پنج شنبه, 24ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست تازه‌ها گزارش مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ 6 - ...دید «‌سیاه‌» هستم!

گزارش

مهاتما گاندی به روایت گاندی ـ 6 - ...دید «‌سیاه‌» هستم!

برگرفته از روزنامه اطلاعات

همین‌طور که پرونده را مطالعه می‌کردم دیدم باید از الف شروع کنم و پیش روم. چند روزی را که در زنگبار بودم به دادگاه می‌رفتم و روش کار را از نزدیک می‌دیدم. یک وکیل پارسی شاهدی را استنطاق می‌کرد و درباره دفاتر بستانکار و بدهکار سؤالاتی از او بعمل می‌آورد. از این حرف‌ها سر در نمی‌آوردم. دفترداری را نه در مدرسه آموخته بودم و نه در طول اقامتم در انگلیس. موضوعی که سبب مسافرتم به افریقا شده بود اکثراً با محاسبات سر و کار داشت. فقط کسی که از حسابداری و حساب‌رسی اطلاع داشت می‌توانست به کنه قضیه پی‌برد و به تشریح آن پردازد. منشی تجارتخانه نیز مرتب از این مبلغ که به حساب بستانکار آمده و آن مبلغ که به ستون بدهکار گذارده شده حرف می‌زد. احساس کردم که بیش از پیش گیج شده‌ام. نمی‌دانستم فته طلب چیست. چنین لغتی را هم در فرهنگ نتوانستم بیابم. به منشی گفتم از این حرف‌ها سر در نمی‌آورم، و این اصطلاح را از او آموختم. یک کتاب راجع به دفترداری خریدم و مطالعه کردم که خیلی به دردم خورد. به جریان پرونده آشنا شدم. می‌دیدم آقا عبدالله که نمی‌دانست حسابداری و دفترداری چیست بعلت تجربه چنان مهارتی یافته که بغرنج‌ترین مسائل دفترداری را تند حل می‌کرد.

گفتم: حاضرم به پرتوریا روم.پرسید: «در آن شهر کجا اقامت خواهی کرد؟»جواب دادم: «هرجا که شما بخواهید.»گفت: «پس به وکیل خودمان نامه‌ای می‌نویسم ترتیب جا را برای تو بدهد. به علاوه برای دوستان «ممان» خود نیز مراسلاتی می‌فرستم اما توصیه نمی‌کنم نزد آن‌ها بمانی. طرف دعوا در آن صفحات دارای نفوذ زیاد است و اگر از مکاتبه خصوصی بو برد برای ما بد می‌شود. هرچه بیشتر از آن‌ها کناره‌گیری کنی بیشتر به نفعمان خواهد بود.»

جواب دادم: «هرجا که وکیلتان ترتیب دهد توقف می‌کنم. یا آن که مستقلاً محلی برای خود خواهم یافت. خواهش می‌کنم ناراحت نباشید. حتی یک نفر هم از آن‌چه درمیان ماست اطلاع حاصل نخواهد کرد. اما قصد و تصمیم دارم با طرف دعوا آشنا شوم. بدم نمی‌آید با آن‌ها دوست شوم. سعی می‌کنم در صورت امکان موضوع را در خارج دادگاه حل و فصل کنم. بالاخره هرچه باشد آقا طیب (طرف دعوا ـ مترجم) از اقوام شماست.»

آقا طیب حاجی‌خان محمد از اقوام نزدیک آقا عبدالله بود.دریافتم که آقا عبدالله از لحن کلام من و ذکر حل و فصل احتمالی موضوع در خارج از دادگاه ناراحت شد. اما شش هفت روز از اقامتم در دوربان می‌گذشت و ما همدیگر را خوب شناخته بودیم. دیگر برای آقا عبدالله فیل سفید نبودم. به همین جهت با کمی تردید اظهار داشت «خو... خوب. خیلی خوب. هیچ‌چیز بهتر از این نیست که موضوع در بیرون دادگاه حل شود و با هم کنار آئیم. ولی ما قوم و خویش هستیم و همدیگر را خوب می‌شناسیم. آقای طیب آدمی نیست که به سهولت در موضوعی توافق کند. کوچک‌ترین بی‌احتیاطی از جانب ما سبب می‌شود خیلی چیزها از ما بکشد و در آخر شکستمان دهد. خواهش می‌کنم قبل از آن‌که کوچک‌ترین قدمی برداری خوب جوانب امر را بپائی.»

تأکید کردم:از این حیث خاطرتان جمع باشد. لزومی ندارد با خود آقا طیب یا کسی دیگر در مورد پرونده اصلی به مذاکره پردازم. فقط پیشنهاد تفاهم خواهم داد که به این طریق تا میزان قابل توجهی از مرافعه‌های غیرلازم بکاهم.

پس از هفتمین یا هشتمین روز ورودم به دوربان این شهر را ترک گفتم. بلیت درجه یک برایم گرفته بودند. پرداخت پنج شیلینگ اضافه برای نگهداشتن تختخواب در ترن معمول بود ولی من از این کار سرباز زدم. آقا عبدالله برحذرم ساخت و گفت «ببین. این جا کشوری سوای هند است. خدا را شکر که وضع مالی ما خوب است و می‌توانیم از عهده هر نوع خرجی برآئیم. خواهش می‌کنیم هرچیزی را که ممکن است لازم داشته باشی ابتیاع کن و از خرج دریغ نداشته باش.»

از او تشکر و تقاضا کردم که ناراحت نباشد.ساعت9 ‌بعد از ظهر ترن به «ماریتسبرک» پایتخت ناتال رسید. وسائل خواب در این ایستگاه فراهم می‌شد. یکی از مستخدمین قطار نزد من آمد و پرسید آیا تخت می‌خواهم؟ جواب دادم که دارم. مستخدم پی کار خود رفت. اما مسافری داخل کوپه شد. قد و بالای مرا برانداز کرد و دید که «سیاه» هستم. ناراحت شد. از کوپه بیرون رفت و با یکی دو نفر از مقامات راه‌آهن برگشت. هر سه ساکت بودند که یک مأمور دیگر‌ آمد و گفت: «بیا... تو باید به واگن باری بروی.» گفتم: «ولی من که بلیت درجه یک دارم.»

مأمور دیگر گفت: «اهمیت ندارد به تو امر می‌کنم به واگن باری برو»!ـ می‌گویم که در دوربان اجازه گرفتم با این قطار و با این درجه مسافرت کنم و تا آخر هم باید همین‌طور با همین درجه بروم.مأمور گفت: «خیر. این جا از این حرف‌ها نداریم. بایستی فوراً از این کوپه درجه یک به واگن باری بروی. وگرنه پلیس راه‌آهن را احضار می‌کنم بیرونت کند.»

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید