سه شنبه, 29ام اسفند

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی جهان ایرانی نگاهی گذرا به تاریخ قفقاز

جهان ایرانی

نگاهی گذرا به تاریخ قفقاز

متن کامل سخنرانی در همایش «مرزهای جغرافیایی قفقاز در گذر تاریخ»، باشگاه آرارات، 27 آبان 1393

دكتر علی  علی‌بابایی درمنی

روند تاریخی که به شکل گیری اقوام قفقازی به شکل کنونی آن منجر شد، با حملات اقوام بیابانگرد ماوراء قفقاز چون سکاها و کیمری ها در سده ی 7 و 8 پیش از میلاد به قفقاز، آسیای صغیر و ایران مرتبط است. اين تهاجم به مهاجرت اقوامی از آسیای صغیر به قفقاز و ترکیب آنها با اقوام بومی قفقازی انجامید.

گزارش استرابو و ژوستن مبنی بر تبار تسالی ارمنی ها و گزارش هردوت مبنی بر همانندی رزم جامه های ارمنی ها و فریگی ها، حاکی از مهاجرت اقوامی از آسیای صغیر به قفقاز در پی حملات سکاها و کیمری ها و آمیزش آنها با اقوام بومی قفقاز مانند اورارتوها  و شکل گیری اقوام قفقازی به گونه ی کنونی است. در روزگار هخامنشیان اقوام قفقازی در قالب شهربانی های شماره ی 11 ، 13، 16 و 18 بر اساس کتاب سوم تاریخ هردوت، تحت حاکمیت هخامنشیان بودند. از این میان اقوامی که بعدها ارمنی ها شکل دادند در شهربانی های 13 و 18، اقوام تشکیل دهنده ی گرجی ها در شهربانی 16 و اقوام ارانی در شهربانی شماره 11 جای داشتند. پژوهش های نوین باستان شناسی از جمله های حفاری های یولن گاگوشیدزه و فلورین کنوس حاکی از آن است كه هخامنشیان استحکامات بسیاری در قفقاز برای تحکیم موقعیت خود در این مناطق بنا کرده بودند. تعداد کل کاخ هایی با پایه ستون های ناقوس- شکل در قلمروی هخامنشیان 12 عدد است، جالب است بدانیم که از این تعداد 4 عدد آن در قفقاز قرار دارد.

اینکه از ارمنی ها با نام «اوراشتو» در بخش بابلی و ایلامی کتیبه ی بیستون و در بخش فارسی باستان این کتیبه از آنها با عنوان «ارمینه» یاد شده است، حاکی از پایان نیافتن روند شکل گیری قوم ارمنی در پایان سده ی ششم پیش از میلاد است. اما شواهد تاریخی حاکی از پایان یافتن شکل گیری اقوام قفقازی گرجی و ارمنی در سده های سوم و دوم پیش از میلاد مسیح است. لئونتی مرولی نویسنده ی بخش نخست «کارتلیس تسخوربا» مهمترین منبع تاریخ گرجستان، گزارش می دهد که در زمان فارناباز بنیانگذار سلسله ی فارنابازیان گرجستان همه ی گرجی ها «هم زبان» شدند این امر را می توانیم به انسجام یافتن قوم گرجی در سده ی سوم پیش از میلاد مسیح نسبت دهیم.

جالب است بدانیم استرابو ( کتاب 11، 14، 5) نیز از هم زبان شدن ارمنی ها در زمان پادشاهی آرتاشس اول بنیانگذار سلسله آرتاشسیان ارمنستان در سده دوم پیش از میلاد خبر می دهد که به نظر می رسد این گزارش تاریخی حاکی از انسجام یافتن قوم ارمنی در این زمان است. از دیگر سو، این شواهد حاکی از آن است که  پایان روند شکل گیری این 2 قوم ارمنی با تشکیل نخستین حکومت های محلی قفقازی هم زمان بوده است.

درست است که تشکیل حکومت های محلی در قفقاز با پایان روند شکل گیری اقوام قفقازی در ارتباط است، اما این پدیده از رویداد بسیار مهم دیگری نیز در شرق باستان تاثیر پذیرفته بود. تشکیل حکومت های محلی در قفقاز با فروپاشی حکومت هخامنشیان و خلا قدرت به وجود آمده در قفقاز در ارتباط مستقیم است. پس از فروپاشی شاهنشاهی هخامنشی، سلوکیان هیچگاه نتوانستند تا قلمرو حکومت خود را به قفقاز گسترش دهند، در خلا قدرت به وجود آمده، حکومت هایی با تبار هخامنشی قدرت را در قفقاز و برخی مناطق آسیای صغیر در دست گرفتند.  برخی از این شاهزادگان پس از حملات اسکندر مقدونی به این مناطق نقل مکان کردند و برخی دیگر نیز پیش از حملات مقدونی ها در این مناطق اقطاعات داشتند. در خلا به وجود آمده پس از فروپاشی شاهنشاهی هخامنشی ، ارنتیان و پس از آنها آرتاشسیان در ارمنستان، و فارنابازیان در گرجستان با تباری هخامنشی به قدرت رسیدند.

از آنجا که پیش از به قدرت رسیدن این هخامنشی تباران به غیر از ارمنستان که سابقه تشکیل حکومت اورارتو در آن سرزمین وجود داشت، در سایر بخش های قفقاز سابقه تشکیل حکومت وجود نداشت، بنابراین، شیوه ی حکومت و آداب زمامداری ایرانی در حکومت های محلی قفقاز رایج شد. جمله ای از لئونتی مرولی برای بررسی ساختار سیاسی حکومت های محلی و جامعه ی قفقاز در دوره ی باستان تعیین کننده است مرولی در مورد شیوه ی حکومت فارناباز چنین می گوید: «فرناباز دستور داد تا در همه چیز از شاهنشاهی ایران پیروی شود.»

به طور کلی در دوره باستان با تشکیل هر حکومتی در ایران هم تباران آنها در قفقاز نیز حکومت را در دست می گرفتند. بنابراین در دوره ی باستان حکومت در قفقاز امری ایرانی بود. با قدرت گرفتن سلسله اشکانیان در ایران، در قفقاز نیز فرمانروایانی با تبار اشکانی به قدرت رسیدند، در سده نخست میلادی اشکانیان در اران و ارمنستان و در سده ی دوم میلادی در گرجستان قدرت را در دست گرفتند و در این زمان قفقاز به تمامی معنا اشکانی شد. به همین شکل با قدرت گرفتن ساسانیان در ایران، در سده ی چهارم میلادی، خسرویان در گرجستان و در سده 5 میلادی، مهرانیان در اران با تباری ساسانی بر تخت حکومت تکیه زدند. در ارمنستان نیز هرمرداردشیر و نرسی میان سال های 252 تا 293 م بر آن سرزمین حکم راندند و پس از سال 428م نیز مرزبانان ساسانی بر ارمنستان مسلط شدند.

با این حال جا دارد تا حکومت های محلی اران به عنوان یک مورد متفاوت از حکومت های محلی ارمنستان و گرجستان بررسی شود؛ به نظر می رسد که تنوع قومی در اران از بامداد تاریخ آن به گونه ای بوده است که آنها به مانند ارمنی ها و گرجی ها روند انسجام قومی را طی نکردند، بنابراین حکومت مقتدری که باید بر مردمی متحد استوار باشد در آن سرزمین بر روی کار نیامد. با اینکه «کالان کاتواتسی» از تشکیل سلسله های ارانشاهی  پیش از به قدرت رسیدن اشکانیان در اران سخن می گوید، با این حال این مورخ اطلاعات چندانی در مورد این سلسله و نحوه ی جایگزین شدن این سلسله با اشکانیان اران ارائه نمی دهد.

استرابو به تنوع قومی بسیار زیاد در اران، پیش از سده نخست پیش از میلاد اشاره می کند و از حکومت 26 پادشاه در قلمرو اران در این زمان سخن می گوید، این عدم انسجام سیاسی همانطور که گفته شد، بر پاشدن یک حکومت مقتدر در اران را غیر ممکن ساخت. از سویی دیگر اهمیت اران از قرار گرفتن مهمترین گذرگاه قفقاز یعنی دربند که اعراب آن را «باب الابواب» و ارمنی ها آن را«چور» می نامیدند، ناشی می شد. بنابراین لا اقل در دوره ساسانی یک مرزبان ایرانی در پرثوه ساکن بود و بر اوضاع این دربند و اران نظارت می کرد. اقامت مرزبان ایرانی در پرثوه و در کنار فرمانروایان حکومت های محلی اران که در آغوئن و خلخال اقامت می کردند، حاکی از یک ساختار سیاسی دو گانه در اران در مقایسه با ارمنستان و گرجستان در دوره باستان است.

نکته ی دیگری که می توان در مورد اوضاع سیاسی قفقاز در دوره باستان به آن اشاره کرد. روابط حکومت های محلی قفقاز با شاهنشاهی های ایران، بیزانس و بیابانگردان شمال قفقاز است؛ با توجه به نکاتی در مورد تبار ایرانی فرمانروایان قفقاز در دوره ی باستان ذکر شد شاید پنداشته شود که حکومت های محلی قفقاز به سبب هم تباری با شاهان ایرانی و بهره گیری از ساختار سیاسی و نمادهای مشروعیت شاهنشاهی های ایران به طور کامل تحت الحمایه هم تباران ایرانی خود بودند، اما روابط حسنه میان حکومت های محلی قفقازی و شاهنشاهی های ایرانی جز در زمان حکومت اشکانیان در ایران و قفقاز دیده نمی شود. به خصوص از زمان قدرت گرفتن ساسانیان در ایران، شاهد مناقشاتی میان این حکومت و هم‌تباران آنها یعنی مهرانیان اران و خسرویان گرجستان می باشیم.

به طور کلی حکومت‌های محلی قفقاز کوشش می کردند تا با ایجاد توازن قوا میان ایرانی ها و بیزانسی ها، استقلال بیشتری برای خود کسب کنند، پس از رواج مسیحیت در قفقاز نیز، شاهان مسیحی قفقازی تمایل بیشتری برای نزدیکی به بیزانس داشتند این در حالی بود که اشراف قفقازی سود خود را در روابط هرچه صمیمانه تر با تیسفون می دیدند. همکاری اشراف قفقازی با ایرانیان در نهایت به سرنگونی اشکانیان ارمنستان در سال 428م و سرنگونی خسرویان گرجستان به سال 588 م انجامید. موسی خورنی فروپاشی اشکانیان ارمنستان در فصلی از کتاب سوم خود با عنوان « انقراض پادشاهی ارمنیان بنا به درخواست خودشان » آورده است. با اینحال چنانچه از گزارش های کالان کاتواتسی بر می آید، مهرانیان اران به حکومت خود در بخش هایی از اران تا سده ی 9 میلادی ادامه دادند.

در یکی از آخرین مصاف های ساسانیان و بیزانسی ها، هراکلیوس امپراطور بیزانس برای استفاده از بیابانگردان شمال قفقاز علیه سپاهیان ایران استحکامات دربندهای قفقاز را که ایرانیان سده های متمادی برای پاسداری از مردمان ایران و قفقاز در برابر هجوم این بیابانگردان حفظ کرده بودند را ویران می کند و سبب یورش ترکان و خزرها به قفقاز می شود. این فتنه که  با ویران شدن دربندهای قفقاز در سده ی 7 م آغاز شد، در سده های بعدی و پس از فروپاشی حکومت ساسانیان ادامه یافت و حتی حکومت مقتدر اموی نیز نتوانست در برابر امواج انسانی خزرها مقاومت کنند و سرداران نامی عرب نتوانستند خزرها را به طور قاطع شکست دهند و استحکامات دفاعی قفقاز را به مانند دوره ی ساسانیان ترمیم کنند. و قفقاز در روزگار تسلط عرب ها روی آرامش و ثبات را ندید.

به دلایل یاد شده در مورد عدم انسجام قومی در اران و نبود یک حکومت مقتدر در آن سرزمین، مسلمانان راحت تر بر اران مسلط شدند و کرسی حکومت خود را در آن سرزمین مستقر کردند. کرسی های امارت عربها در قفقاز به مانند مرزبانان ساسانی در شهرهای پرثوه یا بردعه در اران و دوین یا دبیل در ارمنستان مستقر شده بود. همچنین مهاجرت های بسیاری از سرزمین های اسلامی به اران صورت گرفت که از آن میان بودند خاندان ربیعه که در شروان سکنی گزیدند  و 20 هزار عرب شامی که همراه مسلمه بن عبدالملک در دربند مستقر شدند، که این شامیان هیچگاه در برابر عباسیان به طور کامل تسلیم نشدند.

با فروپاشی قدرت امویان و قدرت گرفتن عباسیان در سراسر قلمرو اسلامی، حکومت های محلی که تحت الحمایه ی دستگاه خلافت بودند قدرت را در دست گرفتند. در اران و از نیمه ی دوم سده ی سوم هجری قمری خاندان ساجیان که از خاندان های سغدی ماوراء النهر بودند قدرت را در دست گرفتند و جانشین خاندان شیبانی شدند که در زمان امویان در اران حکومت می کردند و شهر «گنجه» را بنا کردند. در ارمنستان نیز پس از تقریبا 400 سال که حکومتی مستقل در آن سرزمین مستقر نشده بود، باگراتونی ها قدر ت را در دست گرفتند. که در این میان جنگ های میان ساجیان و باگرات های ارمنستان در ابتدای سده ی 10 میلادی بخشی از تاریخ قفقاز را تشکیل می دهد و نشان از عدم ثبات سیاسی در قفقاز آن زمان است. در شروان هم چنانچه گفته شد ابتدا خاندان ربیعه و پس از آنها شیبانیان قدرت را در دست گرفتند.

پس از زوال قدرت ساجیان، سالاریان که از دیلمیان ایران بودند و پس از آنها نیز شدادیان قدرت را در اران در دست گرفتند. از نیمه ی دوم سده ی پنجم هجری قمری امواج انسانی دشت های ترکستان و تاکلاماکان به مناطق غربی می رسد و تحولات بسیار زیادی را در جغرافیای سیاسی منطقه و از جمله قفقاز به وجود می آورد. سلجوقیان در سال 456 ه. ق شهر آنی تختگاه باگرات های ارمنستان را فتح می کنند و به بقای این حکومت پایان دادند. ماکلر اشاره می کند که 2 سده ای که عمر کشور ارمنستان باگراتونی بوده است شاید نشانه ی ملی ترین مرحله ی تاریخی ارمنستان است. این حملات همچنین به فروپاشی حکومت آرتسرونی های واسپورکان انجامید.

به نظر می رسد که در دوران پر آشوب حملات قبایل آلتایی به قفقاز، تنها کانون تمدنی که تا اندازه ای از نابودی کامل فرهنگ اقوام قفقازی جلوگیری کرد، گرجستان بود. هسته نخستین این حکومت توسط دیوید باگراتونی در سده ی 10 میلادی در گرجستان بنا نهاده شد. در زمان یکی از نوادگان او دیوید آغماشنبلی (دیوید بناکننده) به اوج قدرت خود رسید. همچنین دیوید به یاری ارمنی ها آمد و آنی را از سلجوقیان پس گرفت. البته باید یادآوری کنیم که دیوید و جانشینانش هم آورد اتابکان ایلدگزی بودند نه سلجوقیان بزرگ. تامارا یکی از جانشینان دیوید چهارم  بر ابوبکر ایلدگزی غلبه کرد و بخشی از اران را تصرف کرد و از جانب مغرب نیز قدرت خود را تا طرابوزان گسترش داد. اما پیروز های درخشان ملکه تامارا پایانی بر دوران شکوه باگرات های گرجستان بود و این حکومت محلی نیز در برابر امواج پی در پی انسانی دشت های تاکلاماکان خرد شد؛ ابتدا جلال الدین  خوارزمشاه مردم تفلیس را قتل عام کرد، سپس مغولان جنایات بسیاری در قفقاز و گرجستان مرتکب شدند، و حملات پی در پی تیمور نیز ضربات مهلکی به حیات و مدنیت را در آسیا و قفقاز وارد کرد، با این که باگرات های گرجستان تا ابتدای سده ی 19 میلادی به حکومت خود در گرجستان ادامه دادند ولی هیچگاه قدرت سابق را باز نیافتند.
پیش از حملهٔ تیمور اران و شروان نیز اوضاع آرامی نداشت و مابین قبچاق ها، جلایریان، چوپانیان و ایلخانان دست به دست می چرخیدند، و با حملات تیمور نیز اقوام قفقازی متحمل صدمات بسیار شدند. در سده های بعدی قفقاز مورد منازعه میان صفویان و ترکان عثمانی 2 قدرت مسلم سده های میانه بودند؛ ابتدا شاه اسماعیل صفوی بر قفقاز مسلط شد و این تسلط تا زمان شاه محمد خدابنده طول کشید ، در سال 986 ه. ق، عثمانی ها بر قفقاز مسلط شدند که البته تسلط آنها دوام چندانی نداشت و با قدرت گرفتن ایران در زمان شاه عباس اول حاکمیت ایران بر قفقاز برقرار شد. با فروپاشی قدرت صفویان به هنگام شاه سلطان حسین صفوی شاهد نخستین حضور روس ها در قفقاز در روزگار پتر هستیم که با ضعف ایران فرصت را مغتنم شمرد و نه تنها بر قفقاز بلکه بر سواحل جنوبی دریای مازندران نیز مسلط شد. البته با ظهور شاه جهانگشایی چون نادر شاه افشار حاکمیت ایران مجددا در قفقاز برقرار شد.

با کشته شدن نادر و متعاقب آن جنگ های جانشینی نادر، آشوب و بی نظمی تمامی ایران و از جمله قفقاز را فرا گرفت و در این میان 17 منطقه ی اران و شروان مدام در حال جنگ با یکدیگر بودند. چنانچه عنایت الله رضا به درستی بیان می دارد شرایط تاریخی و جغرافیایی اران هیچگاه اجازه ی تسلط یک حکومت مقتدر و ایجاد نظم و ثبات در این منطقه را نداد:«به سهولت می توان دریافت که مردم منطقه اران قدیم از اقوام متعددی تشکیل شده بودند. اوضاع و احوال خاص جغرافیایی  و تاریخی مانع از این شد که این اقوام بتوانند در دولت واحد تشکل یابند. همین عدم تشکل و جدایی که بنا بر نوشته های مورخان و جغرافی نگاران عهد باستان از آغاز نیز وجود داشت، موجب گردید که از سده ی 12 ه. ق در سرزمین های اران و شروان چندین دولت مجزا به وجود آید که شمار جملگی آنها به 17 خان نشین، ملک نشین و سلطان نشین می رسید.»

به علت مناقشات بسیاری که میان این 17 ایالت و سایر مناطق قفقاز وجود داشت، در سال 1783م برخی از حاکمان ایالات قفقاز به منظور برقراری ثبات و امنیت از کاترین ملکه ی روسیه تقاضای تحت الحمایگی کردند که از آن میان بودند ابراهیم خلیل خان جوانشیر قراباغی حاکم قراباغ و اراکلی دوم حاکم گرجستان. لشکرکشی آقا محمد خان قاجار هم سبب نشد تا اراکلی از تقاضای خود دست بردارد و در نهایت در زمان حکومت گئورگی دوازدهم پسر اراکلی ، گئورگی، تزار روسیه پل اول را تزار گرجستان نیز نامید و در نهایت الکساندر اول تزار روسیه در سال 1801 میلادی گرجستان را به روسیه ملحق و سلسله ی باگرات های گرجستان را منقرض کرد. هرچند که بعدها الکساندر برادر گئورگی از این اقدام برادر تبری جست و در صفوف سپاهیان ایران قرار گرفت ولی هیچگاه حکومت باگرات ها بر گرجستان احیا نشد، و آنها پس از 10 سده حکومت در گرجستان از صفحه شطرنج سیاسی قفقاز حذف شدند. ایرانیان نیز که به رهبری عباس میرزا ولیعهد فتحعلیشاه کوشیدند روسها را از قفقاز بیرون کنند، در 2 مرحله جنگ با روس ها که از تاریخ 1804 تا 1827 م به طول انجامید، نتوانستند حاکمیت ایران را بر قفقاز برقرار سازند و در نهایت با امضای 2 قرار داد گلستان و ترکمانچای بر جدایی کامل قفقاز از ایران صحه گذاشتند.

مایل هستم در این فرصت اندک بر خلاف سال های اخیر که شاهد روایت های کلیشه ای در مورد جنگ های ایران و روس به جای پژوهش های منصفانه و بدون حب و بغض و ملاحظات نابجا هستیم ، به منظور دعوت از پژوهشگران و صاحب نظران این حوزه برای بازنگری در بررسی تاریخ این جنگ ها، به برخی نکات مهم در مورد این جنگ ها اشاره کنم. خاطره ی شکست ایران در جنگ با روس ها در نسل های بعدی ایرانیان زنده ماند و تحقیر شدن ایرانیان پس از قراردادهای ننگین گلستان و ترکمانچای رد پای خود را در عدم اعتماد به نفس ملی و یاس و ناامیدی نسل های بعدی ملت ایران به جا گذاشت. با این‌حال امروزه شاهد رواج یک نگاه کلیشه ای هستیم که بر مبنای آن شاهزادگان دلیر قاجار که با پیروزی یک قدم فاصله نداشتند تنها به سلاح مکر و حیله ی عمروعاص های زمان یعنی سفیران فرانسه و انگلیس ضربه آخر را فرود نمی آورند و شاهد پیروزی را در آغوش نمی کشند، گویی زمامداران ایران چاره ای جز فریب خوردن از سفیران انگلیس و فرانسه را نداشته اند.  در سال های اخیر این نگاه کلیشه ای دستمایه ی تولید سریال های بی محتوای تلویزیونی مانند «تبریز در مه» و «سالهای مشروطه» شد که سازندگان این سریال ها در پناه به تصویر کشیدن دلاوری سربازان جان بر کف ایرانی فرماندهان نالایق آنها را تبرئه کرده و حیله گران اروپایی را مسبب شکست های ایران معرفی کنند. باید اشاره کنیم که هیچ پژوهشگر ایرانی و غیر ایرانی منکر فداکاری و جان بر کفی تمامی تیره های ایرانی در نبرد نا برابر با روس ها نیستند. تمامی پهنه ی سرزمین قفقاز در 23 سال جنگ های ایران و روس تجلی گاه مردانگی و دلاوری آذربایجانی و بختیاری و عراقی و دامغانی و اصفهانی و مازندرانی بوده است و هیچ کس نمی تواند بر اینهمه مردانگی آفرین نگوید.  با این حال باید ذکر کنیم که دلاوری سربازان بی لیاقتی فرماندهان را جبران نمی کند.

بررسی تاریخ بدون ملاحظات نابجا و حب و بغض سبب خواهد شد تا هدف مهم پژوهش تاریخ که عبرت از رویدادهای گذشته برای پرهیز از تکرار اشتباهات در آینده است، محقق شود. همچنین با آگاهی درست در مورد علل شکست ایران در جنگ با روس ها می توانیم به بررسی عالمانه تر در مورد ریشه های عدم اعتماد به نفس و یاس و ناامیدی در نسل کنونی ایرانیان بپردازیم. به هر رو به نظر می رسد که برای بررسی منصفانه تر جنگ های ایران و روس توجه به 3 نکته الزامی است:

1- در بررسی کلیشه ای جنگ های ایران و روس مکرر از خیانت اراکلی دوم حاکم گرجستان و درخواست او از کاترین روسی برای اعطای تحت الحمایگی به گرجستان گفته می شود. گرچه در این درخواست اراکلی از کاترین هیچ شک و شبهه ای نیست، اما در این روایت کمتر سخنی از درخواست مشابه برخی حاکمان 17 منطقه ی اران و شروان می شنویم . غفلت از این امر سبب برآورد نادرست در مورد چگونگی آرایش نیروهای متخاصم در جنگ میان ایران و روس و نتیجه گیری های نادرست تر دارد.

2- در نگاه کلیشه ای به تاریخ این جنگ ها که در برخی از سریال های تلویزیونی نیز منعکس شده است، شاهان و شاهزادگان قاجار به هیئت فیلسوفان و خردمندانی به تصویر کشیده می شوند که به نیکی و روشنی بر صفحه ی شطرنج سیاست بین الملل تسلط داشته و با نگاه تیزبینانه ی خود خیانت های بیگانگان را رصد می کردند و آنها را از پیگیری نقشه های شومشان ناامید می کردند. اما آیا صاحبان این نگاه کلیشه ای از خود نمی پرسند که با وجود این همه کیاست، چگونه ایرانیان تن به قراردادهایی ننگینی چون گلستان و ترکمانچای دادند. با وجود اینکه هیچ پژوهشگر منصفی منکر نقش مزورانه ی نمایندگان فرانسه و انگلیس در این جنگ ها نیست باید بپذیریم که اتکای بیش از اندازه و خوشبینی ساده لوحانه ی دربار قاجار به این نمایندگان سبب شکست ایران در جنگ با روس ها بود، ساده لوحی فتحعلیشاه قاجار تا بدان جا بود که او از ناپلئون درخواست می کند که روسیه میان ایران، فرانسه و عثمانی تقسیم شود. همچنین در هر 2 قراداد های یاد شده، 2 ماده به حمایت روس ها از ولیعهد ایران یعنی عباس میرزا برای جانشینی شاه اختصاص داشت که گویا تنها امتیاز ایران از این قراداد ها بوده است. این به اصطلاح امتیاز از واگذاری 17 ایالت قفقاز ننگین تر بود. این مواد حاکی از پیش قدم شدن دربار قاجار برای دخالت بیگانگان، و نه پایداری در برابر خواست های بیگانگان در امور ایران بوده است.

3- همانطور که در بسیاری از کشورهای دنیا از شرق دور تا اروپا پذیرفته شده است، از جنگ با عنوان یک هنر یاد می شود. به نظر می رسد که فرماندهان ایران در جنگ با روس ها بویی از هنر نبرده بودند. در نبرد گنجه که به عهد نامه ی ننگین ترکمانچای منجر شد، عباس میرزا که نگران فرزندان خود بود که در آماج آتشباری توپخانه پاسکیه ویچ قرار داشتند، دستور بازگشت آنها را داد این فرمان بی موقع سبب شد که سپاهیان ایران به تصور اعلام دستور عقب نشینی به صورت نامنظم عقب نشینند و در این بی نظمی 3 هزار سرباز ایرانی قتل عام شوند. از این مختصر می توانیم تشخیص دهیم که آن چیزی که بیشتر از توطئه های انگلیسی ها در شکست ایرانیان از روس ها نقش داشته بی لیاقتی فرماندهانشان در این نبردها بوده است.

در پایان امیدوارم که بررسی منصفانه تاریخ جنگ های ایران و روس به دور از در نظر گرفتن ملاحظات غیر علمی، واقعیات این جنگ ها را که تاثیر بسیار زیادی بر روی نسل های بعدی ایرانیان نهاده است را مشخص کند.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه