شاهنامه
داستان شاهنامه 9 - شاهزاده و چوپان
- شاهنامه
- نمایش از پنج شنبه, 02 ارديبهشت 1389 12:41
- بازدید: 165035
شبی قیرگون ماه پنهان شده
به خواب اندرون مرغ و دام و دده
چنان دید سالار پیران به خواب
که شمعی برافروختی ز آفتاب
سیاوش بر شمع تیغی به دست
به آواز گفتی نباید نشست
که از خواب نوشین ، سر آزادکن
ز فرجام گیتی یکی یاد کن
که روز نوآیین و جشنی نو است
شب سور آزاده کیخسرو است
یکی از شبها که فرنگیس در کاخ پیران منتظر تولد فرزندش بود ، پیران (سپه سالار توران )در خواب دید :
«سیاوش با شمشیری از راه آمده و فریاد انتقام سر داده است و به پیران می گوید روزگار کیخسرو فرارسیده ، برخیز و جشنی بر پا کن ....»
پیران وحشت زده از خواب بیدار شد و همسر خود(گلشهر) را بیدار کرد و گفت :
« برخیز و نزد فرنگیس برو که سیاوش به خواب من آمده است .»
گلشهر با شتاب نزد فرنگیس رفت و از دیدن کودکی تازه به دنیا آمده ، شگفت زده شد.خندید و برپیشانی فرنگیس بوسه زد . پرستاران کودک را شستند و در پارچه ای پیچیده به گلشهر دادند و او با شتاب به نزد پیران بازگشت و گفت :
کنون پیش آی و شگفتی ببین
بزرگی و ر آی جهان آفرین
تو گفتی نخواهد مگر تاج را
و گر جوشن و ترگ و تاراج را
پیران که روی کودک را دید به یاد سیاوش افتاد و گریه کرد ، زیرا کودک چنان بود که گویی سیاوش بار دیگر به دنیا آمده است پیران کودک را نزد افراسیاب برد و او را ستایش کرد و سپس خبر تولد فرزند فرنگیس ( نوه افراسیاب ) را به او داد و گفت :
«این کودک از خوبی به تو مانند است ، از پهلوانی به فریدون و زیبایی اش تور ( نیاکان افراسیاب ) را به یاد می آورد . نظر من این است که گذشته را فراموش کنی و مهر کودک را در دل پرورش دهی . او را به چوپانان بسپری تا دور از دربار و بدون آگاهی از اصل و نژاد خود بزرگ شود .»
افراسیاب با شنیدن این سخن و دیدن کودک ، از کشتن سیاوش پشیمان شد و به پیران گفت :
«هر چه خواهی انجام بده و :
مداریدش اندر میان گروه
به نزد شبانان فرستش به کوه
چنان تا نداند که من خود کی ام
به ایشان سپرده ز بهر چی ام
نیاموزد از کس خرد یا نژاد
ز کار گذشته نیایدش یاد
پیران از کاخ افر اسیاب شادمان بیرون آمد وکودک را کیخسرو نام نهاد،جشنی بر پا کرد وکودک را به همراه پرستار ی نیک اندیش به چوپان سپرد.