یادمان
بحثی در ضرورت پرهیز از چند پاره کردن تشکیلات باستانشناسی و میراث فرهنگی کشور
- يادمان
- زیر مجموعه: ديدهبان یادگارهای فرهنگی و طبيعی ایران
- شنبه, 09 مرداد 1389 05:33
- آخرین به روز رسانی در شنبه, 09 مرداد 1389 05:33
- نمایش از شنبه, 09 مرداد 1389 05:33
- بازدید: 5445
بحثی در ضرورت پرهیز از چند پاره کردن تشکیلات باستانشناسی و میراث فرهنگی کشور
وحید عسکرپور
دانشجوی دکترای باستانشناسی، دانشگاه تهران
اشاره: اخیراً ریاست سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، در پاسخ به چرایی انتقال پژوهشکدۀ باستانشناسی کشور به استان فارس و شهرستان مرودشت چنین گفتهاند: «میدانیم كه در حوزة میراث فرهنگی، قدیمیترین استانهای كشور فارس، خوزستان، یزد و اصفهان هستند، اما از نظر كمّی و كیفی مهمترین آنها استان فارس است. با توجه به اینكه بیشتر آثار تاریخی كشور در پهنة جنوبی قرار دارد، با استقرار پایگاه اجرایی در فارس، شاهد رونق این حوزه میتوانیم باشیم» (ایسنا، 30/4/1389).
گذشته از اینکه سخنان بالا از نظر علم باستانشناسی صحیح نیستند، نگارنده در این یادداشت میکوشد تا به طور موجز به اهمیت پیوندِ متقابل میانِ دانش باستانشناسی و برنامهریزیهای مدیریّتی میراث فرهنگی نگاهی گذرا داشته باشد و میزان وثاقت تصمیم طراحان این برنامه را نقد و تحلیل نماید.
***
موضوع رابطۀ میان ویژگیها و دستاوردهای رویکردهایی استقرایی همچون باستانشناسی با مسایل مربوط به مدیریّت نیروها و منابع انسانی و غیر انسانیِ آنها از دیرباز در مجامع علمی محل مناقشه بوده است، اما در چارچوب کشور ما هیچگاه چون امروز این موضوع چنین داغ نبوده است.
پرسش اصلی این است که چه رابطهای (ذاتی و غیر ذاتی) میتواند میان دستاوردهایِ پژوهشی-رویکردی در یک منطقۀ جغرافیایی خاص با تبدیل شدن آن منطقه به مرکز مدیریّت آن رویکرد وجود داشته باشد؟ به عبارت دیگر آیا میتوان غنای فعالیّتهای پژوهشیِ صورتگرفته در یک مکان جغرافیایی را توجیهی منطقی برای انتقال مرکز مدیریّت منابع انسانی و غیر انسانی به آن مکان دانست؟
واقعیّت این است که از زمان آغاز پژوهشهای باستانشناسی در ایران، این پژوهشها تحت تأثیر فعالیتهایی که در بینالنهرین در جریان بود و نیز مناطق نفتخیزی که بتدریج در ایران کشف شد، عمدتاً به جنوب غربی ایران محدود گردید. پُر سابقهبودن استانهای خوزستان و فارس در زمینۀ انجام چنین پژوهشهایی غالباً به خاطر «مسایل فراباستانشناختی»، همچون مسایل سیاسی و اقتصادی بوده و چندان ارتباطی با خود باستانشناسی ندارد. با این حال، حتی اگر این فرض محال را نیز در نظر بگیریم که استان فارس غنیترین منطقۀ باستانشناسی ایران است، باز دلیلی ندارد که «مرکز مدیریّت باستانشناسی و میراث فرهنگی» کشور را در خود جای دهد؛ زیرا اساساً «باستانشناسی تولیدِ نوعی کالا یا خدمات نیست» که بهتر باشد مرکز مدیریّت آن در کنار مواد و منابع خام قرار داشته باشد. این کاملاً روشن است که مادّۀ خامِ باستانشناسی، همانا بقایای انسانهایی است که در گذشته در اقصی نقاط این سرزمین کهن -و نه صرفاً در استان فارس- میزیستهاند! همچنین چنانکه گفته شد ما به این دلیل دربارة باستانشناسیِ استانهای فارس و خوزستان بیشتر میدانیم که کار بیشتری در آنجا صورت گرفته و سابقة آغاز مطالعات باستانشناسی در این مناطق چیزی حدود یکصدو پنجاه سال است؛ به تعبیر روشنتر، چون این مناطق بوی نفت و گاز میدادند و به بینالنهرین نیز نزدیکتر بودند!
ایران کشوری پهناور است و فعالیّتهای پژوهشی باستانشناسی آن نیز رو به رُشد. محوطههای باستانشناسی که عبارتند از بقایای زندگی انسانها و جوامع گذشته، خود تصمیم نمیگیرند که در کجای این سرزمین متمرکز شوند! اگر از خراسان، آذربایجان، کردستان، گلستان، سیستان و بلوچستان، دامنههای شرقی زاگرس، کویرهای داخلی ایران و نیز گیلان و مازندران و اصفهان و کرمان در زمینۀ وجود محوطههای باستانشناختی و دیرینانسانشناختی اطلاعات کمتری در اختیارمان است، دلیل بر نبودِ آن محوطهها و شواهد نیست!
کمکاریِ ما، یا تمرکز پژوهشگران در چند منطقۀ جغرافیایی خاص به خاطر شدت و ضعف امکانات رفاهی یا فقدان بسترهای مطالعاتی یا دلایل دیگری از این دست، به معنای فقر قابلیتهای باستانشناختی سایر مناطق جغرافیایی نیست. بنابراین، اگر یک منطقه را، مانند استان فارس و شهر شیراز، برای «مرکز مدیریّت باستانشناسی و میراث فرهنگی ایران» نامزد کنیم در درجۀ نخست بر همین کمکاریها و عدم صلاحیّت مدیریت میراث فرهنگی و باستانشناسی کشور صحّه گذاشتهایم؛ به یک دلیل ساده، و آن اینکه خود پذیرفتهایم که سایر مناطق از لحاظ باستانشناختی به اندازۀ استان فارس اهمیّت ندارند؛ امری که از فقر اندیشة کارشناسانه حکایت دارد و نشاندهندة این امر است که طراحانِ برنامة انتقال و چند پاره کردن سازمان میراث فرهنگی به عواقب زیانبار آن نیندیشیدهاند. خواهد آمد که چرا!
مسأله این است که با انتقال «پژوهشکدۀ باستانشناسی و معاونت میراث فرهنگی ایران» به یکی از جنوبیترین مناطق کشور –یعنی شهرستان مرودشت- که حتی از اهواز هم جنوبیتر است(!)، عملاً امکان انجام طرحهای پژوهشی در مناطق دورتر کشور، همچون شمال غرب، شمال شرق، شرق، جنوب شرق و حتی نواحی مرکزی تضعیف میشود. رفت و آمد برای صدور مجوز برنامههای بررسی و کاوش، رفت و آمد برای دریافت امکانات و تجهیزات فنّی، رفت و آمد برای تکمیل یا تحویل گزارشهای پژوهشی، رفت و آمد برای انجام و حل و فصلِ مشکلات اجراییِ احتمالی، همه و همه تنها بخش کوچکی از رفت و آمدهایی است که بایستی از اقصی نقاط کشور به مقصد شیراز صورت گیرد؛ آنهم در نظام اداری به شدّت بروکراتیک و کُند کشور. در نتیجه، منطقی به نظر میرسد اگر در صورت بهوقوع پیوستن این انتقال، «پژوهشهای باستانشناسی و سایر فعالیتهای میراث فرهنگی» بیش از پیش در مناطق جنوبی و جنوب غربی ایران متمرکز شده و باز هم مثل گذشته فقر مطالعاتی در مناطق دیگر باشیم. در این جابجایی یک نکتة ناخواسته یا خواسته -بسته به فضای فکری طراحانِ این انتقال- از قلم انداخته میشود؛ فعالیّتهای فراپژوهشی و اجراییِ «برنامههای باستانشناسی» که اتفاقاً از خود فعالیّتهای پژوهشی انرژی و زمان بیشتر و سنگینتری را تلف میکند.
باید به مدیران و طراحانِ برنامة انتقال سازمان میراث فرهنگی و گردشگری این نکته را یادآور شد که باستانشناسی مانند نانو تکنولوژی و بیومواد و دیگر علوم تجربی نیست که در فضاهای کنترلشدۀ آزمایشگاهی محقق شود. بیشتر کارهای مربوط به تحقیقات باستانشناختی خصلتی اجرایی و بیرونی داشته و نیازمند انجام آمد و شدهای مکرّر است. به همین دلیل هم شاید اگر پژوهشکدههایی همچون نانومواد به شیراز یا هر شهر دیگری منتقل شوند، به اندازۀ انتقال «پژوهشکدۀ باستانشناسی و معاونت میراث فرهنگی کشور» مناقشه برانگیز نباشد.
فعالیّتهای پژوهشی ارتباطی با امور اجرایی و مدیریّتی ندارند که بخواهیم دستاوردهای یکی را توجیهی برای جایابی دیگری قرار دهیم. اما از سویی دیگر، مکان پژوهشکدۀ باستانشناسی برخلاف بسیاری از پژوهشکدههای علمی دیگر حساسیّت برانگیز است. این مرکز مدیریّتی، در درجۀ نخست باید در جایی قرار داشته باشد که دسترسی به آن از هرجایی آسان و سهلالوصول باشد. بدین معنا که کسی نخواهد برای درخواست مجوز کاوش مثلاً فلان محوطة شهرستان بجنورد در خراسان شمالی هزار کیلومتر سفر کند تا خود را به یکی از جنوبیترین مناطق این سرزمین برساند و رفت و آمدهای ملالانگیز پیشگفته را در جریان کار و حتی ماهها پس از اتمام فعالیت میدانی دنبال نماید. از این رو، اگر بحث خروج پژوهشکدۀ باستانشناسی از تهران تا این حد حتی از خوردن نان شب هم واجبتر و ضروریتر و ضربتیتر است، بهتر بود جایابیهای کارشناسانهتری صورت میپذیرفت. در این زمینه، مناطق و استانهای نزدیک به پایتخت از هر لحاظ «عقلانی و عادلانه»تر به نظر میآید؛ حتی اگر دانستههای ما از باستانشناسی آن مناطق نزدیک به صفر باشد؛ مثلاً اراک یا کاشان!
در هر صورت، شاید مدیران و طراحانِ برنامة انتقال سازمان میراث فرهنگی هم دلایل خاص خودشان را داشته باشند. اما خطاب به مدیریت سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، این نکته را به عنوان یک پژوهشگر و باستانشناس یادآور میشوم که اولاً غنیبودن استان فارس از نظر باستانشناسی دلیلی موجهی برای انتقال این مدیریّت به آن استان نیست، زیرا باستانشناسی یک علم عینی و پژوهشی است، نه یک فعالیّت صنعتی یا کشاورزی؛ و دوم اینکه برای کسب تجربه و اطلاع در زمینۀ پژوهشهای باستانشناسی بهتر است ایشان انجام یک طرح پژوهشی باستانشناسی را از ابتدا تا انتها بر عهده گیرند تا خود از نزدیک با دردسرها، ظرایف و پیچیدگیهای اجرایی اینگونه پژوهشهایِ بنیادین که قرار هم نیست مستقیماً به تولید کالا یا ارائۀ خدماتی منجر شود، آشنایی یابند. شاید آن هنگام، مدیران و طراحان برنامة انتقال و چند پاره کردن سازمان میراث فرهنگی در تصمیمشان تجدید نظر کنند؛ زیرا دیر یا زود بیهودهبودن چنین تصمیمی آشکار خواهد شد و پس از تحمیل زیانهای جبرانناپذیر بر پیکرة میراث فرهنگی کشور و زایل کردن این داراییها و سرمایههایِ بازگشتناپذیر، ناچار به بازنگری در این تصمیم و بازگرداندن تشکیلات میراث فرهنگی به پایتخت خواهیم شد.
باستانشناسی، علمی استقرایی است. این علم با شواهد ملموسی که از گذشتۀ انسان برجای مانده سر و کار دارد و از این رو پرواری آن نسبتی عمیق با کشفیّات نوینی دارد که توسط باستانشناسان، در بیشتر موارد اتّفاقی و گاهی نیز با برنامه و سنجشِ پیش از آغاز بررسیهای میدانی صورت میپذیرد. این خصلت هر علمی است که با عینیّات و مشاهده و آزمون آنها رو به روست؛ بنابراین، تقلیل این دانشِ مهمِ دنیایِ امروز به «کالا و خدمات» از ناآگاهی و سادگی زیاد است و نه از هوشمندی و درایت بالا.