ادبیات
بوستان، آرمانشهر سعدى - بخش دوم و پایانی
- ادبيات
- نمایش از جمعه, 05 خرداد 1391 07:54
- بازدید: 4809
برگرفته از روزنامه اطلاعات
دکتر اصغر دادبه
2 ـ تدبیر منزل: تدبیر منزل یا حکمت منزلى دانشى است که از چگونگى رفتار و کردار نیک در جمع خانواده بحث میکند.
نخست ـ زن: حکما در بحث از تدبیر منزل از 5 یا 7 مسأله سخن گفتهاند؛ اما سعدى بربنیادیترین مسائل این فن و براساسىترین رکن منزل که «زن» است، تأکید میورزد، تا اعلام کند که اگر در انتخاب زن دقت بشود، کار منزل به سامان خواهد بود. وى بى آنکه از اصطلاحات رایج نزد حکما بهره گیرد، با بیانى ساده و شاعرانه و درعین حال ژرف و حکیمانه به طرح موضوع میپردازد و با هدف تأکید براهمیت خانواده، شاهد بازى را به نقد میکشد که بیمارى آن روزگار و بسیارى از روزگاران بوده است. سعدى شاهد بازى را بهعنوان عامل تباهى در برابر ازدواج و تشکیل خانواده ـ که عامل به بار آورنده سعادت است ـ قرار میدهد و میگوید:
خرابت کند شاهد خانه کَن برو خانه آباد گردان به زن
(بیت 3184، نیز بیتهاى 3192ـ3193 ،3510)
او دامنه این نقد را تا نقد شاهد بازى صوفیان پیرو مذهب تجلى که خود را «پاکباز» و «صاحب نظر» میدانستند و با «خوش پسر» مینشستند (بیت 3210) تا به قول خودشان از مجاز قنطره حقیقت بسازند، گسترش میدهد و چنین اظهار نظر میکند که صنع حق را در طفل یک روزه نیزمى توان دید (بیت 3226) و «محقق همان بیند اندر اِبِل (شتر)/که در خوبرویان چین و چگل» (بیت3227) او به دنبال نقد و نفى شاهدبازى به معرفى زن نیک و زن بد میپردازد.
حکما از منظرى آرمان گرایانه، زن نیک را زنى میدانند که متصف به تمامى نیکیها باشد؛ و به تعبیر نصیرالدین طوسى در اخلاق ناصرى: «مستجمع انواع محاسن بود و برآن مزیدى صورت نبندد» و چون میدانند که چنین زنى در عالم واقع یافت نمیشود، بر سهصفت «عقل، عفت و حیا» تأکید میکنند و توضیح میدهند که: «اگر بعضى از این خصال مفقود شود، باید که عقل و عفت و حیا البته موجود بود» (همان جا) ومیافزایند که زیبایى و ثروت و نسب در جنب عقل و عفت و حیا وزنى نیارد و سعدى با توجه به آراى گوناگون، بهویژه بربنیاد تجارب خود در زندگى عملى و بازشناسى قواعد و اصولى که بهحال مردم سودمندتر است و خانواده اى بهتر و جامعهاى مطلوب تر میسازد، بى آنکه اسیر آرمانگرایى و گرفتار واقع گریزى بشود، به معرفى زن نیک میپردازد و صفات چنین زنى را برمى شمارد:
یک ـ زیبایى ظاهرى و باطنى: در بوستان همانند دیگر متون آن روزگار از زیبایى ظاهرى به «خوبى» و «خوبرویى» و از زیبایى باطنى به «خوش منشى»، «خوش باطنى»، «خوش خویى»، «خوش سیرتى» و «خوش طبعى» تعبیر شده است (براى نمونه، بیتهاى 3115، 3119، 3121ـ3123). سعدى برزیبایى ظاهر زن، به شرط آنکه قرین پاکدامنى باشد، تأکید میکند و برآن است که چون زیبایى و پاکدامنى (مستورى) در زن جمع شود، دیدار او بهشت برین است:
چو مستور باشد زن خوبروى به دیدار او در بهشت است شوى
(بیت 3119)
و چون این صفت (خوبى، زیبایى) به فرمانبردارى و پارسایى در زن بپیوندد، موجب کمال مرد میگردد و به تعبیر شاعرانه سعدى: «کند مرد درویش را پادشا» (بیت 3115) . سعدى بیزارى خود را از زن زشتروى ابراز میدارد (بیت 3130)؛ اما آنجا که زیبایى ظاهرى و باطنى جمع نمیشود، در ترجیح باطن بر ظاهر درنگ نمیکند و تصریح میکند که: «زن خوش منش، دل نشان تر که خوب» و
ببُرد از پرى چهره زشت خوى زن دیو سیماى خوش طبع گوى
(بیتهاى 3122ـ3123)
دو ـ پارسایى: این صفت ناظر بر عفت و حیا ـ که در نظر حکما دو صفت زن نیک بهشمار مى آید ـ نیز هست. سعدى براین صفت تأکیدى خاص میورزد و برآن است که اگر زن پارسا باشد، نگه در نکویى و زشتى وى روا نیست (بیت 3121)؛ چه، همین صفت او را مطلوب میسازد.
سه ـ تفاهم و همدلى: این دو صفت ـ که در روزگار ما به عنوان صفات سعادت بخش زندگى مشترک شناخته میشود ـ در روزگارانى که دوران حکومت مرد برزن بود نیز مورد توجه سعدى قرار داشت، و وى زن نیک را با تعبیراتى چون «یار موافق»، «غمگسار» و «دوست یکدل» (بیتهاى 3116ـ3120) معرفى کرده است.
در جنب این صفات، زن نیک به صفاتى دیگر چون «خوش سخنى» و «فرمانبردارى» (بیتهاى 3115 ،3121) آراسته است که نخستین صفت حاصل ذوق شاعرانه سعدى، و دومین صفت معلول سنتهاى حاکم بر جامعه آن روزگار ایران است. حکما در جنب شرح صفات زن نیک، به وصف و معرفى زن بد نیز میپردازند. به نظر آنان، زن بد متصف به صفاتى است که نقیض صفات زن نیک به شمار میآید؛ چنین زنى نه زن، که بلاى مرد است:
زنى را که جهل است و ناراستى بلا برسر خود نه زن خواستى
(بیت 3134)
سعدى با تعبیر «جهل و ناراستى» ظاهراً خواسته است خواننده را به زنان بد که حکما به وصف آنها پرداخته اند، توجه دهد: 1ـ حنانه، زنى که میخواهد از امکانات شوى خود به سود فرزندان شوى پیشین بهره گیرد؛ 2 ـ منانه، زن ثروتمندى که از بابت ثروت خود برشوى خویش منت مینهد؛ 3ـ انانه، زنى که به سبب وضع بهترى که پیشتر، و یا با همسر پیشین خود داشته، پیوسته از وضع فعلى خود در گله و شکایت است؛ 4ـ کیه القفا، زن ناپارساى آلودهدامن که به تعبیر سعدى «راه بازار گیرد» (بیت 3132)، «در روى بیگانه» بخندد (بیت 3137)، «پاى بر جاى» نباشد (بیت 3139) و داغ ننگ بر پیشانى شوى نهد؛ 5 ـ سرانجام خضراءالدمن، یا همان «پرى چهره زشت خوى» (بیت 3123).
سعدى به موضوع نگاه داشتن زن نیک نیز توجه میکند و مرد را به تحمل خار درختى که پیوسته بارش میخورد، فرا میخواند(بیتهاى 3148 ـ 3153)، اما در اینکه مرد نکو باید از دست زن بد رهایى یابد، تردید نمیکند؛ چنان که در گلستان آورده است:
زن بد در سراى مرد نکو هم در این عالم است دوزخ او
حکما راه رهایى از دست زن بد را با اعمال چهار روش صرف مال، جدا خفتن مرد، تشویق غیر مستقیم زن به جدایى، و سفر کردن ممکن میدانند؛ اما سعدى با توجه به قرآن کریم(نساء 4/34)، ضمن تجویز خشونت در مورد زنى که «راه بازار گیرد»(بیت 3132)، سفر کردن و حتى سر در جهان به آوارگى نهادن را چاره کار میبیند(بیتهاى 3127 ـ 3128) تا بدینسان، امید زن به ادامه زندگى مشترک به نومیدى بدل شود.
دوم ـ تدبیر فرزندان: تربیت فرزندان طبق نظر حکما از دوره شیرخوارگى آغاز میشود و از نام نیکو بر فرزند نهادن، انتخاب دایه سلیمالعقل و تربیت جسمانى تا تربیت روحانى را ـ که مشتملبر آموزشهاى گوناگون و انتخاب همنشین مناسب است ـ دربرمیگیرد. گرچه سعدى در بوستان از دوران شیرخوارگى و مسائل مربوط بدان سخن درمیان نمیآورد، اما نیک پیداست که مسائل بنیادى تدبیر فرزندان مورد توجه جدى اوست و در سخنان وى میتوان روش تعلیم و تربیت، آموزش مسائل نظرى و عملى و انتخاب همنشین مناسب را به روشنى بازشناخت:
یک ـ روش تعلیم و تربیت: روش عملى سعدى در تعلیم و تربیت ـ به گفته خود او در گلستان ـ روش «درشتى و نرمى» با هم است (نیز بوستان، بیتهاى 292 ـ 293). جلوههاى این نرمى و درشتى را در توصیهها و تأکیدهاى خاص سعدى میتوان ملاحظه کرد:
1ـ جلوههاى نرمى: توصیه به «نکوداشتن» فرزندان و «راحت رساندن» به آنان براى آنکه حسرت نخورند و چشمشان به دست دیگران نباشد؛ توصیه به «غـم فــرزندان خوردن» تا دیگران غم آنان نخورند و تباهشان نسازند (بیتهاى 3171 ـ 3172)؛تأکید برکارآمدى و تأثیر تشویق و تحسین نوآموز، به جاى توبیخ و تهدید وى؛ دادن وعده پاداش نیک به نوآموز با هدف تشویق او (بیتهاى 3160 ـ 3161).
2ـ جلوههاى درشتى: توصیه به آموزش و تربیت توأم با سختى (زجر) در کودکى، روشى که سعدى ادعا میکند در مورد خود وى نیز اعمال شده، و نتایج مطلوب به بار آورده است (بیتهاى 3160، 3167 ـ 3170)؛ تأکید بر «جور آموزگار» که مراد شدت عمل و جدیت در کار تعلیم و تربیت است، جورى که سعدى آن را «بِه ز مهر پدر» میداند و بر آن است که هر کودکى که جور آموزگار نبیند، از روزگار جفا خواهد دید؛ زیرا که ناپروردگان ره به مقصود نمیبرند و گرفتار سختى روزگار میشوند (بیتهاى 3158، 3160، 3170).
دو ـ موارد تعلیم و تربیت: این موارد از دو جهت قابل بررسى است:
الف ـ از جهت ایجابى، ب ـ از جهت سلبى.
الف ـ تعلیم و تربیت از جهت ایجابى شامل آموزشهاى نظرى و عملى (حکمت نظرى و عملى) است. تأکید سعدى بر آموزشِ «خردمندى» و «راى» (بیت 3156) به فرزندان، نخست بیانگر آموزشهاى نظرى است و سپس ناظر است بر تهذیب اخلاق که در بخشهاى پیشین بدانها پرداخته شد. همچنین توصیه به برآوردن فرزند به پرهیزگارى (بیت 3159) از سویى ناظراست بر تهذیب اخلاق و اخلاقى پروردن فرزندان و از سوییناظر است بر دیندارى و آموزش دین به آنان؛ چه، هدف دین و اخلاق پرهیزگارى است.
درجنب آموزشهاى نظرى و عملى و دینى، سعدى درمقام یکى از بزرگترین سخنگویان فرهنگ ایران، بر آموزش یک پیشه (فن، هنر، حرفه) به فرزندان تأکید میورزد. این آموزش، همگانى است و حتى براى خانوادههاى متمکن که چون قارون دست به گنج دارند (بیت 3162) نیز ضرورت دارد؛ زیرا نعمت و دولت و مکنت نمیپاید، اما پیشه و هنر پایدار است:
به پایان رسد کیسه سیم و زر نگردد تهى کیسه پیشهور
(بیت 3164)
علاوه بر آن، بسا که گردش روزگار آدمى را به غربت اندازد و از دولت و مکنتش دور سازد. در چنین وضعى آن کس موفق است و دست نیاز به سوى کسان دراز نمیکند که پیشهاى بداند و از دست رنج خود بهرهگیرد(بیتهاى 3160 ـ 3166).
ب ـ از جهت سلبى پرهیز از همنشینى با بدان، درجریان تربیت روحانى فرزندان اهمیتى ویژه دارد. به همین سبب، سعدى چونان دیگر حکما بر این امر تأکیدى خاص میورزد و آمیزش فرزندان را با همنشینان بد موجب تیرهبختى و بیراهى آنان میداند(بیت 3173) و پسرى را که باقلندران (نمونههاى انحراف) همنشینى کند، تباه شده و از دست رفته میبیند (بیت 3182)، او برآن است که همنشینى پسرانى که سنشان از 10 میگذرد با نامحرمان، به افروختن آتش در کنار پنبه میماند و در اندک زمان تباهى به بار میآورد (بیتهاى 3154 ـ 3155). چنین است که تدبیر فرزندان با رعایت جنبه ایجابى و سلبى تعلیم و تربیت تحقق مییابد.
3ـ سیاست مُدُن: سومین مسأله از مسائل حکمت عملى، سیاست مدن است که در آن از رفتار نیک جمعى، در جامعه و کشور و به تعبیر قدما در مدینه ـ البته مدینه فاضله ـ سخن میرود و از چگونگى رفتار افراد با یکدیگر و نسبت به حاکم سخن درمیان میآید و نیز از این معنا که حاکم چگونه باید باشد و چگونه باید حکم براند. با تحقق تهذیب اخلاق مردم، و با سامان گرفتن منزل و تربیت شدن فرزندان به گونهاى بایسته، بدنه مدینه (آرمانشهر) چنان که باید شکل میگیرد و سامان میپذیرد.
در پى این شکلگیرى و سامانپذیرى طراحان مدینه فاضله میکوشند تا وضع رفتار مردم در مدینه و نیز وضع رفتار حاکم را روشن سازند. اساسیترین پرسش در این زمینه این است که حاکم چگونه باید باشد، یا چه کسى باید حکومت کند؟ در جریان پاسخ دادن بدین پرسش است که پرسشهاى دیگرى نیز طرح میشود و مسائل دیگر نیز به میان میآید. افلاطون بدین پرسش بنیادى چنین پاسخ داده است که: حاکم باید حکیم باشد، یا حکیم باید حکومت کند و به بیان دیگر باید شاه فیلسوف شود، یا فیلسوف شاه گردد تا مدینه فاضله متحقق شود؛ چه، فیلسوف شاه مظهر عدل و مجرى عدالت است.
سعدى که طرح آرمانشهرش، یعنى بوستان چونان جمهورى افلاطون به 10 بخش(باب، کتاب) تقسیم میشود و موضوع آن با بحث از عدالت آغاز میگردد، اعلام میدارد که باید پادشاه با عدل و تدبیر و رأى حکومت کند و تلویحاً نظر میدهد که صاحب عدل و تدبیر و رأى، شایسته پادشاهى است. بیگمان باب اول بوستان «باب عدل و تدبیر و رأى»، حاوى نظریات سعدى درباب حاکم و حکومت آرمانى و به طور کلى درباب آرمانشهرِ مورد قبول اوست و اگر آنسان که برخى از محققان گفتهاند، باب دوم بوستان که در «احسان» است، مکمل باب اول به شمار آید و چون باب اول خطاب به پادشاه باشد، حاکم مطلوب سعدى حاکمى است که گذشته از تکیه کردن بر عدل و تدبیر و رأى در حکومت، احسان را هم از نظر دور نمیدارد و بدین سان، درخدمت به خلق توفیقى چشمگیرتر مییابد.
طبقات سهگانه: آرمانشهر سعدى نیز چونان آرمانشهر افلاطون از سه طبقه شهریاران، سپاهیان و پیشهوران تشکیل میشود؛ اما سعدى ذات شهریاران را طلا، ذات سپاهیان را نقره و ذات پیشهوران را آهن و برنج نمیداند و براى هر طبقه شأنى خاص قائل است:
شهریاران: نظامى که سعدى میشناسد، نظام پادشاهى است. وى در اصلاح این نظام میکوشد و بر آن است که اگر پادشاه داراى صفاتى نیک باشد و به تعبیر حکما به فضایلى چند آراسته باشد، فرمانروایى مطلوب و آرمانى خواهد بود. بر این اساس، او باید اولاً زندگى سادهاى داشته باشد و از تجمل که لازمه آن تحمل محرومیت از سوى مردم است، بپرهیزد (بیتهاى 461 ـ 467، 512 ـ525). تأکید بر زندگى ساده یادآور توصیههاى افلاطون در باب زندگى شهریاران فیلسوف است که از داشتن مال و ملک و حتى زن و فرزند محرومند. ثانیاً متصف به صفاتى چون خردمندى، پارسایى و خداترسى (بیتهاى 225 ـ 228، 249)، انصاف، جوانمردى و خوشخویى باشد(بیتهاى 246، 294)؛ ثالثاً در عین شفقت ورزیدن به مردم (بیتهاى 512 ـ 527) و در نظر گرفتن صلاح آنان (بیت 240)، باید به دو امر بسیار مهم توجه کند:
نخست آنکه روش درشتى و نرمى همراه با هم را (بیتهاى 290 ـ 293) در پیش گیرد و بر اجراى عادلانه مکافات که دادن پاداش به نیکان، و به کیفر رساندن بدان است (بیتهاى 253 ـ 255، 266ـ271)، تأکید ورزد. توصیه سعدى به پادشاه مبنى بر رسیدگى به احوال زندانیان و بازشناسى گناهکار از بیگناه در میان آنان معمول همین دقت نظر اوست (بیت 452).
دوم آنکه در انتخاب عاملان شایسته و تحقق شایسته سالارى (بیتهاى 329 ـ 330، 105 ـ 1054) دقت نظر معلول دارد و عاملانى خداترس، پرهیزگار، امانتگزار، دادگر و مدارا کننده با مردم برگزیند (بیتهاى 249 ـ 251، 281)، توانگر بودن عاملانى را که به امور مالى میپردازند، از جمله شرایط انتخاب آنان شمارد (بیتهاى 279 ـ 286) و عاملانى را که احتمال تبانى و همدستى آنان میرود، انتخاب نکند (بیتهاى 279 ـ 277). با این همه، نخست آنان را بیازماید، آنگاه مقام و مسئولیت بخشد (بیتهاى 333 ـ 329) و با چنین تدبیرها و در پرتو چنین راههایى راه اجراى عدالت را هموار سازد (بیتهاى 499 ـ 502).
سعدى در طراحى شخصیت پادشاه و شیوه مطلوب حکومت، به تاریخ میهن خود، ایران توجهى خاص دارد و بر نیک و بد شاهان ایرانزمین انگشت مینهد و سرگذشت و سرنوشت نیک و بد آنها را در برابر چشمان خواننده ترسیم و تجسیم میکند؛ چنان که باب عدل، با اندرز خسرو انوشیروان ـ که درفرهنگ ایران اسلامى نماد عدل است و طبق حدیثى معروف، پیامبر(ص) به تولد خود در روزگار وى اشاره کرده است ـ در لحظه مرگ، در زمینه توجه به مردم آغاز میشود، با تصریح بدین معنا:
که خاطر نگهدار درویش باش نه در بند آسایش خویش باش
(بیت 219، نیز نک: بیتهاى 220 ـ 238)
و با اندرز خسرو پرویز به شیرویه که:
بر آن باش تا هر چه نیت کنى نظر در صلاح رعیت کنى
(بیت 240، نیز نک: بیتهاى241 ـ 248)
ادامه مییابد و از داراى فرخ تبار سخن میرود و اینکه پادشاه باید دوست خود را از دشمن باز شناسد(بیتهاى 483 ـ 498) و سرانجام، به ستم خسروان عجم بر زیردستان که نتیجه آن نارضایى مردم بود و بر افتادن بنیاد پادشاهى این خسروان اشاره میشود (بیتهاى 641 ـ 642).
سپاهیان: در آرمانشهر سعدى سپاهیان اهمیتى ویژه دارند. سخنان سعدى در این باب را میتوان در دو بخشِ صلح و جنگ مورد بحث قرار داد:
نــخست ـ صلح: ســعدى جنگ را به شدت زشت میشمارد(بیتهاى 476 ـ 480) و بر صلح تأکید میورزد: «به نزدیک من صلح بهتر که جنگ» (بیت 1006) و اعلام میدارد که:
به مردى که ملک سراسر زمین نیرزد که خونى چکد بر زمین
(بیت 477)
به نظر سعدى باید با تدبیر در حفظ صلح کوشید که حکایت، حکایت رهاندن مور است از «طاس رخشنده» که «رهاننده را چاره باید نه زور» و «به تدبیر رستم درآید به بند» (بیت 999، نیز 994). بنابر این، باید با تدبیر درحفظ صلح کوشید و آتش جنگ را خاموش ساخت؛ تدبیرهاى پیشنهادى سعدى اینهاست: 1ـ بستن در فتنه جنگ با صرف مال و نعمت، به ویژه وقتى که دشمن قوى است (بیت 995): 2ـ دفع دشمن با «تعویذ احسان» (بیتهاى 996ـ1997): 3ـ دفع دشمن با احترام: «چو دستى نشاید گزیدن، ببوس» (بیت998).
دوم ـ جنگ: از آنجا که گاه چارهگریها و تدبیرها در امر حفظ صلح کارگر نمیافتد و چارهاى جز جنگ نمیماند، دست به شمشیر بردن حلال است (بیت 1007) و دفاع ضرورت مییابد. سعدى بدین امر توجه خاص دارد و از چهار جهت به موضوع میپردازد.
اولاً ضرورت تشکیل دادن نیروى نظامى را طى مباحثى مستقل، با واقعبینى و توجهى ویژه به پادشاه گوشزد میکند: «گفتار اندر رأى و تدبیر ملک و لشکرکشى» (بیتهاى 994ـ1033)؛ «گفتار اندر نواخت لشکریان در حالت امن» (زمان صلح)، یعنى کوشش در امر پرورش و نگهدارى سپاهى منظم، کارآزموده و راضى و خوشدل تا در زمان جنگ و دفاع از کشور به کار آیند (بیتهاى 1034ـ1043)؛ «گفتار اندر تقویت مردان کارآزموده» (بیتهاى 1044ـ1068)؛ سرانجام آنجا که از تربیت «اهل رأى» و «اهل بازو» (بیتهاى 1069ـ1074) سخن میرود و بر این معنا تأکید میشود که «قلم زن نکودار و شمشیرزن» (بیت 1072). در خلال همین مباحث است که سعدى به نکاتى بس مهم در امر تربیت و نگاهدارى سپاه توجه میکند و به پادشاه هشدار میدهد که:
سپاهی که خوشدل نباشد ز شاه ندارد حدود ولایت نگاه
(بیت 468)
کنون دست مردان جنگی ببوس نه آنگه که دشمن فرو کوفت کوس
(بیت 1037)
توجه بدین امر بایسته مینماید که تربیت فردى سپاهیان در آرمانشهر سعدى بر طبق ضوابط و قواعدى صورت میگیرد که در بحث «تهذیب اخلاق» از آن سخن رفت، یعنى سپاهیان نیز از افرادى فراهم میآیند که از مرحله تهذیب فردى گذشتهاند. ثانیاً از همین منظر و بر بنیاد همین نگرش اخلاقى ـ تربیتى است که سعدى خطاب به پادشاه و سپاهیان بر اجراى آیین مردانگى تأکید میورزد؛ فیالمثل حمله به سرزمین دشمن را منع میکند، از آنرو که دشمن در حصارى امن پناه میجوید و مردم بیگناه پایمال میشوند و آسیب میبینند (بیتهاى 450ـ451)؛ یا حمله آوردن به سپاه ضعیفتر را نامردى و نامردمى میشمارد: «نه مردى است بر ناتوان زور کرد» (بیت 1005).
ثالثاً آنجا که راهى جز جنگ نمیماند و تدبیرها و چارهگریها بینتیجه میماند و دست از همه حیلتى درمیگسلد (بیت 1007)، سعدى به دقیقترین نکتهها و سنجیدهترین راهها توجه میکند و به پادشاه و به سپاهیان این موارد را میآموزد:
1ـ پیشنهاد صلح دشمن را بپذیرند؛ چه، این امر بر قدر و هیبت آنان میافزاید (بیتهاى 1008ـ1009)، اما از مکر او نیز غافل نمانند (بیتهاى 1015ـ 1016، 1075ـ 1076).
2ـ با دشمنى که بر جنگ پای میفشارد، بجنگند: «که با کینهور مهربانى خطاست» (بیتهاى 1011ـ 1012) و در برابر خداوند نیز مسئولیت متوجه دشمن است (بیت 1010).
3ـ دلیران کارآزموده و فرماندهان کارکشته به کار گیرند و درهر حال از تدبیر پیران کهن بهرهمند گردند که توفیق جوانان در جنگ، با نیروى تدبیر پیران به بار میآید (بیتهاى 1017 ـ 1018، 1044ـ 1059).
رابعاً سعدى از چند و چون جنگ و گریز به پادشاه ـ که هنگام جنگ نقش فرماندهى سپاه را به عهده دارد ـ توصیههایى درخور توجه میکند که از جمله آنهاست: 1ـ «چو شب شد، در اقلیم دشمن مایست» (بیت 1022) و هنگام حرکت در شب از کمینگاهها غافل مباش (بیت 1024). 2ـ در فاصله یک روزه از دشمن توقف کن که اگر دشمن در حمله پیشدستى کرد، یک روز راه آمــده، و خسته بــاشد و امکان پیروزى تو بیشتر شود (بیتهاى 1025ـ 1028). 3ـ پرچم دشــمنِ شکست خورده را بیفکن تا دشمن دوباره تجمع نکند (بیت 1029). 4ـ نهفرمانده باید در تعقیب فراریان از سپاه خود چندان دور شود که در خطر افتد، نه غارت سپاه شکست خورده باید موجب غفلت سپاه از فرمانده گردد (بیتهاى 1030ـ1033). 5ـ فرمانده باید با فراریان از جنگ با شدت عمل رفتار کند و پایداران در جنگ را بنوازد (بیتهاى 1060ـ1061). 6ـ ضمن جلوگیرى از اتحاد دو دشمن و مشغول داشتن یکى از دشمنان به نیروى تدبیر، دشمن دیگر را سرکوب کند و در صورت لزوم با دشمنِ دشمن از در دوستى درآید، اختلاف در سپــاه دشمن اندازد و بدینسان به هدف خود برسد (بیتهاى 1080 ـ 1088). 7ـ با فرماندهان دشمن که بدو پناه میآورند. مدارا کند تا زمینه پناهندگى دیگر فرماندهان سپاه دشمن فراهم آید (بیت 1097). 8 ـ فرماندهان اسیرشده را بنوازد تا در موقع مناسب امکان مبادله آنان را با فرماندهان اسیر در دست دشمن داشته باشد (بیتهاى 1092 ـ 1094). 9ـ با دشمنى که به ظاهر دوست شده است، برخورد احتیاطآمیز کند و سپاهى عاصى شده بر فرمانده خود را به کار نگیرد (بیتهاى 1099 ـ 1106) 10ـ اقلیم فتح شده دشمن را به زندانیان آن اقلیم سپرد که زندانیان دشمن حاکم شکست خوردهاند و لاجرم طرفدار پادشاه فاتح؛ همچنین با مردم سرزمین فتحشده رفتارى شایستهتر از حاکم پیشین داشته باشد و بدینسان، مردم را با خود همراه سازد که آزردن مردم سبب نارضایى آنان میشود و زمینه را براى نفوذ دشمن و تسلط مجدد وى فراهم میآورد(بیتهاى 1108 ـ 1113). تحلیل هریک از این معانى ـ حتى با معیارهاى امروزین ـ نتایجى بس ارجمند به بار میآورد. محمد قراگوزلو در یک مقاله بدین مهم پرداخته، و دیدگاههاى سعدى را در زمینه جنگ و صلح، با توجه به دیدگاههاى امروز مورد بحث قرار داده است.
پیشهوران: پیشهوران یا عامه مردم در آرمانشهر سعدى، جایگاهى بس والا و بالا دارند و ارزش آنان در قیاس با طلا و نقره ـ چنانکه افلاطون میپندارد ـ ارزش مفرغ نیست. سعدى قرنها پیش، از ارزش و اهمیت مردم به مثابه اساس جامعه و بنیاد حکومت سخن میگوید و تصریح میکند که تاجدارى شاه از رعیت است (بیت222) و قدرت شاه از مردم سرچشمه میگیرد؛ به زبان تشبیه و تمثیل، سلطان به درختى میماند که مردم ریشه آنند (بیت 223) و درخت بیریشه برپاى نمیماند. پیداست که میان آهن و برنج و مفرغ بودن مردم در جنب طلا بودن پادشاه ـ آن سان که افلاطون در جمهورى تصریح میکند ـ با بنیاد قدرت بودن مردم که سعدى بر آن پاى میفشارد، تا چه مایه تفاوت است. از این دیدگاه است که در آرمانشهر سعدى، حاکم (پادشاه) پاسدار درویش محتاج است و نگاهبان مردم از دشمنان (بیتهاى 221 ـ 222) و در یک کلام، خدمتگزار مردم است و موظف است که جز در صلاح رعیت نظر نکند (بیت 240)؛ حتى طریقت او خدمت خلق است و بس (بیت 543) و این معنا را سعدى در حکایت اتابک تُکله (بیتهاى 537 ـ 547) که با صاحبدلى رأى میزند تا سلطنت را ترک گوید و به کنج عبادت نشیند، از زبان صاحبدل چنین بازمیگوید:
طریقت به جز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست
(بیت 543)
تأکید سعدى بر خدمت به خلق و تأمین آسایش مردم تا بدانجاست که ترجیح میدهد خزانه تهى بماند، اما مردم در رنج نباشند (بیت 995) و تصریح میکند که:
کسی زین میان گوی دولت ربود که در بند آسایش خلق بود
(بیت 794)
و در تأیید داد و دهش و نیکى و خدمت به خلق و نقد و رد بیداد و ستم ـ ضمن تذکار به ناپایدارى جهان و «گفتار اندر بیوفایى دنیا» (بیتهاى 791 ـ 795) ـ حکایتها باز میگوید تا آثار مثبت و منفى داد و بیداد و نتایج مطلوب و نامطلوب خدمت و خیانت به خلق را بنماید.
از جمله این حکایتهاست: «حکایت قزل ارسلان با دانشمند» (بیتهاى 810 ـ 826) و حکایت پادشاه غور با مردى روستایى و شکوهها و شکایتهاى وى از بیداد و ستم شاه (بیتهاى 836 ـ 905) که از مصادیق بارز «ناله دادخواه» است که فقط حاکمان دادگر میشنوند و به گوش خفتگان غفلت و مستان قدرت و غرور نمیرسد (بیتهاى 499 ـ 502).
هدف سعدى از نقل این گونه حکایتها و نمودن نیک و بدها ـ که چیزى جز نقد روشنبینانه و شجاعانه قدرت و قدرتمداران نیست دعوت پادشاه به دادگرى و نیکى نسبت به مردم است؛ مردمى که در آرمانشهر سعدى یا خود از حاکم بیدادگر انتقام میگیرند، یا خدایشان؛ و بر این اساس، تصریح میکند:
پریشانی خاطر دادخواه
براندازد از مملکت پادشاه
(بیت 509)
و میافزاید:
ستانندۀ داد آن کس خداست که نتواند از پادشه دادخواست
(بیت 511)
و بدینسان، آن گونه که در گلستان نیز تصریح کرده است، از شکلگیرى جنبش مردم در برابر بیدادگریهاى حکام سخن میگوید: «اندک اندک خیلى شود و قطره قطره سیلى گردد، یعنى آنان که دست قوت ندارند سنگ خورده نگه دارند تا به وقت فرصت دمار از دماغ ظالم برآرند!»
سعدى در پى طرح این معنا از یک سو به طرح داستانهایى چون داستان دادگرى و شفقت «ابن عبدالعزیز» میپردازد که در خشکسالی حتى نگین بیمانند و بیبهاى انگشترى خود را میفروشد و با تمام توان در کار حل مشکل مردم میکوشد و آسایش مرد و زن را بر آسایش خویشتن ترجیح میدهد (بیتهاى 512 ـ 525)؛ از این رو که شاه را به دادگرى و انصاف و مردمدارى برانگیزد.
از سوى دیگر حکایتهایى چون «حکایت شحنه مردمآزار» را طرح میکند که چون در چاه افتاد، مردم ستمدیده مترصد فرصت، انتقامجویانه سنگ بر سرش میکوفتند و در پاسخ او که طلب کمک میکرد، یکى از انتقامجویان فریاد برآورد:
تو هرگز رسیدی به فریاد کس که میخواهی امروز فریادرس
(بیتهای 724 ـ 736)
همچنین به دنبال این حکایت، حکایت یکى از بیدادگریهاى حجاج بن یوسف را میآورد و بر انتقام الهى از حجاج و ننگ و عقوبتى که به اراده الهى تا قیامت بر او میماند (بیتهاى 737 ـ 752)، تأکید میکند تا نشان دهد که سرنوشت و سرگذشت شحنههاى مردمآزار و سرگذشت و سرنوشت «حجاج«ها یکى است که به هر حال، یا مردم خود انتقام میگیرند، یا خداوند دادگر داد آنان را از بیدادگر میستاند. از این منظر است که سعدى سرانجام، توسل به خدا را در برابر ظلم ستمکار توصیه میکند:
جزای نیک و بد خلق با خدای انداز
که دست ظلم نماند چنین که هست دراز (کلیات 829)
و بــه سلطان جورپیشه تــوصیه میکند که مرگ را از خاطر نبرد (همان، 745 ـ 746) در جنب این معانى توجه بدین نکته بایسته مینماید که اهمیت خلق، یا به تعبیر دیگر پایگاه بلند پیشهوران و ارزش طلایى آنان برآمده از فرهنگ ایرانى ـ اسلامى است؛ زیرا اولاً در فرهنگ ایران پیش از اسلام، پیشهور بودن و دانستن یک حرفه ارزش محسوب میشد و آموختن یک پیشه به فرزند ـ از هر طبقه که بود ـ فضیلت به شمار میآمد ثانیاً این تلقى در فرهنگ ایران اسلامى نیز ادامه یافت و آموزههاى اسلامى بدان قوت بخشید، چنان که فیالمثل حدیث «الکاسِبُ حَبیبالله: پیشهور دوست و دوستدار خداست»(آلوسى، 20 / 109) مؤید این معنا تواند بود.
با اتخاذ چنین شیوهها و در پرتو چنین تدبیرها و چنین رأیهاست که دادگرى تحقق مییابد و مدینه فاضله مورد نظر سعدى شکل میگیرد؛ شهرى که وظایف شهریار آن در برابر رعایا، در برابر دستگاه حکومت، در برابر دشمنان ملک و در برابر خداوند معین است و در آن هر چیز در جاى خویش قرار دارد و سایه عدل بر آن گسترده است؛ زیرا که از دیدگاه اهل حکمت، عدل معنایى جز نهادن هر چیز در جاى خود نمیتواند داشت و عادل آن کس است که هر چیز را در جاى خود نهد.
شرحها، ترجمهها و چاپها
آثار سعدى، از جمله بوستان از زمان پدید آمدن مورد توجه خاص و عام قرار داشته، و در گستره ایران فرهنگى نه فقط به عنوان اثرى ادبى و زبانى، که به عنوان اثرى در زمینه حکمت و اخلاق و تعلیم و تربیت همواره مورد توجه بوده است. به همین سبب، این اثر پیوسته مورد استنساخ قرار میگرفته، و نسخههاى بسیارى از آن براى استفاده خاص و عام فراهم میآمده است. همچنین بر آن شرحها مینوشتهاند، فرهنگ لغات و اصطلاحات تنظیم میکردهاند و به زبانهاى دیگر (زبانهاى هندى و ترکى از قدیم و زبانهاى فرنگى از حدود سده 17 م به این سو) برمیگرداندهاند:
شرحها: بر بوستان به زبان فارسى، ترکى و حتى برخى از زبانهاى هندیمثل زبان پنجابى و اردو شروح بسیار نوشتهاند که از جمله آنها «شرح سرورى» به زبان فارسى، و شروح «شمعى»، «سودى» و «هوایى» به زبان ترکى است (طبرى، 102). شمار شروح بوستان به زبان فارسى و همچنین فرهنگ واژههاى این کتاب در شبه قاره هند چشمگیر است. منزوى افزون بر 150 شرح و فرهنگ واژههاى بوستان در کتابخانههاى پاکستان معرفى میکند.
ترجمهها: ترجمههاى بوستان شامل ترجمه به زبانهاى اسلامى و زبانهاى فرنگى است:
الف ـ به زبانهاى اسلامى: شامل ترجمه به زبان ترکى، به زبانهاى پاکستانى اعم از ترجمههاى چاپ شده و نسخههاى خطى ترجمه بوستان که به چاپ نرسیده است.
ب ـ به زبانهاى فرنگى: شامل ترجمه به زبانهاى لاتین، فرانسه، آلمانى، هلندى و انگلیسى و جز آنها. این ترجمهها که از سده 11ق / 17 م آغاز میشود، شامل ترجمه تمام بوستان، یا بخشهایى از آن است. برخى از این ترجمهها منثور است و برخى منظوم، برخى آزاد، و برخى لفظ به لفظ. هانرى ماسه گزارشى کوتاه، اما جامع و سودمند از ترجمههاى بوستان به زبانهاى فرنگى به دست داده است.
چاپها: از بوستان چاپهاى بسیارى به صورت مستقل، یا ضمن کلیات به ویژه در ایران و شبه قاره، به صورت سنگى و سربى صورت گرفته است. بیشتر این چاپها، چاپهاى بازارى و غیر علمى است و شمارى از آنها با روش علمى ـ انتقادى تصحیح شده است.
مشار در فهرست کتابهاى چاپى فارسى نسخههاى چاپ شده بوستان را تا بهمن 1350 معرفى کرده است. از آن سال تاکنون نیز نسخههایى از بوستان به چاپ رسیده که مشهورتر و منقحتر از همه نسخه مصحح غلامحسین یوسفى است.
*برگرفته از: دایرةالمعارف بزرگ اسلامی