شنبه, 03ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست دکتر محمد مصدق بررسی مقالات آقای میرفطروس در باب کودتای 28 مرداد

دکتر محمد مصدق

بررسی مقالات آقای میرفطروس در باب کودتای 28 مرداد

برگرفته از تارنگار Liberal - National

سیروس یادگار

انتشار جوابیه ی اخیر آقای میرفطروس در سایت گویا تحت عنوان مصدق، مُمکنات و محدودیت های یک «دموکرات»! بهانه ای شد تا به سلسله مقالات او تحت عنوان «دکتر محمد مصدق؛ آسیب شناسی یک شکست» که در 19 شماره و در تارنماهای متعددی همزمان منتشر شدند و حتی در تلویزیون صدای آمریکا مورد اشاره قرار گرفتند مراجعه ی دوباره ای بکنم و نوشته ی زیر حاصل این بررسی است.

nike shox mens australia women soccer players - White - DA8301 - 101 - Nike Air Force 1 '07 LX Women's Shoe | nike weed sneakers for sale on ebay women

 

پیش از هر چیز بایستی اعتراف کنم که نگارنده این سطور نه دستی در سیاست دارد و نه در نوشتن، و خوانندگان بایستی به این عذر گناه نثر ناموزون و پر لغزش من را ببخشایند. به گمان من عصاره ی مجموع مقالات ایشان به این شرح است.

1. مصدق بیشتر به فکر وجیه الملگی بود تا منافع ملی. او خود را در مذاکرات به بن بست می رسانید و با اینکار منافع ملت ایران را فدای اغراض شخصی خود که همانا میل به وجیه الملگی بود می کرد.

2. ملی کردن نفت غیر اقتصادی بدون تعقل لازم و شتاب زده بود. مصدق که خود گرفتار عصبیت تاریخی بود با حمایت توده وار مردم بدون بررسی عواقب مالی و هزینه های سیاسی اینکار به پیش می رفت تا آنکه به بن بست خورد و برخلاف انتظار او نفت به فروش نرفت و روی دست دولت ماند.
3. شاه با کودتا مخالف بود و کودتاگران در راضی کردن او به برکناری مصدق ناکام بودند. این نشان دهنده ی استقلال شاه و برخلاف تصور رایج بی تقصیری او در 25 مرداد می باشد.
4. کودتا در25 مرداد در نطفه شکست خورد و در 28 مرداد آنچه حقیقتا اتفاق افتاد خیزش مردمی بود نه کودتای نظامی. مردم شاه پرست در یک اقدام خودجوش مصدق را به کنار زدند تا شاه به وطن برگردد.
5. و بلاخره چون این حقیقت درپرده ماند بعضی مردم کینه توز مصدق را بدل به شهید کردند و در نتیجه باعث سقوط سلطنت در سال 57 شدند.

البته موارد بالا اساس و هسته ی اصلی مقالات میرفطروس هستند ولی در خلال این مقالات شاهد آن بودیم که مصدق متهم به دیکتاتوری، عصبیت،  خرافی گری و تعصب شدید مذهبی، بی توجهی به منافع مردم در قبال وسوسه وجیه الملگی، استخدام شعبان جعفری در دستگاه پلیس برای سرکوبی مخالفین خود، تظاهر به مریض حالی (تمارض) وده ها مورد نقایص دیگر شده است. بایستی دانست که اکثر اتهامات بالا بهیچ وجه تازگی ندارند و در زمان خود دکتر مصدق بسیاری از این ایرادات در نشریه های خارجی و داخلی مطرح می شد که خواننده ی محترم با مراجعه به وب سایت هایی مانند رادیو بی بی سی و یا کتاب گازیورسکی پی خواهند برد و چند و چون آن را در خواهند یافت. برخی از رسانه های غربی در آن زمان بنا به دستور سایستمداران خود سعی در تخریب وجهه ی مصدق داشتند و در داخل کشور نیز عوامل دربار و انگلیس مانند کیوانی و جلالی و برادران رشیدیان جنگ روزنامه ای سنگینی را برای کاهش محبوبیت مصدق رهبری می کردند.

پیش از هر چیز باید گفت که عنوان «آسیب شناسی یک شکست» در درون خود دچار تضاد است. اگر استنتاجات آقای میرفطروس را بپذیریم که آنچه در 28 مرداد رخ داد خیزشی مردمی بود و مصدق دارای تمام معایبی بوده که در بالا به آن اشاره شد دیگر شکستی برای ملت در کار نیست و برکناری مصدق را باید جشن ملی نامید در اینصورت «28 مرداد سالگرد سقوط مصدق و دیگر خائنان» عنوان مناسب تری می بود. مگر آنکه بپذیریم که میرفطروس با مصدق همدردی می کند که این نیز با متن مقالات همخوانی ندارد.
استفاده از لفظ «آسیب شناسی» نیز مصنوعی می نمایاند زیرا کوشش نویسنده بیشتر در بی اعتبار کردن مصدق و همکاران اوست تا تلاشی آکادمیک در شناسایی ضعف های جبهه ی ملی و نهضت  نفت.
در شروع می خوانیم که اولا ملی کردن نفت کار غلطی بوده چون «رزم آرا معتقد بود که با توجه به فقدان امکانات فنی و تدارکاتی و مالی، ملی کردن شتابزده ی صنعت نفت، بزرگ ترین خیانت است و ...»  و ثانیا پیشنهاد ملی کردن نفت از طرف مصدق نبوده بلکه حتی با الغای امتیاز نفت جنوب، سال ها پیش مخالفت کرده بود و بنا به گفته مکی، مصدق آخرین کسی بوده که امضای خود را پای پیشنهاد نهاد و آخر آنکه خود مصدق اذعان دارد که  «شاه، سهم بزرگی در موفقیت های دولت (در امر ملی کردن صنعت نفت) داشته است و نام او در تاریخ خواهد ماند ... هر موفقیتی درهر جا و هر مورد تحصیل شده، مرهون توجهات و عنایات ذات اقدس ملوکانه است که همه وقت، دولت را تقویت و رهبری فرموده اند ...»
خواننده متحیر می ماند که بلاخره ملی کردن نفت خیانت بوده یا نه ؟ به نظر می رسد که حرف اصلی میرفطروس اینست که اگر شتابزده و بد بوده گناه آن متوجه مصدق است و اگر خوب بوده مصدق ابتکاری در آن نداشته و باید اعتبار را به دیگران و شاه داد. اختصاص دادن بخشی از مقاله به ادعای تمارض مصدق نیز شاهد دیگریست بر این امر. در مقاله ای که عنوان «آسیب شناسی» را یدک می کشد اثبات تمارض مصدق چه اهمیتی می تواند داشته باشد ؟ آیا بایستی بپذیریم که در شکست جبهه ملی و سرنگونی دولت مصدق، تمارض او، به فرض صحت، نقشی داشته است ؟ البته در ضمن بررسی اتهامات شخصی وارد شده به مصدق به این ادعا نیز خواهیم پرداخت.

در مورد میل به وجیه الملگی دکتر مصدق، آقای میرفطروس سعی جلیلی در اثبات کراهت آن کرده اند. وجیه الملگی در مقابل عمل گرایی و کاردانی آورده شده و چنین وانمود شده که دغدغه ی اصلی مصدق میل به شهرت و وجیه الملگی بوده. باید گفت که نه تنها این میل به خودی خود منفور و بی ارزش نیست بلکه در بین مشاهیر و سیاستمدار میل به شهرت و افتخار بدیهیست. به علاوه وجیه الملگی امری ثانوی و معلول کارنامه ی مثبت و فوق العاده ی سیاستمداران است و نه برعکس. در واقع آقای میرفطروس ادعا می کند که ملت، نمایندگان آنان و دولتیان مشتی جماعت کم عقل بوده اند که تنها به عشق صدمه زدن به اقتصاد انگلیس و برخلاف مصالح خود از سیاست مصدق طرفداری می کردند.
این طرز تلقی درباره ی سیاستمداران و مردم ایران بی اندازه ساده انگارانه و نامنصفانه است. منطق طرفداران ملی شدن صنعت نفت به حدی قوی بود که مجلس دوره ی شانزدهم نتوانست در مقابل آنها بایستد و اکثر نمایندگان در دوره ی هفدهم نیز از آن طرفداری می کردند.
با مطالعه ی دلایل ذکر شده در رد پیشنهادات انگلیس می بینیم اتفاقا این طرف انگلیسی بود که هیچگاه حاضر به قبول اصل ملی شدن صنعت نفت و خلع ید شرکت نفت نشد و از این سرسختی روسای شرکت نفت نه تنها آمریکایی ها، که خود اعضا دولت انگلیس نیز به تنگ آمده بودند. آنها معتقد بودند که هیچگاه از مواضع خود نباید عدول کنند و در آخر موفق شدند که سیاستمداران آمریکایی را نیز با خود همراه سازند. جنگ بین مصدق و شرکت انگلیس بسیار جدی، حساب شده، طاقت فرسا و بر سر منافع سیاسی و مالی هر دو طرف بود. مصدق از دادن غرامت به انگلیسی ها هرچند منجر به داد و قال نمایندگان درباری مانند مکی و امامی که او را متهم به سازشگری می کردند می شد ابایی نداشت ولی شرکت نفت از تعیین میزان خسارت سر باز زد و بدین طریق می خواست دولت را متعهد به پرداخت غرامتی کند که میزان آن نامعلوم بود.
هرچند مصدق بی شک از وجیه الملگی لذت می برد ولی در مقام مقایسه با محمدرضا شاه متوجه می شویم که شاه دارای شخصیتی به غایت متزلزل و محتاج به تایید دیگران بوده و پس از ارضاء این غرایض دچار خود شیفتگی و خود بزرگ بینی عجیبی شد که در خاطرات علم و حتی گلایه های کارتر منعکس بود.
میرفطروس و جمعی ازمصدق ستیزان سعی دارند با بزرگ کردن قوام السلطنه و استفاده از رویارویی این دو در وقایع 30 تیر قوام را بی توجه به افکار عمومی و در پی انجام مصلحت وقت نشان دهند و مصدق را مردی آرمان جو و بی توجه به واقعیات.
همه می دانیم که اولا بی توجهی به افکار عمومی در یک کشور دمکراتیک اشتباهی کشنده است و آنچه مصدق متهم به آن می شود در حقیقت کلید موفقیت سیاستمداران دنیای غرب است.
از سوی دیگر این سوال پیش می آید که قوام و دیگر سیاستمدارانی که در پی حصول ممکنات بودند به کجا رسیدند ؟ آیا در اثر تلاش و صلاح اندیشی علا، زاهدی  و قوام، شاه مقید به اصول مشروطیت گردید ؟
زاهدی که پس از انجام کودتا و از بین بردن آزادی به سوئیس تبعید شد و قوام نیز فقط وقتی به درد شاه می خورد مورد استفاده قرار گرفت و هنگامی که لازم نبود به راحتی و با توطئه های دربار برکنار شد و لقب حضرت اشرفش را به جرم نوشتن نامه ای نصیحت آمیز از دست داد.

می بینیم که دایره ی ممکنات سیاستمداران بسته به توانایی و خواست خود آنان است. قوام و زاهدی هم می توانستند شاه را مجاب به کناره گیری از امور دولتی کنند ولی چنین نکردند و بلعکس در بدترین دوران ممکن، هردو در برابر مصدق قد علم کردند.

در خلال نوشته های آقای میرفطروس به نوعی تنفر از افکار عامه برخورد می کنیم که در پس مفاهیمی جدید الاختراع مانند «عصبیت تاریخی»،«جامعه ی توده وار» [...] پنهان شده اند. میرفطروس آنقدر همدرد با محمدرضا شاه و به دور از ملت است که انقلاب 57 را غیر ضروری ترین انقلاب و حاصل کینه توزی های بعضی ها می داند.
مفهوم عصبیت تاریخی نیز در نوع خود طنزیست. ظاهرا ملت ایران تنها کشوری بوده که دستخوش کشتارها و خشونت های مفرط بوده و ملل دیگر دچار همان فجایع و بدتر از آن نشده اند. البته کار ما با اشاره ی اینکه این مطلب را از ابن خلدون گرفته اند مشکل تر می کنند چون ابن خلدون تا به امروز معتبرترین منبع در باره ی علل جنبش های مردمی است !

میرفطروس می نویسد «دوستان و یاران و همکاران نزدیک دکتر مصدق (از دکتر فاطمی و بقایی و مکی تا الهیار صالح، دکتر شایگان و مهندس بازرگان) نیز خیال می کردند که : مُشتری ها در اسکله های بنادر ما «مثل دکان نانوایی» ازدحام خواهند کرد و ... در حالی که این تصور (همانگونه که رزم آرا پیش بینی کرده بود) کاملا نادرست بود زیرا به قول حاج محمد نمازی (دوست و مشاور صدیق مصدق) : «نفت را ملی کرده ایم ولی نه توانایی اداره کردن آن را داریم، نه متخصصین فنی، نه نفتکش، و در فروش آن عاجزیم و باید از شوروی یا آمریکا یا انگلیس به ناچار کمک بخواهیم ... (متینی، ص ۲۵۴، به نقل از : صفایی، ص ۱۷۵).»
هم چنین آورده است که : «رزم آرا معتقد بود که با توجه به فقدان امکانات فنی و تدارکاتی و مالی، ملی کردن شتابزده ی صنعت نفت، بزرگ ترین خیانت است و ...»
قبل از هر چیز باید گفت که حاج محمد نمازی بهیچه وجه دوست و مشاور مصدق نبوده و برعکس مصدق در سفر خود به واشینگتن به شدت نسبت به او سوء ظن داشت و اعضاء هیئت را از معاشرت با او برحذر می داشت. این نکته را می توان با مراجعه به کتاب خاطرات دکتر غلامحسین مصدق دریافت.
از سوی دیگر باید پرسید به چه اعتباری باید حرف رزم آرا را برتر از دیدگاه جبهه ملی دانست ؟ رزم آرا به جهت پیشبرد اهداف دولت خود می توانسته ملی کردن نفت را در آن مقطع خیانت بنامد و یا برعکس. اگر اعتبار سخن رزم آرا کمتر از دکتر مصدق و جبهه ملی نباشد بیش از آن نیست و تنها زمانی می توان این گفته را معیار قرار داد که صحت آن بنابر استدلالات اقتصادی و سیاسی اثبات شود.
میرفطروس چنان وانمود می کند که گویا دکتر مصدق و یارانش از امکان عدم فروش نفت بی اطلاع بوده اند. درباره ی لزوم ملی شدن صنعت نفت در آن زمان با مراجعه به کتب تاریخی متوجه می شویم که اصل قانون ملی شدن نفت برای قطع دست شرکت نفت انگلیس از امور سیاسی ایران وضع شده بود. اگر به کتاب «جنبش ملی شدن صنعت نفت» صفحه ی 110 مراجعه کنیم خواهیم دید که در شرح لزوم این قانون آمده است : «از حسن اداره ی کمپانی، ملت ایران تا کنون بهره ای نبرده و عایدات نفت ما صرفا در راهی خرج شده که نفع آن عاید بیگانگان شده، یا اشخاصی از آن استفاده برده اند که دست نشانده ی کمپانی و دشمن ایران بوده اند. چنانچه صنعت نفت ملی شود، شرکتی وجود نخواهد داشت که برای پیشرفت کار خود در امور داخلی ایران اعمال نفوذ کند و اشخاص فاسد را قائم مقام اشخاص صالح و وطن پرست نماید ...»
و یا در صفحه ی 135 می خوانیم : «مبارزه ای که ملت ایران نمود از نظر تحصیل پول نبود، بلکه برای بدست آوردن آزادی و استقلال تام بود ... حل مسئله ی نفت با شرکت انگلیس مخالف عقیده ی ملت ایران و آزادی خواهان بود که سال ها ابراز شده بود و از شخص من ساخته نبود که باز پای شرکت نفت را در معادن ایران باز کنم و افکار عمومی کشور را نادیده بگیرم ...»

بنابر این هرگاه که در پیشنهادات آمریکا و انگلیس شبهه ادامه ی حضور کمپانی نفت در ایران می رفت مصدق از قبول آن به علت مغایرت با اساس قانون ملی شدن که برای حفظ استقلال سیاسی ایران تدوین شده بود سر باز می زد.
ایرادات آقای میرفطروس و دیگرانی که مصدق را به لجاجت بی جا و یا میل به وجه الملگی متهم می کنند همان ایرادات رادیو بی. بی. سی. و عمال انگلیس است که همان زمان نیز در روزنامه های متعلق به دربار و برادران رشیدیان نوشته می شد و یا از زبان امامی ها و امثال او در مجلس ادا می شد. مصدق در ضعیف ترین دوران دولت گرفتار دست کودتاگران شد. اکنون نمی توان در باب اینکه اگر مجلس هیجدهم تشکیل می شد و با دولت همکاری می نمود به حدس و گمان پرداخت ولی خود دکتر مصدق در لایحه ی دفاعی خود به دیوان عالی کشور نشان می دهد که دولت علی رغم تحریم انگلیس موفق به ایجاد موازنه ی مالی شده بود و حتی حقوق کارکنان شرکت نفت را که در اثر تحریم بیکار بودند می پرداخت.

در بخش دیگری از کتاب خاطرات و تالمات خود و در پاسخ گویی به اتهامات وارد شده از طرف شاه در کتاب «ماموریت برای وطنم» با مقایسه واردات و صادرات از سال 1332 تا 1335 نشان می دهد که واردات از 5 میلیارد به 20 میلیارد افزایش و صادرات غیر نفتی از 48 میلیارد به 7 میلیارد ریال کاهش یافته بود.
انور خامه ای کتابی در شرح ابتکار اقتصاد بدون نفت دولت مصدق نوشته است. مسلما در زمان دکتر مصدق که اقتصاد ایران هنوز به مصرف گرایی محض دچار نشده بود شانس ملت در دست یافتن به یک اقتصاد ملی غیر نفتی بسیار فراتر از دوران بعد از کودتا و حتی بعد از انقلاب 57 بود.
میرفطروس تلاش بسزایی کرده اند تا ثابت کنند که شاه با کودتا موافق نبوده و خواهان حل دعوای نفتی بدست مصدق می بود. باید گفت که حداکثر چیزی که از خاطرات هندرسون و سایر سیاستمداران خارجی در این باره نقل شده تزلزل شدید شخصیتی شاه و عدم اتکاء به نفس او در برکناری مصدق می باشد. شاه بنا به شهادت خود در مصاحبه با مخبر روزنامه ی مصری «المصور» از نقشه ی دقیقی که برای سرنگونی دولت کشیده بود سخن می گوید که مصدق در کتاب خاطرات خود شرح آن را آورده است. تماس مکرر و غیر قانونی شاه با سفیران و مامورین اطلاعاتی خارجی و چاره جویی های مکرر در یافتن فرصتی مغتنم برای برکناری مصدق همه و همه شاهد مداخله ی شاه در امور اجرایی کشور بود که بنا به قانون اساسی خارج از حیطه ی اختیارات او قرار داشت.
میرفطروس بخشی از مراسلات هندرسون را در هشتمین بخش مقاله ی خود ذکر می کند که در آن مخالفت شاه با کودتا علیه مصدق بیان شده است. آنچه شنیع است اصل گفتگو با یک سفیرکبیر خارجی بر علیه نخست وزیر قانونی و چاره جویی برای برکناری اوست. وقتی هندرسون به مصدق تلفن می زند که من به دربار گوشزد کرده ام که کسی متعرض خانه ی شما نشود، مصدق به جای تشکر از مراحم سفیر آمریکا به او می توپد که چرا در امور داخلی ایران مداخله می کند. مقایسه کنید این برخورد را با برخورد شاه که به هندرسون می گوید : «... شاه گفت که (درباره ی زاهدی) تغییر عقیده نخواهد داد ولی مهم اینست که شرایطی که قبلا به آنها اشاره کرده به روشنی درک و رعایت گردد. اگر زاهدی با یک کودتا سرکار بیاید شاه در حمایت از او دودل خواهد بود، مگر اینکه مطمئن باشد پشت سر او طیفی نیرومند از رهبران سیاسی قرار دارد و نیز از حمایت گسترده ی مردم برخوردار است.»
همچنان که مشاهده می شود شاه (مورد علاقه ی میرفطروس) بطور آشکار درباره ی کودتایی که قرار است انجام گیرد با سفیر آمریکا مشغول چانه زنی است. سفیر بدبخت آمریکا باید طیف نیرومندی از رهبران سیاسی را پشت سر زاهدی ردیف کند و حمایت گسترده ی مردمی را هم برای او جلب کند تا شاه رضایت به کودتا دهد. اگر زاهدی حمایت گسترده ی مردمی و سیاسی داشت چرا شاه او را بعدا برکنار کرد و اگر این شرایط را نداشت چرا شاه با کودتا موافقت کرد ؟ آیا با نقل قول کردن از اردشیر زاهدی و بقایی، درشت چاپ کردن عبارات مورد نظر در گفته های هندرسون، استفاده از عبارت های من درآوردی و بی مفهومی مانند عصبیت تاریخی ایلی و گزافه خواندن اظهارات کرمیت روزولت می توان چهره ی کریه یک کودتا را بزک کرد و به عنوان عروس جنبش مردمی به خود این مردم قالب کرد ؟

کودتاگران و سلطه پرستان به اصل 46 قانون اساسی مشروطه توسل می جویند که شاه را قادر به تعویض وزرا می نماید. هرچند روح قوانین مشروطه و سایر قوانین آن مانند اصل 43 و 44 و 45 همه بر عدم مسوولیت پادشاه دلالت دارند ولی باید پرسید اکنون که آن قانون ملغی شده و حاصل اعمال قدرت شاه در حکومت منجر به فجایع بی شماری گشته است، آیا هنوز هم نباید حق را به مصدق داد که عاقبت دخالت شاه در امور را مصیبت بار می دانست ؟
مصدق که از رجال عصر مشروطیت و خود حقوقدان بود، در کتاب خاطرات خود به خوبی این مطلب را توضیح می دهد. شاه طرفدار آن طرز تلقی بود که به او قدرت دخالت در امور را می داد و ملیون برعکس، خواهان بی عملی کامل او در امور بودند. امروز که 28 سال از سقوط سلسله ی دوتایی پهلوی می گذرد، واضح است که بین تلقی دکتر مصدق و تلقی شاه از قانون اساسی کدام بهتر بود. کتب بی شماری مانند خاطرات ثریا و خاطرات روزولت و دیگران نشان دهنده ی آنست که شاه بطور فعال در توطئه چینی علیه مصدق دست داشت که نمونه ی آن سوء قصد به جان مصدق در 9 اسفند است.
اینکه شاه در موافقت با کودتاگران محتاط بود فقط به دلیل بدبینی او به اهداف واقعی انگلیس بود. علا به هندرسون می گوید شاه به انگلیسی ها مظنون است و معتقد است که آنها قصد دارند با ایجاد اختلاف بین دربار و دولت، کشور را تجزیه و بین خود و روس تقسیم کنند. شاه مطمئن نبود که روزولت و یا رشیدیان ها واقعا فرستاده ی دول خارجی برای کمک به او هستند و از آنها برای اثبات ادعای خود شاهد می خواست.
می دانیم که داربی شر بی. بی. سی. را مجبور به پخش پیام رمزی کرد که به منظور اطمینان بخشیدن به شاه در باره ی قصد جدی آمریکا و انگلستان در سرنگونی مصدق بود. شاه البته در چندین ارزیابی که توسط ناظران خارجی به عمل آمده مردی دچار حالات افسردگی و تزلزل شدید شخصیتی تصویر شده و همسر او ثریا نیز بدان اذعان داشت.
درکتاب خاطرات دکتر غلامحسین مصدق فرزند دکتر مصدق خاطره ی جان مک گی از دیدار خود با شاه ذکر گردیده که در آن به خوبی وضعیت رقت بار شاه در ملاقات با خارجی ها و پریشان حالی و ضعف شخصیتی او به طور درخشانی نشان داده شده است.
آقای میرفطروس از این ضعف شخصیتی شاه می خواهد به سود او استفاده کند و چنان می نمایاند که گویا تردید شاه در موافقت با طرح کودتای پیشنهاد شده به دلیل وطن پرستی و استقلال رای شاه بوده که بایست گفت تلاشی است بیهوده، و خواننده ازلابلای نوشته های میرفطروس درمیابد که شاه حداکثر وقت گران قیمت کودتاگران را تلف می نمود و در آخر هم مو به مو دستورات آنها را به اجرا گذاشت. شاه البته از هیچیک از نخست وزیران مقتدر خود خشنود نبود و تا زمانی که شخص بی اراده ای مانند هویدا را بر سرکار آورد از پای ننشست.

محوری ترین بخش مقاله ی میرفطروس به اثبات شکست کودتا در 25 مرداد اختصاص میابد. میرفطروس با ذکر مشکلات کودتاگران و شکست اولیه ی کودتا در 25 مرداد می خواهد چنین القاء کند که آنچه پس از آن و در 28 مرداد اتفاق افتاد جوشش 100 در 100 خالص شاه پرستانه ی مردمی بوده و هیچ ربطی به کرمیت روزولت و سدها کودتاگر تحت امر او نداشته.
بایستی در اینجا نومیدی خود را ازتحصیلات عالی میرفطروس ابراز کنم. نمی دانم چه تعداد از تحصیل کردگان علوم ریاضی تصدیق خواهند کرد که مقالات نویسندگانی مانند میرفطروس هرچند به ظاهر مملو از ادله و شواهد و با ذکر بی دریغ منابع نوشته می شوند ولی از کاربرد مقدار کمی منطق و عقلانیت امساک می ورزند.
پیش از هر چیز خواننده دچار این سردرگمی است که میرفطروس از چه چیزی دارد دفاع می کند ؟ اگر فرمان عزل مصدق قانونی بوده و شاه حق عزل کردن مصدق را داشته پس آن کودتایی که میرفطروس شکست خورده می خواندش چیست ؟ و اگر کودتا برای کمک به شاه در اعمال حق قانونی خود که عزل وزیران می باشد بوده، آیا استفاده از یک کودتا برای تحقق بخشیدن به اراده ی شاه نیز قانونی بوده ؟ حتی اگر اعترافات مستقیم دست اندرکاران کودتا مانند ویلبر وکرمیت روزولت را نادیده بگیریم باز چگونه می توان اینطور ساده لوحانه اقدامات 25 مرداد را بی ارتباط با 28 مرداد معرفی کرد ؟ چطور است که مردم همه ی آن کارهایی را کردند که مورد نیاز کودتاگران بود ؟ مردم بدون برنامه چگونه در ظرف کمتر از یک روز زاهدی را که مخفی بود یافتند و همه ی کسانی را که مورد لزوم بودند مانند سرهنگ نصیری و تیمسارباتمانقلیچ را که در زندان بودند به خدمت او آوردند و رادیو را تسخیر کردند و تانک ها را از دست افسران تحت امر دولت خارج ساختند و پیش از غروب دولتی را سرنگون ساختند ؟ نمی خواهم مردم ایران را خدای ناکرده متهم به بی عرضگی کنم ولی به عنوان یکی از همین مردم خواهم گفت نه، ممنون از اظهار لطف شما ولی هیچ ملتی در یک روز انقلاب نکرده. کودتاها همواره در یک روز به ثمر رسیده اند ولی قیام های مردمی مانند انقلاب ایران، انقلاب اکتبر، جنبش لهستان و سدها مورد دیگر بسیار وقت و انرژی برده اند تا به ثمر بنشینند. در انقلاب 57 با وجود انواع سازمان های زیرزمینی کارکشته و وجود شبکه ی رهبری که به خمینی وصل بود ماه ها کشید تا ارتش و دولت ساقط شوند و تازه انقلاب 57 بر ضد شاهی ضعیف النفس بود که ماه ها قبل امید خود را از دست داده بود و حتی به دستورالعمل های ثابتی که می توانست انقلاب را مدت ها به تاخیر اندازد عمل نکرده بود. انقلاب 57 در ماه های آخر انرژی خود را صرف درهم شکستن اسکلت و بدنه ی رژیم می کرد والا شاه شکست را پیشاپیش پذیرفته بود.

در مورد دولت مصدق چطور شد که مردمی که در 12 و 18 مرداد پشتیبانی خود را از دولت در انحلال مجلس نشان داده بودند و دو روز پیش مجسمه های شاه را پایین کشیده بودند ظرف یک شب آن قدر منقلب شدند ؟ آیا هیچ عقل سلیمی باور می کند که تمام ملت ناگهان در یک شب  تغییر عقیده دهند ؟ اگر شاه این قدر در دل مردم جا داشت چرا در سال 57 با وجود آن همه رفاه حاصل از درآمدهای نفتی و عدم وجود روزنامه ها و نمایندگان مخالف، چنان که مصدق درگیر آن بود مردم آن قدر به سقوط شاه و خاتمه ی سلطنت او راغب بودند ؟
آیا جواب آقای میرفطروس که انقلاب 57 را در نتیجه ی عصبیت های قومی، شیعی گری و کینه توزی های برخی می داند چیزی جز ناتوانی نویسنده از فهمیدن این کشور و مردم نیست ؟

مراجعه به اسرار سیا که توسط دونالد ویلبر نوشته شده اند و در اینترنت قابل دسترسیست روشن می سازد که در نقشه ی اصلی سیا روی نافرمانی افسران و دسته جات فشار که تحت عنوان حفظ دین و سلطنت قابل تحریک بودند حساب شده بود. پس از شکست اولیه و ملاقات روزولت با زاهدی و پسرش در صفحه ی دوم اسناد ویلبر می نویسد : «بایستی خاطرنشان ساخت که تمامی اقدامات صورت گرفته از این لحظه به بعد مطابق با این برآورد مقدماتی نقشه ی عملیاتی بود که ارتش در صورت اجبار به انتخاب بین شاه و مصدق طرف شاه را خواهد گرفت ...» درخلال نوشته های ویلبر مشاهده می شود که مرکز کنترل کودتا در ظرف این سه روز با تلاش بی وقفه برادران رشیدیان، جلالی و کیوانی تا لحظه ی سرنگونی به کار ادامه می دهند و حاصل آن به بارنشستن کودتا در 28 مرداد است.
خود جلالی رهبری گروهی را به عهده داشت که دفتر روزنامه ی باختر امروز را به آتش کشید و پس از آن به سمت ستاد مرکزی شهربانی برای آزادی نصیری و باتمانقلیچ حرکت کرد. منصور افشار عامل دیگر سازمان سیا به همراه مجیدی و رضایی رهبری جمعیت دیگری را به عهده گرفتند که دفاتر روزنامه های حزب توده به نام های شهباز، به سوی آینده و جوانان دموکراتیک را به آتش کشیدند. این جمعیت همین طور دفتر مرکزی حزب ایران و تئاتر سعدی را غارت کردند. همه ی این جمعیت ها شعارهایی به طرفداری از شاه می دادند و مشخصا با راهنمایی تیم سیا موتورسواران و ماشین های در حال عبور را مجبور به روشن کردن چراغ های خود می کردند تا طرفداران مصدق نتوانند همدیگر را شناسایی کنند. این مطالب در کتاب سرنگونی نوشته ی ویلبر در صفحه 36 و 37 زیر عنوان «نقش آمریکایی ها» ذکر شده است.
با این تفاصیل ادعای اینکه کودتا در نطفه شکست خورد و مابقی تمام به ابتکار مردم کوچه بازار و افسران خودانگیخته بود چه ارزشی می تواند داشته باشد ؟ ذکر اینکه سدها اشکال در کار کودتا بوده و پس از شکست اولیه همه امید خود را ازدست داده بودند تنها بخشی از وقایع است. وقتی خواننده زحمت خواندن تمام مدارک منتشر شده را به خود می دهد می بیند که کودتاگران علی رغم ضعف ها و نقایص اولیه با استقامت و استفاده ی بهینه از امکانات کم خود، توانستند نقشه ی خود را به انجام برسانند.
به گمان من میرفطروس امید آن داشته که خوانندگان مقاله ی او با مشاهده ی انواع پانویس ها و مراجع ذکر شده از خیر پیگیری ماجرا بگذرند و با اعتماد به صداقت نویسنده، نتیجه گیری او از منابع مختلف را باور کنند.
میرفطروس همه جا کوشیده است با ذکر عبارات تمجید آمیز از نویسندگانی چون غلامرضا نجاتی، مارک گازیوروسکی، فخرالدین عظیمی و دیگران چنان وانمود کند که گویی نوشته های این بزرگان درتایید نتیجه گیری های اوست. حال آنکه مراجعه به هریک از آنها خواننده را با حقایقی کاملا متناقض با نوشته های میرفطروس روبرو می کند.

البته موارد بالا اساس و هسته ی اصلی مقالات میرفطروس هستند ولی در خلال مقالات ده ها ایراد بر مصدق، یاران مصدق و نهضت ملی شدن نفت گرفته شده است که کاربرد روانکاوانه در تخریب وجهه ی مصدق دارند.

میرفطروس همواره بخشی از حقیقت را با استنتاجات غلط به هم می آمیزد و همین قدر که در ذهن خواننده ی ناآگاه ایجاد شک کنند، مطلوب حاصل است. بطور مثال در مقاله ی پنجم میرفطروس به نطق جمال امامی در مجلس اشاره می کند که با نشان دادن سندی ادعا می کند شعبان جعفری در استخدام دولت بوده و دفاتر روزنامه های مخالف مصدق را به آتش می کشیده است. نکته ی قابل تامل آنست که میرفطروس تیمسار مزینی را به سادگی منصوب دکتر مصدق معرفی می کند. گویی مزینی کاملا همگام با مصدق بوده و تمام شهربانی مطابق با دستورات مصدق عمل می کرده است. کمی کنکاش نشان می دهد که مزینی و ده ها افسر دیگر در شهربانی و ارتش همواره در حال توطئه بوده اند و هیچگاه در اختیار کامل دولت قرار نداشته اند. این مطلب به هیچ وجه عجیب نیست زیرا ارتش و شهربانی ساخته شده توسط دیکتاتور بزرگی چون رضاشاه عمیقا معتقد و عادت کرده به دخالت شاه در امور بودند و هرچند تعدادی افسر جوان طرفدار دمکراسی در آن بودند ولی اکثریت امیران و افسران خود را متعلق به سلطنت و ملتزم به دفاع از سلطه ی شاه می دانستند. سرتیپ مزینی نیز از جمله آن افسرانی بود که در دولت مصدق بر ضد او توطئه می کردند. او در قتل سرتیپ افشارتوس دست داشت و نام او همراه با بقایی و زاهدی در اعترافات گرفته شده از متهمان ذکر شده است. دکتر مصدق هیچگاه نتوانست ارتش و شهربانی را از وجود اینگونه افسران منزه کند و این یکی از مهم ترین عوامل پیروزی کودتاگران بود.

دکتر مصدق در تشریح وضعیت خود در آن شرایط می نویسد : «من قوه ای در اختیار نداشتم که ظرف دو روز بتوانم اخلالگران را تعقیب کنم. اگر قوای انتظامی در اختیار من بود، چرا روز 9 اسفند رییس ستاد ارتش دست از کار کشید و تا پنج بعدازظهر که من او را از ستاد ارتش خواستم در کاخ سلطنتی به سر می برد ؟ چرا ساعت یک بعد از نصف شب 25 مرداد که عده ای از سعدآباد با تانک و افراد مسلح برای دستگیری من و همکارانم حرکت نمودند و از همه جا گذشتند فرمانداری نظامی طهران ممانعت ننمود و حتی یک گزارش هم در این باب به من نداده بود. من با دستگاهی کار می کردم که زیر نفوذ استعمار بود. پس از چند تغییر و تبدیل، سرتیپ افشارتوس را در رأس اداره ی کل شهربانی گذاردم شاید اصلاحاتی بکند. او را از بین بردند و با آن همه بیانات و اقاریری که متهمین به قتل او در نوار ضبط صوت نمودند، همگی بدون استثنا در دادگاه نظامی تبرئه شدند و پرونده ی قتل او که با آن طرز فجیع از بین رفته بود، مختوم گردید.»(خاطرات و تالمات مصدق - به قلم دکتر مصدق - به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، صص 272 - 271.

نگاهی به کتاب مصاحبه ی خانم هما سرشار با جعفری نشان می دهد او در حقیقت در اختیار کامل کاشانی بوده و ربطی به مصدق نداشته. مصدق اصولا دارای شبکه ی خیابانی مانند حزب توده، کاشانی و بقایی نبود و طرفداری شعبان از مصدق به دستور کاشانی بوده است. به محض آنکه کاشانی به نهضت ملی پشت کرد و به دربار پیوست امثال شعبان هم شروع به خرابکاری علیه دولت کردند. میرفطروس که سعی در بزرگ نمایی حمایت شعبان از مصدق دارد نیمی از مقاله ی خود را به شرح شرکت اعضای دولت در مراسم گلریزان باشگاه جعفری اختصاص می دهد ولی به ماجرای کودتای 28 مرداد که می رسد ناگهان خاموش می ماند. براستی اگر شعبان بر ضد شاه و مستخدم دولت مصدق بوده چرا تا ظهر روز کودتا در زندان بود ؟ چرا بعد ازخیزش مردمی (کودتا) به مجازات نمی رسد ؟ حالا یا بدست همان مردمی که او را از زندان درآوردند و یا بعدا در دادگاه نظامی و چرا شعبان جعفری همان روز به دیدار فرمانده ی کودتا مشرف می شود ؟ در یک خیزش مردمی اراذل و اوباش طرفدار مصدق چه منزلتی داشتند که باید همان روز اول به دیدار فرمانده ی خیزش (کودتا) نایل شوند ؟
البته میرفطروس سعی بیهوده ای نیز کرده تا ثابت کند شعبان در روز کودتا نقش خاصی نداشته که نمی دانم باید از جانب شعبان از این کوشش او تشکر کرد یا نه ! شعبان در حقیقت نمادی از ایرانیان ناآگاهیست که در روز 28 مرداد به خدمت کودتاگران درآمدند. کودتا نه به دست او انجام گرفت و نه بدون او شکست می خورد. او به قدری ساده دل و ناآگاه بود که دلیل اصلی طرفداریش از شاه را ورزش دوست بودن شاه عنوان می کند و علت انقلاب را هم بی توجهی شاه به ورزشکاران می داند ! نخ شعبان در دست بازیگر اصلی آیت آلله کاشانی بود که با پیوستن به شاه موازنه ی قدرت را به نفع شاه و کودتاگران تغییر داد.

در جایی دیگر میرفطروس با اشاره به ماجرای مسافرت اسدالله رشیدیان به فرانسه سپس به نقل از یک گزارشگر سیا می نویسد که دکتر فاطمی با انگلیسی ها مرتبط بوده و «دلش می خواست در صورت سقوط مصدق جایگاهی در میان مخالفین او و هواداران بریتانیا داشته باشد.»
اگر این عبارت را با سرنوشت دکتر فاطمی مقایسه کنیم بعید است که از بی پایگی آن متعجب نشویم. اگر دکتر فاطمی آنقدر صلاح اندیش بود  کارش به اعدام نمی کشید. اگر دکتر فاطمی می خواست جایی در دل بریتانیا داشته باشد بهتر نبود پیشنهاد ملی شدن نفت را نمی داد و پس از آن این همه مجاهدت در اجرای آن نمی کرد ؟ آیا بریتانیا اینقدر کوته فکر بود که گناه امثال فاطمی را با دادن یک گذرنامه می بخشید ؟ چه کسی می تواند ادعا کند که دکتر فاطمی در جریان کارهای برادران رشیدیان و علت مسافرت اسدالله به خارج بوده ؟ آیا آن مامور سیا و آقای میرفطروس به توطئه گران علیه خود این چنین بذل وبخشش هایی می کنند که این قدر سخیفانه انجام آن را به دکتر فاطمی نسبت می دهند ؟ هرچند می دانیم که انگلستان و ماموران کارکشته ی آنها آن قدر متبحر بوده اند که بتوانند دکتر فاطمی را بفریبند و ترتیب سفر اسدالله را به خارج بدهند ولی آنچه مسلم است سهل انگاری کشنده ی دولت در تمام امور امنیتی آن دوران است.

به هرحال اکنون و پس از گشوده شدن راز آن دوران می دانیم که این غفلت فاطمی از سدها غفلت اعضای دیگر دولت و خود دکتر مصدق بیشتر نبوده و فقط باعث تاسف است. طرفه آن ست که طرفداران کودتا آن قدر به بدنامی کودتاگران و عمال انگلستان ایمان دارند که به طرز غریبی اطرافیان دکتر مصدق را متهم به همکاری با آنها می کنند. اگر فاطمی با علم به نیت واقعی اسدالله رشیدیان ویزای او را صادر کرده بود نمی بایستی امروز به عنوان یک قهرمان از طرف آقای میرفطروس که آتش شاه پرستی از نوشته هایش زبانه می کشد ستوده می شد ؟

قصه ی متهم کردن مصدق به دیکتاتوری به نقل از بقایی و حائری زاده نیز خود طنز تلخی است. معمول این است که نویسنده برای اثبات مطلبی از کسانی نقل قول کند که بی طرفی و حسن شهرت آنها محرض باشد. جدا از اینکه مکی خود نقشی کلیدی در سرنگونی دولت مصدق داشت و هرگونه نقل قول از او در مخالفت با مصدق طبیعی و بی حاصل است تمجید بی حد او از حائری زاده به عنوان «نادره تاریخ و بزرگ مرد تاریخ ایران بلکه تاریخ بشریت» نیز بیشتر به مجیزگویی شاعران درباری شبیه است. حائری زاده، مکی، امامی و دیگرانی که سرسختانه در مجلس بر ضد مصدق نطق می کردند مصدق را متهم به هر گناه قابل تصور کرده اند. تعجبی ندارد که امثال حائری زاده مصدق را به دیکتاتوری متهم کند و نامه به سازمان ملل بفرستد.

امروز و از پس گذشت سال ها می دانیم بی شک فرق بسیار است بین مصدق و رضا خان. آقای حائری زاده و دیگران اگر یک هزارم آنچه را که در حق مصدق گفتند، در برابر یک دیکتاتور معمولی مانند رضاخان و یا صدام حسین می گفتند اگر در همان مجلس دهانشان پر سرب نمی شد حداقل تا نیمه شب کارشان به پایان می رسید. برای شناختن حائری زاده، مکی، بقائی و دیگر شخصیت های سیاسی مورد علاقه ی میرفطروس می توان به کتاب گازریوسکی، بخش دوم فصل «برکناری مصدق» مراجعه کرد. دکتر مصدق  بنا به ارزیابی کارشناسانی مانند دکتر فخرالدین عظیمی بیش از آنچه قابل دفاع است دست توطئه گران را باز می گذاشت و مقید بودن بیش از حد او به اصول دمکراسی و آزادی باعث جسارت بی حد  توطئه گران بود.

اگر دکتر مصدق فقط کمی خوی دیکتاتوری رضاشاه یا خود شاه را داشت نه تنها زاهدی، بقایی، بهارمست، نصیری و سدها کس دیگر را که جرمشان محرز بود تسلیم دادگاه صحرایی می کرد و کسانی را که فقط شبه همکاری آنها با توطئه گران می رفت بر دارها آویزان می نمود. ولی همچنان که دکتر فاطمی در لحظه ی پیش از اعدام گفت آنها حتی یک نفر را اعدام نکردند.
می دانیم که دیکتاتور خواندن مصدق شگرد کیوانی و جلالی عمال سیا و سایر روزنامه نگاران وابسته به کودتا بود که در آن دوران بر اساس تعلیمات سیا سعی در تخریب وجهه ی مصدق داشتند. آیا واقعا نقل قول کردن از بقایی و حائری زاده در متهم کردن دکتر مصدق به دیکتاتوری ارزشی دارد ؟ آیا امروز هیچ شکی در ماهیت بقایی که خود دست اندرکار ترور رییس شهربانی سرتیپ افشارتوس بود وجود دارد ؟ اینکه بعد از کودتا به بقایی توجه نشد و به نخست وزیری نرسید آیا برای تطهیر او کافی است ؟ خود زاهدی که تمام ریسک ها را به جان قبول کرد و به اصرار او بود که کرمیت روزولت بعد از 25 مرداد باز به کار ادامه داد، بعد از یک سال و اندی با احترام کامل به سوئیس تبعید شد، کاشانی به زندان انفرادی افتاد و سرلشگر شقاقی که در 25 مرداد دکتر فاطمی، مهندس حق شناس و زیرک زاده را دستگیر کرده بود مغضوب گشت و آخر خودکشی کرد. آیا افول دولت این خائنین دلیل برائت آنها خواهد بود ؟

همینطور است قصه ی نقل قول کردن از آچسن و هریسون و یا روزنامه های اروپایی و آمریکایی  بر ضد مصدق. آچسن و دیگر مباشرین کشورهای خارجی البته در قانع کردن مصدق به قبول شرایط شرکت نفت و انگلیس که اصلا حاضر به عقب نشینی نبودند دوران سختی داشتند. سدها نقل قول از آچسن، هندرسون، مک گی و دیگران در مذمت مصدق و سرسختی او در کتب مختلف موجود است. گاه او را احساسی دانسته اند و گاه دیوانه. باید دانست که دولتین انگلیس و آمریکا جنگ رسانه ای عظیمی را بر ضد مصدق نه تنها در داخل کشور که در اروپا و آمریکا برای همراه کردن افکار عمومی به راه انداخته بودند و مقالات بی شماری که در آن اتهام ندانم کاری به دولت و مصدق، خطر سقوط در دامن کمونیست ها، خطر دیکتاتوری مصدق، ایراد و تمسخر به بیماری و پیری مصدق و روش نامتداول او در به حضور پذیرفتن مراجعین و سدها مورد دیگر بزرگ می شد تا اصل مطلب که عزم ایرانیان به داشتن حکومتی دموکرات و مستقل از نفوذ اجانب بود به فراموشی سپرده شود.
کسی انگلیسی ها را به خاطر سرسختیشان دیوانه و احساسی خطاب نمی کند. البته درک اینکه یک کشوری بی قواره و دورافتاده از مرز تمدن مانند ایران ادعای استقلال داشته باشد و با اینکار ده ها کشور دیگر را هم به طغیان وادارد کار سختی برای آچسن و همکاران او بوده. حالا چرا آمریکایی ها که اصلا خود انگلیسی و اروپایی بودند برای استقلال کشورشان که اصلا تا آن زمان وجود نداشت این قدر مرارت کشیدند و خود را به کشتن دادند لابد خارج از بحث ماست.
میرفطروس به عمد یا به اشتباه کسانی را دوست و یا مشاور مصدق خطاب می کند که از دشمنان او بوده اند. در بالا به مورد حاج نمازی اشاره کردم در مقاله ی نهم نیز میرفطروس هندرسون را دوست صمیمی مصدق می خواند و بلافاصله عبارتی تحقیرآمیز از قول هندرسون در باب مصدق نقل می کند. خواننده متحیر می ماند که به چه دلیلی هندرسن دوست صمیمی مصدق خوانده شده است ؟ آیا قبل از نخست وزیری مصدق هیچ سابقه ی رفاقتی بین مصدق و هندرسون وجود داشته و بالفرض که نویسنده ثابت کند این دو همدیگر را می شناخته اند، آیا می توان دو سیاستمدار را که به نمایندگی از کشور مطبوع خود عمل می کنند دوست صمیمی نامید ؟ می دانیم که جرج بوش پوتین را دوست خود می شمارد ولی آیا در ذهن هیچ آمریکایی و یا یک فرد روسی می گنجد که دوستی بین پوتین و بوش واقعی باشد ؟ این کدام دوستی است که هندرسون در حق مصدق اداء کرد ؟ هندرسون در جریان تمام عملیات سیا در ایران قرار داشته و حتی در توطئه ی نهم اسفند برای قتل مصدق شرکت می کند. لابد آقای میرفطروس تعریف جدیدی از دوستان صمیمی در نظر دارند که به درد مقالات ایشان می خورد.[...]


میرفطروس در جایی با حض فراوان عبارتی را از دکتر موحد نقل می کند به این مضمون که انتخابات دوره ی هفدهم باعث خفت و خواری مصدق گشت. هرچند اینجانب هنوز اقبال خواندن کتاب دکتر موحد را نیافته ام ولی باید گفت در صورت صحت این جمله حداقل نشان دهنده ی بی سلیقگی دکتر موحد در انتخاب کلمات است. همچنانکه خواننده تصدیق می کند کلمه ی خفت در فارسی هنگامی بکار برده می شود که شخصی در اثر تبهکاری خود رسوا گردد والا نتایج ناگوار یک انتخابات حداکثر دال بر بی اقبالی یک سیاستمدار است و کلمه ی خفت در این مورد کاربردی ندارد.
نکته بسیار قابل تاسف دیگر در نوشته های میرفطروس بر ضد مصدق ادعای تمارض مصدق است. میرفطروس از آچسن نقل می کند که هنگامی که به استقبال مصدق به ایستگاه قطار رفته متوجه می شود که مصدق چون پیرمردی ضعیف به بازوی پسر خود تکیه کرده بود ولی به محض شناختن آچسن راست می ایستد و عصای خود را به همراهان می سپارد. اگر ادعای تمارض صحیح باشد آیا نبایستی مصدق برعکس عمل می کرد  و پس از شناختن آچسن خود را به مریض حالی می زد ؟ چه نیازی بود که مصدق نزد فرزند خود تمارض کند ؟ برعکس این خاطره بیشتر پیرمردی مریض حال را به تصویر درمی آورد که با وجود ضعف وقتی با بیگانه ای مواجه می شود قامت راست می کند و عصا را از خود دور می کند تا وقار خود را حفظ کند. آیا حتی اگر مصدق به طمع حصول نتایج سیاسی در مقابل آچسن دست به تمارض می زد آن را بایست ناشایست شمرد ؟ و دست آخر آنکه در آسیب شناسی آقای میرفطروس این تمارض مصدق آیا نقشی قابل اعتنا در شکست او داشته که نویسنده ناچار به ذکر آن شده ؟  براستی این خود نمایان گر قصد واقعی نویسنده که بی اعتبار کردن مصدق به هر زحمتی هست نمی باشد ؟

میرفطروس در تلاش برای حذف شواهد کودتا به یکباره مدعی می شود که سازمان سیا برای خرید آبرو تظاهر به موفقیت خود در کودتای 28 مرداد کرده و به عمد نقش ناچیز خود را بزرگ می کند تا بلکه به اعتبار این کودتای موفقیت آمیز خود را از سرزنش کسانی که معتقد به ناکارآمدی آن هستند برهاند. البته این ادعا اولین بار توسط اردشیر زاهدی مطرح شده که نیاز به معرفی ندارد.

میرفطروس تمام نوشته های کرمیت روزولت را یکباره لاف زنی می شمارد و با اتکا به اینکه سیا ادعای از بین رفتن تمام مدارک کودتا را کرده مشت سیا را باز می کند که بعله این همه های و هوی برای هیچ است و کوه موش زاییده. با این حال ویلبر را موثق می داند و با الصاق قسمتی از گزارش ویلبر که در اینترنت موجود است سعی در خلق فضایی می کند که در آن کودتاگران خود از پیروزی خودجوش جنبش مردم غافلگیر می شوند. بایستی ممنون بود که میرفطروس در همینجا متوقف می شود و سعی نمی کند با ارایه ی دلایل بیشتر نشان دهد که کودتاگران در حقیقت مدافع مصدق و برضد شاه عمل می کرده اند. شاید در چاپ کتاب این بخش هم به دلایل دیگر اضافه شود و کار ما را یکسره کنند. اما بایستی گفت که این گونه دلیل تراشی فقط از ذهن ساده اندیشی مانند اردشیر زاهدی تراوش می کند که تا آنجا پیش رفت که ادعا کرد سازمان سیا در سال 1953 اصلا وجود نداشته و الی آخر. یک مراجعه ی ساده به تاریخ سیا نشان می دهد که تشکیل  این سازمان در سال 1947 به تایید کنگره رسید.

آقای میرفطروس به نقل از زاهدی می نویسد که ریچارد هلمز در گفتگو با بی. بی. سی. بیان داشته که چون ما در سال 61 در خلیج خوک ها شکست خورده بودیم سعی شد که نقش ناچیز ما در کودتای 28 مرداد بزرگ نمایانده شود تا بودجه ی سیا  تصویب شود. البته می دانیم که کتاب ضد کودتا پس از انقلاب و در سال 1979 منتشر شد. سرهنگ نجاتی در کتاب «جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران» معتقد است که سیا برای تطهیر وجهه ی خود بعد از عملیات بی شماری که اغلب در نظر مردم جهان نفرت انگیز بودند از انتشار کتاب «ضد کودتا» استقبال کرد زیرا در این کتاب چنین وانمود شده است که سیا ایران را از خطر سلطه ی کمونیست ها نجات داده بود. البته از سازمان سیا بعید نیست که نقش خود در عملیات 28 مرداد را برای مقاصد سیاسی علنی کند ولی این ادعا که سیا بدون آنکه واقعا نقشی در این واقعه داشته باشد می خواهد افتخار انجام آن را از مردم ایران بدزدد از اعجابات میرفطروس است.
باز در مقابل این سوال قرار می گیریم که آیا هلمز در مصاحبه ی ادعایی زاهدی واقعیت را می گوید یا وودهاس، ویلبر، کرمیت روزولت، سام فال، مادلین آلبرایت و بیل کلینتون که بعضی به آن افتخار و دیگران از وقوع آن اظهار تاسف کردند. آیا معقولانه تر نیست که باور کنیم هملز پس از پی بردن به نتایج تاسفبار کودتا سعی در مبرا کردن سیا از کودتای 28 مرداد دارد ؟ و بلاخره اگر آمریکا در 28 مرداد دخالتی نداشته چرا بعدها بیل کلینتون و مادلین آلبرایت که قاعدتا بیش از آقای میرفطروس و اردشیر زاهدی از حقایق امور آگاه هستند به دخالت آمریکا در آن اذعان و از اینکار اظهار تاسف کردند ؟
آیا توطئه دیگری در کار است که حتی پس از اعتراف آقای هملز هنوز سیاستمداران آمریکایی ول کن قضیه نیستند و گویی تنها امید و ملجا آمریکایی ها همین کودتای 28 مرداد است که دوای همه ی دردهای بی درمان آمریکا گشته و البته حتی در این کودتا نقشی هم نداشته اند.
واقعا این نهایت بی شرمی و درمانگی آمریکاست که برای حل مشکلات خود به خاطر بدنامی درعملیاتی که انجام داده اعتراف به کودتایی می کند که انجام نداده ! و علی رغم شواهد بسیار در ابطال این ادعا همه ی ملت آمریکا و نمایندگان کنگره گویی که به این کودتا دلبسته اند، از قبول واقعیت سرباز می زنند و حرف سیا را بی چون و چرا قبول می کنند. زهی بی شرمی در حق آقای اردشیر زاهدی و پدرش !

در متن مقاله ی آقای میرفطروس لغزش ها و نادرستی های زیادی وجود دارد که شاید اگر این حقیر وقتی در خور داشتم فقط و فقط برای ابراز عقیده ی خود و نه از آن جهت که این توضیحات کمکی در حل مشکلات ملت ایران می کرد به آن می پرداختم.
لازم به تذکر می دانم که نوشته ی بالا با مراجعه به تعداد محدودی کتاب و مقاله های موجود بر اینترنت مقدور گردیده و به هیچ وجه جامع و بی ایراد نمی تواند بود.
در خاتمه باید به آقای میرفطروس اطمینان دهم که دوستداران جبهه ی ملی و دکتر مصدق هیچ گاه به جز ابراز عقیده خطری را متوجه مخالفین نکرده اند. تا بوده است نوشتن به نفع دکتر مصدق چه در دوران شاه و چه اکنون در داخل کشور متضمن خطرات جانی و مالی بوده و نوشتن بر ضد مصدق برعکس مفید فایده.


--------------------------------------------------------------------------------

برگرفته از تارنگار Liberal - National - با اندکی ویرایش

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه