پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست تاریخ تاریخ معاصر نگاهی دیگر به رابطه آمریکا با کودتای ۲۸مرداد

تاریخ معاصر

نگاهی دیگر به رابطه آمریکا با کودتای ۲۸مرداد

برگرفته از روزنامه شرق

ضیا مصباح

اخیرا کنگره آمریکا دخالت این کشور را در ماجرای لیبی موکول به تایید خود دانسته است؛ بنابراین در این رابطه مروری بر تاریخچه و چگونگی مداخلات آمریکا در کشورهای دیگر از قول یکی از نویسندگان آمریکایی لازم می نماید. آمریکا از سال‌های دور به روش‌های گوناگون تلاش داشته دیگر کشورها را مجبور کند دنباله روی سیاست و منافع او باشند، از روش دیپلماسی در مقاطع گوناگون یا از راه تطمیع حکومت‌های حافظ منافع آمریکا یا تهدید حکومت‌هایی که به خواسته آنها تن نداده‌اند. گاهی از رژیم های دیکتاتور در برابر خشم ملت آنها و احتمال سقوط آن رژیم‌ها جانبداری کرده و در موارد متعددی از شورش ها، انقلاب ها و کودتاهایی که دیگران اجرا کرده اند، حمایت کرده است. در دو مورد هم، در شرایط جنگ های جهانی، نظام های خاصی را با نظام جدید دلخواه خود، جایگزین کرده است. در تاریخ معاصر در هیچ کشور دیگری نمونه هایی این چنین پیدا نمی شود که تا این حد در جاهایی که با مرزهای آن کشور بسیار فاصله داشته است، حکومتی مرتکب این دخالت ها شده باشد. (حوادث اخیر منطقه ما و برخورد دوگانه آمریکا با این تحولات نمونه روز آن است.) داستان این براندازی ها بسیار مهیج و شنیدنی است. میهن پرستی و دیگر عوامل و انگیزه ها جان فشانی ها و رسوایی های ناشی از افشای قضایا هرکدام مبحث خاص خود را دارد... . چرا آمریکا دست به این اقدامات و عملیات زده و نتایج و پیامدهای آنها چه بوده است؟

۱) واقعیت یا حقیقت؟!

برای مدت سه قرن، «گسترش سرزمینی»، حقیقت غالب در زندگی آمریکایی به شمار می آمد، با رسیدن به سواحل اقیانوس آرام و اشغال سرزمین های آزاد، این حرکت رو به گسترش، تا اندازه ای متوقف شد. پیش بینی اینکه حرکت رو به گسترش آمریکا نیروی خود را از دست داده، عجولانه به نظر می رسد.

اتخاذ یک سیاست خارجی قدرتمند و احیای اقتدار در دریاها و توسعه نفوذ آمریکا بر جزایر اطراف و کشور های مجاور، تداوم این حرکت رو به گسترش را نشان می دهد. فردریک جکسون ترنر (Frederick Jackson Turner) استیون کینزر در جامعه ایران یک نویسنده شناخته شده به حساب می آید. کتاب وی با عنوان «همه مردان شاه» که به توصیف کودتای ۱۹۵۳ [۱۳۳۲] در ایران می پردازد، به یک رمان جاسوسی شباهت دارد و در ایران و ایالات متحده از آن تقدیر شده و هنگام بازدید دکتر محمد مصدق، آزادمرد بزرگ تاریخ معاصر ایران، از ناقوس آزادی ـ به نشانه اعلام دوستی میان دو ملت ایران و آمریکا ـ که کودکی خردسال بود دسته گلی را به نخست وزیر ایران تقدیم کرد. کینزر که مدت زیادی به عنوان خبرنگار نیویورک تایمز مشغول به کار بود، روزنامه را ترک کرد و به تدریس روزنامه نگاری در دانشگاه شمال غربی ایالت ایلینویز، روی آورد. او مدتی مدیر دفتر تایمز در استانبول بود و پوشش خبری جنگ های نیکاراگوئه، گواتمالا و صربستان را نیز برعهده داشت. برکناری ملکه هاوایی، ملکه لیلوکالانی (Lilluokalani) در ۱۸۹۳، به دست عوامل دولت ایالات متحده آغاز می‌شود. ملکه لیلوکالانی که نزد مبلغان مذهبی تحصیل کرده بود، بانویی روشنفکر به حساب می آمد که تلاش کرد تا از نفوذ شرکت‌های آمریکایی و اروپایی در هاوایی بکاهد و از همین رو تاج و تخت خود را از دست داد. شرح مداخله مستقیم دولت ایالات متحده در تغییر حکومت‌های کوبا، پورتوریکو و فیلیپین در اواخر قرن نوزدهم، ایران در سال ۱۹۵۳، گواتمالا در ۱۹۵۴، شیلی در ۱۹۷۸ و همچنین افغانستان و عراق در سال‌های اخیر مورد مطالعه او قرار گرفته است. کینزر درهای جدیدی را به سوی طرح این پرسش گشوده است که آیا هریک از این اقدامات برای تغییر حکومت‌ها، در بلندمدت به نفع ایالات متحده تمام شد؟ و ایالات متحده با سرنگون کردن دولت هایی که از طریق دموکراتیک انتخاب شده بودند مسیر نارضایتی، بی اعتمادی و حتی تروریسم را در جهان و مشخصا در خاورمیانه هموار ساخته است... و چنین ادامه می دهد و می گوید: سال های پیش من در آمریکای جنوبی خبرنگار بودم و جنگ های نیکاراگوئه و گواتمالا را تحت پوشش قرار می دادم؛ پس از مدتی از خودم سوال کردم علت این وقایع چیست؟ چرا نیکاراگوئه تا این حد فقیر است؟ برای چه گواتمالا گرفتار چنین جنگ داخلی وحشتناکی شده است؟ من به شرح این موضوع پرداختم که چگونه ایالات متحده حکومت‌های پیشرو، ملی گرا و متجدد را سرنگون ساخت تا حکومت‌های دیکتاتوری را جایگزین آنها کند. به این نتیجه رسیدم که به جای شرح این درگیری‌ها و حرکت‌های سرکوبگرانه، عوامل محیطی آن را مورد بررسی قرار دهم و بیان کنم که در پشت پرده چه وقایعی در جریان بوده است. برای بررسی واقعه‌ای نظیر کودتای ۲۸ مرداد در ایران، نه تنها باید به درک وقایعی که در اوایل دهه ۱۹۵۰ در کل جهان روی می داد نایل شد، بلکه ضروری است این موضوع را مورد مطالعه قرار دهیم که عملکرد ایالات متحده در آن زمان چگونه بوده است. در طول یک دوران صدساله، دولت ایالات متحده قریب به ۱۴رژیم را که اکثر آنها به استثنای حکومت نوریه گا و صدام به صورت دموکراتیک انتخاب شده بودند سرنگون کرد. (اولی رژیمی بسیار فاسد و دومی دیکتاتوری خون آشام به حساب می‌آمد.) علت این روند چه بود؟ و آیا علت عوامل اقتصادی یا سیاسی کدام بیشتر موثر بوده اند؟ از مطالعه ۱۴ عرصه مداخله ایالات متحده و اینکه در هر یک از این مقاطع چه اتفاق افتاده و از دیدگاه تاریخی، آثار بلندمدت این اقدام چه بوده، درمی یابیم در اکثر موارد، آنچه در رفتار دولت‌های خارجی باعث جلب توجه دولت ایالات متحده شده عبارت بوده از: آزاردادن، تحت فشار قراردادن، مقابله کردن و اقدام برای کنترل عملکردهای شرکت های آمریکایی و متحدانش. اگر یک حکومت به شرکت های خارجی اجازه دهد که هر کاری مایل هستند انجام بدهند و از آزادی عمل کامل برخوردار باشند، ایالات متحده علاقه نشان نمی دهد و زمانی توجه خود را به یک کشور معطوف می کند که مدیران و سردمداران یک تجارت خاص برای عرض شکایت به کاخ سفید مراجعه کنند. در این شرایط کاخ سفید و مجموعه سیاست گذاری خارجی ایالات متحده به جریان می افتد.

روسای جمهور ایالات متحده به صراحت برای دفاع از منافع شرکت‌های آمریکایی تصمیم به مداخله نمی‌گیرند و انگیزه اقدام خود را از مسایل اقتصادی به عوامل ژئوپولیتیک تغییر شکل می‌دهند. با این شیوه به خود تلقین می‌کند که هدف از مداخله، انگیزه‌های اقتصادی نیست، بلکه اقدام آنها دلایل ژئوپولیتیک دارد و معتقدند که هرگاه رهبر یک کشور خارجی به آزردن یا مقابله یا ملی کردن یک شرکت آمریکایی دست بزند، ضد آمریکایی، ضد سرمایه داری و احتمالا سرکوبگر و آلت دست قدرتی است که هدفش تضعیف آمریکاست. و بالاخره چگونه می توان این موضع را به جهان و به مردم آمریکا عرضه کرد و می‌گویند این کار فقط برای رهایی بخشیدن قربانیان حکومت ستمگر یک کشور خارجی انجام می شود، نه به دنبال منافع محدود خود بودن و هدف کمک به قربانیان ظلم و تعدی است. این دلیل برای قانع کردن ملت آمریکا بسیار موثر واقع می‌شود و باورشان می شود که مردمان بسیار مهربانی هستند و واقعا از تصور اینکه در نقطه‌ای از جهان ظلمی رخ بدهد نفرت دارند. این استدلال، در کنار ساده لوحی مردم درباره جهان خارج، باعث می‌شود به حمایت از هرگونه مداخله که برای نجات دیگران عرضه می شود، مشتاق شوند.

۲) نظر دالس درباره کودتای ۲۸ مرداد ۳۲

کودتای ۲۸مرداد از نگاه «جان فاستر دالس» و آنچه که در ذهن خود می پرورده به اندیشه‌های جورج بوش شباهت دارد. عواملی نظیر شخصیت جان فاستر دالس، باورهای مذهبی وی و حمایت او از شرکت های آمریکایی همگی یادآور بوش هستند.

دو شخصیت محوری، عبارتند از: مصدق و کرمیت روزولت (Kermit Roosevelt)، مامور سیا که حکومت مصدق را سرنگون کرد. ماجرا را از دیدگاه یک آمریکایی، یعنی جان فاستر دالس، وزیر خارجه وقت که به یک شخصیت بدل شده نقل می کنیم. دالس و بسیاری از سردمداران امروز واشنگتن، دارای نقاط مشترک زیادی هستند. برخی از این مشترکات عبارتند از دفاع از منافع شرکت های آمریکایی، حمایت از دسترسی آمریکا به منابع اقتصادی کشورهای خارجی و دفاع از منافع استراتژیک ایالات متحده که البته در نظر دالس همگی با هم یکسان است. نقطه مشترک دیگر دالس با حکومت واشنگتن، شور مذهبی آنهاست که مبنای مداخله های به اصطلاح رهایی بخش آنان به شمار می آید. جان فاستر دالس فرزند یک واعظ و نوه یک مبلغ مذهبی بود که در سریلانکا مدفون شده است. او هر هفته در مراسم مذهبی کلیسا شرکت می کرد. روزهای یکشنبه در مراسم پیش از گردهمایی اصلی کلیسا نیز حضور می یافت. او خود را موظف کرده بود که هر هفته چند آیه از کتاب مقدس را حفظ کند. ایمان مسیحی او بسیار قوی بود؛ زمانی وی حتی به این فکر افتاد که خود به کسوت روحانی درآید. ایمان مسیحی وی باعث می شد به این مطلب اعتقاد پیدا کند که جهان به خیر و شر تقسیم شده است. او اعتقاد داشت که دو راه روی زمین هست. هر دو، هم راه الهی و هم راه شیطانی وجود دارد. دالس وجود شیطان را در کمونیسم اتحاد شوروی، مجسم می دید. هر چیزی که در مقابل کمونیسم می ایستاد از نظر وی مقبول به حساب می آمد. او مخالف هرگونه تماس میان کشورهای کمونیست و ایالات متحده بود. با برگزاری هیچ گونه دیدار رسمی میان آیزنهاور و رهبران کشورهای کمونیست موافقت نداشت و به تبادل فرهنگی با این کشورها علاقه نشان نمی داد. او سال ها در این راه جنگید که مانع پوشش خبری مسایل کشور چین توسط روزنامه نگاران آمریکایی شود. وی بر این اعتقاد بود که هرگونه توافق میان دولت ایالات متحده و کشورهای کمونیست یک اشتباه است، زیرا تنها حیله‌ای است برای وادار ساختن ایالات متحده به تخفیف ارزش‌های خود، تا کمونیست‌ها بتوانند به درون ما نفوذ کرده و ما را به زیر بکشند. با این دیدگاه، وی اشتیاق فراوانی برای ضربه زدن به کمونیسم در جهان داشت. در سال ۱۹۵۲، دالس مشاور رییس جمهور بود و در چندین سخنرانی، او و آیزنهاور قول دادند که در صورت پیروزی در انتخابات، کمونیسم را عقب برانند. پس از پیروز شدن آیزنهاور، آنها مجبور بودند از خود سوال کنند که چگونه باید این کار را انجام بدهیم؟ قولی که آنها به مردم آمریکا داده بودند غیرواقع بینانه بود. آنها نمی‌توانستند مسکو را بمباران کنند یا به چین حمله کنند.

در واقع آنها به هیچ کشوری نمی توانستند حمله کنند. آنها در زمان خود به صورت جدی با این پرسش روبه رو بودند. درست در همان زمان، یک مامور مخفی انگلیسی، همچون یک هدیه آسمانی از بریتانیا به واشنگتن آمد تا با دالس ملاقات کند و به او بگوید، من کشوری را می شناسم که کمونیست ها در حال اوج گیری هستند و آن کشور ایران است. این درست همان مطلبی بود که دالس انتظار شنیدن آن را می کشید. او بلافاصله روی پروژه ایران چنگ انداخت و آن را به عنوان راهی برای اثبات این مطلب تعقیب کرد که دولت جدید سخت مشغول مبارزه با کمونیسم و عقب راندن آن است. البته این حقیقت که ایران یک کشور کمونیستی به شمار نمی‌آمد، اندکی برای دالس مانع ایجاد می کرد ولی چندان جدی نبود. در واقع، در یکی از جلسات برگزار شده با حضور آیزنهاور، رییس جمهور در این خصوص از دالس سوال کرد و او اعتراف کرد که مصدق یک کمونیست نیست، ولی سرنگونی وی بسیار آسان است و امکان دارد کمونیست ها جای وی را بگیرند. پس بهترین کار آن است که پیش از دیر شدن، از شر وی خلاص شویم. شباهت میان دالس و بسیاری از سران دولت آمریکا زیاد است. هر دوی آنها اعتقاد دارند که لازم نیست صبر کنیم تا فرآیندهای سیاسی کشورهای خارجی به نتیجه نهایی خود برسد؛ بهترین روش آن است که هم اینک ضربه خود را وارد کنیم. مورخان به این دیدگاه، عنوان نگرش تاریخی به جهان، را اطلاق می کنند. براساس این نگرش، جهان جای بسیار خطرناکی است و همه جای آن مملو از تهدیدهای گوناگون است، همه دشمن ما هستند و راه حفاظت ما از خودمان آن است که به کسانی که ممکن است در آینده برای ما خطر به حساب آیند، از هم اینک ضربه وارد کنیم.

دالس در عین حال یکی از وکلای متخصص در امور شرکت ها بود که در زمان فعالیت خود وکالت بسیاری از شرکت های بزرگ از جمله شرکت میوه ایالات متحده (United Fruit Company) را برعهده داشت.

دالس فقط یک وکیل متخصص در امور شرکت ها نبود، بلکه موفق ترین و گران ترین وکیل آمریکا به حساب می آمد. در حقیقت به گفته برخی از کسانی که زندگی نامه وی را نوشته اند، او گران ترین وکیل در تمام جهان محسوب می شد. او در دوران فعالیت خصوصی خود تقریبا وکالت تمام شرکت‌های بزرگ چندملیتی در ایالات متحده را برعهده داشت و هنگام رسیدن به مقام وزارت امور خارجه، درخصوص منافع آمریکا در جهان نگرشی کاملا اقتصادی داشت. وی بر این باور بود که شرکت های آمریکایی طلایه دار قدرت آمریکا هستند و هر حکومتی که به مقابله با شرکت های آمریکایی برخیزد در حقیقت قدرت آمریکا را به چالش کشانده است. او هیچ برنامه ای برای توسعه اجتماعی یا حقوق بشر نداشت. تنها برنامه او در رابطه با اقتدار اقتصادی بود و اعتقاد داشت که باید به شرکت های آمریکایی اجازه داده شود آزادانه در جهان به فعالیت بپردازند و در قضاوت خود نسبت به تمامی کشورها و نه فقط کشورهایی که ما به عنوان چپ گرا می شناختیم، تنها این موضوع را در نظر می گرفت که آیا مزاحم شرکت های آمریکایی فعال، در خاک خود می شوند یا خیر. یک مثال: در دوران تصدی پست وزارت خارجه توسط دالس در دهه ۱۹۵۰، دو کشور از آمریکای مرکزی تلاش کردند دولت هایی اصلاح گرا و متجدد را در رأس حکومت خود مستقر سازند که در تعقیب عدالت اجتماعی باشد.

این دو کشور عبارت بودند از: کاستاریکا و گواتمالا. کشور کاستاریکا در دوران استقرار دولت دالس و آیزنهاور در آمریکا توانست دموکراسی اجتماعی مورد نظر خود را توسعه دهد و به موفق ترین کشور در آن منطقه از جهان مبدل شود. اما در مقابل، دموکراسی اجتماعی گواتمالا به طرز بی رحمانه ای سرکوب شد و در جریان این عملیات، با روی کار آمدن نظام دیکتاتوری، این کشور به ورطه ۳۰ سال ناآرامی داخلی کشانده شد. حال، تفاوت این دو کشور در کجا بود؟ در گواتمالا، شرکت عظیم آمریکایی (United Fruit) حضور داشت که پای ایالات متحده را به دخالت در آن کشور باز کرد. در کاستاریکا هیچ شرکت آمریکایی بزرگی حضور نداشت. ایالات متحده به طرز وحشتناکی در قضاوت خود نسبت به رهبران ملی گرای دیگر کشورها دچار اشتباه شد. این رهبران تلاش می کردند تا کشورهای خود را در مسیر توسعه قرار دهند. این کشورها از منابع طبیعی برخوردار بودند، ولی منابع آنها تحت سلطه شرکت های خارجی قرار داشت. آنها قصد داشتند کنترل این منابع را دوباره به دست بگیرند. تمامی این حکومت ها به عنوان قسمتی از یک توطئه جهانی تحت کارگردانی نیروهای ضد آمریکایی فعالیت می کردند.

چرا ما در قضاوت خود نسبت به این حکومت ها اشتباه کردیم؟ این امر یک علت ویژه دارد. برخی می‌گویند تنها دلیل آن طمع بوده؛ اینکه ما به دنبال فرصت کسب پول بیشتر از محل این کشورها بوده ایم. مسلما به نوبه خود دارای منطق است، ولی مساله وجه دیگری نیز دارد. دولتمردان آمریکایی، دیپلمات ها و سیاستگذاران عرصه خارجی این کشور در زمینه تاریخ دیپلماسی آموزش دیده اند. اما از دیدگاه آمریکایی ها، تاریخ دیپلماسی؛ معمولا یعنی تاریخ اروپا. آنچه آمریکایی ها مطالعه می کنند همین است. به همین علت است که برنامه ریزان سیاست خارجی آمریکا با مفاهیمی نظیر بلوک های قدرت، جنگ برای پیروزی و قدرت های بزرگ که کشورهای کوچک را تنها برای تامین اهداف خود مورد بهره کشی قرار می دهند، آشنا هستند، اما اشتیاق فراوان مردم کشورهای فقیر برای به دست آوردن کنترل منابع طبیعی خود هرگز در تاریخ اروپا یک عامل مهم به شمار نمی آمد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه