ادبیات
نگاهی به رساله سعدی - آیین کشورداری
- ادبيات
- نمایش از جمعه, 12 اسفند 1390 21:25
- بازدید: 5602
برگرفته از روزنامه اطلاعات
بی گمان دوران مغول، یکی از خونبارترین، بدترین و سختترین ایامی است که بر سرزمین ما گذشته است. در طول تاریخ چندهزار ساله این دیار، هیچ حادثه دیگری را نمیتوان با زیانباری این واقعه مقایسه کرد. از همین روست که صاحب نظران تاریخ دان میگویند با هجوم مغولان، کمر تمدن اسلامی - ایرانی شکست، به گونهای که تا امروز نیز نتوانسته به تمامی قد راست کند و آن همه تباهی و عقبماندگی را جبران نماید. در این میان پیداست که بیشترین آسیب را نیز ایران دیده است که نقطه آغاز ترکتازی بیابانگردان فرهنگستیز و تمدنسوز بود. با این همه، ایران توانست ققنوسوار از آن برهوت پرآتش و خون سر برآورد و فروغ امید و ماندگاری را در دل دوستان افروخته بدارد و بلکه دشمنان را نیز نرم کند و به زانوی ادب بنشاند. از شگفتیهای روزگار، یکی نیز همزمانی تاخت و تاز مغولان با اوج سخنگستری یکی از پیامبران شعر فارسی است: سعدی. گویی خداوند میخواست با کلام او، بر روح زخمخورده مردم مرهم بنهد!
آنچه در پی میآید، رساله کشورداری و به تعبیری سیاستنامه سعدی است که خطاب به یکی از امیران مغول که به فرمانروایی پارس گماشته شده بود، نوشته شده است.
رساله در نصیحت سلطان انکیانو
معلوم شد که خسرو عادل ـ دام دولته ـ قابل تربیت است و مستعد نصیحت. بدان که مالک رعیت را و صاحب ملک و دولت را لازم است از سیرت ملوک چندی دانستن و در مهمات کار بستن، طلب نیکنامی و امید نیک سرانجامی را.
اول آنکه ابتدای کارها با نام خدای تعالی کند، و یاری از او خواهد و سخن اندیشیده گوید و سرّ دل با هر کس در میان ننهد، و تواضع پیشه گیرد و روی از سخن ارباب مهمات نگرداند و رعیت بر خود نیازارد و قطع دزدان و قصاص خونیان به شفاعت فرو نگذارد، و با خصم قوی درنپیچد و بر ضعیف ستمکاری روا ندارد.
اول نصیحت نزدیکان و پس آنگاه ملامت دوران. ظلم صریح، از گناه خاصگیان تن زدن است و عامیان را گردن زدن.
حاکمان بر مثال سرند و رعیت بر مثال بدن، و نادان سری باشد که بدن خود را به دندان خود پاره کند!
و باید که مردم خردمند پرورد و خدمتکاران قدیم را حق فراموش نکند و آثار بزرگان پیش محو نگرداند و با دونان و بیهنران ننشیند و غم حال از آن بیشتر خورد که از آن سال.
عاملی که برای پادشاه توفیر1 از مال رعیت انگیزد، خطاست؛ که پادشاه بر رعیت از آن محتاجتر است که رعیت به پادشاه، که رعیت اگر پادشاه نیست و اگر هست، همان رعیت است و پادشاه بی وجود رعیت متصور نمیشود.
گفتار پیران جهاندیده بشنود و بر اطفال و زنان و زیردستان ببخشاید و بازرگانان و مسافران را نگاه دارد و زیانزدگان را دستگیری کند و مردم بد را نیابت ندهد که دعای بد بدو تنها نکنند و سخن صاحب غرض نشنود و تا به غور گناه نرسد، عقوبت روا ندارد و به پنج روزه مهلت دنیا مغرور نشود.
جهان نماند و خرم روان آدمی
که باز ماند از او در جهان به نیکی یاد
مَثَل حاکم با رعیت مثل چوپان است با گله؛ اگر گله نگه ندارد، مزد چوپانی حرام میستاند.
و حکایت پادشاهان پیشین بسیار می خواند تا از سیرت نیکان، خیر آموزد و از عاقبت بدان عبرت گیرد. و در حال گذشتگان نظر کند.
و مردم ناآزموده را اعتماد نکند و کار بزرگ به خردان نفرماید.
و هیبت خود را نگاه دارد، و مسخره و مطرب و بازیگر و امثال اینها را همه وقتی به خود راه ندهد، و نرد و شطرنج و دیگر ملاهی عادت نکند و به تیر و کمان و گوی زدن و به صید بسیار نرود و در دفع بدان تأخیر نکند.
و با دوست و دشمن نیکویی کند که دوستان را محبت بیفزاید و دشمنان را عداوت کم شود.
و از غدر و زهر ایمن ننشیند و از کمین غافل نباشد و پیوسته چنان نشیند که گویی دشمن بر در است که اگر ناگاه درآید، ناساخته نباشد.
و در زندان به هر وقتی نظر فرماید و کشتنی بکشد و رهاکردنی رها کند و گناه کوچک را به قدر آن مالش دهد و بیگناه را دست بازدارد.
و بیبرگ را صدقات فرماید و کسی را که بیجرمی از نظر خود براند، به یکبار محروم نگرداند.
و مردم عزلدیده و سختی کشیده، باز عمل فرماید که به جان بکوشند از بیم بینوایی.
و دوستان قوی دارد تا دشمنان قوی نشوند و با دشمن قوی نستیزد و همه حال با دوستان نگوید که دوستی همه وقتی نماند و همه رنجی به دشمن نرساند که وقتی دوست گردد.
و رعیت نیازارد تا به روز واقعه میل از او به جانب دشمن نکنند.
و در چشم غریبان به هیبت نشیند و با خواجهتاشان2 تکبر نکند.
و احترام گذشتگان و رفیقان و دوستان گذشته بکند و اهل و قرابت گاهگاه بنوازد و با آشنایان وفاداری کند.
و مردم نامی را در بند گرامی دارد و کسان معتبر در خدمت ایشان برگمارد.
خودرأی و سبکبار سروری را نشاید و دولت بر او نپاید و پادشاهان را حکم ضرورت است در مصالح مُلک و قاضیان را در مصالح دین، و گرنه ملک و دین خراب گردد.
و چندان که تواند، بدی نکند و اگر العیاذ بالله قضا رفت و خطا آمد، به تدارک3 آن مشغول شود و به نیکی بکوشد و به اعتماد تدارک دلیری بر گناه نکند که هرگز درست با شکسته برابر نباشد.
و عفو از گناه کسی کند که دعای خیر گوید همه کس، نه او گوید و بس.
و پیش از آنکه سخن گوید، اندیشه کند تا این سخن اگر دیگری گوید، بپسندد، پس آنگاه بگوید.
بدگوی مردم به دوستی نگیرد که با وی همان معاملت کند که با دیگران کرد.
تا دفع دشمنان به مال و مدارا میشود، جان در خطر ننهد که به هزیمت پشت دادن، بهْ از آنکه با شمشیر مشت زدن.
اندازه کارها نگاه دارد و دست سخاوت گشاده دارد.
سرجمله پندها آن است که: آنچه دست دهد، بدهد.
جوانمرد و خوشخوی و بخشنده باش
چو حق بر تو باشد، تو با بنده باش
اوقات عزیز خود را موزّع4 کند بعضی به تدبیر ملکداری و مصالح دنیوی، و بعضی به لذات و خواب و قسمتی به طاعات و مناجات با حق، خصوص در وقت سحرگاه که اندرون صافی باشد و نیت خیر کند و از حق تعالی مدد توفیق خیر خواهد و اندرون خود با حق و خلق راست گرداند.
و خواب نکند تا حساب نفس خود نکند که آن روز از او چه صادر شده است؛ تا اگر نیکی نکرده باشد، توبه کند و پشیمان شود و نفس خود را سرزنش کند و بر خود غرامتی نهد به خلاف آنکه کرده باشد و به نیکی بکوشد.
و اندازه کارها نگاه دارد: نیکمردی کند، نه چندان که بدان چیره گردند و بخشندگی کند، نه چندان که دستگاه ضعیف شود. خزینه نگاه دارد، نه چندان که حاشیت و لشکری سختی برند. خشم گیرد، نه چندان که مردم از آن متنفر شوند. و بازی کند، نه چندان که هیبتش برود. جایی که رود، قوت از خدای تعالی خواهد و به زور خود کفایت نکند.
عهده ملکدارای کاری عظیم است، بیدار و هشیار باید بودن و به لهو و طرب مشغول بودن همه وقتی نشاید.
بسا اهل دولت به بازی نشست
که دولت به بازی برفتش ز دست
چندین نصیحت سعدی بشنود و در مهمات کار بندد و چون منتفع شود، دعای خیر دریغ ندارد و دست سخاوت گشاده دارد.
زرافشان چو دنیا بخواهی گذاشت
که سعدی دُر افشاند اگر زر نداشت
پینوشتها:
1- زیاد کردن 2ـ همکار، همردیف
3- جبران 4ـ تقسیم