ایران پژوهی
فرهنگ و نقش آن
- ايران پژوهي
- نمایش از پنج شنبه, 24 مرداد 1392 16:25
- بازدید: 6753
برگرفته از کتاب «پیشرفت و توسعه بر بنیاد هویت فرهنگی»، نوشتۀ دکتر پرویز ورجاوند، صفحه 18 تا 25
دکتر پرویز ورجاوند
در چند صفحه پیش دربارۀ چگونگی برداشت و برخورد استعمارگران غربی با پدیده «فرهنگ» در جامعههای زیر سلطه به گفتگو پرداختیم و به جنبههای گوناگون امر و نحوه موضعگیریها و نتایج شوم آن اشاره داشتیم. حال برای آنکه به گونهای فشرده اهمیت و نقش عامل بنیادی «فرهنگ» و سرنوشت ساز بودن آن را در حیات ملتها نشان داده باشیم، برخی نوشتهها و اظهار نظرهای دانشمندان و محققان جهان را در این باره به یاری میگیریم. «ادوارد هالت کار» استاد دانشگاه کمبریج در اثر معتبر خود «تاریخ چیست» که مجموعه سخنرانیهای او را در دانشگاه کمبریج از ژانویه تا مارس 1961 دربر میگیرد در چند مورد دربارۀ اهمیت تاریخ اظهار نظر میکند که از آنجمله است: «گذشته تنها در پرتو نور حال قابل تفهیم است، و زمان حال را فقط در پرتو نور گذشته میتوان کاملا درک کرد. قادر ساختن بشر به درک جامعه گذشته وافزایش استیلای او بر جامعه کنونی، وظایف دوگانه تاریخ است».8
«امه سزر» متفکر و انقلابی معروف الجزایری میگوید: «نزدیکترین راه به جهان آینده تعمق در گذشته است.»9 «احمد طالب ابراهیمی» الجزایری از متفکران دیگر معاصر گفته جالبی دارد. او میگوید: «دانستن اینکه انسان به کدام سوی روان است همان قدر پر ارزش است که بدانیم از کدام سوی میآید و فرهنگ رابطهای است که گذشتهها را به هم پیوند میدهد و جهش به سوی آینده را ممکن میسازد.»10 در این نقلِقول به نقش مهم و اساسی فرهنگ بر پیوند گذشته به حال و فراهم ساختن موجبات اصلی جهش به سوی آینده اشاره شده است، از اینرو بحث خود را دربارۀ مفهوم «فرهنگ» دنبال میکنیم. در زبان پهلوی و فارسی دری از دیر باز با این واژه برخورد میکنیم که مراد از آن ادب و علم و هر آنچهایست که در ردهٔ شایستگیهای اخلاقی و هنروری جای دارد. در دینکرد واژه «فرهنگ» چنین آمده است: «این نیز ایدون که از فرهنگ نیکخرد نیک بود و از خرد نیک خوی نیک بود و خوی نیک خیم نیک و از خیم نیک کنش فرارون (شایسته) بود و به کنش فرارون دروج (دیو دروغ) از گیهان دور کرده بود.»11 واژه فرهنگ در زبانهای اروپایی از واژه «کولتور » culture ریشه میگیرد که به معنی کشت و کار یا پرورش بوده است. کاربرد این واژه در زمینه جوامع بشری به حدود قرن هجدهم مربوط میگردد و این پژوهندگان سرزمین آلمان هستند که گفتگوی در این باره را با کوششی خاص دنبال کردهاند. در سال 1871 «دانیلفسکی» با انتشار کتاب «فرهنگ ابتدایی» به اعتباری نخستین تعریف روشن از فرهنگ را در رابطه با سیر تاریخ بشر و زندگی جوامع بیان داشت. دانشمندان انگلیسی و فرانسوی در برابر واژه «کولتور» به واژه civilization (تمدن) با فحوایی که از پیشرفت و شهریشدن در آن نهفته است تکیه و توجه داشتند. با اینحال جز برای برخی از پژوهشگران که مفهومی خاص را از هر یک از دو واژه مورد نظر داشتند، برای بیشتر محققان هر دو واژه معنی مشترکی داشتند. با توجه به گفت و شنودها و اظهار نظرهای گوناگونی که درباره مفهوم فرهنگ در دنبال بحثهای بنیاد گرفته از قرن هیجدهم صورت پذیرفته است، دانشمندان و مردمشناسان مختلف از دیدگاههای خاص خود تعریفهایی را برای واژه فرهنگ قائل شدهاند که به اعتباری این تعریفها در شش گروه گنجانیده شده که ما در اینجا به برخی از آنها برای ورود به مطلب اصلی اشاره میکنیم. در گروه تعریفهایی که جنبه تشریحی دارند میتوان به گفته «تایلور»12 اشاره کرد. به اعتقاد او: «فرهنگ یا تمدن...کلیت همتافتهای است شامل دین، هنر، قانون، اخلاقیات،آداب و رسوم و هرگونه توانایی و عادتی که آدمی به عنوان عضو جامعه بدست آورد.»
«هر سکوویتس»13 میگوید: «فرهنگ اساساً بنایی است که مبین تمامی باورها، رفتارها، دانشها، ارزشها، و مقاصدیست که شیوۀ زندگی هر ملت را مشخص میکند... و سرانجام عبارتست از هر آنچه که یک ملت دارد، از آنچه که انجام میدهد و آنچه که میاندیشد.»
«مایرس»14 که تعریف او جزء گروه تعریفهای تاریخی با تکیه بر میراثهای اجتماعی یا فراداد (سنت) قرار دارد چنین میگوید: «...فرهنگ آن چیزی است که از گذشتۀ آدمیان باز مانده است، در اکنون ایشان عمل میکند و آیندهشان را شکل میدهد.» در این گروه «ساترلند»15 تعریف دیگری دارد: «فرهنگ شامل هر آن چیزی است که بتواند از نسلی به نسلی فرا رسانده شود. فرهنگ یک قوم همان میراث اجتماعی آنست، (به عبارت دیگر) کلیت همتافته ایست شامل دانش، دین، هنر، اخلاقیات، قانون، فنون ابزارسازی و کاربرد آنها، و روش فرا رساندن آنها.»16
بحث دربارۀ مفهوم واژه فرهنگ و توجیه آن در آثار گذشتگان شرقی و غربی، کاری نیست که در این مختصر بگنجد زیرا که عمده محققان و متفکران، مردم شناسان، مورخان و جامعهشناسان وابسته به مکتبها و ایدئولوژیهای مختلف با توجه به بررسیهای وسیع مردمشناسی، هریک به اظهار نظر دربارۀ مفهوم این واژه و دامنه و وسعت فراگیر آن پرداختهاند. تعریفهای گوناگون در عین آنکه با هم شباهتهایی دارند ولی بسته به مکتب و نظرگاه اندیشه هریک از متفکران، تفاوتهایی نیز با هم دارند، چنانکه به قول «ژاک برک»17 جامعه شناس معروف فرانسوی «واژه فرهنگ اکنون معنایی پهناورتر و ژرفتر از هر زمان دارد. به نظر او فرهنگ مانند واژه تعریف ناپذیر عرفان، ابعادی دارد که هر چه به آنها نزدیکتر شویم، دورتر میروند.» با اینحال مشاهده میگردد که وجه مشترکهایی بسیار میان تعریفهایی که در دست است وجود دارد و جمع قابل توجهی از پژوهشگران برآنند که تنها به یاری فرهنگ یک سرزمین است که ما قادر خواهیم بود تا دریافتی روشن از چگونگی شکل گرفتن و سیر و حرکت حیات آن جامعه بدست آوریم. با بررسی فرهنگ مردم یک سرزمین است که به چگونگی آفرینش و سیر اندیشه و جهانبینی، و ابداعات و نیروی جنبش و تحرک فکری و جسمی موجود ارگانیکی به نام جامعه پی میبریم. از راه بررسی و شناسایی فرهنگ یک ملت است که قادر خواهیم بود به نحوه پیدایش و دگرگونیها و تحولات مربوط به نهادها و سازمانهای جامعه، نوع معیشت و نحوه تولید و میزان قدرت آفرینش فنی و صنعتی آن مردم پی ببریم. به برکت پژوهش در فرهنگ یک ملت است که قادر خواهیم بود از ریشه و چگونگی پیدایش و سبب پایداری رسمها و آئینها، باورها و دانشها و هنرهای آن آگاهی لازم بیابیم و بالاخره آنکه از چگونگی و میزان تاثیرپذیری و تاثیرگذاری از دیگران و بر دیگران مطلع شویم. فرهنگ هر مردمی میراث اجتماعی آنها است. میراث فرهنگی هر ملتی عبارت از کلیه عواملی است که به طور آگاه و یا ناخودآگاه ما را تحت تاثیر قرار میدهد. به عبارت دیگر همه آن چیزی است که جزء وجود ما است و به نحوی در فکر و عمل ما تاثیر میگذارد. مالینوسکی19 در زمینه مفهوم فرهنگ چنین میگوید: «فرهنگ دارای یک پایه و بنیاد «بیولوژیک» است. فرهنگ دارای شکل تشکیلاتی است که هر جامعهای برای پاسخ به نیازمندیهای اولیهاش پایهگذاری میکند. ولی این پدیده یک جریان دینامیکی است که طبیعت و سطح پاسخ به نیازمندیها را دگرگون میسازد. مالینوسکی هم چنین میپندارد که نیازهای فرهنگی تحول پذیر هستند و با سه زمینه متفاوت واقعیتهای اجتماعی در ارتباطند: احکام افزاری، آنچه که از فعالیتهای اقتصادی نتیجه میشود، جنبههای تربیتی و سیاسی. دوم احکام مکمل مانند علم و دانش، مذهب و جادوگری و سوم فعالیت های هنری و تفریحی و سرگرم کننده.»20 بنابراین فرهنگ،به مفهوم برداشت «انگلوساکسون» آن که ما در اینجا با آن برخورد داریم عبارتست از کلیتی که شامل شکلهای تشکیلات اجتماعی، چگونگی تاریخ و زندگی و مرگ، کاربرد تکنیک و ادراک یا تصور و برداشت از محیط میگردد. به گفتۀ امه سزر «فرهنگ تجلی وجدان جمعی قوم خاصی است که از گذشتۀ تاریخ به میراث رسیده است».21 از یاد نبریم که: «ارزشهای فرهنگی امکان تفسیر گذشته، سازماندهی کنونی و پیشبینی آینده را فراهم میسازند».22 از آنجا که آگاهی یافتن از عواملی که در اندیشه و روح ما اثر دارند، ضرورت دارد، از اینرو توجه داشتن و زنده ساختن میراث فرهنگی برای آگاه کردن ما از گذشتهایکه در ما عمل میکند، ضروری خواهد بود. به گفتۀ «ژرژ بالاندیه»23 جامعه شناس فرانسوی: «جامعه به لطف میراث اجتماعی یا میراث فرهنگی خود، به ارگانیسمهای انسانی نظام میبخشد و فرد را به رنگ خود در میآورد و ناگزیر از رفتارهای معینی میکند، از این رو با وجود رفت و آمد پایان ناپذیر نسلها، فرهنگ جامعه برقرار میماند و استمرار و ابدیت جامعه حفظ میشود.»24 اگر از یادنبریم که به دلایل فراوان و مختلف هیچ فرهنگی در جهان همانند فرهنگ دیگر نیست زیرا که هیچ جامعهای نظیر جامعه دیگر نمیباشد،به این نکته مهم خواهیم رسید که فرهنگ ملی مردم یک سرزمین، فرهنگی است خاص آن مردم ملهم از ویژگیهای محیط جغرافیایی، جهان بینی و نگرش، خواستها و آرزوها، غم های مشترک، احساسات و اعتقادات و... آنها که از رنگ و بویی خاص برخوردار است و به آن ملت تشخص و هویتی متفاوت با دیگران میبخشد و این همان عاملی است که به عنوان یک هیأت و نیروی زنده و چالش کننده، ملتی را در میان ملتهای دیگر جهان مطرح میسازد و موجبات روی پای خویشتن ایستادن و مورد توجه قرار گرفتن را فراهم می آورد. هرقدر ملتی از گذشته تاریخی و فرهنگی خویش آگاهی بیشتر و عمیقتری داشته باشد، بدون شک با قاطعیت و ایمان بیشتری برای حفظ موجودیت و اعتبار خود و مطرح بودنش در سطح جهانی خواهد کوشید. ملتی که پیوند خویش را با گذشته خود نبریده و به این گذشته و فرهنگ آن با احترام ولی با دیدی کنجکاو و جستجوگر مینگرد توان آن را خواهد یافت تا با آگاهی از نارساییها و اشتباهات و ضعفهایی که دامنگیرش گردیده و او را از حرکت و پیشرفت بازداشته است؛ بدون آنکه خویشتن را ببازد و احساس تباهی کند، رهایی بیابد، زیرا تاریخ نشان داده است که فرهنگ هر ملتی به شرط آنکه پیوندش را با مردم قطع نکنند، در بیشتر موارد از این ویژگی برخوردار است که در سیر طبیعی خویش دگرگونیهای وسیع و در برخی موارد بنیادی را در حیات جامعه خود بوجود آورد و آنرا از حالت سکون و یکنواختی و خفقان نجات بخشد. با جوشش و جهشی خیره کننده بندها را میگسلد و بنیادها و نهادهای ناتوان و بازدارنده را فرو میریزد و نقشی نو در میاندازد و موجبات ادامه زندگی جامعه را در فضایی سرشار از نیرو و شکوفایی، فراهم میسازد. به بیان دیگر نهضتها و انقلابهای راستینی که در طول تاریخ با آن برخورد میکنیم همه و همه زاده سرکشی و عصیان فرهنگها به منظور برقرار ساختن نظمی نوین و پاسخگو به نیازهای ملی جامعه است. به قول «ژرژ بالاندیه»: «فرهنگ انگیزه و واسطۀ بقاست، رمز جان بدر بردن هر ملت از مهلکههاست».25 «یک فرهنگ قوی متضمن افتخار و غرور ملی، عامل شناسایی خود، اعتماد به خود و نرمشهای لازم برای داشتن روحیه بارور نوآوری و آفرینش و تطبیق دادن با شرایط متحول زندگی است ».25
همچنین «هویت فرهنگی موجبات توانایی و زنده بودن ملتهای مستقل را فراهم میسازد».27 چنانکه با آگاهی و کنجکاوی به تاریخ استعمار در سرزمینهای مستعمره و کشورهای به ظاهر مستقل ولی زیر سلطه بنگریم، میتوان سیاستهای زیرکانهای را بازشناخت که بوسیله کارگزاران استعمار و هیأتهای حاکمه وابسته به سلطهگران در راستای قطع رابطه میان ملتها و تاریخ و فرهنگ آنها به نیت تبدیل آن مردم به ملتهایی بیهویت و بیریشه به مورد اجراء گزارده شده است. اساس اینست که جامعههای مورد تجاوز قرارگرفته الگوهای خاص جهتداری را که غرب عرضه میدارد بپذیرند، بر آن پایه بیاندیشند و بر آن روال عمل کنند. از آن پس دیگر برای مدت زمانی طولانی زیر مهمیز و نفوذ همه جانبه دیدگاه غرب از طیف مارکسیستی گرفته تا سرمایهداری قرار خواهند داشت و هرگونه دگرگونی و پیشرفتی در چهارچوبه برنامهها و ارزیابیها و توجیههای متفکران و برنامهریزان و طراحان مغربزمین، در ارتباط با حفظ منافع بنیادی آنها صورت خواهد پذیرفت. به بیان دیگر روسیه شوروی و سلطه گران جهان غرب با آگاهی عمیقی که از قدرت و نیروی مقاومت کننده فرهنگ ملتها در برابر تجاوز سلطهگران دارند، برای آنکه خود را از خطر شورشها و انقلابهای میهنی و ضدسلطه در امان نگه دارند همیشه کوشش داشتهاند تا ملتهای به بند کشیده شده را از نظر اتکاء به فرهنگ ملی خویش خلع سلاح سازند. آنها بهخوبی میدانند که ملتی متکی بر یک فرهنگ ریشهدار و بارور و پویا، از آمادگی لازم برای حفظ استقلال و آزادی خود و سرزمینش برخوردار خواهد بود. زیرا هیچ فرهنگ پویائی بدون پیکار در ابعاد مختلف نمیتواند به زندگی بارور خویش ادامه دهد و شایسته آن باشد که به هرلحظه زندگی یک ملت آنچنان معنا و مفهومی را ببخشد که مایۀ گردن فرازی آن شود. کوشش سلطهگران همیشه بر این بوده و هست تا فرهنگی مسخ شده برای ملتهای جهان در حال توسعه و توسعه نیافته بوجود آورند، فرهنگی بدور از خمیر مایه فرهنگ ملی و ناتوان از جذب و هضم جنبههای مثبت و کارساز فرهنگ دنیای پیشرفته علمی و صنعتی. عمده اندیشمندان آنها در تمامی ابعاد، فرهنگ ملتهای زیر سلطه را به زیر سؤال میبرند و با عنوانهای: فرتوت، سنتی، مرتجعانه، خرافاتی و غیر علمی از آن یاد میکنند و با دورانهای شکوفایی و سرشار از خلاقیت آن نیز به عنوان یادگارهایی از گذشته و قابل حفظ در موزهها، برخورد میکنند. تکیه آنها برای از توان انداختن فرهنگ ملی بیشتر بر گروه مجذوب و مرعوب قدرت روسیه کمونیست و سلطه گران جهان غرب قرار دارد.
پینوشتها:
8- تاریخ چیست، ای. اچ. کار، ترجمه دکتر حسن کامشاد، خوارزمی، 1349، ص82.
9. De la decolonization a La Revolution culturelle. Taleb Ebrahim (Ahmad)Alger,1973.
10- آنچه خود داشت، دکتر احسان نراقی، امیرکبیر،1355، ص 101.
11- درباره مفهوم و کاربرد واژه فرهنگ در آثار نظم و نثر فارسی بر کتاب «فرهنگ» گردآوری دکتر صادق کیا،از انتشارات وزارت فرهنگ و هنر رجوع کنید.
12. Tylor
13. Herskovits
14. Myres.
15. Suterland
16- با استفاده از کتاب « تعریف ها و مفهوم فرهنگ » تألیف و ترجمه داریوش آشوری، تهران،1357.
17. Jacques Berque
18- از مقاله فرهنگ از بحرانهای تاریخی جان به در می برد، نوشته حسین مهری، اطلاعات، 1357.
19. Malinowski
20. Le Concept de culture dans les projects de developpement, par: Dominique Desjeux. Dans: La culture clef du developpement-Unesco, p 23.
21- فرهنگ، تمدن و ایدئولوژی – دکتر علی شریعتی، ص14.
22. .La culture clef du developpement. Unesco.1983.p.102
23. Balandier.
24- از مقاله فرهنگ از بحرانهای تاریخی جان به در می برد.
25- همان.
26و27. .La culture clef du developpement unesco,1983. p. 102.
به کوشش: مجتبی ممتازنیا