ایران پژوهی
مباحث علمی ناسونالیسم ایران - 1
- ايران پژوهي
- نمایش از پنج شنبه, 23 تیر 1390 17:20
- بازدید: 6021
برگرفته از كاربرد
دکتر هوشنگ طالع
مباحث علمی پیرامون اندیشهی ناسیونالیسم (ملت گرایی)، مباحث نوینی در زمینهی مسایل فلسفی است. در اینجا، یادآوری این نکته ضروری است که جایگاه شناخت علمی اندیشه ملت گرایی ، سرزمین ایران است.
برای نخستین بار در سالهای پایانی دههی چهل خورشیدی، شادروان دکتر محمدرضاعاملی تهرانی (آژیر) در رشته مقالههایی، ناسیونالیسم را چون یک علم، مورد بررسی و شناخت قرار داد.
مجموعهی مقالههای مزبور زیر نام «ناسیونالیسم چون یک علم» در سال 1358 از سوی انتشارات آرمان خواه، به چاپ رسید. کتاب مزبور تاکنون چندین بار تجدید چاپ شده است. در راستای بررسی علمی مکتب ناسیونالیسم، در همان سال ( 1358 خورشیدی) کتاب «ملت گرایی راهنمای جامعهی بی طبقهی ملی» به قلم دکتر فرزین از سوی انتشارات آرمان خواه، منتشر گردید.
نوشتهی حاضر که در امتداد و راستای کتاب بالا قرار دارد، با بهره گیری از اندیشهی بلند و دانش ژرف دکترعباس روح بخش(فرزین) و نیز با پیروی از سرفصلها و بخش بندیهای کتاب مزبور، تهیه و تنظیم شده است.
برای دریافت ژرف تر از مفاهیم مکتب ملت گرایی علمی، خوانندگان را به بهره گیری از دو کتاب مزبور، فرا میخوانم.
ملت، موجودیت قائم به ذات
ملت: عالیترین پدیده زیست شناسی و جامعه شناسی
ملت ، موجودیتی است عینی و حقیقی. به گفتهی دیگر، ملت موجودیتی است که خارج از ذهن آدمی، وجود دارد. در حالی که همهی مفاهیمی که ما با آنها سروکار داریم، عینی (ابژ کتیف objective) نیستند، بلکه برخی از آنها، ذهنی (سوبژکتیف subjective)، میباشند.
برای مثال، اندیشه ی قرار داد اجتماعی ژان ژاک روسو در زمره مفاهیم ذهنی قرار دارد. روسو تصور میکرد که انسانها بر روی زمین پراکنده بودند، تا روزی که بر پایهی یک قرارداد اجتماعی به دور هم گرد آمده و زندگی اجتماعی را آغاز کرده اند. چنین جامعهی تخیلی و بسیاری از جوامع تخیلی دیگر و نیز قوانین و تغییرات و پیش بینیهای مبتنی بر تخیلات مفاهیم ذهنی میباشند.
اما ملت یک موجودیت عینی است که درخارج از ذهن ما، وجود دارد. با دریافت آثار، قوانین حیات و تطور آن دردرازای تاریخ، میتوان ملت را به صورت علمی، مورد شناخت قرار داد.
جامعه شناسی، ملت را به عنوان یک واحد عینی و قائم بالذات میشناسد. هرگاه جوامع انسانی را تقسیم بندی کرده و به مطالعهی واحدهای متشکله بشریت بپردازیم، با دو پدیدهی قوم و ملت روبرو میشویم.
قوم واحد اجتماعی سادهای است که به شهادت تاریخ، اشکال گوناگون داشته و ملت آخرین پدیدهای است که به منزلهی یک واحد مستقل و قائم به خود، مورد مطالعهی جامعه شناسان قرارگرفته است.
بر پایه تعریف جامعه شناسی، ملت کامل ترین وعالیترین پدیدهی زیست شناسی و جامعه شناسی است که دارای موجودیت قائم بالذات و قوانین مشخص به خود، میباشد.
گرچه، شناسایی علمی«ملت» در غرب از سالهای پایانی سدهی هجدهم میلادی آغاز گردید، اما ملتها از زمانهای دور تاریخ، همیشه وجود داشتهاند. تاریخ نویسان، از آغاز پیدایش علم تاریخ، به صورت طبیعی تاریخ جهان را به تاریخ ملتها، تقسیم کردهاند. از اینرو، نباید تاریخ شناخت علمی و جامعه شناسی ملت را، تاریخ پیدایش«ملت» دانست. چنان که تاریخ شناخت« اتم» تاریخ پیدایش،اتم نیست.
برای شناخت ژرف تری از مفهوم ملت، میبایست ملت را از دیدگاه تاریخی و جامعه شناسی، مورد مطالعه و بررسی قرار داد.
ملت درتاریخ
واحد تاریخ عمومی«ملت» است
در علمِِِِِِِ تاریخ، رشتهای وجود دارد به نام تاریخ عمومی. در این رشته از تاریخ، همهی جریانهای تاریخی در کنار هم، بررسی میشوند.
تاریخ عمومی جهان،از اوضاع سیاسی و اجتماعی ملتها سخن میگوید و در این راستا،فرهنگ، تمدن، پیشرفت علم و صنعت، اوضاع اجتماعی و سیاسی و ... در سرزمینهای گوناگون، مورد بررسی قرار میگیرد.
تاریخ نویس ، هنگامی که میخواهد دست به نگارش تاریخ عمومی بزند، میبایست سرگذشت ملتهای گوناگون را کنار یکدیگر قرار دهد، تا تاریخ عمومی را به دست آورد. در علم تاریخ، ملت به عنوان یک مقولهی تاریخی و قایم بالذات چنان وجود خود را بر تاریخ تحمیل کرده است که تاریخ نویسان، میباید تاریخ عمومی را از سرگذشت ملتها، به دست آورند. حتاکسانی که به دلایل سیاسی و یا با قصد و منظوری ویژه، بر آنند که وجود ملت را- آنچنان که هست و خود را بر تاریخ و تحولات تاریخی تحمیل کرده- نفی نموده ومورد انکار قرار دهند، ناچار از اعتراف به وجود «ملت» اند. در این راستا، اقرار به وجود ملت ، حتا از سوی کسان و مکاتبی که در پی نفی« ملت» میباشند شایان توجه است.
برای مطالعه و تحقیق در هر یک از زمینههای تاریخ عمومی، نخست باید آن را به واحدهای متشکله ، یعنی« ملت» تقسیم کرده و سپس آن مقولهی ویژه (هنر، فلسفه ، دین، سیاست و ....) را در واحدهای ملی، مورد بررسی قرار داد.
از این رو، میگوییم که واحد همهی تقسیم بندیهای تاریخ عمومی، «ملت» میباشد. همهی جریانها درتاریخ عمومی، پیوسته میان ملتهای گوناگون، مورد مطالعه قرار گرفته و میگیرد. زیرا، هر یک از جریانهای اجتماعی در میان هر ملت، استقلال و نمود ویژهای دارد. بدین سان، میبینیم که واحد تاریخ عمومی،« تاریخ ملت» است. از این رو برای شناسایی ملت، باید از این نقطه آغاز کرده و ملت را همان گونه که تاریخ عمومی معرفی میکند، مورد مطالعه وشناخت قرار داد. هر ملت، ویژهی آن ملت است و یک تعریف کلی برای همهی ملتها، صدق نمیکند.
ملت در جامعه شناسایی
ملت ،به عنوان یک موجود زنده عالی
در علم جامعه شناسی، جامعه به عنوان موجود مستقل از«فرد»، تلقی میگردد. البته باید بدانیم که در جامعه شناسی، مفهوم جامعه با انبوه افراد، متفاوت است. آگوست کنت، پدیدآورندهی علم جامعه شناسی1 نوین این دانش را از علوم مثبت دانسته و معتقد است که با وجود آن که جامعه از افراد تشکیل یافته ، اما دارای احساسات و صفات متمایز و مستقل میباشد. پایهی جامعه شناسی بر روی احساس فرد نسبت به جامعه ، گذارده شده است. هر فرد میداند که پیش از حضور او در عرصهی حیات، جامعه وجود داشته وپس از وی نیز جامعه وجود خواهد داشت. از سوی دیگر، هر فرد احساس میکند که هر جامعه دارای قانون مندیهایی است که وی ناگزیر از پیروی از آنها میباشد. این دانش و احساس است که رابطهی فرد را با جامعه مشخص میکند.
در علم جامعه شناسی،فرد یاختهای کم دوام و درگذر از پیکرهی دیرپای ملت، به حساب میآید. بدین سان افراد با احساس درونی و در حقیقت غریزی خود، وابستگی خویش را به جامعه و ملت خویش درک میکنند.
از سوی دیگر از آنجا که جامعه شناسی، جامعه را در حال حرکت و سیلان مورد توجه قرار میدهد،رابطه ی علم جامعه شناسی با علم تاریخ، آشکار میگردد. امروزه پژوهشگران برای درک و شناخت ژرف تر مفهومِ ملت، افزون بر علم تاریخ و جامعه شناسی، از علم فلسفهی تاریخ2 نیز بهره میگیرند. این درک و شناخت، آن چیزی است که از آن به نام شناخت علمی ملت نام برده میشود.
در این زمینه، میتوان شناخت انسان را به عنوان یک جاندار تکامل یافته مرکب از یاختههای فراوان و گوناگون، با «ملت» به عنوان یک موجود زنده بسیار تکامل یافته تر و با یاختههای انسانی فراوان و گوناگون مقایسه کرد.
برای شناخت انسان، باید از علوم گوناگون، بهره گرفت، دربارهی ملت نیز باید از علم تاریخ وعلم جامعه شناسی یاری گرفت و با بررسی فلسفه تاریخ و چگونگی پیدایش فرهنگها و تمدنها و نیز بررسی سیر تحول و تکامل آنها، به شناسایی ملت دست یافت.
هر گاه در راستای علم تاریخ به پژوهش دربارهی پدیدههای تاریخی پرداخته و یا بخواهیم هر یک از پدیدههای فرهنگی وفکری را در جهان مورد مطالعه قرار دهیم، ناچار از تقسیم بندی تاریخ جهان، به تاریخ ملتها، میباشیم.
بر اثر بررسی تحولات تاریخی، مانند فروپاشی امپراتوریها، پیدایش انقلابها و بررسی قیامها،در مییابیم که همواره ملتها در مسیر تحول و تکامل راه استقلال را پیموده و برای احراز زندگی شایسته، کوشیدهاند. در این راه است که همیشه با امپریالیستها، استعمارگران و استثمارگران جنگیدهاند. بدین سان پیدایش انقلابها، قیامها و سقوط امپراتوریها فرآیند این نبردها بوده است. درفلسفهی تاریخ، هرگاه جهان را درقالب یک مجموعه مورد نگرش قرار دهیم و بشریت را به صورت رودخانهیعظیمی در نظر مجسم کنیم که در مسیر زمان جاری است، در مییابیم که این رودخانهی شکوهمند، از نهرها و جویبارانی ترکیب یافته که هر یک از سرزمینی به نام میهن، در جریان اند. از پیوستن این نهرها و جویباران ، رودخانهی عظیمِ بشریت تشکیل یافته است. هر یک از این نهرها و جویباران، در هر لحظه اززمان در برگیرندهی میلیونها قطرهاند که هر قطره، نشان دهندهی یک فرد انسانی است. چونان قطرههای آب رودخانه که در بستر خود همواره در تلاش اند و به اعمال گوناگونی پرداخته و مواد بسیاری را جابه جا کرده و تغییر شکل میدهند، افراد انسانی نیز در مسیر حرکت جمعی خود، تشکیل ملت را میدهند که به منزلهی همان رودخانه است. این افراد دایم در کارند و بر بستر خود یعنی خاک میهن، تاثیر میگذارند. هنگامی که این مردمان به رودخانهی عظیم بشریت میرسند، بسیاری چیزها که از فرهنگ و تمدن خود به همراه دارند، تقدیم بشریت میکنند.
عوامل گوناگون چونان آب و هوا، سرزمین و وراثت، سبب پیدایش ویژگیهای ملی میگردد. در بسیاری از موارد، از این ویژگیها به عنوان نشانهها و نمادهای ملی میتوان نام برد و ملتی را به صفات ویژهای متصف کرد.
همان گونه که هر فرد در میان خانواده ،دودمان و جامعه ، دارای ویژگیهای خاص خود میباشد، ملتها نیز در جامعهی بشری، دارای صفات و ویژگیهای خاص خود میباشند. صفات و ویژگیهای فردی، گرچه به «فرد» شخصیت مستقل میدهد،اما این شخصیت نه حقی را از او سلب میکند و نه حقوقی برای او ایجاد میکند. گونه گونی ملتها نیز در خانوادهی جهانی، نباید باعث تضییع حقوق ملی آنها و یا ایجاد حقوق ویژهای برای آنها گردد.
رنگ، نژاد، مذهب، ویژگیهای فرهنگی و اقتصادی، ثروتهای ملی و ... هیچ کدام نمیتوانند سبب ایجاد حق برای یک ملت و تضیع حق از ملت دیگری گردد.
کوتاه سخن آن که، ملتها در خانوادهی جهانی بر یکدیگر برتری و رجحانی ندارند. بر این پایه باید، روابط بینالملل، حقوق بینالمللی و سازمانهای جهانی دگرگون و بازسازی شوند.
1ـ Jean haques Roussean فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی (1778ـ 1712)
2ـ کتاب معروف وی «قرارداد اجتماعی» (Contrat Social) میباشد که در سال 1762 میلادی نوشته شده است. رابطه «خون» و«خاک» از پیوند خون و خاک است که فرهنگ متجلی میگردد.
ملت عبارت است اززنجیرهی نسلهای گذشته، حال و آینده که در بستر یک سرزمین زندگی کرده، میکند و خواهد کرد. این زنجیرهی به هم پیوسته، در درازای زمان و طی نسلها، بر اثر تاثیر گذاری و تاثیر پذیری ارتباطی ژرف و ناگسستنی با سرزمین که بر پهنهی آن زندگی کرده و میکند پیدا کرده است. در علم ناسیونالیسم (ملت گرایی) به این همبستگی نسلها با سرزمینی که بر آن زندگی میکنند، رابطهی خون و خاک میگویند. خون و خاک در علم ناسیونالیسم به عنوان دو نشانه به کار برده میشوند هر یک از این دو نشانه اشاره به بخشی ازموجودیت ملت است.
واژهی «خاک» اشاره به سرزمینی است که یک ملت در آن زندگی میکند. این سرزمین که فرآیند مجموع کوشش نسلهای گذشتهی ملت است اکنون در اختیار نسل حاضر است و فردا، جایگاه نسلهای آینده خواهد بود. «خون» در اصطلاح علم ناسیونالیسم، اشاره به موجودیت انسانی «ملت»، است.
همان گونه که گفته شد ملت عبارت است که سلسله زنجیر ناگسستنی نسلهای گذشته، حال و آینده. نسل حاضر به دلیل بستگیهایی که با گذشته دارد و با ویژگیهایی که به نسل آینده منتقل میکند، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
از سوی دیگر این نسلها در درازای سدهها و هزارهها زندگی مشترک، با هم میآمیزند، از یکدیگر میآموزند و زندگی را با هم تجربه میکنند، آنان فرآیند و میوهی کوششهای فکری ومعنوی خود را به نسلهای آینده میسپارند. ما از این دستآورد معنوی، به نام فرهنگ، یاد میکنیم.
بدین سان، انتقال دستآوردهای ملی از نسلی به نسل دیگر، از دوراه انجام میگیرد: از راه وراثت تباری و از طریق وراثت اجتماعی.
هر یک از دو عامل «خاک» و «خون» الزامهایی را پدید میآورند که مجموعهی این الزامها یا «بایدها»، راه آیندهی هر ملت را مشخص کرده و رسالتهای آن ملت را نشان میدهد .
بدین سان، هر خاکی با توجه به شرایط جغرافیای سیاسی آن( ژئوپلتیک)، تکالیفی برای آن ملت ایجاد میکند. عامل« خون» نیز بایدها و یا الزامهایی را بر هر ملت تحمیل میکند که عبارتند از: سیاست جمعیت، سیاست جغرافیایی جمعیت، سیاست فرهنگی و ...
ملت : زنده و، پویا و آفریننده
باید«ملت» را ،از راستای زندگی مورد شناخت قرار داد.
با وجود پیشرفتهای شگرفی که در زمینهی علوم، از جمله علم تاریخ، جامعه شناسی و فلسفهی تاریخ، به عمل آمده، توفیق در علم ناسیونالیسم یا ملت شناسی، اندک بوده است.
دلیل عدم موفقیت در این زمنیه عبارت است از بررسی «ملت» در حال سکون . « سکون» برای هر موجود زنده، یعنی مرگ. بدین سان، تاکنون سنت بر آن بوده است که ملت را در حال مرگ بشناسند، در حالی که باید ملت را در حال زندگی و به عنوان موجودی زنده، مورد بررسی و شناخت قرار داد. این امرمدتها در مورد بسیار ی از علوم دیگر نیز صادق بود و مانع بزرگی در راه پیش رفت بشمار میرفت. برای مثال: مهم ترین علت ناکامی دانشمندان در شناخت سرطان بررسی و مطالعهی یاختههای سرطانی در حال مرگ و سکون ، بود. بدین سان مقطعی از نسج سرطانی را تهیه کرده و پس از ثابت کردن و کشتن و رنگ آمیزی آن مقطع، بر روی یاختههای مرده، مطالعه میکردند. اما دانش نوین، شگردشناسی (تکنولوژی) امروز، امکان بررسی یاختههای سرطانی را در حال زندگی نیز فراهم آورده است.
بیشتر جامعه شناسان و پژوهندگان علوم اجتماعی، برای شناسایی ملتها و پی بردن به قوانین زیستی جوامع انسانی، مقطعهای ساکن ملت ، یعنی تودههای مردم را در زمانهای معین ، مطالعه میکنند. در حالی که میبایست ملت را از راه آثار حیاتی آن،مورد پژوهش و بررسی قرار داد.
در این فرآیند، با در نظر گرفتن مقاطع زمانی از حیات ملت و بدون درک رابطه ی این مقطع با مقطعهای پیشین و بعدی و نیز بدون توجه به سیر حیاتی ملت، تعریفهای ناقصی ازملت به عمل آوردهاند. در این، راه چنان به بیراهه رفتهاند که گفتهاند : ملت یعنی مردمانی که دارای سرزمین حکومت،زبان و ... مشترک هستند.
در حالی که ملت یک موجود زنده و در حال تکامل است. هر گاه ژرف بنگریم تداوم تکامل آفرینش را باید در تکامل ملتها و هم کاری و هم دلی آنان جست و جو کرد.
فلسفهی وجودی ملت
ملت: موجود عالی و تکامل یافته
هرگاه در این نکته تردید نکنیم که عالم حیات را منطقی هست، در آن صورت، منطقیترین و آشکارترین هدف هستی، تکامل است.
از آغاز پیدایش حیات بر روی زمین، آثار مادی و معنوی تکامل را میتوان پی گرفت و شناخت. علم تکامل و علم تاریخ طبیعی، دلالت دارد که نخست، حیات به شکل موجودات بسیار ساده و اولیه بر روی زمین، پدیدار گشت. این موجودات، تنها از یک یاخته تشکیل شده بودند. رفته رفته، موجودات، کامل و کاملتر شدند. و از تکامل آن موجوداتِ تک یاختهای اولیهجانداران گوناگون پدیده آمدند. وهر نوع وگونهای از این جانداران، دورانهای بسیار زیستند و دستخوش دگرگونی و تکامل گشتند. آنها با ایجاد رابطه با یکدیگر و ایجاد رابطه با محیط زیست خود، مسیر و تکامل را پیمودند. البته در این میان، گونههایی از آنان نیز نابود شدند. سرانجام، انسان از نسل پیشرفته ترین موجودات، به وجود آمد و در درازای هزارههای بسیار، به شکل جانداری اجتماعی با ویژگیهای انسان، ظاهر گردیده است. سیرِ تکامل زنجیرهی جانداران، به پدیدار شدن انسان انجامید، جاندارای دارای شعور اجتماعی و فرهنگ ساز، اما تکامل متوقف نگردید.
انسان با تشکیل خانواده و اجتماعات، قبیله، قوم و ملت را پایه ریزی کرد، بدین معنی که از پیوستگی چند خانواده، قبیله و از پیوند چند قبیله، قومها به وجود آمدند. قوم شکل ساده و اولیهی اجتماع انسانی است. در اثر ایجاد ارتباط و سرانجام پیوند با خاک (سرزمین)، موجود عالی و تکامل یافتهای به نام ملت، پدید آمد. این ملتها هستند که در هم آوایی با یکدیگر، تکامل را به پیش خواهند راند.
همان گونه که انسان در دوران ملت، شخصیت فردی خود را حفظ میکند، ملتها نیز درهم کاری و هم دلی با یکدیگر و در قالب جامعهی جهانی، ملیت خود را از دست نمیدهند.
_________________________________________
1ـ آگوست کنت (1857 ـ1798) Agust comte فیلسوف فرانسوی و بنیانگذار مکتب پوزیتیویسم و پایه گذار جامعه شناسی
2ـ اوسوالد اشپنلگر، (Oswald Spengler)، فیلسوف آلمانی، پایه گذار علم فلسفهی تاریخ است. کتاب معروف او «انحطاط غرب»
Untergang des Abendlan des) ) میباشد.