ایران پژوهی
تکیه بر خویشتن - حفظ هویت فرهنگی، چرا؟
- ايران پژوهي
- نمایش از یکشنبه, 19 خرداد 1392 02:28
- بازدید: 6636
برگرفته از کتاب «پیشرفت و توسعه بر بنیاد هویت فرهنگی»، نوشتۀ دکتر پرویز ورجاوند، صفحه 62 تا 70
دکتر پرویز ورجاوند
زمانیکه سخن از حفظ هویت فرهنگی به میان میآید، به طور دقیق مفهوم آن اینست که باید فرهنگ ملی را در برابر آنچه که آنرا تهدید و مورد تجاوز قرار داده است، حفظ و حراست کنیم. مهم اینست که این نیروی تهدیدکننده از سوی همهٔ کشورهای جهان سوم شناخته شده است، اما آنها در حالیکه از یکسو سخن از حفظ هویت فرهنگ ملی میگویند، از سوی دیگر خویشتن را در بند تجاوزگر قرار میدهند که چیزی جز ایدئولوژی و مظاهر فرهنگ شرق و غرب نیست. کشورهای جهان سوم راه نجات خود را در بیرون آمدن از شرایط عقب ماندگی اقتصادی و تکنولوژیک میبینند و در این مورد، عمده آنها راهی جز پیروی از شرق یا غرب فرا راه خود نمییابند. کشورهای جهان سوم در برخورد با غرب این امر را از یاد میبرند که عامل مهم شکوفایی اقتصادی و پیشرفتهای خیره کننده تکنولوژیک غرب بر این استوار است تا پیوندی هرچه وسیعتر با کشورهای جهان سوم برقرار سازد. هرقدر «وابستگی» اقتصادی و تکنولوژیک این کشورها به غرب فزونی بگیرد، شکوفایی اقتصادی غرب افزونتر گشته و موجبات پیشرفت تکنولوژیک آن با توسعه بازار فروش فراهمتر آمده توان سلطهگری اهریمنانهاش افزونتر خواهد شد. با این همه شرایطی بر کل جهان حاکم گشته است که گذشته از کشورهای جهان سوم، کشور یک میلیاردی چین نیز خود را ناگزیر از آن میبیند تا به غرب نزدیک و نزدیکتر گردد. کشورهای جهان سوم نه تنها خود را در دام وابستگی تنگاتنگ با غرب قرار میدهند بلکه پا را فراتر نهاده بدون ارزیابی لازم از وضع و موقع خویش و شرایط متفاوت دنیای غرب، آن را به عنوان الگو بر میگزینند. در چنین اوضاع و احوالی است که گروهی از اندیشمندان برآنند تا با طرح مسئله حفظ هویت فرهنگ ملی، کاری کنند تا به اصطلاح تعادلی برقرار گردد و لطمهای جبران ناپذیر بر پیکر ملتشان وارد نیاید و در بند و سلطه قرار نگیرند، امری که پیچیده بودن آن بر کسی پوشده نیست.
عمده متفکران مغرب زمین، فرهنگ کنونی غرب را «فرهنگی جهانی» و به بیان دیگر فرهنگ جهان امروز به شمار میآورند و معتقدند که برای کشورهای جهان سوم راهی جز پذیرش بی چون و چرای آن وجود ندارد. آنها معتقدند که برای پاسخ گفتن به مسائل جهان امروز، جز از راه بینش غربی، زبان دیگری وجود ندارد. آنها آگاهانه بر این امر وقوف دارند که جهان سوم هرقدر خود را به آنها نزدیکتر سازد، بیشتر در چنبر آنها گرفتار خواهد آمد. از سوی دیگر این مسلم است که نمیتوان چشم بر روی تحولات خیره کننده دنیای غرب بست و آنرا نادیده گرفت. این پیشرفتهای عظیم در زمینههای علمی و فنی، چنان بر تمامی جهان تأثیر گذارده که هیچ کشور و ملتی را یارای بیاعتناء ماندن نسبت به آن نیست و ملتها و سرزمینهای بزرگی چون چین و هند نیز با داشتن شیوههای حکومتی متفاوت، هردو خود را ناگزیر از آن میبینند تا با غولهای صنعت شرق و غرب، با وجود اختلافهای بسیار شدید سیاسی و ایدئولوژیک پیوندهای مستحکمی برقرار سازند. این وضعی است که همهٔ کشورهای جهان خود را به پیروی از آن ناگزیر میبینند و اساس مشکلات و نامرادیها، ضعفها، سرسپردگیهای سیاسی، مشکلات بزرگ اجتماعی و بسیاری نارساییهای دردناک کشورهای جهان سوم نیز همه در گرو این وابستگیها و پیوندهای اجباری و ناخواسته است. واقعبینانه باید گفت که همه رژیمهای حاکم در کشورهای جهان سوم، تمایلی به وابستگی بیچون و چرا به شرق یا غرب نداشتهاند، ولی مکانیزمی که سلطه گران صاحب قدرت بوجود آوردهاند، در بیشتر موارد منجر به سرسپردگی مطلق این کشورها و وابستگی همه جانبه و خانمان برانداز آنها در تمامی ابعاد شده است. در چنین وضع و حال دردناکی است که برخی از چهرهها در کشورهای جهان سوم بر آن گشتهاند تا نظریه «حفظ هویت فرهنگ ملی» را برای ایجاد یک تکیهگاه به نسبت مطمئن جهت جلوگیری از جذب شدن به فرهنگ غرب و رفتن زیر سیطره ایدئولوژیک شرق و هضم گشتن کامل در آن، عنوان سازند و در تلاش آن هستند تا راهی میانه بیابند که نه از قافله پیشرفت اقتصادی و فنی باز بمانند و نه اینکه همه چیز خود را از دست بدهند و ابزاری بیاراده در اختیار شرق و غرب بشوند.
یکسان سازی فرهنگی
در این زمینه جمعی از نظریهپردازان غربی نیز که به اعتباری به طور کامل با شیوه تجاوزکارانه و غیر انسانی شرق و غرب نظر موافق ندارند و آینده جهان را بر اساس بیعدالتیهای وحشتناک کنونی روشن نمیبینند، به موضع گیری پرداختهاند. آنها در برابر بهای وسیعی که به فرهنگ غربی به نام فرهنگ جهانی میدهند، معتقدند که نباید فرهنگهای ملی را نیز از نظر دور داشت. «اگوستین ژیرارد» در این باره چنین میگوید: «در کشورهای در حال توسعه در عین حال برای حفظ و توسعهٔ فرهنگ ملی و نیز فراهم آوردن امکانات دستیابی به فرهنگ جهانی اقدام باید کرد. هریک از این دو فرهنگ زبان، و نتیجتاً نوع فکر و ساختهای ذهنی خود را دارد. کوشش در یکی کردن این دو فرهنگ یا فدا ساختن یکی به خاطر دیگری، موجب کاستی و فقر فرهنگی و کاری باطل و واهی است. هدف هر سیاست فرهنگی چنانکه مجمع تهران خاطر نشان ساخت، باید برقراری تعادلی پویا میان فرهنگهای ملی و فرهنگ جهانی باشد.»1
در این دیدگاه، فرهنگ غربی، به نام «فرهنگ جهانی» اصل گرفته شده و توجه به فرهنگ ملی در واقع نوعی تعارف به شمار میرود. در حالیکه بها ندادن به فرهنگهای گوناگون و پر تنوع پراکنده در سراسر جهان که هریک از ویژگیهای خاصی برخوردار بوده و در جمع سازنده واقعی فرهنگ بشری هستند، نه تنها برخورد سلطه جویانهای در جهت نفی استقلال ملتهای جهان سوم است، بلکه برداشتی ویرانگر در قبال کلیت فرهنگ بشری نیز بهشمار میرود. کوشش در راه یکسانسازی فرهنگهای موجود در جهان به اعتباری لطمهایست جبران ناپذیر بر پیکر بشریت. از آغاز پیدایش انسان تا به امروز والاتر از فرهنگهای آفریده شده چیزی را در تاریخ بشریت نمیتوان برشمرد. غنای فرهنگ جهانی بیش از هر چیز بسته است به گونهگون بودن و جلوههای پرتنوع فرهنگهای خلق شده. حرکت در جهت یکسان سازی و همشکلسازی فرهنگها و ارزشهای فرهنگی، تلاشی است ویرانگرانه و مرگبار علیه نیروی آفرینش و نوآوری همهٔ بشریت. اینکه تنها به اعتبار ناتوان بودن در یک زمینه از زمینههای گوناگون فرهنگی، بخش عظیمی از نیروی فرهنگ سازی جهان را متوقف بسازیم و از توان بیاندازیم و قدرت زایش را از آن سلب کنیم و به مصرف کننده تبدیلش گردانیم فاجعه ایست که جز نیستی معنوی انسانیت سرانجامی نخواهد داشت. بنابراین تنها به خاطر حفظ هویت ملی و حفظ استقلال سیاسی کشورهای جهان سوم نیست که باید به حفظ هویت فرهنگی توجه گردد، بلکه سود جامعه انسانی و توجه به اعتلاء و شکوفایی کل فرهنگ بشری است که لزوم توجه فراوان به چنین امری را ضروری میسازد. باید به این نکته توجه گردد که تکیه بر روی فرهنگ ملی هیچگاه به مفهوم نفی اهمیت فرهنگ بشری نیست، زیرا یکی از ویژگیهای یک فرهنگ بارور و زاینده عبارتست از قدرت برقراری ارتباط آن با دیگر فرهنگها و داد و ستد کردن آگاهانه آن. ملتهای مشرق زمین هیچگاه از برخورد با فرهنگ مغرب زمین گریزان نبودهاند ودر برابر نابغههای جهان فرهنگ غرب موضعگیری نکردهاند. سقراط، ارسطو، بتهون، کانت، روسو، سزان، میکل آنژ و صدها نمونه دیگر، هیچگاه برای مشرق زمین خطری به شمار نرفتهاند. آنچه فرهنگ ملتهای جهان سوم و مشرق زمین را تهدید میکند جنبههای مبتذل و سودجویانه و سلطهگرانه فرهنگهای شرق و غرب است که به دلایل سیاسی و اقتصادی سوار بر ارابههای تکنولوژی، هشیاری و اعتبار انسانها را مورد تهاجم قرار میدهند.
همچنین کشورهای قدرتمند جهان با برخورداری از امکانات وسیع وسایل ارتباط جمعی و اختصاصدادن بودجه های بسیار سنگین به فعالیتهای فرهنگی در زمینههای گوناگون، از چنان نیرویی برای جلوه دادن ارزشهای فرهنگی خود برخوردارند که به سهولت میتوانند فرهنگهای معتبر ولی فاقد تواناییهای تکنولوژی لازم، برای عرضه در سطح جهان را از ابراز وجود باز دارند و بهیاری فرستندههای قوی، ماهوارهها، فیلمها و انتشارات و بسیاری وسایل دیگر، نسلهای جوان را در سراسر دنیا در زیر بمباران افکار و القاء نظریات خود قرار دهند. در این باره در گزارش مجمع جهانی یونسکو در تهران چنین آمده است: «قوت یا ضعف فرهنگها کمتر موقوف به قوت و ضعف ارزشهای سازنده آنها و بیشتر تابع نیروی وسایل ارتباطی اشاعه دهندهٔ آنهاست. بنابراین فرهنگهای واجد نظام ارزشهای بسیار گسترده و والا ممکن است در تماس با فرهنگهای دیگر که وسایل ارتباط و اشاعهٔ نیرومندی در اختیار دارند، محو و مضمحل شوند و میدانیم که جوانان در اغلب کشورها به پذیرش بیچون و چرا و بردهوار ارزشهای شکنندهٔ خارجی گرایش بسیار دارند.»2
میراث فرهنگی و قدرت آفرینش
برای آنکه به کار شناخت و حفظ هویت فرهنگ ملی بپردازیم، باید که میراث فرهنگی را بشناسیم و بدانیم که از چه سخن میگوید. در بیان مفهوم میراث فرهنگی باید گفت که عبارتست از کلیه عواملی که به طور آگاه و یا ناآگاه ما را تحت تأثیر قرار میدهند. آنچه که جزء وجود ما است و به نحوی در فکر و عمل ما میتوانند تأثیر داشته باشند. آگاهی یافتن از عواملی که دراندیشه ما اثر دارند ضروری است، از اینرو احیاء میراث فرهنگی برای آگاه کردن ما از گذشتهای که در ما عمل میکند ضرورت دارد. از یاد نبریم که به اعتباری فرهنگ عبارتست از مجموعه خاطرهها و یادبودها و میراثهایی که جامعه گذشته را به آینده می پیوندد و مانع گسستگیها و یا جداییها و دورشدن از هویت ملی میگردد. میراثهای فرهنگ یک ملت، نشانههایی از تاریخ یک فرهنگ و یک ملت به شمار میروند که روح آن ملت در وجود آنها جنبه ابدیت و نوینی به خود میگیرد. به بیان دیگر میراث فرهنگی یک ملت بیانگر هویت فراموش نشدنی آن مردم است. میراثهای فرهنگی هر ملت عامل موثری در جهت شناختن خویش و شناساندن خود به دیگران بهشمار میرود. برخی چنین تصور دارند که میراث فرهنگی یک ملت تنها مجموعهٔ یادبودهای هنری و محلهای باستانی و بناهای تاریخی آن ملت است. در حالیکه میراثهای فرهنگی مفهومی بسیار وسیعتر را در بر میگیرد که عبارتست از کلیت زنده و پویای خلاقیت انسانی یک ملت. به بیان دیگر میراثهای فرهنگی یک ملت را میتوان یکی از والاترین نمودهای بیان کننده نبوغ و قدرت آفرینش یک ملت بهشمار آورد. بطور کلی میراثهای فرهنگی را میتوان به دو دسته عمده تقسیم کرد: الف – طرز تفکر و بینش و سنت ها و باورها؛ ب – اشیا و آثار. و این هر دودسته را باید شناخت و در حفظ و بهره جستن از آنها همتی والا به خرج داد. این شناسایی و ارج نهادن نه به آن اعتبار است که باید به این میراثها چون لالههای بلور بهجای مانده از پدر نگاه کرد که تنها یادآور خاطره او و القاء کننده زیباییهای خاص خود میباشد. بلکه منظور اصلی از شناخت جامع آنها به این نیت است تا بتوانیم با آنها ارتباطی آگاهانه برقرار کنیم و با این میراثها به گفتگو بنشینیم و در نتیجه گذشته را نادیده نینگاریم و آن را به دست فراموشی نسپاریم. زیراکه در آنصورت راهی جز «تقلید» کامل در پیشرو نخواهیم داشت. ما باید توجه کنیم که صاحب تاریخ، اندیشه و تفکر و صاحب تاریخ علم هستیم. ما از چنان میراثهایی برخورداریم که در طی دورانی طولانی از ارزش و اعتباری وسیع برخوردار بوده و بر پهنهٔ جهان روشناییها انداخته و پرتوافشان بوده است. نکتهٔ اساسی که باید در این برخورد به آن توجه داشته باشیم اینست که نباید با این گذشتهٔ پویا و نقشآفرین به صورت میراثی زندگی از دست داده و مرده برخورد کنیم و به آن به عنوان یک عامل «فخر» کردن بنگریم. باید که به این میراثها به صورت کشتزارهایی نگریسته شود که از نیروی باروری، برای بدست دادن محصولاتی مفید برخوردارند. باید که این کشتزارهای بایر را دایر بگردانیم و با ادامه تلاش و کوشش بر رویشان از آنها به مثابه بخشی از سرمایه گذاری جهت ساختن آینده ای پربار و موفق بهره بجوییم. ما در برخورد با این میراثها باید توجه کنیم که آنها از آن مردمی بودهاند که از دوران پیش از تاریخ و صبحدم تاریخ تا گذشتهای نزدیک، هیچگاه از جستجو و پویش و آفرینش رویگردان نبودهاند. باید به این امر آگاهی داشته باشیم که پایهگذاران فرهنگ ایرانی مردمی بودهاند سخت کوش و آگاه به راز و رمز طبیعت و محیط پیرامون خود، آنها یک دم از اندیشیدن درباره جهان وآنچه در او است باز نایستادهاند. نگاهی به اسطورههای ایرانی، جهانی بزرگ و پر راز و رمز را در برابر ما میگشاید. اساطیر ایرانی را باید مجموعهای بزرگ و پر اعتبار از ساختههای فرهنگ پربار این سرزمین بهشمار آورد. شناسایی این بعد مهم از تاریخ نگرش و بینش و توجیه عالم، در فرهنگ ایرانی از اهمیتی خاص برخوردار است. فانون درباره افسانههای قومی و حتی کارهای جادوئی تعبیر جالبی دارد، او میگوید: « اتمسفر و جو افسانه و جادو در عین ترساندن من واقعیتی غیر قابل تردید بهشمار میرود. این اتمسفر در آنحال که مرا متحیر میکند مرا با سنتها و با تاریخ منطقه یا ایلم پیوند میزند و در عین حال مرا مطمئن میکند و به من مقام و موقع و شناسنامه میدهد».3 در برخورد با میراثهای فرهنگی خود باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم که آفرینندگان این فرهنگ، گذشته از تلاش در زمینهٔ شناسایی همه امور و اندیشه کردن دربارهٔ آنها و خلق و آفرینش در بعدی وسیع، از هنر بزرگ بهرهجستن از دانش دیگران و ایجاد دگرگونی در آن و به خدمت گرفتن آگاهانهٔ آن، بهره فراوانی داشتهاند. آنها هیچگاه به تقلید بی چون و چرای از دیگران نپرداختهاند و هرچه را که از دیگران ستاندهاند با دانش و بینش خویش در هم آمیختهاند و به آن تعالی بخشیده و مهر هویت فرهنگی خود را بر آن نقش کردهاند. همهٔ آفریدههای فرهنگ ایران پیش از اسلام و دوران اسلامی، در تمامی زمینهها به روشنی و به گونهای خیرهکننده هویت ایرانی خود را بیان میدارند. در حالیکه ایران پیش از اسلام و ایران دوران اسلامی با توجه به موقعیت خاص جغرافیایی خود، برکنار از جریانهای فرهنگی و داد و ستد اقتصادی نمیزیسته و با دو دنیای شرق و غرب خود ارتباطی وسیع و چشمگیر داشته است، هنر برخورد آگاهانه با فرهنگهای دیگر و بهره جستن از آنها به دور از غرقشدن و هویت از دست دادن از ویژگی های تابناک فرهنگ ایرانی است. آری آنها از فرهنگ «تقلید» و «تسلیم» بدور بودهاند. آنها همیشه حرفی برای گفتن داشتهاند و از اندیشیدن دربارهٔ همه چیز لذت میبردهاند و جرأت نهگفتن و چون و چرا کردن دربارهٔ مسائل مختلف را داشتهاند. در حالیکه امروز ما جرأت تفکر کردن و بیان اندیشه و نظر خود را از دست دادهایم. آنچنان در برابر عظمت دنیای غرب خود را باختهایم که جز تأیید و تکرار گفتههای مغرب زمینیها خود را مجاز به ابراز وجود بیش از آن نمیدانیم. حتی برای شناخت پیشینه و میراث فرهنگی خود نیز تنها به پژوهشها و طرز استدلال آنها تکیه میکنیم. به بیان دیگر جرأت اندیشیدن، تجربه، تجزیه و تحلیل و استنتاج را از دست دادهایم. در نتیجه «فرهنگی اتکایی» پیدا کردهایم، و فرهنگ «ترس» را برگزیدهایم.
اینکه نکند خلاف گفته غربیان سخن بگوییم، از بیان اندیشه و دریافتهای خویش خودداری میکنیم. برای تفکرات اجتماعی و ایدئولوژیک مغرب زمینیها ارزشی تا حد ارزش وحی قائلیم. چون و چرا کردن را که اساس فرهنگ ما بوده را از یاد بردهایم و آن را در حدتوانایی خود نمییابیم. بنده و اسیر افکار دیگرانیم. این همه روشنگر آنست که طی دو سده و نیم اخیر عواملی پیش آمده تا به تدریج ما را از داشتن یک دید و شناخت آگاهانه منطبق با فرهنگ دیرپای خویش بی بهره ساخته و به مصرفکنندگان تولیدات فرهنگی مغرب زمین بدل کردهاند. ما برای بهکار گرفتن تکنولوژی غرب، تمامی ویژگیها و نمودهای فرهنگی آنها را نیز به کار میگیریم. وقتی کارخانهای را میخریم، همراه آن نقشهٔ تمامی مجموعهٔ ساختمان و واحدهای رفاهی و خدماتی را نیز از آنها طلب میکنیم و برای فضای زندگی و استراحت و خدمات کارگران و متخصصان ایرانی، فضایی مشابه جامعهٔ کارگران و کارشناسان صنعتی غرب ایجاد میکنیم. بدینسان میرویم تا انسانهایی را که در شبکهٔ تولید صنعتی بهکار میگیریم، مسخشان کنیم. عمده ویژگیهای اجتماعی و روانی و فرهنگی آنها را که ریشه در فرهنگ دیرپا و سنن و آداب ملی دارند، از نظر دور میداریم و آگاهانه و ناخودآگاه میکوشیم تا از آنها انسانهایی منطبق با الگوهای غیر ایرانی و بیگانه از خویش پدید آوریم. به ظاهر در راه صنعتی شدن گام میگذاریم ولی چون هدف و برنامه ریزی و در کنار آن آموزش جهت داری وجود ندارد، نهتنها توان صنعتی شدنمان بالا نمیرود، بلکه انسانهایی سرگشته و دو چهره به جامعه تحویل میدهیم. یکی از مشکلات اساسی در کشورهای عقب افتادهٔ صنعتی، که لطمهای شدید بر پیکر استقلال و هویت فرهنگی آنها وارد می سازد اینست که جمعی از تحصیلکردگان مرعوب و یا مجذوب دنیای شرق و غرب، بدون توجه به این نکتهٔ بنیادی که بین اجزاء یک فرهنگ به طور مستقیم و غیر مستقیم ارتباطی عمیق وجود دارد وهر جزء در بقای کل نقشی موثر ایفا میکند. بر آن میگردند تا بخشی و گوشهای از فرهنگ جامعه را که به نظرشان کهنه و عامل بازدارنده بهشمار میآید به یکباره و با قاطعیت دگرگون سازند. غافل از اینکه آنچه به ظاهر جزء و گوشهای مینماید، در واقع امر، بخشی است موثر از حیات مجموعه تمام و منتظم فرهنگ و هر تغییر نسنجیده و شتاب آلود در جزء، نظم کل مجموعه فرهنگی را مختل میسازد و جامعه را با بحرانی شدید مواجه میگرداند.
نتایج خطرناک اینگونه دستکاریها و تغییرات بیحساب و کتاب و سریع، زمانی بیشتر محسوس می-گردد که به پدیدهٔ مهم منشأ وابستگیهای فرهنگی اخذکنندگان عناصر فرهنگی نیز توجه کنیم. اگر بپذیریم که اخذ عناصر فرهنگی دیگران به طور عمده توسط دانش آموختگان در گروه کشورهای شرق و غرب صورت میپذیرد، ملاحظه خواهیم کرد با توجه به آنکه این جماعت هر گروه در آغوش فرهنگی خاص پرورش یافتهاند و به جامعهای معین دلبستگی دارند و تحت تأثیر جو فرهنگی ویژهای میباشند، چگونه یک جامعه در حال رشد را یکباره گرفتار عناصر نامتجانس فرهنگی ساخته و دچار تنشهای ویران کنندهای خواهند کرد.