یکشنبه, 02ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی ضرب المثل ضرب‌المثل‌های شیرین فارسی - «خ»

ضرب المثل

ضرب‌المثل‌های شیرین فارسی - «خ»

داستان های پند آموز، داستان و جملات بزرگان
ضرب‌المثل گونه‌ای از بیان است که معمولاً تاریخچه و داستانی پندآموز در پس بعضی از آن‌ها نهفته است. بسیاری از این داستان‌ها از یاد رفته‏اند، و پیشینهٔ برخی از امثال بر بعضی از مردم روشن نیست؛ بااین‌حال، در سخن به‏کار می‌رود.

adidas team water bottles for sale craigslist 2017 | boys nike jordan retro flyknit shoes women High OG Panda - air max 95 cool grey neon yellow - Grailify

خائن همیشه خائف است.
خار با خرماست.
خار به پیری می‌رسد، گل به جوانی می‌میرد.
خار جفت گُل است و خمار جفت نبید.
خار در دیده چو افتادکم از سوزن نیست.
خار را در چشم دیگران می‌بیند و شاه تیر را در چشم خود نمی‌بیند.
خار که از زمین بیرون می‌آید، سرش تیز است
خاصان حق(خدای تعالی) همیشه بلیّت کشیده‌اند.
خاک از تودهٔ کلان بردار.
خاک او عمر تو بادا که بدو می‌مانی.
خاکِ بر آن خورده که تنها خوری.
خاک پای همه شو تا که بیایی مقصود.
خاک خشک به دیوار نمی‌چسبد.
خاک خور و نان بخیلان مخور.
خاک در امانت خیانت نمی‌کند.
خاک دیوار خویش لیسی بِهْ.
خاک شد آن کس که در این خاک زیست.
خاک شو پیش از آن که خاک شوی.
خاک شو تا گُل بروید در وجودت رنگ رنگ.
خاک کوچه برای سودا خوب است!
خاک می‌کشد (یا: خاک می‌دواند)
خاک وطن از ملک سلیمان خوشتر.
خاک هم به امانت خیانت نمی‌کند.
خاک هم به سر می‌کنی پای تل بلند.
خاکبازی پاکبازی می‌خواهد.
خاکساران جهان را به حقارت منگر.
خاکشیر نبات که به حلقم نکرده‌ای!
خاگینه را خاتون می‌خورد مشت را یتیم!
خال مهرویان سیاه و دانهٔ فلفل سیاه / هر دو جان سوزند امّا این کجا و آن کجا؟
خانهٔ عروس بزن و بکوب است، خانة داماد خبری نیست.
خانهٔ عروس عروسی است، خانة داماد خبری نیست!
خانهٔ قاضی گردو بسیار است، امّا شماره دارد.
خدا از رگ گردن به بنده نزدیکتر است.
خدا از قدّت بردارد روی عقلت بگذارد!
خدا از موی سپید شرم می‌کند.
خدا اگر بخواهد [ بچه] از نر هم می‌دهد.
خدا اگر می‌خواست جان نو بدهد، جان کهنه را نمی‌گرفت!
خدا اول حلال کرد، بعد حرام.
خدا این چشم را به آن چشم محتاج نکند.
خدا این دست را به آن دست محتاج نکند.
خدا برف را به قدر بام می‌دهد.
خدا به قدر قلب هر کس می‌دهد.
خدا بگیرد جانت را که من بگیرم جایت را!
خدا به آدم روزی می‌دهد اما نان را با زنبیل از آسمان نمی‌فرستد.
خدا به ابابیل پوستین داده!
خدا بیامرزد پدرم را، بیخودی نمی‌گفت: دست ننه‌ات بی‌برکت است!
خدا بیامرزه مرده‌ها را که آباد می‌کنند زنده‌ها را!
خدا بینی از خویشتن بین مخواه.
خدا پاکمان کند، خاکمان کند.
خدا پدر صاحب خر را بیامرزد!
خدا پدر کفن دزد اولی را بیامرزد!
خداپرست شکم‌پرست نباشد.
خداپرست شوی آن زمان که خود نپرستی.
خدا پنج انگشت را یکسان نیافریده.
خدا تخته تراش نیست، به هم‌انداز است.
خدا تنگ‌روزی می‌کند امّا قحط روزی نمی‌کند.
خدا جامه دهد، کواندام؟
خداجان آدم را بگیرد عقل او را نگیرد.
خدا جای حق نشسته است.
خدا چشم را برای دیدن داده.
خدا چشم راست را به چشم چپ محتاج نکند.
خدا حقِّ بُز بی‌شاخ را به بُز شاخدار وا نمی‌گذارد.
خدا خراب کند خانه‌ای که بر لب آب است.
خدا خر را شناخت شاخش نداد.
خدا خطا می‌بیند عطا قطع نمی‌کند.
خدا خواسته اگر حضرت عبّاس بگذارد!
خدا خواه را دوستی باید نه خودخواه را.
خدا داده را خدا داده است.
خدا درد داده درمان هم داده.
خدا درد را به اندازة طاقت می‌دهد.
خدا درد را به دوستانش می‌دهد.
خدا دلهای شکسته را دوست دارد.
خدا دنیا را در شش روز خلق کرده است.
خدا دنیا را در یک روز خلق نکرده است.
خدا ده انگشت را برابر خلق نکرده است.
خداوند همه چیز را به یک بنده نمی‌دهد.
خدا هم از موی سفید شرم می‌کند.
خدا همان قدر که بندۀ بد دارد بندۀ خوب هم دارد.
خدا هیچ تنابنده‌ای را به گرسنگی امتحان نکند.
خدا هیچ عزیزی را ذلیل نکند!
خدا هیچ کافری را کُرّه‌دار نکند!
خدا هیچ‌کس را بخور و بخواب نیافریده.
خدایا آن را که عقل دادی چه ندادی و آن را که عقل ندادی چه دادی؟
خدا یار بیکسان است.
خدا یار مظلومان است.
خدایا، هر چه از تو به ما رسد الحمد ‌لله، هر چه از ما به تو رسد استغفرالله!
خدای داند و من دانم و تو هم دانی / که یک فلوس ندارد عبید زاکانی!
خدای در خور هر کس دهد هر آنچه دهد.
خدای کار چو بربنده‌ای فرو بندد / به هر چه دست بَرَد رنج او بیفزاید
خدا یک جو بخت بدهد!
خدا یک جو عقل به تو بدهد یک پول زیادی هم به من!
خدا یک زبان داده و دو گوش، یعنی یگی بگوی و دو بنیوش.
خدا یکی، یاریکی.
خدای ما که با عدل است و داد است/ همه چیزی را به یک بنده نداده است
خدای نسل حسود را از جهان براندازد!
خدای هر چه کسی را دهد غلط ندهد.
خدایی جدا، کدخدایی جدا!
خدمت به خر مزدش تیز است و لگد!
خدمتی که حرمت در آن نباشد ترک گفتن بهتر.
خرآخور خودش را گم نمی‌کند.
خرِ آدم بِهْ از آدمِ خر.
خر آسیابان است، راه خود را می‌داند.
خراب چون نشود خانه‌ای که به سرِ آب است؟
خراب را خراج نباشد.
خراب شود باغی که کلیدش چوب مو است!
خرابی بصره، آبادی بغداد است.
خرابی چون که از حدّ بگذرد آباد می‌گردد.
خراج از خراب نخواهند.
خر ادعای شناگری می‌کند، به آب که رسید فراموشش می‌شود.
خر ارجُلِ اطلس، بپوشد خر است!
خر از کفه دور!
خر از لگد رنجه نشود.
خر از من،خرمن از خواجه!
خراشیده را هست قصد خراش.
خران را کسی در عروسی نخواهد/ مگر وقت آن کآب و هیزم نماند
خر بار بَر بِهْ که شیر مردم دَر.
خر بارکش را بارش می‌کنند.
خر بانگ کرد، ابله سرجنبانید!

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه