جمعه, 31ام فروردين

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان حکایت‌ تناقض‌ گویی‌های‌ سعدی‌

نام‌آوران ایرانی

حکایت‌ تناقض‌ گویی‌های‌ سعدی‌

برگرفته از تارنمای سعدی شناسی

 

دکتر اصغر دادبه‌

تو نه‌ مثل‌ آفتابی‌ که‌ حضور و غیبت‌ افتد
دگران‌ روند و آیند و تو همچنان‌ که‌ هستی‌
(سعدی‌)

درآمد
 سعدی‌ یکی‌ از ستون‌های‌ بنای‌ رفیع‌ زبان‌ و ادب‌ پارسی‌ و با نگاهی‌ یکی‌ از دو ستون‌ این‌ بنای‌ شکوهمند است‌. ستون‌ دیگر این‌ بنا فردوسی‌ است‌؛ حکیم‌ فرزانهٔ‌ توس‌ که‌ از نظم‌ کاخی‌ بلندبرافراشت‌؛ کاخی‌ که‌ به‌ راستی‌ از باد و باران‌ نیابد گزند... و آن‌ گاه‌ که‌ فارس‌ پرچمدار فرهنگ‌ گرانسنگ‌ایران‌ زمین‌ (پس‌ از حملهٔ‌ مغول‌) شد و زبان‌ و ادب‌ پارسی‌ به‌ زادگاه‌ اصلی‌ خود بازگشت‌، فردوسیی‌ دیگرمی‌بایست‌ تا به‌ بازسازی‌ کاخ‌ شکوهمند زبان‌ و ادب‌ پارسی‌ بپردازد؛ معماری‌ چیره‌دست‌ و توانا و سعدی‌شیراز بدین‌ مهم‌ اهتمام‌ ورزید و آن‌ سان‌ به‌ بازسازی‌ این‌ کاخ‌ رفیع‌ پرداخت‌ که‌ تا روزگار ما سر به‌ آسمان‌می‌ساید و هم‌ چنان‌ مایهٔ‌ بقای‌ ما و سبب‌ سرفرازی‌ ماست‌ و دریغا که‌ دانسته‌ و نادانسته‌ خود در کار ویران‌سازی‌ این‌ بنای‌ شکوهمند می‌کوشیم‌! که‌ کار ما در بسیاری‌ از موارد بر سر شاخ‌ نشستن‌ و بُن‌ بریدن‌است‌... و من‌ در مقام‌ معلمی‌ کوچک‌، اما دلباختهٔ‌ فرهنگ‌ و ادب‌ سرزمینم‌، ایران‌، گرچه‌ هیچ‌گاه‌ از سعدی‌ وگل‌های‌ رنگارنگ‌ پروریدهٔ‌ او در گلستان‌ و بوستان‌ و قصاید و غزلیات‌ جدا نبوده‌ام‌ و عمری‌ است‌ تا در کارآموختن‌ و آموزاندن‌ ادب‌ و فرهنگ‌ ایرانم‌، چندی‌ است‌ تا به‌ گونه‌ای‌ دیگر در آثار سعدی‌ می‌نگرم‌ و درسخنان‌ او به‌ تأمل‌ می‌پردازم‌ و گل‌های‌ رنگ‌رنگ‌ گلستانش‌ را با چشمی‌ دیگری‌ می‌بینم‌. بوهای‌ خوش‌بوستانش‌ را با شامّه‌ای‌ دیگر می‌بویم‌ و شور و شیدایی‌ نهفته‌ در غزل‌هایش‌ را با همهٔ‌ وجود حس‌ می‌کنم‌ وبرآنم‌ که‌ این‌ «حس‌ کردن‌» و آن‌ «بوییدن‌» و آن‌ «دیدن‌» به‌ «من‌ بودن‌ِ من‌» و به‌ «ایرانی‌ بودن‌ من‌»، معنایی‌ژرف‌ می‌بخشد که‌ هویّت‌ من‌، ایرانیّت‌ من‌ و در یک‌ کلام‌ شخصیت‌ من‌ در این‌ جهان‌ پرآشوب‌ در فرهنگ‌ من‌خلاصه‌ می‌شود و فرهنگ‌ من‌ در آثار بزرگان‌ ادب‌، به‌ ویژه‌ در آثار فردوسی‌ و سعدی‌، در برافرازندهٔ‌ کاخ‌بلند فرهنگ‌ ایران‌ زمین‌ و دو نگاهبان‌ فرهنگ‌ و معنویت‌ ما در دو زمان‌ حسّاس‌ سرنوشت‌ ساز در تاریخ‌ ماو این‌ خود حکایتی‌ است‌ که‌ باید جداگانه‌ بدان‌ پرداخت‌... در گیرودار نگاهی‌ دیگر به‌ آثار سعدی‌، بار دیگر وبا نگاهی‌ دیگر، در نقدهایی‌ تأمل‌ کردم‌ که‌ پژوهندگان‌، از آثار سعدی‌ به‌ عمل‌ آورده‌اند و کوشیدم‌ تا ژرف‌، دراین‌ نقدها بنگرم‌ و به‌ نقد این‌ نقدها بپردازم‌ و بر آن‌ شدم‌ تا هریک‌ از این‌ نقدها را موضوع‌ یکی‌ ازسخنرانی‌های‌ خود در باب‌ سعدی‌ قرار دهم‌. چنین‌ کردم‌ و «زن‌ در نگاه‌ سعدی‌» را موضوع‌ سخنرانی‌ خوددر یادروز سعدی‌ (اول‌ اردیبهشت‌ ماه‌ جلالی‌، سال‌ 1380) قرار دادم‌. «تناقص‌ گویی‌های‌ سعدی‌» موضوع‌سخنرانی‌ من‌ در یادروز سعدی‌ (اول‌ اردیبهشت‌ سال‌ 1381) است‌ که‌ می‌کوشم‌ تا در این‌ مقاله‌ آن‌ را ازصورت‌ «گفتار» به‌ «نوشتار» درآورم‌. برای‌ تحقّق‌ این‌ منظور، مقاله‌ را به‌ سه‌ بخش‌ تقسیم‌ می‌کنم‌:
بخش‌ اول‌: تناقض‌ و تناقض‌نمایی‌
بخش‌ دوم‌: سعدی‌، تناقض‌ و تناقض‌نمایی‌
بخش‌ سوم‌: نقد نقد (نقادی‌ خرده‌گیری‌ها)

1. تناقض‌ و تناقض‌نمایی‌:
 تناقض‌ در لغت‌ به‌ معنی‌ ضد یکدیگر شدن‌ یا ضد یکدیگر بودن‌ است‌. تناقض‌ و تناقض‌
نمایی‌، دو اصطلاح‌ است‌ در دو منطق‌: تناقض‌، اصطلاحی‌ است‌ در منطق‌ نظری‌، یعنی‌ منطق‌ متعلق‌ به‌ عقل‌و علم‌ و تناقض‌ نمایی‌، اصطلاحی‌ است‌ در منطق‌ شعر:
1ـ1. تناقض‌:
 در منطق‌ نظری‌ از گونه‌ای‌ اختلاف‌ بین‌ دو قضیه‌ به‌ تناقض‌ تعبیر می‌شود و آن‌ چنان‌
است‌ که‌ اولاً، دو قضیه‌ در کیف‌ (= ایجاب‌ و سلب‌/ اثبات‌ و نفی‌) و چنان‌ چه‌ قضایا محصوره‌ باشند در کم‌ (=جزیی‌ و کلی‌ بودن‌) و کیف‌ اختلاف‌ داشته‌ باشند؛ ثانیاً، بر طبق‌ نظر اکثر علمای‌ منطق‌ در هشت‌ مورد نیزوحدت‌ داشته‌ باشند: در موضوع‌، در محمول‌، در مکان‌، در شرط‌، در اضافه‌، در جزئیت‌ و کلیّت‌، در قوّه‌ و فعل‌،در زمان‌.1 به‌ دو قضیه‌ که‌ بین‌ آن‌ها تناقض‌ تحقق‌ یابد متناقض‌ یا متناقضان‌ اطلاِ می‌گردد و از دو قضیهٔ‌متناقض‌، به‌ ناگزیر، یکی‌ صادِ و دیگری‌ کاذب‌ است‌. در تعریف‌ تناقض‌، معمولاً بدین‌ معنا اشاره‌ می‌شود،چنان‌ که‌ خواجه‌ نصیر می‌گوید:
 «تناقض‌، اختلاف‌ دو قضیه‌ باشد در کیفیت‌، امّا بر وجهی‌ که‌ لذاته‌ اقتضاء آن‌ کند که‌ یکی‌ از آن‌ دو قضیه‌بعینه‌ یا لابعینه‌ صادِ بوَد و دیگری‌ کاذب‌».2
 فی‌المثل‌ وقتی‌ می‌گوییم‌:
ـ سعدی‌، شاعری‌ غزلسرا است‌
ـ سعدی‌، شاعری‌ غزلسرا نیست‌
 با دو قضیهٔ‌ شخصیه‌ یا شخصی‌ سر و کار داریم‌ که‌ به‌ ظاهر، شرایط‌ تناقض‌ که‌ همانا وحدت‌ موضوع‌و محمول‌ است‌، در آنها تحقق‌ یافته‌ است‌. اختلاف‌ دو قضیه‌ در کیف‌ هم‌ آشکار است‌، امّا اگر نیک‌ بنگریم‌ این‌دو قضیه‌ «متناقض‌ نما» است‌، نه‌ «متناقض‌»، چرا که‌ حداقل‌ می‌توان‌ بر اساس‌ ابهام‌ معنای‌ «غزل‌» که‌ قابل‌تفسیر به‌ غزل‌ عاشقانه‌، غزل‌ عارفانه‌ و غزل‌ رندانه‌ است‌، نتیجه‌ گرفت‌ که‌ حداقل‌ وحدت‌ «شرط‌»، یا وحدت‌«جزء و کل‌» در دو قضیهٔ‌ مذکور لحاظ‌ نشده‌ است‌، یا تکلیف‌ یکی‌ از این‌ وحدت‌ها روشن‌ نیست‌، چنان‌ که‌می‌توان‌ گفت‌:
ـ سعدی‌، غزلسرا است‌ (سراینده‌ غزل‌ عاشقانه‌ است‌)
ـ سعدی‌، غزلسرا نیست‌ (سراینده‌ غزل‌ عارفانه‌ یا رندانه‌ نیست‌)
 و بدین‌ ترتیب‌، به‌ رغم‌ متناقض‌ نمایی‌، دو قضیهٔ‌ مذکور، متناقض‌ به‌ شمار نمی‌آیند و هر دو صادقند.می‌توان‌ با افزایش‌ قید «عاشقانه‌» به‌ غزل‌ دو قضیهٔ‌ متناقض‌ نما را به‌ دو قضیهٔ‌ متناقض‌ بدل‌ کرد:
ـ سعدی‌، سراینده‌ غزل‌ عاشقانه‌ است‌= صادِ
ـ سعدی‌، سراینده‌ غزل‌ عاشقانه‌ نیست‌ = کاذب‌
 در دو قضیهٔ‌ زیر نیز تأمّل‌ کنیم‌:
ـ هر شاعری‌ ستاره‌شناس‌ است‌
ـ بعضی‌ از شاعران‌ ستاره‌شناس‌ نیستند
 این‌ دو قضیه‌ چون‌ محصوره‌اند در کم‌ (هر/ بعض‌) و کیف‌ (است‌ / نیستند) اختلاف‌ دارند. وحدت‌موضوع‌ (= شاعر) و محمول‌ (= ستاره‌شناس‌) در این‌ قضایا با اختلاف‌ آن‌ دو در کم‌ و کیف‌، ظاهراً تناقض‌ آن‌دو را اعلام‌ می‌دارد، اما تأمّل‌ بیشتر تأمّل‌ کننده‌ را به‌ «متناقض‌نمایی‌» این‌ دو قضیه‌ نیز رهنمون‌ می‌شود؛چرا که‌ می‌توان‌ گفت‌ ـ حداقل‌ ـ وحدت‌ «قوّه‌ و فعل‌» در آن‌ دو لحاظ‌ نشده‌ است‌. بدین‌ معنا که‌ می‌توان‌ دوقضیه‌ را به‌ صورت‌ زیر طرح‌ کرد:
ـ هر شاعری‌ ستاره‌شناس‌ است‌ (بالقوّه‌)
ـ بعضی‌ از شاعران‌ ستاره‌شناس‌ نیستند (بالفعل‌)
 و در نتیجه‌ هر دو قضیه‌، صادِ خواهد بود. می‌توان‌ با اتّصاف‌ هر دو قضیه‌ به‌ صفت‌ «بالفعل‌»،«تناقض‌نمایی‌» را به‌ «تناقض‌» بدل‌ ساخت‌:
ـ هر شاعری‌ ستاره‌شناس‌ است‌ (بالفعل‌) = کاذب‌
ـ بعضی‌ از شاعران‌ ستاره‌شناس‌ نیستند (بالفعل‌) = صادِ
 چنین‌ است‌ حکایت‌ دو قضیهٔ‌ متناقض‌ نمای‌:
ـ هوا گرم‌ است‌ (در تابستان‌)
ـ هوا گرم‌ نیست‌ (در زمستان‌)
 که‌ چون‌ وحدت‌ زمان‌ ندارند، متناقض‌ به‌ شمار نمی‌آیند و با داشتن‌ وحدت‌ زمان‌ متناقض‌ محسوب‌می‌شوند:
ـ هوا گرم‌ است‌ (در تابستان‌)= صادِ
ـ هوا گرم‌ نیست‌ (در تابستان‌) = کاذب‌
 هدف‌ ما از این‌ همه‌ تأکید و تکرار بیان‌ این‌ معناست‌ که‌ تناقض‌، معیار دارد و هر دو قضیه‌ را به‌ آسانی‌نمی‌توان‌ متناقض‌ خواند و هر گوینده‌، آن‌ هم‌ گوینده‌ای‌ چون‌ سعدی‌ را، به‌ آسانی‌ نمی‌توان‌ به‌ تناقض‌ گویی‌متهم‌ کرد!
تناقض‌/ نقیض‌:
 تناقض‌، چنان‌ که‌ گفتیم‌، بیانگر گونه‌ای‌ تقابل‌ بین‌ دو قضیه‌ (= گزاره‌ = جمله‌) است‌، اما
نقیض‌ معنایی‌ گسترده‌تر دارد و واژه‌ و جمله‌ (= قضیه‌) و به‌ تعبیر اهل‌ منطق‌ لفظ‌ مفرد (واژه‌= کلمه‌)ترکیب‌های‌ اضافی‌ و وصفی‌ که‌ در حکم‌ مفرد است‌ و لفظ‌ مرکب‌ (= قضیه‌ = گزاره‌) را در بر می‌گیرد. در حوزهٔ‌لفظ‌ مرکب‌، یعنی‌ در حوزهٔ‌ قضایا، حکایت‌ نقیض‌ همان‌ حکایت‌ تناقض‌ است‌، چنان‌ که‌ نقیض‌ قضیهٔ‌ «سعدی‌،شاعر است‌»، قضیهٔ‌ «سعدی‌، شاعر نیست‌» خواهد بود... امّا در حوزهٔ‌ لفظ‌ مفرد یعنی‌ در حوزهٔ‌ واژه‌ها، به‌تعبیر اهل‌ منطق‌، نقیض‌ هر واژه‌ یا نقیض‌ هر کلمه‌، رفع‌ آن‌ است‌. واژه‌ یا کلمه‌ را «اصل‌» و رفع‌ آن‌ را«نقیض‌» می‌نامند. از منظر زبانی‌ اگر پیش‌ از یک‌ واژه‌، حرف‌ نفی‌ (= نه‌، نا، غیر/ در عربی‌: لا) قرار دهیم‌نقیض‌ آن‌ واژه‌ به‌ دست‌ می‌آید، فی‌المثل‌ نقیض‌ «انسان‌»، «غیر انسان‌ (لاانسان‌)» است‌ و نقیض‌ «مرد»،«نامرد» و نقیض‌ «خوب‌»، «نه‌ خوب‌» (= بد). می‌توان‌ به‌ جای‌ واژه‌هایی‌ که‌ با حروف‌ نفی‌ ساخته‌ می‌شوند،واژه‌هایی‌ قرار داد که‌ نه‌ در هیأت‌ ظاهری‌ بل‌ در معنا نقیض‌ یک‌ واژه‌ به‌ شمار می‌آیند چنان‌ که‌ به‌ جای‌ «نه‌خوب‌» واژهٔ‌ «بد» قرار می‌گیرد و نقیض‌ «خوب‌» محسوب‌ می‌شود. چنین‌ است‌ حکایت‌ «شب‌» (به‌ جای‌ «غیرروز») در برابر «روز»؛ «سیاهی‌» (به‌ جای‌ «غیرسپیدی‌») در برابر «سپیدی‌» و «زشتی‌» (به‌ جای‌ «نازیبایی‌»)در برابر «زیبایی‌»...3
 خواهیم‌ دید که‌ حکایت‌ نقیض‌ در حوزهٔ‌ واژه‌ها همان‌ داستان‌ صنعت‌ بدیعی‌ طباِ یا تضاد است‌ که‌ هم‌خود لطفی‌ خاص‌ دارد، هم‌ بدانگاه‌ که‌ با تناقض‌، یعنی‌ نقیض‌ در حوزهٔ‌ گزاره‌ها، بیامیزد بر لطف‌ و دلپذیری‌آن‌ می‌افزاید.
1ـ2. تناقض‌ نمایی‌ (= خلاف‌ آمد):
 بحث‌ تناقض‌ نمایی‌، که‌ می‌توان‌ به‌ تقلید از نظامی‌ و حافظ‌ نام‌ «خلاف‌ آمد عادت‌» یا به‌
تخفیف‌ نام‌ «خلاف‌ آمد» بر آن‌ نهاد، از مباحث‌ مهم‌ بلاغی‌ ـ بدیعی‌ است‌ که‌ نظریه‌پردازان‌ بلاغت‌، درروزگاران‌ گذشته‌ از پرداختن‌ بدان‌ و لاجرم‌ در نامگذاری‌ آن‌ غفلت‌ ورزیده‌اند و پژوهندگان‌ دانش‌ بلاغت‌ درروزگار ما بدان‌ و به‌ بسیاری‌ دیگر از صنایع‌ مورد غفلت‌ واقع‌ شده‌ پرداخته‌اند و در کار نامگذاری‌ آن‌ نیزکوشیده‌اند. اگر از نامگذاری‌های‌ گوناگون‌ این‌ صنعت‌ صرف‌نظر کنیم‌، بیشتر محققان‌ به‌ تقلید از فرنگیان‌ وبا توجه‌ به‌ شعر انگلیسی‌ از صنعت‌ پارادوکس‌ (Paradox) سخن‌ گفته‌اند و غالباً معادل‌ «تناقض‌نمایی‌» یا«متناقض‌ نمایی‌» را پذیرفته‌اند. من‌ ترجیح‌ می‌دهم‌ «خلاف‌ آمد» را از شعر نظامی‌ و حافظ‌ وام‌ کنم‌ و به‌ جای‌پارادوکس‌ و تناقض‌ نمایی‌، یا متناقض‌ نمایی‌ به‌ کار برم‌؛ چرا که‌ بر آنم‌ جملهٔ‌ خلاف‌ آمدها متناقض‌نماهستند. خلاف‌ آمد یا خلاف‌ آمدِ عادت‌، امری‌ است‌ به‌ واقع‌، یا به‌ ظاهر خلاف‌ طبیعت‌ و خلاف‌ جریان‌ طبیعی‌و عادی‌ امور؛ چرا که‌ امر عادی‌، امری‌ است‌ طبیعی‌ که‌ همگان‌ بدان‌ خو گرفته‌اند و امر غیر عادی‌، امری‌ است‌غیر طبیعی‌ یا خلاف‌ آمد عادت‌ و متناقض‌ نما یا خلاف‌ آمد امری‌ است‌ به‌ ظاهر متناقض‌ که‌ چون‌ نیک‌ بنگریم‌به‌ باطن‌، نه‌ خلاف‌ عادت‌ است‌، نه‌ متناقض‌. خلاف‌ آمد یا متناقض‌ نما نیز چونان‌ امر متناقض‌ به‌ دو حوزه‌تلعق‌ دارد: حوزهٔ‌ لفظ‌ مفرد؛ حوزهٔ‌ لفظ‌ مرکب‌ (=گزاره‌):
الف‌. حوزهٔ‌ لفظ‌ مفرد:
 در حوزهٔ‌ لفظ‌ مفرد، ترکیب‌های‌ اضافی‌ و وصفی‌ بار متناقض‌نمایی‌ را به‌ دوش‌ می‌کشند.
بدین‌ ترتیب‌ که‌ اگر صفتی‌ غیرعادی‌ و غیر متعارف‌ به‌ موصوفی‌ نسبت‌ داده‌ شود، خلاف‌ آمد یا متناقض‌نما،در حوزهٔ‌ لفظ‌ مفرد تحقق‌ می‌یابد، مثل‌ انتساب‌ صفت‌ «خشک‌» و «تر» به‌ آب‌ و آتش‌ و پدید آمدن‌ ترکیب‌ «آب‌خشک‌» و «آتش‌تر» در بیتی‌ از نظامی‌:
باده‌ در جام‌ آبگینهٔ‌ گهرراست‌ چون‌ آب‌ خشک‌ و آتش‌ تر4
 یا مثل‌ ترکیب‌ «وجود حاضر غایب‌» در بیت‌ سعدی‌:
هرگز وجود حاضر غایب‌ شنیده‌ای‌من‌ در میان‌ جمع‌ و دلم‌ جای‌ دیگر است‌5
 پیداست‌ که‌ «آب‌ خشک‌» و «آتش‌تر» و «وجود حاضر غایب‌» به‌ ظاهر متناقض‌اند، اما به‌ باطن‌ و در معناتناقضی‌ در کار نیست‌، چنان‌ که‌ در جمع‌ بودن‌ (= وجود حاضر) و جای‌ دیگر بودن‌ دل‌ (= وجود غایب‌) امری‌است‌ عادی‌ و طبیعی‌ که‌ برای‌ هرکس‌ قابل‌ تجربه‌ است‌ و تشبیه‌ جام‌ به‌ آب‌ خشک‌ و تشبیه‌ باده‌ به‌ آتش‌ترنیز امری‌ البته‌ خیالی‌، امّا عادی‌.
ب‌. درحوزه‌ لفظ‌ مرکب‌:
 مراد از لفظ‌ مرکب‌، جمله‌ است‌ که‌ در اصطلاح‌ اهل‌ منطق‌ از آن‌ به‌ قضیه‌ یا گزاره‌ تعبیر
می‌شود. در این‌ حوزه‌، گزاره‌هایی‌ خاص‌، متناقض‌ نما محسوب‌ می‌شوند. گزاره‌های‌ متناقض‌ نما،گزاره‌هایی‌ هستند که‌:
 1. معنای‌ ظاهری‌ آن‌ها، از منظر منطق‌ عقل‌ نادرست‌ و با معیار خرد ناسازگار می‌نماید و متناقض‌ به‌نظر می‌رسد.
 2. معنای‌ باطنی‌ آن‌ها، که‌ از طریق‌ تأویل‌ به‌ دست‌ می‌آید، متناقض‌ به‌ نظر نمی‌رسد، از منظر عقل‌نادرست‌ نیست‌ و با معیار خرد سازگار است‌.6
 با تحلیل‌ دو نمونه‌ موضوع‌ را روشن‌ می‌کنیم‌؛ یک‌ نمونه‌ از حافظ‌ و یک‌ نمونه‌ از سعدی‌:
نمونهٔ‌ «1»
روزگاری‌ است‌ که‌ سودای‌ بتان‌ دین‌ من‌است‌غم‌ این‌ کار نشاط‌ دل‌ غمگین‌ من‌ است‌7
 گزارهٔ‌ «غم‌ ]موجب‌[ نشاط‌ دل‌ غمگین‌ است‌»، گزاره‌ای‌ است‌ متناقض‌ نما، از آن‌ رو که‌ با معیارهای‌ منطق‌و خرد سازگار نیست‌ و با اصل‌ سنخیّت‌ در تضّاد است‌؛ چرا که‌ بر طبق‌ اصل‌ سنخیّت‌، علت‌ و معلول‌ باید ازیک‌ سنخ‌ و از یک‌ جنس‌ باشند:

غم‌ - غم‌
نشاط‌ - نشاط‌
 بنابراین‌ پدید آمدن‌ «نشاط‌» از «غم‌» امری‌ است‌ متناقض‌ با عقل‌، امّا وقتی‌ دست‌ به‌ تأویل‌ می‌زنیم‌ واعلام‌ می‌کنیم‌ «غم‌» و نیز «نشاط‌» مورد بحث‌ در بیت‌، غم‌ و نشاط‌ ظاهری‌ نیست‌؛ بلکه‌ غم‌ برآمده‌ از عشق‌است‌ و نشاط‌ به‌ بار آمده‌ از این‌ غم‌ هم‌ نشاط‌ عاشقانه‌ است‌، تناقضی‌ در کار نخواهد بود که‌:
گر دیگران‌ به‌ عیش‌ و طرب‌ خُرّمند و شادما را غم‌ نگار بود مایهٔ‌ سرور8
 به‌ بیان‌ دیگر این‌ «غم‌» و این‌ «نشاط‌» دو حالت‌ از حالات‌ متناسب‌ روانی‌ است‌ در آن‌ که‌ عاشق‌ است‌ و ازعشق‌ و آن‌ چه‌ به‌ عشق‌ مربوط‌ است‌ از جمله‌ غم‌، شادمان‌ می‌شود و تناقضی‌ هم‌ در کار نیست‌ که‌ دنیای‌عاشق‌ و تجربه‌های‌ عاشقانه‌ حکایتی‌ دیگر دارد. اگر مسئله‌ را صرفاً عرفانی‌ ببینیم‌ و از بیت‌ تفسیری‌عرفانی‌ به‌ دست‌ دهیم‌، حل‌ّ تناقض‌ بسی‌ آسان‌تر است‌؛ چرا که‌ در نگاه‌ اهل‌ عرفان‌، و به‌ ویژه‌ در نظر اهل‌قبض‌، غم‌ ـ غم‌ عشق‌ ـ سبب‌ تصفیهٔ‌ باطن‌ و تزکیهٔ‌ دل‌ می‌شود و زواید وجودی‌ عاشق‌ را از میان‌ می‌برد وزمینهٔ‌ وصول‌ و وصال‌ را فراهم‌ می‌آورد و بدین‌ سان‌ غم‌، مایهٔ‌ سرور و سبب‌ نشاط‌ می‌گردد.
نمونهٔ‌ «2»
زان‌ سوی‌ بحر آتش‌ اگر خوانی‌َام‌ به‌ لطف‌رفتن‌ به‌ روی‌ آتشم‌ از آب‌ خوش‌تر است‌9
 در این‌ بیت‌ اولاً، ترکیب‌ «بحر آتش‌» تعبیری‌ است‌ متناقض‌ نما در حوزهٔ‌ لفظ‌ مفرد که‌ آب‌ (= بحر) و آتش‌جمع‌ نمی‌شوند؛ ثانیاً، مصراع‌ دوم‌، گزاره‌ای‌ است‌ متناقض‌نما که‌ در عُرف‌ و از منظر عادت‌ و عقل‌ بر روی‌آتش‌ راه‌ رفتن‌ نه‌ فقط‌ خوش‌ نیست‌ که‌ ناممکن‌ نیز هست‌، اما چون‌ به‌ تفسیر عاشقانه‌ بیت‌ بپردازیم‌،تناقض‌ از میان‌ برمی‌خیزد. بدین‌ معنا که‌: اولاً گذشته‌ از آن‌ که‌ تخیّل‌ شاعرانه‌ آب‌ و آتش‌ را به‌ هم‌ آمیخته‌ ودریا (= بحر) را به‌ جای‌ آب‌، آکنده‌ از آتش‌ ساخته‌ است‌، «بحر (= دریا)» نماد کثرت‌ و بسیاری‌ نیز تواند بود ودر این‌ صورت‌ بحر آتش‌، بیانگر بسیاری‌ آتش‌ از یک‌ سو و نماد مرحله‌ یا مراحل‌ دشوار از سوی‌ دیگر است‌؛مرحله‌ یا مراحل‌ دشواری‌ که‌ عاشق‌ باید پشت‌ سر گذارد؛ ثانیاً، در گزارهٔ‌ متناقض‌نما (مصراع‌ دوم‌) هم‌ رفتن‌بر روی‌ آتش‌ تعبیری‌ است‌ از طی‌ کردن‌ مرحله‌ یا مراحل‌ دشوار در مسیر عشق‌ که‌ به‌ زبان‌ شاعرانه‌ بیان‌شده‌ است‌ و خلاصه‌ سخن‌ این‌ است‌ که‌ اگر معشوِ از سر مهر و لطف‌ عاشق‌ را به‌ خود خواند و او رابپذیرد، تحمّل‌ ناملایمات‌ و طی‌ کردن‌ مراحل‌ دشوار برای‌ عاشق‌ آسان‌ می‌شود و جملهٔ‌ ناملایمات‌ ودشواری‌ها را دلپذیر و مطلوب‌ می‌یابد.
 برخی‌ از شطحیات‌ صوفیانه‌، مثل‌ «أَنَا الحق‌»10 حلاج‌ و «لَیْس‌ فی‌ جُبّتی‌ سوی‌ الله»11 بایزید را از مقولهٔ‌گزاره‌های‌ متناقض‌نما شمرده‌اند و تصریح‌ کرده‌اند از طریق‌ تأویل‌ و با در نظر گرفتن‌ این‌ معنا که‌ به‌تعبیر شبستری‌ «به‌ جز حق‌ کیست‌ تا گوید اناالحق‌» تناقض‌ از میان‌ برمی‌خیزد. طبقه‌ بندی‌هایی‌ هم‌ ازمتناقض‌نما کرده‌اند مثل‌ متناقض‌نمای‌ عارفانه‌، متناقض‌ نمای‌ شاعرانه‌ و متناقض‌ نمای‌ عامیانه‌ (مثل‌کوسهٔ‌ ریش‌ پهن‌...). به‌ نظر ما غیر از طبقه‌بندی‌ متناقض‌نما به‌ مفرد و مرکب‌ (در حوزهٔ‌ لفظ‌ مفرد و مرکب‌)می‌توان‌ طبقه‌ بندی‌های‌ مختلفی‌ را در این‌ دو طبقه‌ بندی‌ اعمال‌ کرد، اما متناقض‌ نما هر گونه‌ که‌ باشد، چنان‌که‌ گفتیم‌ به‌ ظاهر متناقض‌ نماست‌، نه‌ به‌ باطن‌ و تناقض‌ ظاهری‌ آن‌ از طریق‌ تفسیر و تأویل‌ حل‌ّ می‌شود،یعنی‌ که‌ به‌ واقع‌ تناقضی‌ در کار نیست‌ و تحقّق‌ تناقض‌ جز با تحقق‌ اختلاف‌ در کیف‌، یا اختلاف‌ در کم‌ وکیف‌ و حضور وحدت‌های‌ هشتگانه‌ ممکن‌ نیست‌... اما معمولاً از روی‌ تسامح‌ و توسع‌ از حضور و حتی‌ ازلزوم‌ و ضرورت‌ تناقض‌ در گزاره‌های‌ شعری‌ سخن‌ می‌گوییم‌...12
2. سعدی‌، تناقض‌ گویی‌ و تناقض‌ نمایی‌
 برخی‌ از محقّقان‌ از تناقض‌ گویی‌ سعدی‌ سخن‌ گفته‌اند و در آثار این‌ شاعر بزرگ‌ به‌
جستجوی‌ تناقض‌ پرداخته‌اند! پرسش‌ ما این‌ است‌: مقصود از تناقض‌ گویی‌ سعدی‌ و مراد از حضورتناقض‌ در آثار وی‌ چیست‌؟ مراد، تناقض‌ ظاهری‌ یا به‌ اصطلاح‌ متناقض‌ نمایی‌ است‌، یا تناقضی‌ که‌ درمنطق‌ از آن‌ سخن‌ می‌رود، کدامین‌؟
 2ـ1. متناقض‌ نمایی‌: اگر مراد از حضور تناقض‌ در سخنان‌ سعدی‌، تناقض‌ ظاهری‌ یا به‌ اصطلاح‌متناقض‌ نمایی‌ است‌، این‌ امر لازمهٔ‌ هنر شعر و سخن‌ شاعرانه‌ است‌. می‌توان‌ آثار سعدی‌ را، به‌ طور کلی‌، به‌نظم‌ و نثر تقسیم‌ کرد و در آنها به‌ جستجوی‌ متناقض‌ نمایی‌ پرداخت‌:
 الف‌. در شعر: اشعار سعدی‌، شامل‌ غزل‌ها، بوستان‌ و شعرهای‌ آمیخته‌ به‌ نثر در گلستان‌ است‌. غالب‌غزل‌های‌ سعدی‌، نمونهٔ‌ اعلای‌ شعر است‌ و جلوه‌گاه‌ صنایع‌ بدیعی‌ و بیانی‌ از جمله‌ خلاف‌ آمد یامتناقض‌نمایی‌... پیش‌ از این‌ در بخش‌ دوم‌ دو نمونه‌ از متناقض‌نمایی‌ در غزل‌های‌ سعدی‌ را باز نمودیم‌:هرگز وجود حاضر غایب‌ شنیده‌ای‌...؛ زان‌ سوی‌ بحر آتش‌ اگر خوانی‌ام‌ به‌ لطف‌... در این‌ بخش‌ از سخن‌ نیزبه‌ تحلیل‌ چند نمونه‌ از گلستان‌، از بوستان‌ و نیز از غزلیات‌ می‌پردازیم‌ که‌ پرداختن‌ به‌ نمونه‌های‌ متعددمتنوع‌ سخن‌ را به‌ درازا می‌کشاند و در این‌ مختصر مجال‌ درازگویی‌ نیست‌:
ـ نمونهٔ‌ «1»، از گلستان‌:
درویش‌ و غنی‌ بندهٔ‌ این‌ خاک‌ درندآنان‌ که‌ غنی‌ترند محتاج‌ترند13
 مصراع‌ دوم‌، گزاره‌ای‌ است‌ متناقض‌ نما که‌ چون‌ به‌ تأویل‌ آن‌ بپردازیم‌ و به‌ یاد آوریم‌ که‌ بر طبق‌ یک‌اصل‌ اخلاقی‌ ـ عرفانی‌ «بی‌ نیازی‌ از استغنا به‌ بار می‌آید» و چون‌ ثروتمندان‌ (= اغنیا) به‌ استغنا دست‌نیافته‌اند و علاوه‌ بر آن‌ آز بر وجودشان‌ حکومت‌ می‌کند، لاجرم‌ بیش‌ از دیگران‌ احساس‌ نیاز می‌کنند،تناقض‌ از میان‌ برمی‌خیزد.
ـ نمونهٔ‌ «2» از بوستان‌:
مترس‌ از محبّت‌ که‌ خاکت‌ کند
که‌ باقی‌ شوی‌ گر هلاکت‌ کند14
 در مصراع‌ دوم‌ که‌ اعلام‌ می‌دارد: «هلاکت‌، سبب‌ بقاست‌» گزاره‌ای‌ است‌ متناقض‌نما، از آن‌ رو که‌ هلاکت‌ وبقا در امر متقابلند و هلاک‌، نیستی‌ است‌ و با بقا (= هستی‌) نسبتی‌ نمی‌تواند داشت‌... امّا اگر به‌ یاد آوریم‌ که‌اولاً، هلاکت‌ یا هلاک‌ در این‌ مقام‌ به‌ معنی‌ «فناست‌»؛ فناء فی‌الله؛ ثانیاً، سبب‌ این‌ هلاک‌ و فنا، محبت‌ (= عشق‌)است‌ که‌ به‌ تعبیر اهل‌ فلسفه‌ هم‌ علّت‌ِ موجِدهٔ‌ هستی‌ است‌، هم‌ علّت‌ِ مُبقیهٔ‌ هستی‌، دیگر تناقضی‌ در کارنخواهد بود.
ـ نمونهٔ‌ «3» از غزلیات‌:
نفسی‌ بیا و بنشین‌، سخنی‌ بگو و بشنوکه‌ به‌ تشنگی‌ بمُردم‌ بَرِ آب‌ زندگانی‌15
 «در کنار آب‌ (= آب‌ زندگی‌) از تشنگی‌ مردن‌»، گزاره‌ای‌ است‌ متناقض‌نما و ناسازگار با حکم‌ خرد و باعُرف‌ و عادت‌ و چون‌ به‌ تأویل‌ بیت‌ بپردازیم‌ و از ظاهر به‌ باطن‌ روی‌ آوریم‌، تناقض‌، نهان‌ می‌شود:
 تشنگی‌: شدّت‌ اشتیاِ عاشق‌ که‌ از هجران‌ به‌ بار می‌آید، چنان‌ که‌ فرموده‌ است‌:
شوِ است‌ در جدایی‌ و جور است‌ در نظرهم‌ جور بِه‌ْ که‌ طاقت‌ شوقت‌ نیاوریم‌16
 آب‌ زندگانی‌: نماد معشوِ است‌ که‌ عشق‌ و معشوِ چونان‌ آب‌ زندگانی‌، حیات‌ جاودان‌ می‌بخشند و این‌حکم‌، از اصول‌ مسلّم‌ عشق‌ و عرفان‌ است‌... چنین‌ است‌ که‌ عاشق‌ مشتاِ مهجور از معشوِ می‌خواهد که‌دمی‌ با او بنشیند و سخنی‌ بگوید و شکوه‌ می‌کند که‌ محرومیت‌ از معشوِ (= آب‌ زندگانی‌) او را به‌ کام‌نیستی‌ می‌کشاند...
 در پایان‌ این‌ بخش‌ چند نمونهٔ‌ دیگر را بدون‌ تحلیل‌ و بدون‌ تأویل‌ از نظر می‌گذرانیم‌:
1. خاموشی‌ = سخن‌
آن‌ کس‌ که‌ به‌ قرآن‌ و خبر زاو نرهی‌آن‌ است‌ جوابش‌ که‌ جوابش‌ ندهی‌17
2. کشته‌ شدن‌ = زنده‌ ماندن‌
مده‌ تا توانی‌ در این‌ جنگ‌، پُشت‌که‌ زنده‌ است‌ سعدی‌ که‌ عشقش‌ بکُشت‌18
3. بوی‌ خوش‌ = زنده‌ شدن‌ پس‌ از مُردن‌
بسوزاندم‌ هر شبی‌ آتشتش‌سحر زنده‌ گردم‌ به‌ بوی‌ خوشش‌19
4. وجود تو = عدم‌ من‌
مرا با وجود تو هستی‌ نماندبه‌ یاد توأم‌ خودپرستی‌ نماند20
5. بی‌ صفتی‌ (= ترک‌ صفت‌ کردن‌) = با صفتی‌
هر کس‌ صفتی‌ دارد و رنگی‌ و نشانی‌تو ترک‌ صفت‌ کن‌ که‌ از این‌ بِه‌ْ صفتی‌نیست‌216. عیش‌ گدایان‌ = برترین‌ سلطنت‌ / مُلک‌ رضا
چون‌ عیش‌ گدایان‌ به‌ جهان‌ سلطنتی‌نیست‌مجموع‌تر از ملک‌ رضا مملکتی‌ نیست‌22
7. سر تا پا جان‌ بودن‌ (به‌ جای‌ جسم‌ بودن‌):
وجود هر که‌ نگه‌ می‌کنم‌ ز جان‌ و جَسَدمرکب‌ است‌، تو از فرِ تا قَدَم‌ جانی‌23
8. خون‌ دل‌ فرح‌افزای‌ خوردن‌ / قصد جان‌ طرب‌انگیز کردن‌
گر خون‌ دل‌ خوری‌ فرح‌ افزای‌ می‌خوری‌ور قصد جان‌ کنی‌ طرب‌انگیز می‌کنی‌24
 ... چنین‌ است‌ که‌ می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ خلاف‌ آمد یا متناقض‌نمایی‌ را در سراسر اشعار سعدی‌، به‌عنوان‌ صنعتی‌ دلپذیر و برجسته‌ و غالباً ملازم‌ اغراِ و مبالغه‌ و غلو می‌توان‌ یافت‌ که‌ به‌ حکم‌ منطق‌ شعرمتناقض‌ نمایی‌، از جمله‌ خصایص‌ اصلی‌ شعر در معنای‌ دقیق‌ آن‌ است‌...
 2ـ2. تناقض‌ گویی‌: حکایت‌ متناقض‌ نمایی‌ را باز گفتیم‌ و دانستیم‌ که‌ متناقض‌ نمایی‌، از جملهٔ‌ خصایص‌بنیادی‌ شعر است‌ و سعدی‌ در مقام‌ شاعری‌ بزرگ‌ و بی‌مانند در متناقض‌نمایی‌ نیز حکایتی‌ دارد؛ حکایتی‌که‌ شمّه‌ای‌ از آن‌ را از نظر گذراندیم‌... اکنون‌ به‌ این‌ پرسش‌ رسیده‌ایم‌ که‌: آیا در میان‌ سخنان‌ سعدی‌، تناقض‌منطقی‌ هم‌ هست‌؟ به‌ بیان‌ دیگر آیا سعدی‌ غیر از متناقض‌ نمایی‌، تناقض‌ گویی‌ هم‌ کرده‌ است‌؟
 مرحوم‌ علی‌ دشتی‌ در کتاب‌ قلمرو سعدی‌ فصلی‌ مفصل‌ (49 صفحه‌) به‌ بررسی‌ گلستان‌ اختصاص‌داده‌25 و به‌ قول‌ خودش‌ در این‌ فصل‌ «از خوبی‌های‌ گلستان‌ چیزی‌ نگفته‌ و به‌ خرده‌گیری‌ اکتفا کرده‌»26است‌. در جریان‌ این‌ خُرده‌گیری‌ها ـ که‌ از کاستی‌های‌ مختلف‌ گلستان‌، به‌ گمان‌ نویسنده‌، سخن‌ به‌ میان‌ آمده‌ـ جای‌ جای‌ به‌ تناقض‌گویی‌های‌ سعدی‌ پرداخته‌ است‌. در این‌ مقال‌ و در این‌ مقاله‌، تنها مسئلهٔ‌ تناقض‌ وتناقض‌گویی‌ سعدی‌ مورد بحث‌ و بررسی‌ است‌. بحث‌ از خُرده‌گیری‌های‌ دیگر را به‌ زمانی‌ دیگر وامی‌گذاریم‌و اگر عمری‌ بود و فرصتی‌ به‌ دست‌ افتاد، بدان‌ها نیز خواهیم‌ پرداخت‌.
 دشتی‌ از پنج‌ مورد تناقض‌، به‌ ویژه‌ در داستان‌های‌ گلستان‌ سخن‌ می‌گوید و پیوسته‌ بر این‌ بنیاد به‌صدور حکم‌ مبادرت‌ می‌ورزد که‌ گلستان‌، کتابی‌ است‌ اخلاقی‌ و حتی‌ از آن‌ انتظار سیستمی‌ دارد فی‌المثل‌چونان‌ اخلاِ نیکوماخوس‌، نوشتهٔ‌ ارسطو:27
 1. باب‌ سوم‌ / حکایت‌ 12: داستان‌ «مخنّث‌ صاحب‌ نعمت‌ که‌ به‌ تهیدستان‌ احسان‌ می‌کرد»، متناقض‌ باداستان‌ «نیکمرد و دزد»: بوستان‌، باب‌ چهارم‌ / حکایت‌ 17 (کلیات‌، 315ـ316) و این‌ خود متناقض‌ است‌ بااصل‌ اخلاقی‌ «برانداز بیخی‌ که‌ خار آورد» (بوستان‌، کلیات‌، 276).
 مخنّث‌ صاحب‌ نعمت‌ در خشکسالی‌ اسکندریه‌ به‌ نیازمندان‌ احسان‌ می‌کند و چون‌ گروهی‌ از درویشان‌آهنگ‌ دعوت‌ او می‌کنند، سعدی‌ مانع‌ می‌شود و چنین‌ اندرز می‌دهد که‌: «... دست‌ پیش‌ سفله‌ مدار» و «بی‌هنررا ـ حتی‌ اگر به‌ نعمت‌ و مال‌ فریدون‌ شود ـ به‌ هیچ‌ کس‌ مشمار». ناقد به‌ نقد نظر سعدی‌ می‌پردازد ومی‌گوید: «اولاً، نیکی‌، نیکی‌ است‌ و در احسان‌ مخنّث‌ نه‌ سفلگی‌ نهفته‌ است‌، نه‌ بر سفرهٔ‌ او حاضر شدن‌موجب‌ بی‌آبرویی‌ است‌؛ ثانیاً: حکم‌ سعدی‌ در باب‌ مخنّث‌ مبنی‌ بر این‌ که‌ «خونش‌ مباح‌ است‌» حکمی‌ اخلاقی‌نیست‌ و با معیارهای‌ اخلاقی‌ در تضاد است‌؛ ثالثاً، با نظریه‌های‌ اخلاقی‌ خود سعدی‌ سازگاری‌ ندارد، ازجمله‌ با داستان‌ «نیکمرد و دزد»28، نیکمردی‌ شب‌ زنده‌ دار که‌ چون‌ موجب‌ می‌شود تا دزد در کارش‌ توفیق‌نیابد، دلش‌ می‌سوزد و خود را بر سر راه‌ دزد قرار می‌دهد، خود را دزد می‌خواند و دزد را به‌ خانه‌ای‌ ـ که‌خانهٔ‌ خود اوست‌ ـ راهنمایی‌ می‌کند و بدین‌ سان‌ زمینهٔ‌ کامیابی‌ دزد را فراهم‌ می‌آورد که‌:
عجب‌ ناید از سیرت‌ بخردان‌که‌ نیکی‌ کنند از کرم‌ با بدان‌
 هم‌ چنین‌ به‌ نظر ناقد داستان‌ «نیکمرد و دزد» (کلیات‌، 315ـ316) با سخنی‌ دیگر از سعدی‌ در بوستان‌(کلیات‌، 276) در تناقض‌ است‌؛ با این‌ سخن‌:
بگفتیم‌ در باب‌ احسان‌ بسی‌ولیکن‌ نه‌ شرط‌ ا ست‌ با هر کسی‌
بخور مردم‌ آزار را خون‌ و مال‌که‌ از مرغ‌ بد کَنده‌ بِه‌ْ، پرّ و بال‌...
برانداز بیخی‌ که‌ خار آورددرختی‌ بپرور که‌ بار آورد
 2. باب‌ سوم‌ / حکایت‌ 20: داستان‌ «گدایی‌ هول‌... که‌ نعمتی‌ وافر اندوخته‌ بود» و پادشاهی‌ از او وام‌خواست‌ تا چون‌ مالیات‌ها وصول‌ شود، پرداخت‌ گردد و گدا نپذیرفت‌ و عذر آورد و پادشاه‌ به‌ زور از اوگرفت‌...» و سعدی‌ داستان‌ را با دو بیت‌ زیر به‌ پایان‌ می‌برد:
به‌ لطافت‌ چو بر نیاید کارسر به‌ بی‌حرمتی‌ برد ناچار
هر که‌ بر خویشتن‌ نبخشایدگر نبخشد کسی‌ بر او شاید
 ناقد ضمن‌ برجسته‌ کردن‌ پادشاه‌ (به‌ جای‌ گدا) اعلام‌ می‌کند که‌ اولاً، جای‌ این‌ داستان‌ در باب‌ اوّل‌ است‌؛ثانیاً، سعدی‌ می‌بایست‌ از جور پادشاه‌ سخن‌ گوید که‌ مال‌ گدا را می‌ستاند، در حالی‌ که‌ وظیفهٔ‌ حراست‌هستی‌ رعایا به‌ عهدهٔ‌ اوست‌29 و در نتیجه‌ این‌ داستان‌ هم‌ با اصول‌ اخلاقی‌ مورد نظر سعدی‌ در تناقض‌است‌.
 3. باب‌ چهارم‌ / حکایت‌ 9: «در عقد بیع‌ سرایی‌ متردّد بودم‌. جهودی‌ گفت‌: آخر من‌ از کدخدایان‌ این‌ محلّتم‌،وصف‌ این‌ خانه‌ چنان‌ که‌ هست‌ از من‌ پرس‌. بخر که‌ هیچ‌ عیبی‌ ندارد. گفتم‌: به‌ جز آن‌ که‌ تو همسایهٔ‌ منی‌:
خانه‌ای‌ را که‌ چون‌ تو همسایه‌ است‌ده‌ درم‌ سیم‌ بد عیار ارزد
لیکن‌ امیّدوار باید بودکه‌ پس‌ از مرگ‌ تو هزار ارزد»
 ناقد این‌ داستان‌ را با اصول‌ اخلاقی‌ «جزای‌ احسان‌، احسان‌ است‌»؛ «بنی‌ آدم‌ اعضای‌ یک‌ پیکرند»؛ و اصل‌«تساوی‌ ادیان‌ الهی‌» در تناقض‌ می‌بیند و سعدی‌ را بابت‌ عدم‌ رعایت‌ این‌ اصول‌ ملامت‌ می‌کند.30
 4. باب‌ پنجم‌ / حکایت‌ 5: داستان‌ معلّمی‌ که‌ دلباختهٔ‌ یکی‌ از شاگردان‌ زیباروی‌ خود بود و چون‌ شاگرد ازاو خواست‌ تا «آن‌ چنان‌ که‌ در آب‌ درس‌» او نظر می‌کند و آموزش‌ ویژه‌ به‌ او می‌دهد «در آداب‌ نفس‌ وی‌ نیزتأمل‌ فرماید» و پاسخ‌ می‌شنود که‌ «این‌ سخن‌ از دیگری‌ پرس‌ که‌ آن‌ نظر که‌ مرا با توست‌ جز هنر نمی‌بینم‌»یعنی‌ که‌ عاشق‌ عیب‌ معشوِ نمی‌تواند دید.
 به‌ نظر ناقد این‌ داستان‌ با داستانی‌ از باب‌ هفتم‌ / حکایت‌ 3 متناقض‌ است‌؛ با این‌ داستان‌ که‌: «یکی‌ ازفضلا تعلیم‌ ملک‌ زاده‌ای‌ همی‌ داد و ضرب‌ بی‌محابا زدی‌ و و زجر بی‌قیاس‌ کردی‌...» و چون‌ پسر شکوه‌ نزدپدر (= پادشاه‌) برد و پدر از معلم‌ توضیح‌ خواست‌ پاسخ‌ شنید که‌: همگان‌ باید گفتارشان‌ خردمندانه‌ باشدو کردارشان‌ پسندیده‌، خاصه‌ پادشاهان‌ «به‌ موجب‌ آن‌ که‌ بر دست‌ و زبان‌ ایشان‌ هر چه‌ رفته‌ شود، هر آینه‌به‌ افواه‌ بگویند و قول‌ و فعل‌ عوام‌ را چندان‌ اعتباری‌ نباشد. پس‌ واجب‌ آمد معلم‌ پادشه‌زاده‌ را در تهذیب‌اخلاِ خداوند زادگان‌ اجتهاد از آن‌ بیش‌ کردن‌ که‌ در حق‌ عوام‌...».
 ناقد پس‌ از نقل‌ دو داستان‌ مذکور نتیجه‌ می‌گیرد که‌: «تناقض‌ میان‌ نتیجهٔ‌ دو حکایت‌ محسوس‌ است‌ ونیازی‌ به‌ شرح‌ ندارد».31 لابد ناقد نتیجهٔ‌ دو داستان‌ را این‌ گونه‌ در قالب‌ دو گزارهٔ‌ متناقض‌ نما ریخته‌ وحکم‌ مبنی‌ بر تناقض‌ صادر کرده‌ است‌.
ـ معلم‌ در کار تهذیب‌ اخلاِ متعلّم‌ کوشا است‌
ـ معلم‌ در کار تهذیب‌ اخلاِ متعلّم‌ کوشا نیست‌
 5. باب‌ هشتم‌ / حکایت‌ 50 و 51: در حکایت‌ 50 آمده‌ است‌: «هر که‌ را دشمن‌ پیش‌ است‌، اگر نکشد دشمن‌خویش‌ است‌...» و در حکایت‌ 51 معنایی‌ متناقض‌ با آن‌ ذکر شده‌: «و گروهی‌ گفته‌اند کشتن‌ بندیان‌ تأمّل‌اولی‌تر است‌. به‌ حکم‌ آن‌ که‌ اختیار باقی‌ است‌، توان‌ کُشت‌ و توان‌ بخشید و گر بی‌تأمّل‌ کشته‌ شود، محتمل‌است‌ که‌ مصلحتی‌ فوت‌ شود که‌ تدارک‌ مثل‌ آن‌، ممتنع‌ باشد...».
 ناقد پس‌ از ذکر حکایت‌ نخستین‌ و بیان‌ این‌ معنا که‌ در نظر مردم‌ جهاندیده‌ «هر قضیه‌ای‌ دو رو دارد»چنین‌ نظر می‌دهد که‌ روی‌ اول‌ حکایتی‌ است‌ که‌ بر طبق‌ آن‌: «دشمن‌ را بی‌تأمّل‌ باید کشت‌» و روی‌ دوم‌، که‌همانا قولی‌ است‌ مُعارض‌ (= متناقض‌) با قول‌ اول‌ حکایت‌ دوم‌ است‌ که‌ بر طبق‌ آن‌: «بندیان‌ را در پی‌ تأمّل‌باید کُشت‌ یا بخشید»32.
 نویسنده‌ کتاب‌ حکمت‌ سعدی‌ ضمن‌ نقد و تحلیل‌ سخنان‌ دشتی‌ در قلمرو سعدی‌ از پنج‌ مورد انتقادی‌در زمینهٔ‌ تناقض‌ گویی‌ سعدی‌، دو مورد را به‌ جا و درست‌ می‌داند: یکی‌، مورد اول‌ را با تأکید بر داستان‌«نیکمرد و دزد»؛ دوم‌، مورد سوم‌ را با اظهار تأسف‌ بر «تبعیض‌ دینی‌ در نزد سعدی‌»33...
3. نقد نقد (= نقّادی‌ خرده‌گیری‌ها)
 در ادامهٔ‌ بحث‌ می‌کوشیم‌ تا از سه‌ منظر و براساس‌ سه‌ اصل‌ به‌ نقادّی‌ نقدهایی‌ بپردازیم‌
که‌ نویسندگان‌ دو کتاب‌ قلمرو سعدی‌ و حکمت‌ سعدی‌ به‌ طرح‌ آنها پرداخته‌اند؛ اصل‌ تناقض‌ در جامعه‌ (=منظر جامعه‌شناختی‌)؛ اصل‌ منطقی‌ (= منظر هنری‌)؛ اصل‌ِ بسامد (= منظر اعم‌ّ اغلب‌):
 3ـ1. اصل‌ تناقض‌ در جامعه‌ (= منظر جامعه‌ شناختی‌): جامعه‌شناسی‌ یکی‌ از دانش‌های‌ انسانی‌ ـاجتماعی‌ است‌ که‌ چونان‌ دیگر دانش‌های‌ تجربی‌ (= دانش‌های‌ فیزیکی‌؛ دانش‌های‌ زیستی‌؛ دانش‌های‌انسانی‌ اجتماعی‌) واقعیّت‌های‌ مورد مطالعهٔ‌ خود را چنان‌ که‌ هستند، توصیف‌ می‌کند. در برابر دانش‌های‌تجربی‌ ـ که‌ از واقعیت‌ها «چنان‌ که‌ هستند» سخن‌ می‌گویند ـ دانش‌هایی‌ هستند که‌ واقعیّت‌ها را «چنان‌ که‌باید باشند» مورد مطالعه‌ و بررسی‌ قرار می‌دهند. یکی‌ از این‌ دانش‌ها، دانش‌ اخلاِ است‌. اخلاِ در معنی‌خاص‌ یکی‌ از سه‌ شاخهٔ‌ حکمت‌ عملی‌ است‌ که‌ از رفتارهای‌ نیک‌ فردی‌ سخن‌ می‌گوید و اعلام‌ می‌کند که‌ یک‌فرد چگونه‌ باید رفتار کند تا سعادتمند گردد. در معنی‌ عام‌، اخلاِ، معادل‌ حکمت‌ عملی‌ است‌ که‌ به‌ تعبیرخواجه‌ نصیر در اخلاِ ناصری‌ از «کردن‌ کارها چنان‌ که‌ شاید34 (= شایسته‌ است‌)» بحث‌ و گفتگو می‌کند.کارها «چنان‌ که‌ شاید» یعنی‌ کردارها چنان‌ که‌ باید باشد، شامل‌ کردارهای‌ فردی‌ و جمعی‌ است‌ و جمع‌،شامل‌ جمع‌ خانواده‌ است‌ و جمع‌ جامعه‌. بنابراین‌ اخلاِ (= حکمت‌ عملی‌) اعلام‌ می‌دارد که‌: فرد به‌ عنوان‌ فردو نیز فرد در جمع‌ خانواده‌ و در جامعه‌ چگونه‌ باید رفتار کند تا سعادت‌ به‌ بار آید.
 بدیهی‌ است‌ که‌ رفتار متقابل‌ افراد نسبت‌ به‌ یکدیگر، رفتار رییس‌ خانواده‌ نسبت‌ به‌ افراد خانواده‌،رییس‌ جامعه‌ (= رهبر) نسبت‌ به‌ افراد جامعه‌ و... مسایلی‌ است‌ که‌ جمله‌ در حکایت‌ «کردن‌ کارها چنان‌ که‌شاید» نهفته‌ است‌... پرسش‌ اساسی‌ این‌ است‌ که‌ سعدی‌ در گلستان‌ یک‌ جامعه‌ شناس‌ است‌ و چونان‌ عالمی‌جامعه‌ شناس‌ رفتار می‌کند و از واقعیت‌های‌ جامعهٔ‌ خود چنان‌ که‌ هست‌ سخن‌ می‌گوید یا معلم‌ اخلاِ است‌و از «کردن‌ کارها چنان‌ که‌ شاید» سخن‌ در میان‌ می‌آورد؟
 ناقد، با آن‌ که‌ این‌جا و آن‌جا اشارتی‌ به‌ جنبه‌های‌ جامعه‌ شناختی‌ گلستان‌ می‌کند،35 بر روی‌ هم‌ سعدی‌را معلم‌ اخلاِ می‌داند و گلستان‌ را کتابی‌ اخلاقی‌ می‌بیند و چون‌ فی‌المثل‌ نظام‌ اخلاِ «نیکوماخوس‌»36 رادر آن‌ نمی‌یابد سعدی‌ را مورد انتقاد قرار می‌دهد... واقعیت‌ این‌ است‌ که‌ عملکرد سعدی‌ در گلستان‌، عملکردی‌جامعه‌ شناختی‌ است‌ و تلاش‌ او به‌ تلاش‌ یک‌ جامعه‌ شناس‌ و روان‌ شناس‌ اجتماعی‌ می‌ماند و از آن‌ جا که‌جامعه‌ها و از جمله‌ جامعه‌ یا جامعه‌هایی‌ که‌ سعدی‌ با آنها روبه‌رو بوده‌ و در آنها زیسته‌، جلوه‌گاه‌تناقضات‌ گوناگون‌ است‌، در گلستان‌ هم‌ که‌ آیینهٔ‌ واقعیت‌های‌ اجتماعی‌ است‌ می‌توان‌ تناقض‌ یافت‌. درجامعه‌ هم‌ «مخنّث‌» هست‌ هم‌ «نیکمرد»، هم‌ «گدای‌ هول‌» هست‌، هم‌ «پادشاه‌ عادل‌ و ظالم‌»، هم‌ «معلم‌ منزّه‌وظیفه‌ شناس‌» هست‌، هم‌ «معلمی‌ که‌ دلش‌ بر زیبایی‌ یکی‌ از متعلّمان‌ می‌لرزد». در جامعه‌ هم‌ مردمی‌فرهیخته‌ زندگی‌ می‌کنند که‌ «به‌ تبعیض‌ مذهبی‌ قائل‌ نیستند» هم‌ مردمی‌ هستند که‌ «باورهای‌ خود را حق‌ واعتقادات‌ دیگران‌ (از جمله‌ اعتقادات‌ یهودیان‌) را باطل‌ می‌دانند» و قول‌ برزویهٔ‌ طبیب‌ در مقدمهٔ‌ کلیله‌ و دمنه‌«رای‌ هر یک‌ بر این‌ مقرّر که‌ من‌ مصیبم‌ و خصم‌ مُخْطی‌»37 و سرانجام‌ در جامعه‌ هم‌ گروهی‌ هستند که‌«بی‌تأمّل‌ عمل‌ می‌کنند و دشمن‌ خود را هم‌ بی‌ تأمّل‌ نابود می‌سازند» هم‌ گروه‌هایی‌ هستند که‌ «اهل‌ تأمّل‌ ومهربانی‌ و تعقلند و در آزار مخالفان‌ و «در کشتن‌ بندیان‌» تأمّل‌ اولی‌ می‌بینند» و چه‌ نیک‌ فرموده‌ است‌استاد فقید دکتر زرین‌کوب‌:
 «در دنیای‌ گلستان‌، زیبایی‌ در کنار زشتی‌ و اندوه‌ در پهلوی‌ شادی‌ است‌ و تناقض‌هایی‌ هم‌ که‌عیب‌جویان‌ در آن‌ یافته‌اند، تناقض‌هایی‌ است‌ که‌ در کار دنیاست‌... گناه‌ این‌ تناقض‌ها و زشتی‌ها هم‌ بر او ]=سعدی‌[ نیست‌، برخود دنیاست‌...».38
 بدیهی‌ است‌ که‌ اگر به‌ «اصل‌ تربیت‌ غیر مستقیم‌» ـ که‌ بسی‌ مؤثرتر از  «شیوه‌ تربیت‌ مستقیم‌» است‌توجه‌ کنیم‌، سعدی‌ با بیان‌ زشتی‌ها و زیبایی‌ها، به‌ گونه‌ای‌ غیر مستقیم‌ به‌ خوانندهٔ‌ خود اندرز می‌دهد که‌:باید از زشتی‌ها پرهیز کرد و به‌ زیبایی‌ها و نیکی‌ها روی‌ آورد و بدین‌سان‌ سعدی‌ در گلستان‌ نقش‌ تربیتی‌و اخلاقی‌ خود را نیز به‌ بهترین‌ وجه‌ ایفا می‌کند. البته‌ حکایت‌ بوستان‌، حکایتی‌ دیگر است‌، کتابی‌ است‌اخلاقی‌، یا کتابی‌ است‌ در حکمت‌ عملی‌ که‌ سعدی‌ دنیای‌ آرمانی‌ خود را به‌ اصطلاح‌ «کردن‌ کارها چنان‌که‌شاید» در این‌ کتاب‌ مطرح‌ می‌کند.39
 3ـ2. اصل‌ منطقی‌ (= منظر عقلی‌ و هنری‌): در بخش‌ اول‌ از تناقض‌ از منظر منطق‌ و عقل‌ و از تناقض‌نمایی‌ از منظر منطق‌ هنر شعر سخن‌ گفتیم‌ و گفتیم‌ که‌ بسیاری‌ از تناقض‌ها، تناقض‌ نمایی‌ است‌ و شرایط‌تناقض‌ ـ که‌ همانا اختلاف‌ در کم‌ و کیف‌ است‌ و وحدت‌ در هشت‌ چیز ـ در بسیاری‌ از موارد به‌ بار نمی‌آید وگزاره‌هایی‌ که‌ متناقض‌ می‌پنداریم‌، متناقض‌ نیست‌، بلکه‌ متناقص‌ نماست‌. این‌ امر، به‌ ویژه‌ آن‌ گاه‌ معنی‌می‌یابد که‌ اثر، اثر ادبی‌ باشد و گزاره‌ها، گزاره‌های‌ هنری‌... و چنین‌ است‌ وضع‌ گلستان‌ که‌ گذشته‌ از آن‌ که‌با نگاهی‌ اثری‌ جامعه‌ شناختی‌ است‌ و با نگاهی‌، اثری‌ اخلاقی‌، با نگاهی‌ هم‌ اثری‌ است‌ ادبی‌ ـ هنری‌، با بیان‌شاعرانه‌، همراه‌ با صنایع‌ ادبی‌ از جمله‌ متناقض‌ نمایی‌ (= خلاف‌ آمد) و چونان‌ هر اثر ادبی‌ ـ هنری‌ مهیج‌ ومحرّک‌ یعنی‌ با هدف‌ تهییج‌ و تحریک‌... بگذارید حاصل‌ حکایات‌ مورد انتقاد ناقدان‌ را ـ که‌ از منظر منطق‌جمله‌هایی‌ عادی‌ است‌ ـ به‌ گزاره‌های‌ منطقی‌ بدل‌ کنیم‌ و به‌ عیان‌ ببینیم‌ که‌ تناقضی‌ در کار نیست‌، آن‌ چه‌هست‌ متناقض‌نمایی‌ است‌ که‌ لازمهٔ‌ ادب‌ و هنر است‌:
 1. مورد اول‌، داستان‌ «مخنّث‌» (گلستان‌، باب‌ سوم‌، حکایت‌ 12) و داستان‌ «نیکمرد و دزد» (بوستان‌، باب‌چهارم‌، حکایت‌ 17 / کلیات‌، 315ـ316). حاصل‌ این‌ حکایت‌ها را می‌توان‌ به‌ گزاره‌های‌ منطقی‌ متناقض‌ نمای‌زیر تحویل‌ کرد:
ـ بعضی‌ کسان‌، شایستهٔ‌ احسان‌ نیستند
ـ هر کس‌، شایستهٔ‌ احسان‌ است‌
 دو گزاره‌، ظاهراً شرایط‌ تناقض‌ منطقی‌ را احراز کرده‌اند و متناقض‌ به‌ شمار می‌آیند، اما در واقع‌ نه‌متناقض‌ که‌ متناقض‌ نما هستند؛ چرا که‌ وحدت‌ «قوّه‌ و فعل‌» یا وحدت‌ «شرط‌» ندارند. می‌توان‌ گزارهٔ‌ اول‌ رابه‌ صفت‌ «بالفعل‌» موصوف‌ کرد، یا به‌ قیدِ «به‌ شرط‌ نداشتن‌ شایستگی‌» مقیّد ساخت‌ و گزارهٔ‌ دوم‌ را به‌صفت‌ «بالقوّه‌» و به‌ قیدِ «به‌ شرط‌ داشتن‌ شایستگی‌». پیداست‌ که‌ این‌ «قوّه‌» آن‌ گاه‌ به‌ «فعل‌» بدل‌ می‌شود واین‌ شرط‌ ـ شرط‌ شایستگی‌ ـ آن‌گاه‌ احراز می‌گردد که‌ شخص‌ بر طبق‌ معیارهای‌ اجتماعی‌ و اخلاقی‌شایستهٔ‌ احسان‌ گردد. بنابراین‌ هر دو قضیه‌، صادِ است‌ و متناقض‌ نمایی‌، مسلّم‌. سخن‌ سعدی‌ دربوستان‌ (کلیات‌، 276)، مبنی‌ بر این‌ که‌:
بگفتیم‌ در باب‌ احسان‌ بسی‌ولیکن‌ نه‌ شرط‌ است‌ با هر کسی‌
 ناظر بر همین‌ معناست‌. «مخنّث‌» هم‌ مصداِ یکی‌ از ناشایستگان‌ است‌ و «دزد» مصداِ یکی‌ ازشایستگان‌. این‌، از سر اضطرار دزدی‌ می‌کند؛ اضطراری‌ که‌ اصول‌ و معیارهای‌ اخلاقی‌ و دینی‌ هم‌ او را ازکیفر معاف‌ می‌دارند و زشتی‌ کردارش‌ را به‌ حساب‌ نابه‌سامانی‌ جامعه‌ می‌گذارند، امّا آن‌ ـ آن‌، «مخنّث‌»،نامرد است‌ که‌ کردار و رفتارش‌ نه‌ با معیارهای‌ اخلاقی‌ سازگار است‌، نه‌ با معیارهای‌ اجتماعی‌ و توجه‌ بدوو احسان‌ کردن‌ بدو، بسا به‌ حساب‌ تأیید کردارهای‌ رذیلانهٔ‌ او گذاشته‌ شود و روا نیست‌. اگر آزادگان‌ برسفرهٔ‌ احسان‌، فی‌المثل‌ یک‌ رباخوار بدنام‌، یا مردم‌ آزار مورد نفرت‌ همگان‌ حاضر نشوند، شگفتی‌انگیزاست‌؟ نیکمردی‌ نیکمرد، وجهی‌ دیگر هم‌ دارد؛ وجهی‌ متعالی‌ و اخلاقی‌ و عرفانی‌ که‌ رمز و راز آن‌ را می‌توان‌در این‌ شعر بلند عرفی‌ شیرازی‌ جستجو کرد:
چنان‌بانیک‌ و بد سر کن‌ که‌ بعد از مُردنت‌،عرفی‌مسلمانت‌ به‌ زمزم‌ شوید و هندو بسوزاند
 2. مورد دوم‌، داستان‌ «گدای‌ هول‌» (گلستان‌، باب‌ سوم‌، حکایت‌ 20). در مورد این‌ داستان‌، اساساً منظرناقد با منظر سعدی‌ متفاوت‌ است‌. به‌ نظر ناقد جای‌ این‌ حکایت‌ باب‌ اول‌ (= در سیرت‌ پادشاهان‌) است‌ وسعدی‌ می‌بایست‌ به‌ نقد این‌ پادشاه‌ بیدادگر بپردازد که‌ به‌ زور مال‌ مردم‌ می‌ستاند! در حالی‌ که‌ سعدی‌ باهدف‌ تأکید بر «فضیلت‌ قناعت‌» می‌کوشد تا صورتی‌ از آز و افزون‌طلبی‌ را، نزد «گدایی‌ هول‌»40 و در نهایت‌نزد همهٔ‌ گدایان‌ ـ که‌ با آنها ناآشنا نیستیم‌ ـ هنرمندانه‌ بیان‌ کند و زشتی‌ گدایی‌ و گدا پیشگی‌ و گدا صفتی‌ راپیش‌ چشم‌ خواننده‌ آورد و بگوید اگر کسی‌ به‌ فضیلت‌ قناعت‌ پی‌ ببرد، گدایی‌ پیشه‌ نخواهد کرد. اگر، به‌رغم‌ نظر سعدی‌، موضوع‌ را از منظر نظر ناقد بنگریم‌ و در کار پادشاه‌ و گرفتن‌ مال‌ گدای‌ هول‌ تأمّل‌ کنیم‌،باز هم‌ نه‌ تناقضی‌ در کار است‌، نه‌ مغایرتی‌ با اصول‌ اخلاقی‌؛ چرا که‌ اولاً، گداپیشگی‌ و آزمندی‌، رذایلی‌ است‌که‌ با فضایل‌ اخلاقی‌ سازگار نیست‌، ثانیاً، گزارش‌ منطقی‌ حکایت‌، بدان‌ سان‌ که‌ ناقد بدان‌ می‌نگرد، چنین‌است‌:
ـ گرفتن‌ مال‌ رعیت‌، روا است‌ (به‌ شرط‌ باز پس‌ دادن‌)
ـ گرفتن‌ مال‌ رعیت‌، روا نیست‌ (به‌ شرط‌ باز پس‌ ندادن‌)
 این‌ دو گزاره‌ نیز متناقض‌ نماست‌، نه‌ متناقض‌؛ چرا که‌ وحدت‌ «شرط‌» در آنها نیست‌. در داستان‌ هم‌تصریح‌ شده‌ است‌ که‌ مال‌ از گدا به‌ عنوان‌ وام‌ و قرض‌ گرفته‌ می‌شود و بدو بازپس‌ داده‌ خواهد شد، همراه‌سپاسگزاری‌: «... ما را مهمی‌ هست‌، اگر به‌ برخی‌ از آن‌ ]=با وام‌ دادن‌ بخشی‌ از مال‌[ دستگیری‌ کنی‌، چون‌ارتفاع‌ رسد، وفا کرده‌ شود و شکر گفته‌...». پیداست‌ مهّم‌ هم‌ مهّم‌ کشوری‌ و مردمی‌ است‌، یا حداقل‌ باید چنین‌باشد و خلاف‌ آن‌ از داستان‌ مستفاد نمی‌شود.
 3. مورد سوم‌، داستان‌ «خریدن‌ خانه‌ای‌ که‌ همسایهٔ‌ آن‌ جهود است‌» (گلستان‌، باب‌ چهارم‌، حکایت‌ 9). این‌داستان‌ و اساساً ماجرای‌ زندگی‌ یهودیان‌ در کنار مسلمانان‌ و مسیحیان‌ در کشورهای‌ اسلامی‌ و مسیحی‌ماجرای‌ خاصی‌ است‌ که‌ پرداختن‌ بدان‌ مجالی‌ دیگر می‌طلبد. در اینجا به‌ سه‌ نکته‌، به‌ اختصار، می‌پردازیم‌:
 الف‌. اصل‌ «نخست‌ همسایه‌، سپس‌ خانه‌»: براساس‌ یک‌ ضرب‌المثل‌ (الجار، ثم‌ّ الدّار = نخست‌ همسایه‌،سپس‌ خانه‌) که‌ حاصل‌ تجربه‌های‌ انکارناپذیر در زندگی‌ عملی‌ است‌، توصیه‌ شده‌ است‌ که‌ هنگام‌ خریدخانه‌، خریدار باید نخست‌ ببیند همسایهٔ‌ او کیست‌. گمان‌ می‌کنم‌ با تجربه‌ای‌ که‌ مردم‌ ما در این‌ سال‌ها درآپارتمان‌ نشینی‌ به‌ دست‌ آورده‌اند، کمتر کسی‌ است‌ که‌ در اهمیت‌ ضرب‌المثل‌ «نخست‌ همسایه‌، سپس‌خانه‌» تردید کند. سعدی‌ در وهلهٔ‌ اول‌ بدین‌ اصل‌ ـ که‌ کمترین‌ مغایرت‌ با اصول‌ اخلاقی‌ ندارد ـ توجه‌ می‌دهد،خواه‌ همسایه‌ جهود باشد یا غیر جهود. در این‌ حکایت‌ از آن‌ رو جهود، نمونهٔ‌ برجستهٔ‌ همسایهٔ‌ بد به‌ شمارآمده‌ است‌ که‌ به‌ رغم‌ زندگی‌ مسالمت‌آمیز اقلیت‌ها در سرزمین‌های‌ اسلامی‌41، همواره‌ سوءظن‌هایی‌ بین‌طرفین‌ وجود داشت‌ و گاه‌ کوته‌ نظری‌هایی‌ موجب‌ تشدید این‌ سوءظن‌ می‌شد و عملکردهایی‌ را سبب‌می‌شد که‌ همسایه‌ آزاری‌ از جمله‌ آنهاست‌... باریک‌ بینی‌ اقتضا می‌کند که‌ در این‌ داستان‌ به‌ یک‌ نکتهٔ‌ بسیارمهم‌ نیز توجه‌ کنیم‌ و آن‌ این‌ که‌ مسلمانان‌ و غیر مسلمانان‌، در کنار هم‌، در یک‌ محلّه‌ زندگی‌ می‌کرده‌اند و به‌گواهی‌ همین‌ حکایت‌ محلّه‌ خاصی‌ (از نوع‌ هارلم‌) ویژهٔ‌ اقلیت‌ها نبوده‌ است‌. البته‌ واقفم‌ که‌ معمولاً محله‌های‌اقلیّت‌ها محله‌های‌ جداگانه‌ بوده‌ است‌، اما از این‌ داستان‌ می‌توان‌ قصّهٔ‌ زندگی‌ مسالمت‌ اقلیّت‌ و اکثریت‌ را درکنار هم‌ استنباط‌ کرد.
 ب‌. آرمان‌ «دین‌ عشق‌»: اختلاف‌ مذاهب‌ و «جنگ‌ هفتاد و دو ملت‌» که‌ به‌ قول‌ حافظ‌ باید همه‌ را عذر نهاد؛چرا که‌ «چون‌ ندیدند حقیقت‌ ره‌ افسانه‌ زدند» بلایی‌ است‌ برآمده‌ از کوته‌ نظری‌ها و کج‌ فهمی‌ها که‌ بشر ازدیرباز گرفتار آن‌ بوده‌ و فرهیختگان‌ جوامع‌ بشری‌ همواره‌ در همهٔ‌ دوران‌ها کوشیده‌اند تا به‌ قول‌ حافظ‌بگویند: «در عشق‌ خانقاه‌ و خرابات‌ فرِ نیست‌» و این‌ بزرگان‌ فرهنگ‌ ایران‌ زمین‌ چون‌ مولانا و حافظ‌ وسعدی‌ بوده‌اند که‌ در این‌ راه‌ و برای‌ تحقّق‌ این‌ هدف‌، به‌ جان‌ کوشیده‌اند. گر چه‌ هنوز تا رسیدن‌ به‌ هدف‌نهایی‌ راهی‌ دراز در پیش‌ است‌ که‌ در سال‌های‌ پایانی‌ سدهٔ‌ بیستم‌ میلادی‌، به‌ رغم‌ ادعاهای‌ متمدنانه‌ در قلب‌اروپا شاهد جنگ‌ مذهبی‌ و «تصفیهٔ‌ قومی‌» بودیم‌ و... اما حاصل‌ آن‌ کوشش‌ها، بی‌گمان‌ شیوه‌هایی‌ انسانی‌،توام‌ با تساهل‌ و تسامح‌ بوده‌ است‌ که‌ با همهٔ‌ مشکلات‌ در میهن‌ خود، در طول‌ تاریخ‌ و به‌ گواهی‌ تاریخ‌،غالباً (صرف‌ نظر از استثناها) مردم‌ ما نسبت‌ به‌ اقلیت‌ها اتخاذ کرده‌اند.
 ج‌. برجسته‌ سازی‌ هنری‌: هنرمند چونان‌ فیلسوف‌ از اوضاع‌ اجتماعی‌ متأثر می‌شود و چونان‌ که‌ دربحث‌ «از منظر جامعه‌ شناختی‌» بیان‌ کردیم‌ واقعیت‌های‌ اجتماعی‌ را در هنر خود باز می‌نماید. خواه‌واقعیت‌ مثبت‌ باشد خواه‌ منفی‌، خواه‌ ماجرای‌ «گدای‌ هول‌» و «مخنّث‌» باشد، خواه‌ حکایت‌ «معلم‌ دلسوزمتعهد» و «دلسوزی‌ نیک‌ مرد به‌ حال‌ دزد». واقعیت‌ِ نگاه‌ منفی‌ مردم‌ فی‌المثل‌ به‌ جهودان‌ یا دیگر اقلیت‌ها ـ که‌البته‌ شایسته‌ نیست‌ ـ نیز از این‌ قاعده‌ مستنثی‌ نمی‌تواند بود. و از آن‌ جا که‌ کار هنرمند «برجسته‌ سازی‌»نیز هست‌، حکایت‌ «جهودی‌ که‌ از کدخدایان‌ محلّتی‌ بود که‌ سعدی‌ در عقد بیع‌ سرایی‌ در آن‌ محلّت‌ مترددبود» در بیان‌ شاعرانه‌ ـ هنرمندانه‌ سعدی‌ ـ برجستگی‌ خاصی‌ یافته‌ و موجب‌ نقد ناقدان‌ و خرده‌گیری‌خرده‌گیران‌ شده‌ است‌. در حالی‌ که‌ سعدی‌ کار هنری‌ خود را کرده‌ است‌، همین‌ و بس‌.
 4. مورد چهارم‌، ماجرای‌ تناقض‌ رفتار دو معلم‌، یکی‌ دلباختهٔ‌ متعلّم‌ (گلستان‌، باب‌ پنجم‌، حکایت‌ 5) ودیگری‌ وظیفه‌شناس‌ و سختگیر (گلستان‌، باب‌ هفتم‌، حکایت‌ 3).
 نتیجهٔ‌ این‌ دو حکایت‌ را، چنان‌ که‌ ناقد نیز بر آن‌ تأکید ورزیده‌ است‌، می‌توان‌ در دو گزارهٔ‌ منطقی‌ به‌شرح‌ زیر، خلاصه‌ کرد:
ـ معلم‌، در کار تهذیب‌ و تعلیم‌ کوشا است‌
ـ معلم‌، در کار تهذیب‌ و تعلیم‌ کوشا نیست‌
 می‌توان‌ دو گزارهٔ‌ مذکور را در شکل‌ قضایای‌ محصوره‌ نیز بیان‌ کرد:
ـ هر معلم‌، در کار تهذیب‌ و تعلیم‌ کوشا است‌
ـ بعضی‌ از معلمان‌، در کار تهذیب‌ و تعلیم‌ کوشا نیستند
 این‌ قضایا نیز، به‌ رغم‌ ظاهر فریبنده‌شان‌ متناقض‌ نیستند؛ بلکه‌ متناقض‌نما هستند؛ چرا که‌ اینان‌ هم‌وحدت‌ «شرط‌» ندارند و می‌توان‌ قضیهٔ‌ اول‌ را مشروط‌ کرد به‌ «شرط‌ وظیفه‌شناسی‌» و قضیهٔ‌ دوم‌ رامشروط‌ کرد به‌ «شرط‌ وظیفه‌ ناشناسی‌ و نفس‌ پرستی‌» و متناقض‌ نمایی‌ آنها را به‌ اثبات‌ رساند.واقعیت‌های‌ جامعه‌ هم‌، چنان‌ که‌ در بحث‌ «اصل‌ تناقض‌ در جامعه‌» بیان‌ شد، به‌ وجود و حضور هر دو گروه‌از معلمان‌ گواه‌ می‌دهند.
 5. مورد پنجم‌، داستان‌ «کشتن‌ دشمن‌ بی‌تأمل‌» (گلستان‌، باب‌ هشتم‌، حکایت‌ 50) و در «کشتن‌ بندیان‌تأمّل‌ کردن‌» (همان‌، حکایت‌ 51).
 این‌ دو داستان‌ هم‌ به‌ هیچ‌ روی‌ متناقض‌ نیستند؛ چرا که‌ چون‌ حاصل‌ و نتیجهٔ‌ آنها را به‌ گزاره‌های‌منطقی‌ تبدیل‌ کنیم‌ یا وحدت‌ «موضوع‌» نخواهند داشت‌ یا وحدت‌ «اضافه‌»:
 الف‌. وحدت‌ موضوع‌: اگر مراد از «دشمن‌» در داستان‌ نخست‌ کسی‌ باشد که‌ در یک‌ رویارویی‌ امکان‌کُشتن‌ او هست‌ و چون‌ این‌ فرصت‌ از دست‌ برود، امکان‌ کُشتن‌ هم‌ از میان‌ می‌رود، با بندی‌ (= دشمن‌ اسیرشده‌) فرِ دارد؛ چرا که‌ آن‌، اسیر و پیوسته‌ در اختیار نیست‌ و این‌، هست‌. با این‌ نگاه‌ و با این‌ تفسیر نتیجه‌چنین‌ است‌:
ـ کشتن‌ دشمن‌، بی‌تأمّل‌ ضروری‌ است‌
ـ کشتن‌ بندی‌، بی‌ تأمّل‌ ضروری‌ نیست‌
 موضوع‌ یکی‌ از دو قضیهٔ‌ مذکور «دشمن‌» است‌ و موضوع‌ قضیهٔ‌ دیگر «بندی‌». بنابراین‌ وحدت‌ موضوع‌ندارند و متناقض‌ هم‌ نیستند.
 ب‌. وحدت‌ اضافه‌: اگر مراد از «دشمن‌»، «بندی‌» باشد و مراد از «بندی‌»، همان‌ «دشمن‌»، در این‌ صورت‌،وحدت‌ اضافه‌ در کار نیست‌؛ چرا که‌ بر طبق‌ ضبط‌ برخی‌ از نسخ‌ ـ که‌ مختار ناقد نیز هست‌42 ـ بی‌ تأمل‌کُشتن‌ نظر گروهی‌ و با تأمل‌ کشتن‌، نظر گروهی‌ دیگر است‌؛ این‌ سان‌:
ـ کشتن‌ دشمن‌، بی‌ تأمّل‌ ضروری‌ است‌ (به‌ نظر گروهی‌)
ـ کشتن‌ دشمن‌، بی‌ تأمّل‌ ضروری‌ نیست‌ (به‌ نظر گروهی‌)
 بنابراین‌ مفاد گزاره‌ اوّل‌ به‌ گروهی‌ اضافی‌ (= منسوب‌) شده‌ و مفاد گزارهٔ‌ دوم‌ به‌ گروهی‌ دیگر و این‌مصداِ اختلاف‌ در اضافه‌، یا عدم‌ وحدت‌ اضافه‌ است‌ که‌ از جمله‌ وحدت‌های‌ تناقض‌ به‌ شمار می‌آید.
 3ـ3. اصل‌ بسامد (= منظر اعم‌ّ اغلب‌): قدیمی‌ها می‌گفتند: «حکم‌، معلّق‌ است‌ به‌ اعم‌ اغلب‌» و این‌ اصلی‌ بوددر علم‌ اصول‌ و در دانش‌ منطق‌. ترتیب‌ کار چنان‌ بود و چنان‌ است‌ که‌ موارد مختلف‌ را که‌ مربوط‌ به‌ یک‌چیز می‌شود مورد مطالعه‌ قرار می‌دهند و چون‌ دیدند از صد مورد هفتاد ـ هشتاد مورد نتیجه‌ داد، حکم‌صادر می‌کنند؛ حکم‌ کلی‌؛ چرا که‌ هفتاد ـ هشتاد ـ نود مورد از صد مورد، اعم‌ اغلب‌ است‌ و به‌ قول‌ امروزی‌هابسامد بالایی‌ است‌. فی‌المثل‌ در صدور حکم‌ «انبساط‌ اجسام‌» بررسی‌ها نشان‌ می‌دهد که‌ برخی‌ از جسم‌هامثل‌ آب‌ در اثر حرارت‌ منبسط‌ نمی‌شوند، اما اغلب‌ اجسام‌ در اثر حرارت‌ منبسط‌ می‌شوند. بنابراین‌ مواردمحدود را که‌ بسامدشان‌ محدود است‌ از مقولهٔ‌ «استثنا» می‌شمارند و براساس‌ اعم‌ اغلب‌، یا بسامد بالا حکم‌کلی‌ صادر می‌کنند که‌ «هر جسمی‌ در اثر حرارت‌ منبسط‌ می‌شود». این‌ عملکرد، که‌ در واقع‌ به‌ نوعی‌ مبتنی‌است‌ بر آمار در صدور تمام‌ احکام‌ رایج‌ است‌. می‌بینید که‌ «فلان‌ دارو» در اکثر بیماران‌ (در اعم‌ اغلب‌بیماران‌) فی‌المثل‌، ضربان‌ قلب‌ را تنظیم‌ می‌کند. بنابراین‌ به‌ صدور حکم‌ کلی‌ مبادرت‌ می‌ورزند که‌: «فلان‌دارو تنظیم‌ کننده‌ ضربان‌ قلب‌» است‌. تمام‌ قوانین‌ علمی‌، به‌ نوعی‌ حاصل‌ چنین‌ شیوه‌ای‌ است‌، یعنی‌ برآمده‌از «اعم‌ اغلب‌» (به‌ تعبیر قدما) یا «بسامد بالا» (به‌ تعبیر امروزی‌ها) است‌ و باید که‌ چنین‌ باشد. ممکن‌ است‌ ـفی‌المثل‌ ـ یک‌ زن‌ و یک‌ مرد از دو فرهنگ‌ مختلف‌، استثناءً، ازدواجی‌ قرین‌ سعادت‌ داشته‌ باشند، اما آمارنشان‌ می‌دهد که‌ «اعم‌ اغلب‌» این‌ گونه‌ ازدواج‌ها قرین‌ توفیق‌ نبوده‌ است‌. بنابراین‌ نتیجه‌ می‌گیرند که‌: «هرازدواج‌ که‌ در آن‌ اشتراک‌ فرهنگی‌ لحاظ‌ نشود محکوم‌ به‌ شکست‌ است‌»... گذشته‌ از منظر منطقی‌ و منظرجامعه‌ شناختی‌ که‌ نشان‌ می‌دهد: «سعدی‌ تناقض‌ نگفته‌ است‌» اصل‌ بسامد نیز مثبِت‌ مدّعای‌ ماست‌. بگذاریدآن‌ سان‌ که‌ ناقدان‌ گفته‌اند بپذیریم‌ که‌ سعدی‌ در پنج‌ موضوع‌ گلستان‌ به‌ تناقض‌ گویی‌ پرداخته‌ است‌.گلستان‌ دارای‌ هشت‌ باب‌ است‌ و مجموعاً حاوی‌ 289 حکایت‌ و کلمهٔ‌ قصار: باب‌ اول‌ = 41 حکایت‌ / باب‌ دوم‌ =48 حکایت‌ / باب‌ سوم‌ = 28 حکایت‌ / باب‌ چهارم‌ = 14 حکایت‌ / باب‌ پنجم‌ = 21 حکایت‌ / باب‌ ششم‌ = 9 حکایت‌/ باب‌ هفتم‌ = 19 حکایت‌ / باب‌ هشتم‌ = 109 حکایت‌ و کلمه‌ قصار: جمع‌ 289.
 پنج‌ مورد چیزی‌ است‌ کمتر از 2% آیا می‌توان‌ براساس‌ 2% حکم‌ صادر کرد و سعدی‌ را تناقض‌گوشمرد؟! اگر با خرده‌گیری‌ها و باریک‌ بینی‌های‌ بی‌انصافانه‌ مواردی‌ دیگر را هم‌ به‌ پنج‌ مورد مذکوربیفزاییم‌ و در این‌ افزایش‌ از هر جهت‌ سخت‌گیر و بدبین‌ باشیم‌ حداکثر با عدد 7% یا 10% مواجه‌ خواهیم‌بود؛ عددی‌ که‌ به‌ هیچ‌ روی‌ نه‌ «اعم‌ اغلب‌» است‌ و نه‌ «بسامد بالا» تا مبنای‌ صدور حکم‌ قرار گیرد... این‌ اصل‌را در تمام‌ مواردی‌ که‌ ناقدان‌ بر آنها انگشت‌ نهاده‌اند، می‌توان‌ اعمال‌ کرد و نتیجه‌ به‌ همین‌ صورت‌ به‌ دست‌آورد...
 می‌خواستم‌ فصلی‌ دیگر بدین‌ مقوله‌ بیفزایم‌ و نشان‌ دهم‌ که‌ این‌گونه‌ خرده‌گیری‌ها برآمده‌ ازپیشداوری‌ها، خودباختگی‌ها و افراط‌ و تفریط‌هاست‌ و چون‌ سخن‌ دراز شد این‌ بحث‌ را به‌ زمانی‌ دیگر وامی‌گذارم‌.
 و در پایان‌ سخن‌ چنان‌ که‌ در آغاز، خطاب‌ به‌ خداوندگار سخن‌ و حکمت‌، سعدی‌ می‌گویم‌:
تو نه‌ مثل‌ آفتابی‌ که‌ حضور و غیبت‌ افتد
دگران‌ روند و آیند و تو هم‌ چنان‌ که‌هستی‌43

................................

پی‌نوشت‌:
1. وحدات‌ هشتگانه‌ در دو بیت‌ زیر جمع‌ آمده‌ است‌:
در تناقض‌ هشت‌ وحدت‌ شرط‌ دان‌وحدت‌ موضوع‌ و محمول‌ و مکان‌
وحدت‌ شرط‌ و اضافه‌، جزء و کل‌قوّه‌ و فعل‌ است‌ و در آخر زمان‌
2. طوسی‌، خواجه‌ نصیر، اساس‌ الاقتباس‌، تصحیح‌ محمدتقی‌ مدّرس‌ رضوی‌، تهران‌، انتشارات‌ دانشگاه‌تهران‌، ص‌ 98. می‌توان‌ مسئله‌ «تناقض‌» را در تمام‌ کتب‌ منطق‌ مطالعه‌ کرد.
3. نیز ر.ک‌: کتب‌ منطق‌، بحث‌ «نقیض‌»، خوانساری‌، دکتر محمد، فرهنگ‌ اصطلاحات‌ منطقی‌، مدخل‌ «نقیض‌».
4. نظامی‌، هفت‌ پیکر، تصحیح‌ وحید دستگردی‌، تهران‌، ارمغان‌، 1315ش‌، ص‌ 140.
5. سعدی‌، کلیات‌، تصحیح‌ محمدعلی‌ فروغی‌، تهران‌، امیرکبیر، 1362ش‌، غزل‌ 63، ص‌ 435.
6. من‌ بحث‌ متناقض‌ نمایی‌ را به‌ مدد مفاهیم‌ و طبقه‌بندی‌های‌ منطقی‌، آن‌ سان‌ که‌ خود، موضوع‌ را دریافته‌ام‌در این‌ مقاله‌ نوشتم‌. در این‌ باب‌ منابع‌ زیادی‌ در دست‌ نیست‌. نظریه‌ پردازان‌ قدیم‌ بلاغی‌ ـ که‌ همیشه‌ ازشاعران‌ بزرگ‌ عقب‌تر بوده‌اند ـ برخی‌ از صنایع‌، از جمله‌ متناقض‌ نمایی‌ را ـ که‌ ترجیح‌ می‌دهم‌ بر آن‌ نام‌«خلاف‌ آمد» بنهم‌ ـ تنظیم‌ نکرده‌اند. نظریه‌پردازی‌ در باب‌ این‌ گونه‌ صنایع‌ و تعریف‌ و تنظیم‌ آنها در شمارکارهایی‌ است‌ که‌ در جریان‌ انجام‌ شدن‌ است‌. من‌، خود، به‌ دنبال‌ یک‌ سلسله‌ سخنرانی‌ تحت‌ عنوان‌ «منطق‌شعر» در کار تدوین‌ این‌ منطق‌ هستم‌ که‌ متناقض‌نمایی‌ فصلی‌ از آن‌ تواند بود. ر.ک‌: دادبه‌، اصغر، خطای‌ قلم‌صنع‌ در منطق‌ شعر، در مجموعهٔ‌ پیر ما گفت‌، تهران‌، انتشارات‌ پاژنگ‌، 1370ش‌. در باب‌ متناقض‌ نمایی‌ یک‌مقاله‌ و یک‌ رساله‌ ـ که‌ ذیلاً معرفی‌ می‌شود ـ برای‌ طالبان‌ سودمند است‌: اوحدی‌، مهرانگیز، خلاف‌ آمد، درفصلنامه‌ یگانه‌، فصلنامهٔ‌ آموزشی‌ و پژوهشی‌ دانشگاه‌ آزاد اسلامی‌، واحد تهران‌ شمال‌، شماره‌ 14، بهار1379 ش‌؛ چناری‌، امیر، متناقض‌ نمایی‌ در شعر فارسی‌، تهران‌، انتشارات‌ فرزان‌ روز، 1377ش‌.
7. حافظ‌، دیوان‌، تصحیح‌ علامه‌ قزوینی‌ ـ دکتر غنی‌، تهران‌، بی‌تا، غزل‌ 52.
8. همو، همان‌، غزل‌ 254.
9. سعدی‌، کلیات‌، غزل‌ 68.
10 و 11. ر.ک‌: روزبهان‌ بقلی‌ شیرازی‌، شرح‌ شطحیات‌، تصحیح‌ هانری‌ کربن‌، تهران‌، انجمن‌ ایران‌شناسی‌فرانسه‌، افست‌ کتابخانهٔ‌ طهوری‌، 1360ش‌.
12. دادبه‌، اصغر، خطای‌ قلم‌ صنع‌...، 39ـ63.
13. سعدی‌، گلستان‌، ضمن‌ کلیات‌، ص‌ 46.
14. همو، بوستان‌، ضمن‌ کلیات‌، ص‌ 292.
15. همو، غزلیات‌، ضمن‌ کلیات‌، غزل‌ 617، ص‌ 642.
16. همو، همان‌، ضمن‌ کلیات‌، غزل‌ 437، ص‌ 573.
17. همو، گلستان‌، ضمن‌ کلیات‌، ص‌ 122.
18. همو، بوستان‌، ضمن‌ کلیات‌، ص‌ 284.
19. همو، همان‌، ص‌ 284.
20. همو، همان‌، ص‌ 281.
21. همو، غزلیات‌، ضمن‌ کلیات‌، ص‌ 789.
22. همو، همان‌، همان‌ جا.
23. همو، غزلیات‌، ضمن‌ کلیات‌، غزل‌ 616، ص‌ 642.
24. همو، همان‌، غزل‌ 623، ص‌ 644.
25. دشتی‌، علی‌، قلمرو سعدی‌، تهران‌، ادارهٔ‌ کل‌ نگارش‌ وزارت‌ فرهنگ‌ و هنر، چاپ‌ چهارم‌، 1339ش‌، فصل‌مربوط‌ به‌ «گلستان‌»، صص‌ 227ـ276.
26. همو، همان‌، ص‌ 276.
27. همو، همان‌، صص‌ 230ـ231.
28. همو، همان‌، صص‌ 263ـ268.
29. همو، همان‌، صص‌ 244ـ245.
30. همو، همان‌، ص‌ 261.
31. همو، همان‌، ص‌ 248.
32. همو، همان‌، صص‌ 267ـ268.
33. هخامنشی‌، کیخسرو، حکمت‌ سعدی‌، تهران‌، امیرکبیر، 1355ش‌، صص‌ 129ـ130.
34. طوسی‌، خواجه‌ نصیر، اخلاِ ناصری‌، به‌ تصحیح‌ مجتبی‌ مینوی‌، تهران‌، انتشارات‌ خوارزمی‌،1356ش‌، ص‌ 37.
35. دشتی‌، قلمرو سعدی‌، صص‌ 247ـ249، 260ـ262.
36. همو، همان‌، ص‌ 231.
37. منشی‌، نصرالله، کلیله‌ و دمنه‌، تصحیح‌ مجتبی‌ مینوی‌، تهران‌، دانشگاه‌ تهران‌ و امیرکبیر، «باب‌برزویه‌».
38. زرین‌کوب‌، عبدالحسین‌، با کاروان‌ حلّه‌، تهران‌، انتشارات‌ علمی‌، 1347ش‌، ص‌ 235. توجه‌ بدین‌ امر که‌سعدی‌ در گلستان‌ باز گویندهٔ‌ تناقضات‌ جامعه‌ است‌، مورد توجه‌ برخی‌ از محققان‌ سعدی‌شناس‌ معاصرقرار گرفته‌ است‌. غیر از استاد فقید دکتر زرین‌کوب‌ تا آن‌ جا که‌ به‌ خاطر دارم‌ استاد فقید بهمنیار و استادمرحوم‌ دکتر غلامحسین‌ یوسفی‌ نیز بدان‌ توجه‌ کرده‌اند و از آن‌ سخن‌ گفته‌اند.
39. همو، همان‌، صص‌ 238ـ239؛ نیز رک‌: یوسفی‌، بوستان‌، تهران‌، انجمن‌ استادان‌ زبان‌ فارسی‌ و نیز تهران‌،انتشارات‌ خوارزمی‌، مقدمه‌.
40. از اتّصاف‌ گدا به‌ صفت‌ «هول‌» در سخن‌ سعدی‌ غافل‌ نشویم‌ تا دریابیم‌ استاد سخن‌ به‌ قصد نقد گدایان‌،یعنی‌ یکی‌ از طبقات‌ انگل‌ جامعه‌ به‌ تحریر این‌ داستان‌ پرداخته‌ است‌.
41. اگر رفتار با یهودیان‌ را در ایران‌ و سایر سرزمین‌های‌ اسلامی‌ از یک‌ سو و رفتار با این‌ قوم‌ را در اروپادر طول‌ تاریخ‌ و در جنگ‌ دوم‌ جهانی‌ در آلمان‌ مقایسه‌ کنیم‌ و منصفانه‌ به‌ داوری‌ بنشینیم‌، حقایق‌ بسیارروشن‌ می‌شود...
42. دشتی‌، قلمرو سعدی‌، صص‌ 267ـ268.
43. بیتی‌ است‌ از غزلی‌ بلند، از جمله‌ بدایع‌ (ضمن‌ کلیات‌، غزل‌ 523، ص‌ 606) به‌ مطلع‌ِ:

همه‌ عمر بر ندارم‌ سر از این‌ خمار مستی
‌که‌ هنوز من‌ نبودم‌ که‌ تو در دلم‌ نشستی‌

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه