ضرب المثل
ضربالمثلهای شیرین فارسی - «ت»
- ضرب المثل
- نمایش از چهارشنبه, 09 آذر 1390 14:10
- بازدید: 12730
داستان های پند آموز، داستان و جملات بزرگان
ضربالمثل گونهای از بیان است که معمولاً تاریخچه و داستانی پندآموز در پس بعضی از آنها نهفته است. بسیاری از این داستانها از یاد رفتهاند، و پیشینهٔ برخی از امثال بر بعضی از مردم روشن نیست؛ بااینحال، در سخن بهکار میرود.
shock drop air force 1 full uv reactive | Nike Dunk Low Pro SB 304292 - 102 White Black Trail End Brown Sneakers – Ietp - nike air max running neutral ride shoes for kids
تا آب گلآلود است باید ماهیگرفت.
تا آبرو نریزی این آسیا نگردد.
تا ابله در جهان هست، مفلس در نمیماند.
تا با چشم راست بتوان دید با چشم چپ نباید نگرید.
تا باد نجنبد نفتد میوه ز اشجار.
تا باغ میوه داشت منش باغبان بُدم / حالا که شد خزان به شغالان گذاشتم.
تا ببینیم که از غیب چه آید بیرون.
تا بخت که را خواهد و میلش به که باشد.
تا برویم گِرد کنیم، درازمان کردهاند.
تا بلبلی نباشد بستان صفا ندارد.
تا بند قبا بازکنی صبح دمیده است!
تا بوَد گربه مهتر بازار، نبوَد موش جلد و دکّاندار.
تا بود مهر، زمه نورگرفتن ستم است.
تا بوده چنین بوده و تا باد چنین بادا!
تا به آب نزنی، شناگر نمیشوی.
تا بیایی ثابت کنی خر نیستی، صد من بارت کردهاند!
تا پا روی دم سگ نگذارند، سگ صدا نمیکند.
تا پای بردم سگ ننهند، نگزد.
تا پدر نشوی، قدر پدر ندانی.
تا پریشان نشودکار، به سامان نرسد.
تا پول داری رفیقتم، قربان بند کیفتم!
تا پول داری، کله جوش بخور!
تا پول ندهی آش نخوری.
تا پیش من بودی سنجد بودی، این جا آمدی قُبیده بادام شدی؟
تا تریاق از عراق آورند، مارگزیده مرده باشد.
تا تنور گرم است نون را بچسبون!
تا تنورگرم است نان را باید پخت.
تا تو از بغداد بیرق آوری / درکلاته کشت نگذاردکلاغ!
تا تو باشی که دگرآرغ بی جا نزنی!
تا تو بخواهی لب ترکنی من از یونجهزار هم گذشتهام.
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیدهام!
تا تو تفنگ و یراق ببندی، دعوا تمام شده است!
تا تو خاکساری بدان که سروری.
تا تو دربند قلیه و نانی / کی رسی در بهشت رحمانی؟
تا تو را مثل خودم گدا نکنم، دست از سرت رها نکنم.
تا تو فکر خر بکنی ننه، منو در بدر میکنی ننه!
تا تو فکر رخت بکنی ننه، منو سیا بخت میکنی ننه!
تا تو کوک کنی، ما رنگش را هم زدهایم!
تا توانستم ندانستم چه سود / چونکه دانستم توانستم نبود
تا توانی به جهان خدمت محتاجان کن /به دمی یا درمی یا قدمی یا قلمی
تا توانی پردۀ کس را مدر / تا ندرّد پردهات را پردهدار
تا توانی درون کس مخراش.
تا توانی دلی به دست آور، دل شکستن هنر نمیباشد
تا توانی سعیکن درکارآش /کاسهگر چینی نباشدگو مباش
تا توانی میگریز از یار بد.
تا جان در خطر ننهی، بر دشمن ظفر نیابی.
تا جان هست، امید هست.
تا جای ندانی، پای منه.
تا جوانی جوان باش، چون پیرشدی پیریکن!
تا جهان بود و بود مرغ بود طعمۀ باز.
تا چراغ روشن است، جانورها از لانه بیرون میآیند.
تا چراغ روشن است،گاو میزاید.
تا چراغی خانه را باید، به مسجدکی رواست؟
تا چرچر مستانت بود، یاد زمستانت نبود؟
تا چرخ و فلک بر سرِ دور است، هر شب و روز همینطور است.
تا چوب به دهل نخورد، مرده روی آب نیاید.
تا چه آید زپس پرده برون؟
تا چه دارد زمانه زیرگلیم.
تا چه شکلی تو، درآیینه همان خواهی دید.
تا حالا میگفتم آری، حالا میگویم نه!
تا حرکت نکنی، برکت نیابی.
تا حیاتی هست، ما را روزی ما میرسد.
تا خانهای ویران نشود، خانة دیگری آباد نگردد.
تا خدا نگشود صد در برکسی، یک درنبست.
تا خر شدهای، بارگذارند به پشتت.
تا خرمنت نسوزد، احوال ما ندانی.
تا خطرنکنی، خطیرنشوی.
تا خم شدهای، بارگذارند به پشتت.
تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون؟
تا دانه نیفکنی نروید.
تا درآتش ننهی، بوی نیاید ز عبیر.
تا دلت نشکست، اشکت رونقی پیدا نکرد.
تا دلی آتش نگیرد، حرف جانسوزی نگوید.
تا دم باقی است، امید باقی است.
تا دوست که را خواهد و میلش به که باشد.
تا راه بین نباشی کی راهبر شوی.
تا رنج تحمل نکنی، گنج نبینی.
تا رنج کهتری بر خویشتن ننهی، به آسایش مهتری نرسی.
تا روباه شده بود، به چنین سوراخی در نمانده بود.
تا روغن برجاست چراغ نمیمیرد.
تا ریش در نیاوردهای، کسی را کوسه قلمداد نکن!
تا ریشه در آب است، امید ثمری هست.
تا زر به ترازو ننهی، گوسفند نبری.
تا زر داری، به زور محتاج نهای.
تا زنده است از دهنش آتش در میآید، وقتی مرد ازگورش!
تا زنده بودم آبم ندادی، حالا که مردهام گلاب بر مزارم نهادی؟
تا زنده بودم به من نمیدادی خرما، حالا که مردهام سر قبرم میزنی سرنا؟
تا زنده بودم کاه و جوام ندادی، حالا که مردهام توبره بر سرم نهادی؟
تا ساغرت پر است، بنوشان و نوشکن!
تا سال دگر میکه خورد، زندهکه باشد؟
تا سه نشود بازی نشود.
تا شب نروی، روز به جایی نرسی.
تا شغال شده بود به چنین سوراخی گیر نکرده بود!
تا شغال شده بود، به چـــنین راه آبی گیر نکرده بود.
تا شکار سرتیر است، باید زد.
تا شمع جلوه دارد پروانه را عروسی است.
تا صدف قانع نشد، پر در نشد.
تا صلح توان کرد درِ جنگ مکوب.
تا غم نخوری، به غمگساری نرسی.
تا غمت پیش نیاید، غم مردم نخوری.
تا غنچه نشکفد، به کسی بو نمیدهد.
تا کار به زر برآید، جان درخطر افکندن نشاید.
تا کرکس بچه دارشد، مردار سیر نخورد!
تا کسی مفلس نباشد، کی فروشد خانه را؟
تا کلاغ بچهدار شد، مردار سیر نخورد.
تا کور شود هر آن که نتواند دید.
تا که از خود نگذری از دیگران نتوان گذشت.
تا گشنهای غمگینی، تا سیرمیشی سنگینی.
تا گفتهای غلام توام، میفروشنت!
تا گفتی دنگی، بر میدارد لنگی!
تا گوساله گاو شود، دل مادرش آب شود!
تا لب نانی عطا فرمود، دندان را گرفت.
تا مار راست نشه توی سوراخ نمیره!
تا مربی نباشد، مربا درست نمیشود.
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد.
تا مست نباشی، نبری بارغم یار.
تا نازکش داری نازکن، نداری پاهاتو دراز کن!
تا نباشد چوبتر، فرمان نگیردگاو و خر!
تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها!
تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها.
تا نبیند رنج و سختی مرد، کی گردد تمام؟
تا نپرسندت، مگو از هیچ باب/ تا نخوانندت، مرو از هیچ در
تا ندانی که سخن عین صواب است، مگوی!
تا ندیدهای، پاک است.
تا نسوزد، بر نیاید بوی عود.
تا نشوی پیر، ندانی که چیست.
تا نشوی همسالم، خبر نمیشوی از حالم.
تا نعمتی را نخوری، شکرش را بجای میاور.
تا نفس هست، امید هست.
تا نقدی ندهی، بضاعتی نبری.
تا نقش تو آیه خوش بخندی، تا نقش من آیه قرقطینا؟
تا نگرید ابر، کی خندد چمن/ تا نگرید طفل، کی نوشد لبن؟
تا نگویی دِنگی برنمیدارد لِنگی.
تا نمیرد یکی به ناکامی/ دگری شادکام کی گردد؟
تا نهال تر است، باید راست کرد.
تا نیست غیبتی، نبود لذت حضور.
تا هستم بریش تو بستم!
تا هیزم برجاست، آتش نمیمیرد.
تا یار یار است یارش باش، آزارکه شد خارش باش.
تا یک گوسفند از جوی پرید، همه میجهند.
تاب مقراض ندارد، ورق نازکگل.
تابستان پدر یتیمان است.
تابین ندارد، میگوید سه صف بایستید!
تاپو، پشت و رو ندارد.
تات نپرسند، همی باش گنگ.
تات نخوانند، همی باش لنگ.
تاج زرحسرت مو را از سرِکَل نمیبرد.
تاجرکه ور میشکنه، میز و صندلیش را رنگ میکند.
تار و پود این جهان یکسر به هم پیوسته است / میخورد بر هم جهانی چونکه یک دل بشکند.
تاریکی شب، سرمة چشم موش کور است.
تاریکی نشسته، روشنایی را میپاید!
تازه به دولت رسیده، زنش زشت و خانهاش تنگ میشود.
تازه میپرسد لیلی مرد بود یا زن؟
تازیِ خوب وقت شکار بازیش میگیرد.
تازی را به زور به شکار نمیتوان برد.
تازی را که به زور به شکار ببرند، مردار میآورد!
تازی که پیر شد، از آهو حساب میبرد.
تاک داده و چرخشت خریده است.
تاکچل فکر زلــــف بکند، عروســی تمام شده است.
تاکــلاغ بچــــهدار شد، یک شکم سیر به خود ندید.
تاکی بری عذاب وکنی ریش را خضاب؟
تاگرم بود تنور نان باید بست.
تاوان نصفه میرسد.
تأخیر را فتنهها درقفاست.
تأدیب معلم به کسی ننگ ندارد / سیبی که سهیلش نزند، رنگ ندارد.
تب تند عرقش زود در میاد!
تبر داده و سوزن خریده است.
تبر را گم کرده، پی سوزن میگردد.
تبه گردد از بی شبانی رمه.
تحصیل کام دل به تکاپوی خوشتر است.
تخم بد در زمین نیک چه سود؟
تخم چون در شوره کاری ضایع و بیبر شود.
تخم چون نیک بود، نیک پدیدآرد بر.
تخم مرغ دزد، شتر دزد میشود.
تخم مرغ گنده مال مرغی دیگر است.
تخم نکرد نکرد وقتی هم کرد توی کاهدون کرد!
تدبیر از پیر و جنگ از جوان.
تدبیر انسانی دگر و تقدیر آسمانی دگر است.
تدبیر دگر باشد و تقدیر دگر.
تدبیر صواب از دل خوش باید جست.
تدبیرکند بنده و تقدیر نداند.
تدبیرکند بنده، تقدیرکند خنده.
تر و خشک با هم میسوزند.
ترازو دو سر دارد.
ترازوی قیامت را سنگ کم نیست.
ترب ندارد بخورد، آروغ قیمه میزند!
ترب هم جزو مرکبات شده است.
تربیت نااهل را چون گردکان برگنبد است.
ترتیزک خریدم قاتق نونم بشه، قاتل جونم شد!
ترتیزک کاشتم قاتق نانم بشود، قاتل جانم شد.
ترحم بر پلنگ تیزدندان / ستمکاری بود برگوسفندان
ترس از بلا بدتر از بلاست.
ترس باشد برادر مردن.
ترس برادر مرگ است.
ترسم آزرده شوی، ورنه سخن بسیار است.
ترسنده همواره تندرست باشد.
ترسو هرگز به مراد دل نرسد.
ترشی نخورده زکام شدهایم.
ترک دنیا به مردم آموزند/ خویشتن سیم و غلّه اندوزند.
ترک شهوت آزادی نفس است.
ترک عادت موجب مرض است.
ترک واجب کرده سنت به جا میآورد.
ترک واجب نتوان کرد پی نافلهها.
ترک وطن کسی به ارادت نمیکند.
ترکجان اندر ره جانان نخستین منزل است.
ترکه معلم از درخت بهشت است.
تره به تخمش میره، حسنی به باباش!
تره خریدم قاتق نانم بشود قاتل جانم شد.
تریاک کشید کمرش سفت بشود غیرتش شل شد.
تریاک مفت را قاضی خورد تا مرد!
تشنه چون یک جرعه خواهد کوزه و دریا یکی است.
تشنه در خواب آب میبیند.
تشنه را آب دهان سیر نسازد هرگز.
تشنه را آب محال است که از یاد رود.
تعارف آب حمامی، خرجی ندارد.
تعارف آمد نیامد دارد.
تعارف شاه عبدالعظیمی راه ضررش بسته است.
تعارف کم کن و بر مبلغ افزا!
تعارف یکیش خیر است یکیش شر.
تعجیل بد است لیک در کار خیر نیکوست.
تعجیل کننده پیرو شیطان است.
تعریف آن است که دشمن بکند.
تعریف خود کردن، پنبه خاییدن است.
تعریف زیاد از دشنام بدتر است.
تغاری بشکند ماستی بریزد/ جهان گردد به کام کاسه لیسان!
تف سر بالا به ریش برمیگردد یا به سبیل.
تف هر کس به دهـــــان خودش مزه میدهد.
تفرقه بینداز و حکومت کن!
تفنگ آدم نمیکشد، این آدم است که با تفنگ آدم میکشد!
تقاص به قیامت نمیماند.
تقدیر آرزوی دل را تغییر میدهد.
تقدیر چون سابق است، تدبیر چه سود؟
تقدیر را تدبیر نمیتوان کرد.
تقصیر همیشه به گردن غایب میشکند.
تقویم پارینه ناید به کار.
تکبر به خاک اندر اندازدت.
تکبر عزازیل را خوار کرد.
تکلف گر نباشد، خوش توان زیست.
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف.
تکیه بر دیوار کردم، خاک بر فرقم نشست.
تکیه به جبّار کن تا برسی بر مراد
تکیه به جبار کن تا برسی بر مراد.
تلاش بسیار کفش را پاره میکند.
تلافی غوره رو سر کوره در میاره!
تلخه جا به گندم تنگ کرده است.
تلخه در سایه گندم آب میخورد.
تماشای دل آن جاست که دلدار آن جاست.
تمام شد کار پوستین، مانده پس و پیش و هر دو آستین!
تمام غرق گناهیم و یک حسین داریم!
تمامش کن چو بنیادش نهادی.
تموم شد و تموم شد،گربه زن عموم شد!
تن آسایی آرد روان را گزند.
تن آسایی بوّد بنیاد خواری.
تن آسوده چه د اند که دل خسته چه باشد؟
تن از هوا زنده است و جان از هو.
تن به جان زنده است و جان زنده به علم.
تن به دودِ چراغ و بیخوابی / ننهادی، هنر کجا یابی؟
تنِ بی دل جوال گِل باشد.
تن بیماری بهتر از کیسه بیماری است.
تن رها کن تا نخواهی پیرهن.
تن فتنهانگیز در گور بِه!
تن مرده و جان نادان یکی است.
تنبان مرد که دو تا شد بفکر زن دوم میافته!
تنبان مرد که دو تا شد فکر زن نو میافتد.
تنبل برو به سایه ـ سایه خودش میآیه!
تنبل به آب نرفت وقتی هم رفت خمره برد.
تنبل مرو به سایه، سایه خودش میآید!
تُند از برِ ما میگذری شرط وفا نیست.
تند میروی جانا ترسَمَت فرومانی.
تند میروی فلانی ترسم به ره بمانی!
تند میروی فلانی، ترسم به سردرآیی!
تندرستان را نباشد دردِ ریش.
تنگ دستی مرگ را در کام شیرین میکند.
تنگت نگرفته که عاشقی از یادت برود.
تنور نانوایی نیست که سرِ دو شاخ را بگذارند توی فلان جا!
تنوری چنین گرم نانی نبست.
تنها بقاضی رفته خوشحال برمیگرده!
تنها بودن بِهْ که با بدان نشستن.
تنها تو خیار نوبَر به بازار نیاوردهای!
تنها خوار، تنها میر است.
تنها خور دیدهایم، روبرو خور ندیدهایم!
تنها خور شریک شیطان است.
تنها خوری کار شیطان است.
تنهایی به خدا میبرازد و بس.
تنهایی بهتر از همنشین بد.
تو آن طرف جو، من این طرف جو.
تو آن کن که بتوانی، نه آن کن که چون خر در گِل بمانی.
تو آوازت را بخوان نوبت رقص من هم میرسد!
تو از تو، من از بیرون!
تو از تیرگی روشنایی مجوی.
تو از مُشک بویش نگه کن نه رنگ.
تو از« تو»، من از بیرون!
تو انگور خور، از باغ مپرس.
تو اول بگو با کیان دوستی/ من آنگه بگویم که تو کیستی
تو باید که باشی، دِرم گو مباش.
تو بده، مستیاش با خودم!
تو برو فکر قِرَتْ باش، چه کار داری که حاج میرزاآقاسی معزول است؟
تو بزن زارِ خود، من میکنم کارِ خود.
تو بگو (( ف )) من میگم فرحزاد!
تو بگو برو کلاه بیاور تا من کلاه را با سر بیاورم!
تو بلبل چمنی، از صدات معلوم است!
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن!
تو به جای پدر چه کردی خیر/ که همان چشم داری از پسرت؟
تو بهتر میدانی یا جناب حکیمباشی؟
تو پا میبینی و من پرّ ِ طاووس.
تو پاک باش و مدارای برادر از کس باک.
تو تیراندازی لنگه نداره، فقط تیرش پنج متر آنورتر میخورد!
تو چنگال شیران کجا دیدهای؟
تو چه کار داری که خانة قلی صابون میپزند.
تو حال تشنه ندانی که بر لب جویی
تو حال تشنه ندانی که بر لبِ جویی.
تو خر خودت را بران!
تو خربزه بخور، تو را با فالیز چه کار؟
تو خوبی کن بینداز دریا، بالق نداند خالق میداند.
تو خود حدیث مفصل بخوان، از این مجمل.
تو دبّهات را آوردی که من روغنش نکردم؟
تو را با نبرد دلیران چه کار / تو پیرهزنی دوکت آید به کار!
تو را به گور من نمیگدارند.
تو را پرسند که هنرت چیست، نگویند پدرت کیست؟
تو را تیشه دادم که هیزمشکن / ندادم که دیوار مسجد بکن
تو را چه کار به این و آن، نانت را بخور، خَرَت را بران!
تو را که خانهنئین است، بازی نه چنین است.
تو را که دست بلرزد، گُهر چه دانی سُفت.
تو سخن را نگر که جایش چیست / برگزارندة سخن منگر!
تو سیِ خودت، من سیِ خودم.
تو شکستی جام و ما را میزنی؟
تو شیرهای که من نخورم موش بیفته!
تو قدر آب چه دانی که بر لب جویی؟
تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی؟
تو کز محنت دیگران بیغمی/ نشاید که نامت نهند آدمی
تو کَندی جوی و آبش دیگری برد.
تو کوچه عسل، تو خانه حنظل.
تو که اول اولینت این باشد، آخر آخرینت چه خواهد بود؟
تو که باری ز دوشم برنداری / چرا سر بار بر بارم گذاری
تو که بر بار خود آبگینه داری، چرا بر بار مردم میزنی سنگ؟
تو که پیش درآمدت این است، پس درآمدت چی میتواند باشد؟
تو که چراغ نبینی، با چراغ چه بینی؟
تو که چنین آوازی داشتی، چرا جلو جنازة پدرت نخواندی؟
تو که نوشم نهای، نیشم چرایی؟
تو که نی زن بودی چرا آقا دائیت از حصبه مرد!
تو که نی زن بودی، چرا آقاداییات از حصبه مرد؟
تو کی مُردی که ما پای تابوتت سینه نزدیم؟
تو کی مُردی که ما تابوت حاضر نکردیم؟
تو گرو بردی، اگر جفت و اگر طاق آید.
تو مادر مرده را شیون میاموز!
تو مپندار که خونریزی پنهان ماند.
تو مسجدش را بساز، گدا خودش پیدا میشود!
تو مو میبینی و من پیچش مو.
تو نباشی یارِ من، خدا بسازد کارِ من.
تو نیکی میکن و در دجله انداز / که ایزد در بیابانت دهد باز
تو ها کنی، من هو کنم!
تواضع سر رفعت افرازدت.
تواضع کن که یابی ارجمندی/ فروتن شو که یابی سربلندی
توان به همت مردان دو صد سپاه شکست.
توانا بوَد هر که دانا بوَد.
توانگر شدی گِرد بیشی مگرد.
توانگرتر آن کس که درویش تر.
توانگری به قناعت است نه به بضاعت.
توانگری به هنر است، نه به مال.
توانگری در درویشی و بینیازی است.
توانگری نه به مال است نزد اهل کمال.
توبه در ره عشق آبگینه بر سنگ است.
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
توبه گرگ مرگ است.
توبۀ قمار باز، مرگ است.
توفیق رفیقی است به هرکس ندهند.
توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد.
توکّل کن که یابی رستگاری!
توکه لشکرت نبود، جنگ کردنت چه بود؟
تومون خودمونو میکشه، بیرونمون مردم را!
توی دعوا نون و حلوا خیر نمیکنن!
تویش خودش را میکُشد، بیرونش مردم را.
به کوشش ا. یاراحمدی