جمعه, 25ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست کتاب‌شناخت فروزش فروزش 4 زبان و مُدرنیّت

فروزش 4

زبان و مُدرنیّت

برگرفته از فصل‌نامه فروزش، شماره چهارم (پاییز 1388)، رويه 54 تا 58

 

گفت‌وگوی با داریوش آشوری
زبان و مُدرنیّت

كتاب زبان باز

اندیشیدن به معنا و ماهیّتِ مدرنیت1 از سویی، و گرفتاریِ ما در چنبره‌ي رابطه با آن از دگر سو، ذهن و ضمیر بسیاری از روشن‌فكرانِ ما را به خود مشغول کرده است. یکی از این روشن‌فكران داریوش آشوری‌ است که تأثير چند دهه‌ای حضور او در فضایِ روشن‌فكری ایران غیرقابل انکار است. داریوش آشوری کوشش‌هایِ نظری خویش را در مکتبِ زنده‌یاد خلیل ملکی آغاز کرد و با گذر از کنش‌های سیاسی، اجتماعی، ادبی و فلسفی، اکنون در «خانه‌ي‌ وجود» یعنی عرصه‌ي زبان، به تعبیر مارتین هایدگر، به سر می‌برد و کوششی خستگی‌ناپذیر از دهه‌های پیش برای بالا بردن سطح گفتمانی پیرامون مباحث زبانی در ایران آغاز کرده که کتاب‌هایی چون فرهنگ علوم انسانی، بازاندیشی زبان فارسی و زبانِ باز دست‌آورد این کوشش‌ها و کنش‌هاست.

فرهنگ علوم انساني

به‌هر روی، می‌توان با دیدگاه‌های آشوری موافق بود یا مخالف؛ ولی هرگز نمی‌توان آن‌ها را نادیده گرفت. در دنباله، گفت‌وگوی ما را با داریوش آشوری درباره‌ی زبان، مدرنیت و چالش زبان فارسی با دنیای مدرن بخوانید.

مسعود لقمان

مسعود لقماننزدیک چهار دهه است که داریوش آشوری، بخشِ اعظمِ کوشش‌ها و کنش‌های روشن‌فكرانه‌یِ خویش را معطوف مسأله‌ی زبان کرده است. این‌همه حساسیّت به موضوع زبان از چه روست؟
حساسیتِ من به زبان از سال‌های کودکی آغاز شد. همین که در شش سالگی به دبستان رفتم و خواندن و نوشتنِ پایه‌ای را آموختم، کششِ شدیدی به خواندن ‌یافتم. از سال دوم دبستان، روزنامه‌خوانی را آغاز کردم. در آن زمان کتاب‌های خاص برای کودکان وجود نداشت. از این‌رو، در سال‌های کودکی آن‌چه از ادبیات فولکلوریک به دست می‌آمد، از قصه‌ي خاله سوسکه تا طوطی‌نامه و رستم‌نامه را می‌خواندم تا رسیدم به ترجمه‌های رمان‌های اروپایی. با آغاز نوجوانی و پا گذاشتن به دبیرستان، که دوران پرشور سیاسی با حکومت مصدق بود، به فعالیت سیاسی و حزبی پرداختم و در جوار ادبیات، روزنامه و کتاب درباره‌ي مسايل سیاسی بسیار می‌خواندم و هرچه بیشتر به سوی مسايل نظری سیاست و فلسفه‌ي سیاسی نیز کشیده می‌شدم. در من استعداد شاعرانه‌ای هم بود (که خوش‌بختانه آن را مهار کردم). به شعر فارسی هم بسیار دل‌بسته بودم. در همان سال‌های نوجوانی به خاطر حافظه‌ي خوبی که داشتم، صدها بیت شعر از بزرگان ادبیات فارسی و قطعه‌های بلند، از شاهنامه گرفته تا بوستان سعدی و غزل‌های حافظ، از بر داشتم. کشش من به شعر و استتیک زبان [استاتیک زبان را می‌توان وضعیت کلی و ثابت زبان در نظر گرفت] از سویی، و کنجکاوی در مسايل نظری سیاسی، علمی ‌و فلسفی از دوران نوجوانی از سوی دیگر، به‌طبع می‌بایست جایی با‌هم درآمیخته شود.

در دوران دبستان و دبیرستان استعداد نویسندگی و کشش به آن در من نمایان شد. از 19 سالگی به قلم زدن در مطبوعات پرداختم. آموختنِ زبان انگلیسی و مطالعه در قلمرو علوم سیاسی و فلسفه به آن زبان و دست بردن به ترجمه هم حساسیت مرا به زبان و چندوچون آن افزون‌تر کرد؛ اما‌ یک رخداد بزرگ در زندگی من، این توجه و حساسیت را بسیار بیشتر کرد. آن رویداد آشنا شدن با غلام‌حسین مصاحب و پروژه‌ي دایره‌المعارف فارسی بود که در مؤسسه‌ي انتشارات فرانکلین انجام می‌شد. در سال 1339، من دانش‌جوی «دانش‌کده‌ي حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی» در دانشگاه تهران بودم و مصاحب می‌خواست دو همکار جوان برای کار در دایره‌المعارف بیابد. با معرفی دوستم، ابراهیم مکلا، که او هم دانش‌جوی همان دانش‌کده بود و در دایره‌المعارف کار می‌کرد، من و فریدون بدره‌ای، با دادن امتحانی در ترجمه از انگلیسی، پذیرفته شدیم. کار کردن در دایره‌المعارف زیر نظر مصاحب و آشنا شدن با کار علمی‌ جسورانه و نوآورانه‌ای که او می‌کرد، برای ذهن جوان من سخت آموزنده و انگیزنده بود. دوران نزدیک به دو ساله‌ای که من آن‌‌جا کار کردم، بیش از تمام دوره‌ي درس دبیرستانی، دانش‌گاهی و دوره‌ي دکتری‌ای که ناتمام رها کردم برایم آموزنده بود.‌ یکی از جنبه‌های بسیار اساسی کارِ مصاحب، اندیشیدن به مسايل زبانی و به‌ویژه حوزه‌ي ترم‌شناسی در زمینه‌ي علوم ریاضی، طبیعی، انسانی و مسايل عام واژگانی برای برگرداندن مقاله‌ها از انگلیسی به فارسی بود. آن‌جا بود که من با گستره‌ي عظیم واژگان مدرن، و تنگناهای زبان فارسی برای برگردان آن، آشنا شدم. این آشنایی تخم کنجکاوی و راه‌یابی‌ای را در ذهن من کاشت که در دهه‌های بعد هرچه ریشه‌دارتر و نیرومندتر شد.
در همان دوران که هنوز دانش‌جو بودم، با دانش و تجربه‌ای که از مصاحب در کار دانش‌نامه‌نویسی اندوخته بودم، پروژه‌ي تألیف فرهنگ سیاسی را با ابراهیم مکلّا آغاز کردم و با کناره‌گیری او به تنهایی آن را ادامه دادم. این آغازِ تجربه‌ي شخصی من برای پرداختن به واژگان و ترم‌شناسی علوم سیاسی از دیدِ آکادمیک بود. سالیانی کار ویراستاری در مؤسسه‌ي فرانکلین و بیرون از آن، پرداختن به ترجمه‌ي متن‌های سیاسی، فلسفی و ادبی، سردبیری نامه‌ي علوم اجتماعی در «موسسه‌ي تحقیقات اجتماعی» دانش‌گاه تهران و چند مجله‌ي ادبی و اجتماعی دیگر مرا هر چه بیشتر به اندیشیدن به زبان فارسی، پژوهش در تاریخ آن و هم‌چنین چاره‌اندیشی برای تنگناهای آن در برگردانِ مفهوم‌های علمی ‌و فلسفی مدرن کشاند. نخستین گام بلند در این زمینه، پروژه‌ي برگرداندن ‌یک «فرهنگ علوم اجتماعی» بود که سازمان ‌یونسکو منتشر کرده بود. این پروژه را در سال 1352 در پژوهش‌گاه علوم انسانی آغاز کردم ولی به دلایلی آن کار نیمه‌‌تمام ماند و من ناگزیر از ترک آن دستگاه شدم. اما برای انجام دادن آن پروژه با هم‌کاری دو- سه تن به گردآوری برابر‌نهاده‌های مترجمان فارسی برای واژگان علوم انسانی در زبان‌های فرانسه و انگلیسی پرداخته بودم و چون آن پروژه نتوانست پیش برود، بر آن شدم که آن گردآورده‌ها را برای استفاده‌ي مترجمان منتشر کنم، که در دو جلد، انگلیسی- فارسی و فرانسه- فارسی، با عنوانِ واژگان فلسفه و علوم اجتماعی در سال 1354 منتشر شد. این «واژگان» سرآغازی شد برای جنبشی که در سال‌های بعد برای گردآوری برابرنهاده‌ها در زمینه‌های گوناگون علمی‌ و فنی درگرفت و هم‌چنان دنباله دارد. برای من هم سرآغاز کار و کوشش سی‌‌و‌اند ساله‌ای شد که دست‌آورد آن با عنوان فرهنگ علوم انسانی با دو ویراست تاکنون منتشر شده و ویراست سوم آن را هم در دست دارم.


به تازگی کتابي از شما به نامِ زبانِ باز؛ پژوهشي درباره‌یِ زبان و مدرنیّت از سوی نشر مرکز منتشر شده که در واقع عصاره‌یِ تامّلات چهل ساله‌ی شما پیرامونِ مسأله‌ی زبان است. خواهش‌مندم اندکی درباره‌ی دو مفهوم کلیدی این کتاب‌تان، «زبانِ باز» و «مدرنیّت» و رابطه‌ی میانِ این‌دو توضیح دهید.
مرادِ من از زبانِ باز، از سویی، زبانِ توسعه‌پذیر از نظرِ دستگاهِ واژگانی است با به کار بردنِ توان‌مندی‌های صَرفي، اشتقاقی، و ترکیب‌ساز زبان و از سوی دیگر، باز بودن به روی زبان‌های دیگر برای وام‌گیری واژه‌ها‌ یا مایه‌های واژگانی و نیز تواناییِ انتقال مفهوم‌های تازه از زبان‌های دیگر به فضای خویش. نسبت زبان باز با مدرنیّت از آن جهت است که مدرنیّت‌، یک پروژه شناختِ بی‌نهایت است. اگر به گستره‌ي عظیم و بی‌امان شناختِ علمی ‌در قلمرو علوم طبیعی و علوم انسانی با شاخه‌های بسیارشان و هم‌چنین علوم ریاضی، فلسفه، منطق، هنرشناسی، و ادبیات‌شناسی، و نیز قلمرو فناوري - که با علوم کاربردی رابطه‌اي تنگاتنگ‌ یافته است - نظری بیندازیم، به روشنی می‌بینیم که اگر بنا بود زبان‌هایی که بسترِ این دست‌آوردها هستند در فضای بوم‌گویشیِ پیشامدرن خود می‌ماندند، هرگز نمی‌توانستند بستر چنین دست‌آوردی باشند. آن دست‌آوردها نیز بی این بستر زبانی نمی‌توانست فراچنگ آید. پس، زبانِ مدرنیّت ناگزیر زبان باز است.
زبان‌های انگلیسی و فرانسوي مدرن به دلیل باز بودن به روی زبان‌های کلاسیک لاتینی و ‌یونانی، نه تنها پیشوندها و پسوندها و ستاک‌های آن زبان‌ها را از راه گسترش زبان‌مایه‌ي علمی‌ در خود جذب کرده‌اند، بلکه از این راه توانسته‌اند ساختارهای ترکیبی آن زبان‌ها را نیز بر ساختار تحلیلی ‌یا کم‌ترکیب‌پذیرِ خود سوار کنند و از آن بی‌نهایت بهره بگیرند. واژگان آن زبان‌ها و توانِ ترکیبی‌شان، به صورتِ کوشا و كارآمد، بخشی از ساختار امروزی این زبان‌هاست. و البته، باز بودن این زبان‌ها به روی زبان‌های ‌یک‌دیگر و زبان‌های دیگر و توانِ بی‌نهایت برای جذب واژگان از آن‌ها، به ویژه در مورد زبان انگلیسی، به این زبان‌ها امکان توسعه‌ي بی‌نهایت داده است.


زبانِ باز که به گفته‌ی خودتان «دست‌آورد نهاییِ کارِ پژوهشی و اندیشه»‌یِ شما دربارهِ زبان فارسی است، بیشتر استوار بر رابطه‌ی مدرنیت و زبان‌های مدرني چون انگلیسی، فرانسه و آلمانی است تا رابطه‌ی زبان ما و مدرنیت. چرا با وجودِ این خلاء، شما این کتاب را دست‌آورد نهایی تأمّلات خود می‌دانید؟
البته، به دلیل خستگی زیاد، بخش بررسی زبان فارسی را در این کتاب تمام نکرده‌ام و برای فرصت دیگری گذاشته‌ام. امّا، پیش از این، دو کتاب دیگر هم منتشر کرده‌ام و در آن‌ها به نقد تاریخی زبان فارسی و تنگناهای آن در رابطه با تمدن مدرن پرداخته‌ام. بازاندیشی زبان فارسی به نقد و ارزیابی تاریخی این زبان می‌پردازد، اما چند مقاله هم درباره‌ي پی‌جوییِ روش‌هایِ توسعه‌ي این زبان از راه بهره‌گیری از توان‌مندی‌هایِ اشتقاقی و ترکیبی آن دارد. «درآمد»ِ 50 صفحه‌ای کتاب فرهنگ علوم انسانی نیز به مسايل خاص توسعه‌ي زبان و مدرن‌گری آن می‌پردازد. هم‌چنین روش‌های پیشنهادی من برای توسعه‌ي واژگان علوم انسانی را با درنگ در شگردهای پیشنهادی و کار تکنیکی اشتقاقی و ترکیبی با مایه‌های گسترده‌تر زبانی در متن آن فرهنگ می‌توان دید. در کتاب زبان باز، نشان دادن تنگناهای فنی زبان‌های تحلیلی برای ساخت‌وپرداخت واژگان ترکیبی و اشتقاقی و هم‌چنین رابطه‌ي زبان و زیست‌بوم فرهنگی آن، در حقیقت، هشداری است به فارسی‌زبانان، که زبان‌شان ‌یک زبانِ تحلیلی است وابسته به زیست‌بوم فرهنگیِ پیشامدرن. ‌یعنی برای مدرن‌نگری خود و كارآمدی در این پهنه هم تنگناهای زبانی دارد و هم تنگناهای فرهنگی. کتاب زبان باز با پی‌گیری و طرح چگونگی بالیدن زبان‌ها در بستر پیدایش مدرنیت، می‌خواهد درآمدی باشد به اندیشیدن به این هر دو وجه زبان ما. باری، در ویرایش دیگری از این کتاب در نظر دارم که مسايل زبان فارسی را از این دیدگاه جمع‌بندی کنم.


زبان‌نگاره (دبیره ‌یا خط) تا چه میزان بر باز بودن زبان تأثير دارد؟
زبان‌نگاره‌ها هم می‌توانند در چهره‌بخشی تاریخی به زبان‌ها اثرگذار باشند. پراکنش زبان‌نگاره‌ي لاتینی در اروپا و ترانویسی واژگان ‌یونانی به آن از روزگار باستان، جذب واژگان این دو زبان را در زبان‌های مدرن بسیار آسان کرده است (البته رابطه‌ي تاریخی و فرهنگی با آن دو زبان را هم نباید فراموش کرد). هم‌چنان که ‌یکی بودن زبان‌نگاره‌ي فارسی و عربی راه ورود بی‌پایان واژه‌های عربی را به فارسی هموار کرده بود. ترک‌ها، که زبان‌نگاره‌ي لاتینی را پذیرفته‌اند، واژه‌های زبان‌های اروپایی را در زبان خود بسیار آسان‌تر از ما و عرب‌ها می‌پذیرند.


«زبانِ باز» طبعاً به‌سانِ «جامعه‌یِ باز» دشمنانی دارد. دشمنانِ زبانِ باز کیستند؟
همان دشمنان جامعه‌ي باز!


تقلیل مسأله‌‌ی عقب‌ماندگیِ ما به مسأله‌یِ باز نبودن زبان، آیا نوعی تقلیل معنا نیست؟ به باور من مشکل ما بیشتر در ساحتِ اندیشه است تا زبان. مثلاً با این‌که زبانِ رسمی ‌اکثر کشورهایِ افریقایی ‌یکی از زبان‌های بستر مدرنیت، به‌ویژه، فرانسوي است، بنا بر زاویه‌ای که شما مسأله را طرح می‌کنید نمی‌بایست مسأله‌یِ عقب‌ماندگی می‌داشتند، چرا که از ‌یک زبان باز برخوردارند. بنابراین، آیا فروکاستِ مسأله‌ی ما به مسأله‌ای صرفاً زبانی، ما را به بی‌راهه نمی‌کشاند؟
طرح مسايل زبانی هرگز به معنای فروکاستن همه‌ي مسايل به مسأله‌ي زبان نیست. بلکه تأکید بر اهمیت مسأله‌ي زبان در میان مسايل است. زبان‌ها همگی، در پایه، زبانِ گذران زندگی، وراجی ‌یا ابزار برآوردنِ نیازهای روزانه‌اند، و از این جهت چندان فرقی میان زبانِ فرانسوي و انگلیسی و زبان قبیله‌های افریقایی ‌یا هر جای دیگر نیست. مسأله ساحتِ کاربردی زبان و درجه‌ي كارآمدی و پروردگی آن برای مرتبه‌های عالی‌تر علمی‌، ادبی و نظری‌ است. دانستن ‌یک زبان در ساحتِ پایه‌ای برای گذران زندگی با دانستن آن در ساحت عالی علمی ‌و ادبی، هم از نظر کیفیت و هم کمیت، بسیار تفاوت دارد. برای رسیدن به ساحت عالی باید در محیطِ درستِ پرورش جای داشت و سال‌ها دانش‌آموزی کرد و، به قول عهد قدیم، دودِ چراغ خورد تا به جایی رسید.

 

داريوش آشوري کار کردن در دایرة‌المعارف زیر نظر مصاحب و آشنا شدن با کار علمی‌ جسورانه و نوآورانه‌ای که او می‌کرد، برای ذهن جوان من سخت آموزنده و انگیزنده بود

فکر، به معنای فکر علمی، فلسفی و منطقی، ‌یا اندیشه‌ي گفتمانی در ساحت عالی، بی زبان سنجیده‌ي ورزیده‌ي كارآمد و پرورده در دامان سنتِ دیرپا نمی‌تواند وجود داشته باشد. هر کسی هر زبانی را در هر ساحتی نمی‌تواند به کار برد و هر زبانی نیز شایستگی و توانایی کاربرد در هر ساحتی از علم و اندیشه و ادبیات را ندارد؛ بنا‌بر‌این، اندیشیدن به زبان به بی‌راهه رفتن نیست، بلکه راه‌گشایی برای اندیشه‌ي سنجیده در هر زمینه است. به هر زبانی می‌شود وراجی کرد ‌یا حرف‌های گنگ و بی‌معنا، چه بسا به نام علم، فلسفه و ادبیات زد، اما آفرینش علمی ‌و فلسفی، هم‌چنان که ادبی، در ساحت عالی به هر زبانی ممکن نیست. از جمله، چنان که می‌دانید، ترجمه‌ي دست‌آوردهای عالی اندیشه، علم و ادبیات از ‌یک زبانِ بالیده پرمایه به زبانی تُنُک‌مایه ناممکن است. بسیاری زبان‌ها در این زمینه‌ها «طوطیانه» رفتار می‌کنند و از سر تقلید، چیزهایی را بازگو می‌کنند که به راستی مال ایشان و سخن‌گویان‌شان نیست. پرورده‌ترین و كارآمدترینِ زبان‌ها نیز می‌توانند طوطیانه به کار روند، اگر که ذهنِ پرورده‌ي اندیشنده در پس پشت‌شان نباشد.


مسأله‌ی دیگر این است که زبان‌هایِ باز بر اثرِ گسترشِ افقِ فرهنگ روزآمد شده‌اند، ولی آن‌چه از کتاب زبانِ باز شما برمی‌آید این است که شما برآنید تا از طریقِ گسترش افق زبان به گسترش چشم‌اندازهایِ فرهنگی دست ‌یازید. این موضوع را چگونه شرح می‌دهید؟
رابطه‌ي زبان و فرهنگ، دوسویه و درهم تنیده است. فرهنگ برحسب نیازها و فضای خود زبان می‌آفریند ‌یا زبانِ خود را فضای ویژه می‌بخشد، هم‌چنین زبان با باز بودن ‌یا باز شدن به روی فرهنگ دیگر می‌تواند سازمایه‌های تازه‌ي فکر، فرهنگ و رفتار را از آن وارد فضای فرهنگ بومی ‌کند و آن را دیگرگون کند. این بستگی به وضع تاریخی جامعه‌ها دارد. فرهنگ‌های فرادست از راه زبان‌های خود به فرهنگ‌های فرودست زور می‌آورند تا جایی که زبان‌شان زبان‌های فرودست را از میدان به در می‌کند و جانشین‌شان می‌شود. فرهنگ مدرن از راه زبان وارد فضای فرهنگ و ذهنیت مردمان پیشامدرن می‌شود. در نتیجه زبان‌شان باید بُردار آن فرهنگ به درون فضای فرهنگی بومی ‌شود‌. بنابراین، بی‌ مدرن شدن زبان، جذبِ خودآگاهانه و سنجیده‌ي دست‌آوردهای فرهنگ مدرن ممکن نیست.


اما برسیم به یک پرسش اساسی‌تر و آن‌هم رابطه‌ی میان زبانِ علمی ‌و زبان طبیعی است. به نظر شما مرز میان این‌ دو در کجاست؟
زبان علمی ‌نیز بر پایه‌ي زبانِ طبیعی قرار دارد که زبان گفتار و نوشتار است. اما هر علمی ‌برای عرضه گزاره‌های خود به دستگاه ترم‌شناسی ويژه‌ای نیاز دارد [ترم‌شناسی (terminological) به معنای وابسته به مجموعه اصطلاحات یا وابسته به اصطلاحات علمى و فنى است]. در نتیجه، با برگزیدن واژه‌هایی خاص ‌یا با برساختن مشتق‌ها‌ یا ترکیب‌هایی از مایه‌های زبان طبیعی ‌یا وام‌گیری از زبان‌های دیگر، با دادن تعریفی كارآمد از آن‌ها، می‌باید ترم‌هایی با کاربرد علمی ‌بسازد. برای مثال، علم هندسه با دادن تعریفی حدگذار به نقطه، خط، سطح و حجم خود را پایه‌گذاری می‌کند. به این ترتیب، واژگان علمی ‌و فلسفی و متن‌های تولیدشده بر پایه‌ي آن‌ها در برابرِ زبانِ همگانی هویتی جداگانه می‌یابد. این کاری است که در طول تاریخ علم و اندیشه همه جا می‌کرده‌اند، از جمله در عربی و فارسی برای ترجمه‌ي مفهوم‌های علمی‌ و فلسفی ‌یونانی‌ یا برای برساختن مفهوم‌های تازه در حوزه‌ي علوم سنتی در قلمرو تمدن اسلامی. اما تمدن مدرن با مرکزیتی که در ساختار خود به علم و پژوهش داده است به گستره‌ي واژگانی بی‌کرانی نیاز دارد. از جمله، با گسترش بی‌کران علوم زیست‌شناختی با شاخه‌های بسیار که هدف‌شان شناخت میلیون‌ها نوع باشندگانِ جان‌دار در تمامی ‌پهنه‌های جغرافیایی و در طول تاریخِ میلیارد سالانه‌ي زندگی بر روی زمین است. این شناخت به پژوهش در کالبدشناسی، فیزیولوژی و زیست‌بوم‌شناسی ‌یکایک آن‌ها، از درشت‌پیکر و ریزپیکر (میکروسکوپیک)، و نام‌گذاری‌ یکایک نوع‌ها، و اندام‌ها و کارکردهاي‌شان می‌پردازد که، چنان‌که می‌بینید، به گستره‌ای از میلیون‌ها واژه نیاز دارد. هیچ‌یک از زبان‌های طبیعی روی زمین از عهده‌ي چنین کاری، حتا در حد جزو کوچکی از آن، برنمی‌آید و بر این‌ها بیفزایید تمامی ‌علوم هواشناسی، زمین‌شناسی، دریا‌شناسی، اتم‌شناسی، مولکول‌شناسی و علوم جغرافیایی را با شاخه‌های بسیارشان. و در جوار آن‌ها بنگرید به دستگاه‌های کلان ترم‌شناسی علوم انسانی از اقتصاد، علوم‌سیاسی، جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی، روان‌شناسی، تاریخ‌شناسی، هنر‌شناسی، ادبیات‌شناسی، زبان‌شناسی و جز آن‌ها، هم‌چنین فلسفه و شاخه‌های فراوان‌آن. بنابراین، برای پاسخ‌گویی به این نیاز عظیم واژگانی راهی جز رهیافتِ تکنولوژیک به زبان و ساخت‌وساز مکانیکی واژگان نیست. اما آن‌چه از رهیافت تکنولوژیک به زبان حاصل می‌شود با نشستن در بستر «زبانِ طبیعی» و آموخته شدن اهل زبان با آن‌ها خود به پاره‌ای از «زبانِ طبیعی» بدل می‌شود. در این مورد می‌توانید به کتاب زبان باز نگاه کنید.


اگر موافق باشید روی مسأله‌ي زبان فارسی تمرکز بیشتری کنیم. به‌قولی بزرگ‌ترین میراث‌هایِ ادبیِ جهان به زبان فارسی نوشته شده است. به نظر شما چگونه می‌توان از این میراثِ شگفتِ ادبی برای مدرن کردن زبان فارسی بهره برد؟ و اصلاً رابطه‌ی زبان ادبی و زبان علمی‌ چیست؟
این‌که زبان فارسی میراث شاعرانه- عرفانی بزرگی دارد گفت‌وگو ندارد. اما این‌که این میراث «بزرگ‌ترینِ میراث‌های ادبی جهان» است، من نمی‌توانم داوری کنم. برای چنین داوری، کسی باید باشد که همه‌ي ادبیات جهان را بشناسد. به هر حال، من چنان کسی نیستم. و امّا در مورد این‌که از این میراث می‌توان برای مدرن کردن زبان فارسی بهره برد، پاسخ من مثبت است، اما نه این‌که گمان کنیم تمامی‌ مسأله را با این میراث می‌توان حل کرد. چنین گمان نادرستی در میان فارسی‌زبانان هست و از پرسش شما هم چنین گمانی برمی‌آید.
«رابطه‌ي زبان ادبی و زبان علمی»، هر‌یک از این دو قلمرو، رفتار زبانی ویژه‌ای را می‌طلبد که از نظر بنیاد چه بسا ضد ‌یکدیگر است. این بحث را من در بخش ‌یکم «درآمد» فرهنگ علوم انسانی با همین عنوان «زبانِ علمی‌ و زبانِ ادبی» کرده‌ام و در این‌جا تکرار نمی‌کنم.


پس چگونه زبان فارسی می‌تواند قلمروهايِ زبانیِ مدرنِ خود را آگاهانه سازمان دهد؟
نخست با شناسایی اصل مسأله.‌ یعنی طرح این پرسش که ما با دنباله‌روی از زبان‌های پیش‌آهنگ مدرنیت به دنبال چیستیم. و فهمیدن مسأله از جهت نسبت مدرنیّت و زبان در ساحتِ جهان، نه از درونِ تنگنای ناسیونالیسم ایرانی و هیجان‌های آن. بازشناسی قلمروهای گوناگون زبانی، مانند زبان ادبی و زبان علمی، و باز در هر‌یک از این قلمروها بازشناسی ویژگی‌های زبانی علوم طبیعی در برابر علوم انسانی. و سرانجام شناخت این‌که در کدام قلمروها می‌باید زبانِ جهانی علم را به رسمیت شناخت و از این گمان نادرست دست برداشت که زبان فارسی با توانایی ترکیب‌سازی‌اش می‌تواند به همه‌ي آن‌ها پاسخ گوید و برای آن‌ها برابرسازی کند. در قلمرو علوم انسانی و فلسفه، به گمان من، می‌باید به فکر برابرسازی بود. اما با نگاه دقیق‌تر، و بلکه بسیار دقیق‌تر، از آن‌چه تاکنون کرده‌ایم، و‌ یافتن معیارهای فنی برای واژه‌سازی. من این کار را تا حدودی که از دستم برمی‌آمده در فرهنگ علوم انسانی و کارهای دیگرم کرده‌ام، اما هنوز به کار بسیار بیشتری نیاز داریم. از جمله بازشناسیِ این‌که کجا باید وام‌گیری واژگانی کرد و از واژه‌سازی شکسته‌بسته دست برداشت. در این مورد می‌توانید به «درآمد» فرهنگ علوم انسانی نگاه کنید.


الگوی درست‌نویسی در کتاب‌هايی چون غلط ننویسیم استاد ابوالحسن نجفی، برپایه‌یِ زبانِ گذشتگان است. این شیوه، که برگرفته از اندیشه‌یِ پیشا‌مدرنی است که زبان را هم‌چون موهبتی قدسی و ایستا می‌نگرد و معیارش در زمینه‌یِ زبان – هم‌چون سایر زمینه‌های زیستی و رفتاری - عادت‌های نیاکان‌اند، تا چه میزان می‌تواند پاسخ‌گوی نیازهای زبانیِ جامعه‌یِ ما باشد؟
البته نظرها و پیشنهادهای آقای نجفی و دیگر کسانی که قاعده‌های درست‌نویسی را با ملاک‌های ادبی طرح می‌کنند، به جای خود در خور درنگ و آموختنی‌ است اما به بحث توسعه‌ي زبان مربوط نمی‌شود. نگرش ادیبانه به زبان به جای خود درست و ضروری ا‌ست، اگر که نخواهد زبانِ «شعر و ادب» را معیار مطلق کاربرد زبان در همه‌ي عرصه‌ها قرار دهد.


یکی از کارهای فرهنگستان دوم واژه‌سازی بر پایه‌ي زبان‌های مادر زبان فارسی (اوستایی، پارسیِ ‌باستان و پهلوی) بود. آیا نمی‌توان این‌کار را مشابه کار زبان‌های مدرن در بهره‌گيري از واژگان زبان‌های ‌یونانی و لاتینی دانست؟ هم‌چنین نظر شما درباره‌ي واژه‌سازی بر پایه‌ی زبان‌های باستانی چیست؟
ما‌ یک تجربه‌ي دلیرانه و درخور درنگ در این زمینه داریم. و آن کاری‌ است که آقای شمس‌الدین ادیب‌سلطانی در چندین متن بسیار مهم کرده است. ادیب‌سلطانی کوشیده است الگوی واژه‌سازی زبان‌های اروپایی از مایه‌های ‌یونانی و لاتینی را با به کار بردنِ زبان‌مایه‌های فارسی میانه و باستان به زبان فارسی آورد. اما این کار، هم‌چنان که می‌دانید، با ایستادگی سخت و حتی با پرخاش‌های فراوان روبه‌رو شده است.
مشکل اساسی داستان، که ادیب‌سلطانی به آن توجه ندارد، این است که ما با زبان‌های فارسی میانه و باستان، همان نسبت و رابطه‌ای را نداریم که اروپاییان با زبان‌های کلاسیک لاتینی و‌ یونانی داشته‌اند و دارند. برای ما آن‌ها زبان‌های مرده و فراموش‌شده‌اند. در حقیقت، پژوهش‌های زبان‌شناسی تاریخی اروپایی در سده‌ي نوزدهم بود که ما را از وجود آن‌ها باخبر کرد؛ و تنها دانش‌ورانِ زبان‌شناسی تاریخی در قلمرو زبان‌های ایرانی این زبان‌ها را می‌شناسند. حال آن‌که، زبان لاتینی، تا سده‌ي هجدهم، زبان نوشتاری فکر و فرهنگ و دین در اروپا بود و زبان ‌یونانی هم، با شأن و شوکت بسیار والا، به عنوان زبان علم و فرهنگ‌ یونانی باستانی، در نوزايي (رُنسانس) پا به میدان دانش‌وری اروپا گذاشت. در آغاز بالیدن زبان‌های بوم‌گویشی اروپا، مانند انگلیسی، فرانسه و آلمانی، می‌توان گفت که همه‌ي دانش‌وران، این زبان‌های کلاسیک را می‌دانستند. به لاتینی می‌نوشتند و حتا می‌توانستند به آن سخن گویند؛ در نتیجه، برای ایشان وام‌گیری از آن زبان‌ها بسیار طبیعی و ساده بود. مانند وضعی که دانش‌وری سنتی ما تا ‌یک سده پیش نسبت به زبان عربی داشت.2 به عبارتِ دیگر، باز بودنِ زبان‌ها به رویِ هم است که امکان وام‌گیری زبانی را فراهم می‌کند؛ هم‌چنان که با بسته شدن زبان فارسی به روی زبان عربی و باز شدن آن به روی فرانسه و سپس انگلیسی، جهتِ وام‌گیری زبانی دیگر شد.
روش ادیب‌سلطانی ‌یک گرته‌برداری زبانی صرف است، بی‌توجه به مسايل تاریخی و فرهنگی زبان. من گمان نمی‌کنم که این روش، چنان که تجربه نشان داده است، در قلمرو علوم انسانی و فلسفه بختي داشته باشد. اما‌ یک علم‌وَرِ برجسته‌ي ایرانی، آقای محمد حیدری‌ملایری، اخترشناس رصدخانه‌ي پاریس، در زمینه‌ي اخترفیزیک، با کاربرد این روش - یعنی بهره‌گیری از زبان‌مایه‌های باستانی ایرانی- دست ‌اندر کار فراهم آوردن ‌یک فرهنگ چندزبانه است.3 این کار اکنون از نیمه گذشته و بر روی اینترنت در دسترس است. باید دید که تجربه‌ي ایشان در جامعه‌ي علمی ‌ایرانی به کجا خواهد کشید. و اما، برای گسترش دامنه‌ي توانش‌های زبانی‌مان با زنده کردن برخی پیشوندها، پسوندها و ستاک‌های باستانی در زبان کنونی موافقم و این کار را تا حدودی در فرهنگ علوم انسانی کرده‌ام؛ اما این کار را باید با نرمش بسیار و گام‌به‌گام کرد تا اهل زبان را نرماند. از جمله این کارها در آن فرهنگ گسترش کاربردِ پیشوندهای «تَرا- » و «پیرا- » است که فرهنگستان دوم در «ترابری» و «پیراپزشکی» زنده کرد.


واژه‌سازی و ساخت برابر‌نهاده‌های علمی همواره یکی از دغدغه‌های شما بوده است. همان‌گونه که اشاره کردید این کار در کتاب فرهنگ علوم انسانیِ شما نمود بارز دارد. برخی از واژگان برساخته‌ی شما مانند «گفتمان» به سرعت همه‌گیر شد و برخی دیگر هنوز جای کار دارد. این‌ تلاش پی‌گیر شما در حقیقت به کار یک فرهنگستان می‌ماند تا کوششی تک‌نفره. آن‌چه مایلم شرح دهید این است که شما از چه تکنیک‌هایی برای واژه‌سازی بهره می‌برید؟
کار من در اساس ترکیب‌سازی و مشتق‌سازی‌ست. اما این بحث جنبه‌های فنی باریکی دارد که آن را این‌جا نمی‌شود شرح داد. این‌که من با چه مایه‌های زبانی کار می‌کنم و چه مایه‌های زبانی را برای گسترش واژگان فارسی پیشنهاد می‌کنم بحث درازی می‌طلبد. در ویرایش بعدی کتاب زبان باز، سرِ آن دارم که به آن بپردازم. به هر حال، در بازاندیشیِ زبان فارسی و «درآمدِ» فرهنگ علوم انسانی از جنبه‌هایی به این مسايل پرداخته‌ام.


پس از انقلاب 57، ما شاهدِ تلاشِ گسترده‌یِ نهاد قدرت برای رازآمیز کردن و نوعی نگاهي فراطبيعي (ماوراءالطبیعی) در عرصه‌یِ سیاست، اجتماع، فرهنگ و ... به زبان فارسی هستیم. این نوع بهره‌گیری از زبان توسط لایه‌هایِ قدرت، چه تأثيری روی زبان فارسی داشته است؟
در پهنه‌ي زبان آن‌چه به دنبال انقلاب رخ داده، به دلایل جامعه‌شناختی - که این‌جا جای پرداختن به آن‌ها نیست - به عکس آن‌چه بسیاری می‌پندارند، کنار گذاشته شدن زبان حوزوی سنتی و مدرن‌تر شدن و، در نتیجه، فارسی‌تر شدن آن زبان است. فشار شرایط انقلابی و شکل‌گیری ساختار قدرت تازه و نیاز به تولید گفتمان‌های تازه در همه‌ي زمینه‌ها با منطق سخن‌وری مدرن، از جمله سخن‌وری انقلابی، زبان فارسی را در کل از زبان سنتی دور و بسیار مدرن‌تر کرده است.


شما وضعیت کنونی و چشم‌اندازِ آینده‌ی زبانِ فارسی در جایگاهِ زبانِ كشوري «جهان سومي»4 در رویارویی با چالشِ مدرنیّت و ضرورت‌های زبانیِ آن را چگونه می‌بینید؟
آینده‌ي زبان فارسی بستگی به بسیاری عوامل سیاسی و فرهنگی دارد که آینده‌ي هیچ‌یک از آن‌ها روشن نیست. آن‌چه از دستِ کوته ‌یک پژوهنده‌ي گوشه‌نشین چون من برمی‌آید، اندیشیدن به مسأله و کوشش برای خودآگاهی به جنبه‌های زبانی و فرهنگی آن است و طرح آن‌ها. اما سرنوشت و آینده‌ي چنین کارهایی چه بسا بستگی به بخت و اقبال دارد و از دست ما خارج است.


پي‌نوشت‌ها:
1. مدرنیّت (modernity) در ادبیات داریوش آشوری، نامی‌ است برایِ صورتِ نوینی از زندگی و رفتارِ بشری که در قالبِ شناختِ علمی، سازمان‌بندیِ تکنیکی و صنعتی، همراه با صورتِ تازه‌ای از نهادهایِ سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگِ در خورِ آن، شکل گرفته است. این صورتِ تازه، همراه با تمامیِ دگرگونی‌هایِ ژرف در عالم زندگی و رفتارِ بشری، صورتِ تازه‌ای از فهمِ زبان و رفتار با آن را نیز پدید آورده است که برایِ پیشرفتِ علم و تکنولوژی و کارکردِ آن‌ها و نیز کارکردِ تمامیِ نهادهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگیِ مدرن ضرورتِ تامّ دارد. از این‌رو، فهم درست و ژرف مدرنیّت و دست‌یابی به ژرف‌نایِ دست‌آوردهایِ آن بدونِ فهم‌ِ کاری که با زبانِ آن شده است، ممکن نیست – م. ل.
2. به نظر مي‌رسد كه بايد ميانِ دانستن يك زبان و رابطه داشتن با آن فاصله گذارد. هر چند ديدگاه استاد آشوري درباره‌ي ناآشنايي بيشتر دانش‌وران ايراني با زبان‌هاي كهن ايراني در خورِ نگرش است اما واقعيتِ پيوند تاريخي زبانِ كنوني ما با آن زبان‌ها را به زير پرسش نمي‌برد. از سويي ديگر، هم‌خانواده بودن زبان فارسي با زبان‌هاي اروپايي، و در نتيجه وجودِ همان سامانه‌ي وندي در اين زبان، امكان ديگري است كه مي‌تواند ما را به گستردگي تركيب‌سازي فارسي اميدوار كند – سردبير.
3. در اين‌باره، به جز كوشش‌هاي شخص شادروان استاد حسابي، مي‌توان اشاره‌اي هم داشت به تلاش‌هاي دكتر حسين وحيدي: واژگان اقتصادي (انگليسي- عربي- فارسي)، انتشارات تهران، 1375 – سردبير.
4. جهان سومی در ادبیات داریوش آشوری به معنای کشورهایِ وامانده در وضع آشوب‌زده در میانِ جهان‌هایِ «سنتی» و «مدرن» است – م. ل.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه