بحرين از نظر بلاذرى در فتوح البلدان – نامه حضرت پيغمبر (ص) براى (سى بُخت) مرزبان هگر (هجر) – مردمان بحرين در زمان پيامبر (ص) زرتشتى بودند – داد فروز مرزبان‏زاره معروف به المكعبر در جنگ با براء بن مالك سردار اسلام كشته شد – زاره در بحرين شهرى ايرانى بود – براء بن مالك چون مرزبان زاره را كشت، دست‏هاى او را بريد تا دستنبد او را درآورد – دژ المشقر پادگان نظامى و كاخى براى زيستگاه مرزبان ايرانى در بحرين بود – نخستين مالى كه از قلمرو ايران در زمان حضرت پيامبر (ص) به مدينه رسيد از بحرين بود – بحرين حقوق هزار و هفتصد ساله ايران (كتاب مرحوم سعيد نفيسى) – قضيه بحرين گناه نابخشودنى پادشاه و دولت و مجلس ايران – اسامى روستاهاى بحرين بيشتر فارسى است و اقوام ايرانى‏تبار شيعه مذهب بيش از نصف جمعيت بحرين است.

 اميد كه اين كتاب به زودى چاپ شود و پرده از بسيارى رازهاى پنهانى و سياست‏بازى استعمارى دول اروپايى و ضعف و ترس و بى‏كفايتى ما ايرانيان بردارد چه همه جاى ايران سراى ما است. از آقاى دهباشى عزيز مدير مجله بخارا سپاسگزارم كه اين مقدمه كوتاه و ضرورى را براى چاپ پذيرفته و چاپ كرد بلكه با خود آئيم و در پاسدارى آب و خاك وطن مقدس و كهنبار كهنسال خود بكوشيم و چنين بى قيد و بى‏توجه به مصالح ملى خود نباشيم.

 ناگفته نگذريم :

 پس از كشمكش‏هاى بى‏وقفه بين اعراب وهابى عربستان و اعراب وهابى قطر و اعراب عتوبى بحرين و مردمان ايرانى‏تبار شيعه بحرين مانند خواجه معين‏الدين فالى (فال و اسير و بلوك گله‏دار والامروشت در شمال بوشهر و جنوب لارستان) به فرمان شاه عباس با فرماندهى الله‏وردى خان اميرالامراء صفوى و پسرش امام قلى‏خان حاكم كهگيلويه و فارس و لارستان، بحرين از دست اعراب و پرتغاليان خارج شد و حكومت صفوى در آنجا مستقر گرديد. اولين حاكم صفوى به روزگار شاه عباس بزرگ سونرك سلطان نام داشت.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه