تیرههای ایرانی
ملاحظاتی درباره زبان آذربایجان (بخش دوم)
- تيرههای ايرانی
- نمایش از چهارشنبه, 17 آذر 1389 10:22
- بازدید: 6680
برگرفته از تارنمای آذرپادگان
دکتر محمد امین ریاحی
به این مساله که مـردم ولایات شمال غرب و حتی مرکز ایـران (قلمرو و ماد قدیم) زبان ایرانی واحدی داشتهاند، در کتاب «الفهرست» ابنالندیم که قدیمیترین و دقیقترین تقسیمبندی از زبانها و گویشهای ایرانی در قرون نخستین پس از اسلام است،تصریح شده است. ابنالندیم از زبان «ابن مقفع» آورده است که زبانهای ایرانی عبارت است از: «فهلوی، دری، فارسی، خوزی و سریانی. اما فهلوی منسوب به فهله است. و فهله نامی است که بر پنج ناحیه اطلاق میشود:اصفهان، ری، همدان، ماهنهاوند، آذربایجان» و میگوید: زبان دری زبان رسمی و درباری، و اصل آن از خراسان و بلخ و مشرق ایـران بوده. پارسی، زبان موبدان و منشا آن از فارس بود. خوزی را شاهان وبزرگان درخلوت به کار میبردند، و سریانی زبان مـردم بینالنهرین بود.3
از آخرین تحقیقات زبان شناسان همچنین برمیآید که لهجههای ایرانی امروز شمال غرب ایـران، از تاتی باکو و خلخالی و هرزنی و کرینگانی تـا سمنانی و شهمیرزادی و خوزی یک گروه زبانی است. و این همه یادگارهایی از آن زبان واحدی است که قرائن و نمونههایی از پیوستگی آن نشان دادیم و بـا لهجههای مرکزی که از نزدیکی قم تـا حوالی یزد و کرمان و شیر از بدانها سخن میگویند (از جمله نطنزی و میمهای و قمشهای و وفسی و آشتیانی و خونساری و محلاتی و نایینی)، و لهجههای ساحل دریای خزر (گیلکی و طبری و تالشی و تاتی) نزدیکهایی به هم دارند. 4
شبههای نیست که گویشهای زبان فهلوی شهر به شهر تفاوتهایی بـا هم داشته و قرن به قرن در تحت تاثیر گویشهای مجاور تغییر میکرده است. و طبیعی است که اینک هر گونه داوری دقیق علمی در این باره موکول به این است که متخصصان زبانشناسی همهی نمونههای مکتوب بازمانده را براساس کهنترین نسخ خطی، مقابله و بررسی و نتیجهگیری نمایند. و تـا آن روز آن چه میگوییم، ارزش یک حدس و نظریه را دارد. اما اگر بپذیریم که زبان ایرانی مـردم آذربایجان بـا زبان نواحی مجاور (قلمرو ماد قدیم) یکی بوده، آن وقت این پرسش پیش میآید که آن زبان ایرانی را چه مینامیدهاند و امروز باید چه نامیده شود؟
کسروی به گونهای که در مقدمهی رسالهی خود مینویسد، تحقیق خود را وقتی آغاز کرده که تازه کسانی بـا هدفهای سیاسی معینی، نواحی شمالی ارس را که هیچ گاه نام آذربایجان نداشته و در قرون گذشته همیشه اران و در اواخر، قفقاز نامیده میشده، آذربایجان نام نهاده بودند و زبان ترکی آذربایجان را زبان آذری مینامیدند که متاسفانه امروز هم نه تنها پیروان آن سیاستها بلکه خودیها بیغرض اما بیاطلاع نیز، گاهی همان تعبیر را به کار میبرند.
او بـا دلیلهای محکم و به استناد منابع قدیم ثابت کرد که «زبان باستان آذربایگان» ترکی نبوده، بلکه یک زبان کاملا ایرانی بوده است و تعبیر آذری برای ترکی امروز، جعلی و ساختگی است و منحصرا باید دربارهی آن زبان کهن ایرانی به کار رود. این نامگذاری برای خنثی کردن فریبکاری سیاستهای خارجی و فریفتگان آنها البته قرین مصلحت است ولی در این که آیا در گذشته کاربرد این تعبیر دربارهی این زبان ایرانی عمومیت داشته یا نه، جای سخن است.
از همهی شواهدی که کسروی و دیگران دربارهی زبان کهن ایرانی معمول در آذربایجان از مولفان کهن نقل کردهاند، تنها یاقوت است که در «معجم الادبا» در شرح حال ابوالعلا معری ضمن نقل داستان گفتوگوی خطیب تبریزی بـا یکی از همشهریانش، تعبیر آذری را دربارهی آن زبان کهن ایرانی به کار برده و بار دیگذر در معجمالبلدان در ذکر زبان مـردم آذربایجان هم تعبیر «العجم الاذریه» دربارهی مـردم به معنی «ایرانیان آذربایجانی» آمده است. در تعدادی از منابع دیگر: صورت الارض ابن حوقل، احسن التقاسیم مقدسی، مسالک و ممالک اصطخری، زبان مـردم آذربایجان، «فارسی» (یعنی ایرانی) ذکر شده است. طبری هم در حوادث سال 235 ضمن شرح حال محمدبن بعیث حاکم مرند مینویسد، که در مراغه پیران آن شهر اشعار فارسی او را میخواندهاند که قطعا مراد شعرهایی به زبان «فهلوی» بوده است.
در بیتی از قطران تبریزی هم که «پارسی» را در برابر دری آورده، ظاهرا پارسی در مورد زبان آذربایجان به کار رفته، در برابر دری خراسان:
بلبل به سان مطرب بیدل فراز گل
گه پارسی نوزاد، گاهی زند دری5
پیداست که پارسی و پهلوی در تعبیر مولفان و شاعران به جای هم به کار میرفته است؛همانگونه که در آثار دانشمندان و زبانشناسان متاخر و معاصر هم، پهلوی گاهی به زبانهای پارتها و گاهی به طور اعم برای زبان ایرانی میانه (زبان اشکانیان و ساسانیان) اطلاق شده است. در برابر، همان گونه که پیش از این گفتیم، ابنندیم، زبان مـردم آذربایجان را در برابر زبان دری شرق ایـران وزبان پارسی موبدان، فهلوی نامیده است. خوارزمی هم در مفاتیحالعلوم (فصل ششم از باب ششم) همان را (ظاهرا بـا استفاده از الفهرست) نقل کرده است. در سلسله النسب و صفوهالصفا از دوبیتیهای آذری شیخ صفیالدین و دیگران به پهلوی تعبیر شده است. حمدالله مستوفی هم زبان مـردم آذربایجان را پهلوی نامیده و گونههای آن را: در زنجان (پهلوی راست)، در مراغه (پهلوی مغیر)، در گشتاسفی، ولایت بینباکو و اردبیل (پهلوی به جیلانی باز بسته) ذکر کرده است.
حقیقت این است که این گویشها که در سراسر قلمرو ماد قدیم (بـا کم و بیش اختلاف در هر شهر و ناحیه) وجود داشته، در مجموع دنبالهی پهلوی پیش از اسلام است و آن همانگونه که کسروی گفته: «زبان مادان است که پس از درآمد ایشان به آذربایجان و این پیرامونها بـا زبان بومیان پیشین در آمیخته و رنگ و شیوهی دیگری پیدا کرده است» (ص 32 رسالهی آذری). شاید بهتر باشد که مجموعهی این گویشها را برای تمایز بـا پهلوی پیش از اسلام «فهلوی» بنامیم، همانگونه که در گذشته هم ترانههای این زبان را در کتابها، زیر نام «فهلویات» میآورند.
دربارهی نام زبان آذری یا فهلوی آذربایجان، در چهل سال اخیر پس از انتشار رسالهی انارجانی یک اشکال و ابهام دیگر نیز پیش روی پژوهندگان قرار گرفته و آن کاربرد تعبیر «رازی» یا «راژی» برای این گویش است. اندکی بعد در روضات الجنان و در یک جنگ مورخ 1125 نیز این تعبیر دیده شده و محققان به حدس و گمان آن را توجیه کردهاند. روحی انارجانی در فصل ششم رساله ی خود در تعریف جوان تعبیر «راژی دان شهری خوان» را به کاربرده که به نظر من به شرحی که در زیر خواهم گفت، به معنی کسی است که «زبان فهلوی میداند، و ترانههای فهلوی را به آواز خوش میخواند». از دگرسو، در روضات الجنان حافظ حسین کربلایی (متوفی 997) در شرح حال ماماعصمت اسبستی از مـردم حوالی تبریز و از صوفیان قرن نهم آمده است: «این شعر را که به زبان راژی است، و مـردم آن را شهری میگویند، خواندهاند.» 6 در جنگ مکتوب در 1125 نیز، دربارهی مهان کشفی از مـردم نمین اردبیل در قرن هشتم، آمده است: « او را به زبان رازی اشعار آبدار بسیار است».
کسروی پنج دو بیتی زیر عنوان «راجی» از جنگ طالش در رسالهی خود (ص 64 و 65) نقل کرده است که به نظر من در آن جا هم راجی نام شاعر نیست، بلکه به معنی «فهلویات» و صورتی از راژی و رازی است. محققان دربارهی تعبیرات «رازی» و «شهری» در رسالهی انارجانی و روضات الجنان و اشعار مهان کشفی حدسهای مختلف زدهاند. مفصلتر از همه بحثی است که مرحوم ادیب طوسی کرده،و چنین نتیجه گرفته است: «... چون از عهد ترکمانان قراقویونلو رفته رفته ترکی رواج یافته و زبان آذری متروک شده، محاورهی اهالی شهرهای آذربایجان معمولا به ترکی بوده، ولی خواص زبان محلی خود را نیز میشناخته و بـا آن در موارد مخصوص سخن میگفتهاند... بنابراین اطلاق «رازی» یا رازی در قرن هشتم به زبان آذری از آن جهت بوده که در مواقعی مخصوص به این زبان راز دل میگفتهاند، و چون زبان ولایتی آنها بوده، آن را «شهری» میخواندهاند.» 7
مسلم است این حدس و گمان که این زبان را رازی مینامیدهاند، به این علت که بدان «راز دل» میگفتهاند، توجیهی است از روی ناچاری و فقط بر مبنای شباهت لفظی راز و رازی، و قطعا غیر منطقی و ناپذیرفتنی است. حتی از نظر لغوی هم درست نیست؛ زیرا اگر بنا بود کسانی حرفهای محرمانه و سری خود را به لهجهی خاصی ادا کنند، چرا آن را زبانرازی گفتهاند و «زبان راز» نگفتهاند؟ پیش از این، کلید حل معمار را در آن جا نشان دادیم که گفتیم یکی از دو بیتیهای مهان کشفی ـ شاعر رازی سرای نمین اردبیل ـ همان است که نجم رازی از مـردم ری، یکی دو قرن پیش از مهان کشفی، و پنج قرن پیش از کتابت جنگ محتوی دو بیتیهای رازی او، آن را به گویش ولایت خود در کتاب خود آورده است و بـا شواهد متعدد ثابت کردیم که زبان فهلوی از ری تـا شمال غرب ایـران (طبعا بـا اختلافات جزیی در نواحی مختلف) یکی بوده است و از موارد یاد شده برمیآید که آن را رازی مینامیدهاند و بعدها به دلیلی که خواهیم گفت شهری هم نامیده شده است. اکنون هم گویا زبان دلیجان (میان قم و اصفهان) تـا حوالی کاشان را «راجی» مینامند.
همچنین نسیم خنکی که از شمال میآید و از تهـران میگذرد و به نواحی جنوبیتر میرسد، در آنجا باد راجی نامیده میشود.
حالا ببینیم چرا این زبان فهلوی را رازی نامیدهاند و آذربایجانی یا تبریزی نگفتهاند؟ من تصور میکنم دری زبانان خراسان یا کوچنشینانی که از خراسان به سوی غرب میراندهاند، وقتی به ری میرسیدهاند،نخستین بار به زبانی برمیخوردهاند که غیر از زبان دری خراسان بوده و رواج این زبان تـا آذربایجان هم ادامه داشته است و چون نخستین بار این زبان در ری به گوششان رسیده بوده و ری بزرگترین شهر فهلوی زبان بوده، زبان فهلوی شمال غرب ایـران را «رازی» نامیدهاند. بعدها که کوچنشینانی از شمال شرق ایـران به آذربایجان رسیدهاند و به کشش زندگی دامداری و کوچنشینی، نه در شهرها بلکه در دشتها و روستاها بار افکنده و سکونت گزیدهاند، به زبان خود سخن میگفتهاند، اما مـردم شهرها هنوز زبان فهلوی خود را حفظ کرده بودند و زبان فهلوی شهرها را زبان «شهری» مینامیدهاند.
اندک اندک، از اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم که زبان فهلوی به تاثیر عوامل چندی از شهرها هم رخت برمیبست، بازپسین یادگارهای آن، ترانههای فهلوی بود که خوانندگان زمزمه میکردند و این بار «شهری» به «سرود و ترانهی فهلوی» اطلاق شد، و هنرمندان خوشآواز را «شهری خوان» نامیدند. در فرهنگ رشیدی میخوانیم: «شهری، گویندگی است به زبان پهلوی که رامندی نیز گویند». در غیاث اللغات آمده است: «نوعی از سرود که به زبان پهلوی باشد». آنندراج به نقل از بهار عجم و مصطلحات وارسته آورده است: «نوعی از سرود و خوانندگی به زبان پهلوی، مخلص کاشی:
مخلص،ترانهی عشق از اهل عقل مشنو
مشکل بود شنیدن «شهری» ز روستایی
در تذکره نصرآبادی در شرح حال غیرت همدانی آمده است: «خود میگوید که در اوایل حال شهری خوان بودم.. در فن موسیقی و ترتیب اصوات ربط تمام دارد». «شهری» یا ترانههای فهلوی، «اورامن» نیز نامیده میشد. در برهان قاطع آمده است: «اورامن، نوعی از خوانندگی و گویندگی باشد که آن خاصه فارسیان است و شعر آن به زبان پهلوی باشد...» این تعبیر در یک دو بیتی آمده که به نوشتهای ابنبزاز در صفوهالصفا، پیر جنگی برای شیخ صفی خوانده است: «هر که اورامنه به نام بخوند...» (رسالهی آذری، ص 42). در «نامههای عینالقضات» عنوان دو بیتیهای فهلوی «اورامه» آمده، در برهان میخوانیم:«اورامه، به معنی اورامن است که نوعی از گویندگی فارسیان باشد.» تصور میکنم اورامن و اورامه بـا «رامندی» بیارتباط نباشد.
از مجموع قرائن و اوضاع و احوال چنین برمیآید که پس از اسلام به همانسان که بقایای اندیشهها و آیینها و آداب و رسوم کهن در شمال غرب ایـران برجای بوده، و جلوههایی از آن را در آثار صوفیان آن نواحی چون عینالقضات و سهرودی میبینیم، زبان پهلوی نیز در آن نواحی هنوز رواج داشته است، و قطعا شاعران بسیاری بودهاند که به این زبان شعر میسرودهاند. و اشاره کردیم که اشعار پارسی (فهلوی) محمدبن بعیث حاکم مرند در اوایل قرن سوم در آذربایجان معروف بوده است. از سال 420 که بـا فتخ ری به دست محمد غزنوی، حکومتهای ایرانی شرق ایـران به سوی غرب کشیده شدند، شعر دری به قلمرو پهلوی راه گشود و از نخستین دری سرایان این سوی، کاراسی شاهنامه خوان (تاجالدین احمد قزوینی) از ندیمان دربارهای غزنوی و آلبویه را میشناسیم که یک رباعی فراسی دری به نام او در نزههالمجالس شروانی باقی مانده است. در 434 طغرل سلجوقی نواحی مرکزی ایـران را گرفت و «ری» را تختگاه خود ساخت و در 446 آذربایجان را هم به اطاعت درآورد. بـا این پیوستگی سیاسی و نظامی، پیوستگی فرهنگی نیز برقرار گردید و شاعران در آذربایجان به سرودن شعر فارسی دری آغاز کردند که شاید نخستین آنها «قطران تبریزی» (متوفی 465) است که ادعا میکند در شعر دری را بر شاعران آذربایجان گشوده است:
گر مرا بر شعرگویان جهان رشک آمدی
من در شعردری بر شاعران نگشادمی8
طبیعی است که بـا شروع شعر دری، سخنسرایی به فهلوی، یکسره منسوخ نشده و قطعا شاعرانی بودهاند که به هر دو زبان یا به یکی از آن دو زبان ایرانی شعر میسرودهاند، چنان که سیصد سال بعد از آن حمدالله مستوفی که خود از مـردم همین نواحی بوده در «تـاریخ گزیدهی» خود در فصل «اهل الشعر من العجم» میگوید: «شعرای عجم که به زبان پارسی و پهلوی و غیر آن اشعار دارند بسیارند، آن چه مشاهیرند اسامیشان یاد کنیم.» آن گاه در مقابل 78 تن شاعران دریگوی معروف سراسر ایـران، شعر و شرح حال هشت تن گویندگان شمال غرب ایـران را هم میآورد که به زبان فهلوی و انواع آن از رازی و قزوینی و زنجانی و کرجی شعر سرودهاند و این سنت تـا نیمههای حکومت صفوی ادامه داشته است.
بنابراین آن چه گفتهاند و معروف است که چون خراسان و ماوراالنهر دور از خلافت عباسی بوده، شعر و ادب ایرانی از آن جا آغاز شده، حدسی است که کاملا علمی و دقیق نیست و اندکی آمیخته به تسامح است.
درستتر این است که بگوییم پس از چیرگی تازیان، شاعران در هر گوشهی ایـران به زبان ایرانی محل خود شعر میسرودهاند: در شرق ایـران به زبان فارسی دری و در شمال غرب ایـران به زبانهای فهلوی، و در نواحی دیگر به لهجههای ایرانی دیگر. هنگامی هم که نخستین سلسلههای ایرانی در خراسان و ماوراالنهر اعلام استقلال کردند، فارسی دری که زبان کارکنان آن دربارها بود، زبان نامهنویسی دیوانی قرار گرفت. و چون اصولا غنا و استعداد بیشتری داشت و در کاربرد دیوانی هم ورزش و پرورش یافت، و شاعران دریگوی هم از طرف امیران و وزیران حمایت شدند. پس از پیوستن غرب ایـران به قلمرو و سلسلههای واحد ایرانی که باز هم بیشتر به وسیلهی رجال خراسانی اداره میشد، زبان دری اهمیت دیوانی خود را حفظ کرد و در نواحی فهلوی زبان هم گسترش یافت و شعر و ادب دری، شعر و ادب رسمی تمام سرزمین ایـران شد.
اینبار، در کنار فارسی دری، زبان پهلوی به عنوان زبان محاورهی مـردم و شعر فهلوی به صورت ادبیات عامه مـردم بر جای ماند.
فهلوی زبان عواطف ساده و شور وحال و جذبه و غم و شادی مـردم بود، همانطور که فارسی دری زبان رسمی و دیوانی، و عربی زبان ادیعه و استدلالهای دینی بود. در دعا و نفرین آرزومندان، در راز و نیاز عاشقان، در سماع صفویان و خانقاهها، در ترانههای نغمهسرایان در بزمهای اهل ذوق، عبارات فهلوی به گوش میرسید.
وقتی پیرحسن صوفی چشمش به جسد پسرش افتاد که به فرمان اسکندر قراقویونلو به دارش آویخته بودند، این نفرین به فهلوی بر زبانش گذشت: «اسکندر، رودم کشتی، رودت کشاد!» (یعنی اسکندر فرزندم را کشتی، خدا فرزندت را بکشد.» 9
ماماعصمت اسبستی وقتی از دست برزگرش خشمگین شد، به همان زبان فریاد زد: «چکستانی، مپسندم؟» برزگر افتاد و مرد و ماماعصمت برای تعزیت به خانهی او رفت و دو بیتی راژی یا شهری خواند. 10 حتی بلبل حافظ هم به شاخ سرو، گلبانگ پهلوی سر میداد،و به این زبان درس مقامات معنوی میگفت!
ادبیات فهلوی که قدیمترین نمونههای آن منسوب به ابوالعباس نهاوندی (متوفی 331) و باباطاهر همدانی (متوفی 401) و بندار رازی (متوفی 401) در دست است. قطعا دامنهی گستردهای داشته، اما بـا گذشت روزگاران از میان رفت و اینک نمونههای اندکی از آن در دیوانهای شاعران و جنگها و متون نثر فارسی و عربی برجاست، و جستوجو و گردآوری آثار بازماندهی این ادبیات گمشده را از محققان و زبانشناسان باید چشم داشت که همهی یادگارهای گذشته و گویشهای موجود بازمانده از آن را به صورت کلی و یکجا و در کنار هم مورد پژوهش دقیقتر قرار دهند و همانندیها و دگرگونیهای آنها را باز نمایند.
فهلویاتی را که در «المعجم» شمس قیس رازی و تـاریخگزیدهی مستوفی قزوینی آمده، و نمونههایی از فهلویات شاعران قرن هفتم تـا نهم از همام تبریزی، صفیالدین اردبیلی، اوحدی مراغهای، عبدالقادر در مراغهای، مغربی تبریزی، پیش از این مرحوم ادیب طوسی و دیگران منتشر کردهاند. ولی طبعا آثار بازماندهی فهلوی منحصر بدانها نیست. مثلا در میان آثار شاعران نواحی فهلوی زبان در تذکرهها، نمونههای دیگری از شعر پهلوی میتوان یافت، از آن جمله یک دوبیتی دستخورده منسوب به ابوالعباس نهاوندی (متوفی 331) در مجملفصیحی، و یک دو بیتی از عنایت کاشی شاعر قرن دهم در خلاصهالاشعر تقی کاشی و فهلویاتی در جنگ شماره 900 قرن هفنم (مجلس)
در متنهای منثور عرفانی غرب ایـران هم، جایجای دوبیتیهای فهلوی آوردهاند. از آن جمله: در نامههای عینالقضات، و یک ضربالمثل در لطائف الحقایق رشیدالدین فضلالله، 12 فهلوی در یک متن منثور عرفانی ناشناخته از اوایل قرن ششم11 که به نظر من قرینهای است که کتاب اخیر در غرب ایـران تالیف شده است.
حتی در متنهای عربی تالیف شده در غرب ایـران هم دو بیتیهای فهلوی مییابیم. از آن جمله در «التدوین» رافعی قزوینی آمده که اسفندیار جالیزبانی صوفی معروف به اسفندویه در واپسین لحظههای زندگی این بیت فهلوی را بر زبان رانده است:
انون آمدی بح نادهدیار که بحیهدیار
که بحیه رزبو کنده دیوار12
و نیز در یک قطعهی عربی در دیوان ابیالرضا راوندی کاشانی شاعر تازیگوی نیمهاول قرن ششم، یک مصراع فهلوی آمده است: «بت شماج ربد دای جم رمانی»
وجود این همه نمونههای فهلوی در متنهای فارسی و عربی، که قطعا بـا جستوجوی محققان نمونههای بیشتری به دست خواهد آمد، باز هم موید این واقعیت است که پهلوی زبان عامهی مـردم بوده است و خوانندگان آن را خوب میفهمیدهاند.
در بحث از شعر فهلوی، این نکته نباید ناگفته بماند که همهی دو بیتیهای معروف باباطاهر همدانی، و به اصطلاح عروضیان در بحر هزج مسدس محذوف است و تغییراتی هم که در وزن داده میشده، و نمونههای آن در «المعجم» آمده باز هم در این بحر بوده است. و شمس قیس رازی تصریح دارد که: «زحافی که در این وزن مستعمل است در اشعار عرب نبوده است، در قدیم بر این وزن شعر تازی نگفتهاند.»
چنین مینماید که این وزن خاصهی ادبیات فهلوی و یادگار شعر پهلوی پیش از اسلام است و بـا عروض تازی که ایجاد آن را به خلیل ابناحمد نسبت دادهاند، ارتباطی ندارد. و این وزن در غرب ایـران همان اهمیت را داشته که رباعی در شرق ایـران در فارسی دری داشته است.
این را هم بگوییم که اصولا در مقابل شعر عربی، نظم فارسی را «بیت» مینامیدند و همانطور که شادروان بهار حدس زده، این کلمه فارسی است و بـا بیت عربی (به معنی خانه) ارتباطی ندارد. از دگرسو حدس میزنیم که «بیات» در اصطلاح موسیقی، و «بیاتی» نوعی دوبیتیهای ترکی در آذربایجان بـا همین «بیت» و «دوبیتی» مربوط است. 13
مفردات لغات فهلوی هم که امروز فراوان در زبان ترکی آذربایجان موجود است. 14 در متون فارسی پدید آمده در غرب ایـران به کار رفته است. از آن جمله است فرهنگهای کمالالدین حبیش تفلیسی که نمونههای از واژههای فهلوی آنها در پایان شرح حال او در مجلهی آینده نشان داده شده است و نیز عجایب المخلوقات نجیبالدین همدانی و مجمل التواریخ و القصص و اسکندرنامهی قدیم و سمک عیار و ترجمهی محاسن اصفهان مافروخی؛ و کلیهی آن چه میدانیم یا حدس میزنیم که در قلمرو نواحی فهلوی زبان پدید آمده، از این نظر باید مورد بررسی قرار گیرد.
***
آخرین مطالبی که دربارهی زبان کهن آذربایجان باید بررسی شود،این است که : تـا چه زمانی زبان فهلوی یا آذری در آذربایجان رواج داشته و اکثریت مـردم آن را میفهمیدهاند و بدان سخن میگفتهاند؟ در این باره، نخستین بار کسروی چنین نوشت: «این را به آسانی توان پذیرفت که جا باز کردن ترکی برای خود در آذربایجان، و به کنار زدن آن آذری را، پیش از پایان پادشاهی صفوی انجام گرفته» (رسالهی آذری، ص 25). «آذری تـا زمان شاه اسماعیل از شهرها برافتاده بود» (همان جا، ص 60). «بیگمان تـا زمان شاه سلیمان زبان آذری فراموش شده بود» (همانجا، ص 47). اما اینک بـا کشف و انتشار منابعی که در دسترس آن مرحوم نبوده، از قبیل رسالهی انارجانی، روضات الجنان، سیاحتنامهی اولیاچلبی، نوشته جنگ مورخ 1125، پرتوهای تازهای بر این پهنه تابیده و مساله به صورت دیگری درآمده، و آن چه را که او به آسانی و به صورت قطعی و بیگمان پذیرفته، ما به هیچوجه نمیتوانیم بپذیریم.
دربارهی دگر گشت زبان، « آذربایجان و نواحی مجاور آن» نخست این نکته بدیهی را نباید از نظر دور داشت که: این دگرگشت در همه جا همزمان و ناگهان روی نداده بلکه از نیمههای قرن پنجم که پای قبایل ترک به آذربایجان رسیده، به تدریج آغاز شده و به آرامی در طول پنج و شش قرن انجام پذیرفته است.
پیشروی ترکی و واپسنشینی فهلوی در نواحی و شهرهای مختلف و حتی در میان طبقات مختلف مـردم، در زمانهای مختلف به نسبت اوضاع و احوال مختلف جغرافیایی از جمله آب و هوای هر منطقه و میزان سازگاری آن بـا زندگی کوچنشینان، دوری و نزدیکی آن از راههای اصلی و جنگها و کشتارها و مهاجرتها و علل شناخته و ناشناختهی دیگر ارتباط داشته است. به این ترتیب بررسی تقدیم و تاخیر این دگر گشت زبان و تعیین تـاریخ تقریبی آن در هر شهر و ناحیه و روستا جداگانه باید انجام گیرد.
این را میدانیم که نخستین بار بـا رسیدن ترکمنهای سلجوقی در نیمههای قرن پنجم به آذربایجان، زبان ترکی به گوش مـردم فهلوی زبان شهرهایی که بر سر راه بودند، رسید. دویست سال بعد که به موجب همهی قرائن هنوز اکثریت مـردم آذربایجان به زبان کهن خود سخن میگفتند، حمدالله مستوفی در «نزهه القلوب» دربارهی خوی نوشت: «مردمش سفید چهره و ختایینژاد و خوب صورتاند، و بدینسبب خوی را ترکستان ایـران خوانند.» از اینجا برمیآید که شاید نخستین شهری که زبان کهن را از دست داده، خوی بوده و دلیلش روشن است. خوی بر سر راه لشگرکشی و مهاجرت ترکمنها به آسیای صغیر قرار داشت و بـا وضع اقلیمی مساعد برای توقف، کم یا بیش از راه رسیدگان مناسب بود. در سالهای 456 ـ 454 مـردم خوی چندینبار بـا سپاه طغرل سلجوقی جنگیدند15 و در 463 الب ارسلان، خوی را مرکز تجمع سپاهیان برای حمله به روم قرار داد. 16 بعدها سنجر خوی را بـا خاص گرفت (یعنی خالصهی سلطنتی کرد). 17
بعدها در حکومت ترکمنهای آققویونلو و قراقریونلو، میتوان حدس زد که پشتوانهی حکومتی زبان ترکی و نیاز مـردم به تماس بـا عمال حکومت، موجب آشنایی فهلوی زبانان بعضی شهرها بـا زبان نورسیده و عقبنشینی تدریجی فهلوی شده باشد. درست به همان دلیل و به همان صورتی که در آسیای صغیر بـا ورود ترکها و حکومت آنها، به تدریج بومیان «رومی» تبار، ترک زبان شدند. در خود تبریز پایتخت ترکمنها، چنان که از منابع پیش گرفته برمیآید و بـا بررسی اجمالی وضع شاعران آن شهر در «تذکره تحفهی سامی» بیان خواهیم کرد،تـا اواخر قرن دهم هنوز زبان پیشین تغییر نیافته بوده و احتمالا دگرگشت قطعی، در جنگهای پس از شاه تهماسب بـا عثمانیها، و اشغال بیست سالهی آن شهر پیش از شاه عباس بزرگ انجام پذیرفته است.
آن چه از «روضات الجنان» حافظ حسین کربلایی تبریزی (متوفی 997) و رسالهی انارجانی (تالیف شده در 994 ـ 985) بارها در مقالات محققان نقل شده، موید این نظر است که تـا پایان قرن دهم هنوز زبان فهلوی یا آذری در تبریز و بیشتر شهرهای آذربایجان، به کلی از میان نرفته بوده است. اولیا چلبی جهانگرد بسیار مشهور ترک هم به گفتهی خود دوبار در سالهای 1051 و 1056 به آذربایجان آمده، به دوام زبان فهلوی در پارهای نواحی اشاراتی دارد. دربارهی مـردم تبریز میگوید: «ارباب معارف آن به فارسی (احتمالا یعنی فهلوی) تکلم میکنند.» دربارهی نخجوان گوید: «رعایا و مـردم نخجوان به زبان دهقانی حرف میزنند؛ اما عارفان و شاعران و ندیمان ظریفشان بـا ظرافت و نزاکت به زبان پهلوی و مغولی که به زبانهای قدیمی است سخن میگویند. شهرنشینانشان هم به زبانهای دهقانی، دری،فارسی، غازی ]ظ:تازی؟[ پهلوی حرف میزنند... ترکمنهایی که در نواحی مختلف آن ساکنند، لهجههای مختلف مغولی دارند.»18 دربارهی مراغه گوید: «اکثر زنان مراغه به زبان پهلوی گفتوگو میکنند.»
سخن او دربارهی زبان زنان مراغه، فصل رسالهی انارجانی را در «تواضعات اناث تبریز» به زبان کهن به یاد میآوریم و معلوم میشود که خانهنشینی زنان و دوری آنها از اجتماع و بینیازی آنها از گفتوگوهای دیوانی و بازاری سبب شده که طبعا دگرگشتهای زبان در محاورات آنها کمتر و دیرتر اثر بگذارد.
در میان طبقات و گروههای مختلف مـردم هم، زمان و تـاریخ تغییر زبان یکسان نبوده است. مثلا میتوان حدس زد که پس از قیام شاه اسماعیل، بازمانندگان مـردم شافعی، مدتها زبان کهن را حفظ کرده و در مقابل،قزلباشها به زبان جدید سخن میگفتهاند. چنان که گفتیم، واپسین منبع، از آخرین یادگارهای زبان کهن در آذربایجان، مسطورات جنگ مکتوب در 1125 است که دوبیتیهای رازی «مهان کشفی» شاعر نمین آذربایجان در آن آمده، و از آنجام معلوم میشود که شعر فهلوی نجم رازی بـا پانصد سال فاصلهی زمانی و یک صدفرسنگ فاصلهی مکانی، هنوز در شمال شرق آذربایجان به زبان مـردم بوده است.
از مجموع آن چه گفتیم، چنین نتیجه میشود که زبان ترکی ابتدا در دروازهی خروجی آذربایجان ]، یعنی[ در خوی جا خوش کرد و نواحی کوهستانی شمال شرقی آذربایجان، همان جاهایی که هنوز بقایایی از آذری بر سر زبانهاست، آخرین جاهایی بوده که ترکی در آنها راه یافته است. 19
این نکته هم گفتنی است که تاکنون در بررسی مسالهی زبان کهن آذربایجان، تنها به اشارات نویسندگان پیشین، یا دوبیتیها و عبارات بازمانده در کتابها، یا به گویش کهن مـردم روستاهایی که هنوز آن را در محاوره به کار میبرند توجه شده است. آن چه مانده و میتواند مساله را از دیدگاه تازهای مطرح نماید و نتایج تازهتری به دست دهد، بررسی دقیقتر حوادث تاریخی و وضع اجتماعی و نیز تامل بیشتر در زندگی و آثار شاعران و نثرنویسان هر شهر در دورههای مختلف است. به این معنی که اصولا کثرت یا قلت شاعران پارسیگوی در هر دوره در هر شهر، روشنگر وضع زبان در آنجا و قرینهای است بر این که زبان محاورهی اکثریت مـردم آنجا یک زبان ایرانی بوده است.
به عنوان نمونه، شاعران شهر تبریز را در سه تذکره «تحفهی سامی» و «مجمع الخواص» و «تذکره نصرآبادی»(تالیف شده از نیمهی قرن دهم تـا اواخر قرن یازدهم) از نظر میگذرانیم. در تحفهی سامی که در دورهی شاه تهماسب در 957 تالیف شده، دهها شاعر تبریزی را در آن سالها میبینیم که اکثر نزدیک به همهی آنها از پیشهوران و طبقهی متوسط مـردم آن شهر بودهاند: فردی (علاقهبند)، حاصلی (ابریشم فروش)، فصیحی (تکمه بند)، تازکی (ناجدوز)، رفیعی (مطرب)، میلی(نمدزین دوز)، نباتی (نقاش و لاژوردشور)، فتحی (مشک فروش)، محمود (تکمه باف و علاقهبند)، واصلی (ابریشم فروش)، آگهی (سوزنگر)، ذهنی(سیرابی فروش)، شکیبی (زرکش)، علامشکی (مشکفروش)، عزیز (طباخ)، نوری(سقا، عسل فروش)، قوسی تبریزی (عامی است)، یاری تبریزی (عامی، خردهفروش).
شعرسرایی این همه افراد از طبقات پیشهور و حتی عامی به زبان فارسی، میرساند که در دورهی شاه تهامسب، پنجاه سالی پیش از تالیف رسالهی روحی انارجانی، همانطور که از آن رساله هم برمیآید، هنوز ترکی در تبریز عمومیت نیافته بوده است.
این نکته هم مهم است که از این عده، شعر غیر فارسی نقل نشده و اصولا «ترکان و شعرای مقرر و معین ایشان» به طور جدا، گاه در «صحیفه ششم» آن کتاب معرفی شدهاند. و هیچ یک از آنان به شهر معینی نسبت داده نشدهاند و معلوم میشود هنوز کوچنشین بودهاند. اما مجمعالخواص صادقی کتابدار که حدود شصت سال بعد در 1016 (یعنی بعد از اشغال بیست سالهی تبریز به وسیلهی عثمانیها) تالیف شده، حال و هوای دیگری دارد. تعداد شاعران تبریز به نسبت شهرهای دیگر ایـران کمتر شده و سه تن از آنها (حریف، کلبعلی، بدیعی)، افزون بر شعر فارسی، شعر ترکی هم میسرودهاند و این در آن شهر تازگی دارد.
وقتی به تذکرهنصرآبادی میرسیم که شصت هفتاد سال بعد از مجمع الخواص (در سالهای 1090، 1083) تالیف شده، میبینیم وضع به کلی دیگرسان است. در میان صدها شاعری که شعر و شرح حال شان در آن کتاب آمده، از کمتر شاعر تبریزی نامی هست؛ آن عده هم که هستند، بیشتر مثل صائب از «تبارزهی اصفهان» و مقیم محلهی عباس آباد آن شهرند،و تنی چند هم در شهرهای دیگر ایـران، یا در هند پراکنده و آوارهاند. از این قرائن برمیآید که دگر گشت زبان را در تبریز، در همان سالهای جنگ و هراس و گریز و ویرانی، و بیشتر مقارن بـا اشغال بیست سالهی تبریز از 993 تـا 1012 و کشتار عام مـردم شهر به دست عثمانیها باید جستوجو کرد. این بررسی اجمالی نمونه که دربارهی تبریز (و فقط بر مبنای سه تذکره) به عمل آمد، جای آن دارد که به وسیلهی پژوهندگان جوان باهمت، دربارهی شهر و ناحیهای جدا جدا، و بـا جستوجو در همه تذکرهها و دیگر منابع وجود انجام گیرد و تصور میکنم حاصل چنین پژوهشهایی مساله را روشنتر خواهد کرد.
3ـ نوشتهی ابننقدیم و روایات معروف دیگر پیشینیان از: طبری، ابنحوقل، استخری، مقدسی، مسعودی، یعقوبی، یاقوت و مستوفی قزوینی را دربارهی زبان کهن آذربایجان، در پنجاه سال اخیر بارها پژوهندگان در آثار خود نقل کردهاند ومشخصات دقیق چاپهای مختلف و شمارهی صفحات لازم هر یک را آوردهاند و در اینجا نیازی به تکرار آنها نیست.
4ـ دکتر احسان یارشاطر، «زبانها و لهجههای ایرانی»، مجلهی دانشکدهی ادبیات، سال پنجم، شماره 1 و 2، ص 37 ـ 35
5ـ دیوان قطران تبریزی، چاپ محمد نخجوانی، 1333، تبریز، ص 376.
6ـ روضات الجنان، چاپ جعفرسلطان القرایی، ج 2، ص 50.
7ـ نشریهی دانشکده ادبیات تبریز، سال هشتم، شمارهی سوم، پاییز 1335، ص 242 ـ 240.
8ـ دیوان قطران، ص 429.
9ـ روضات الجنان، ج 1. ص 360. ادیب طوسی در نشریهی دانشکدهی ادبیات تبریز، سال هشتم، ص 241 از یک نسخهی خطی بـا اندک تغییر نقل کرده (روم، به جای رودم).
10ـ همان، ج2، ص 50. در مقالهی دکتر ماهیار نوابی، نشریهی ... سال هفتم، شمارهی اول، و مقالهی ادیب طوسی، سال هشتم، همان نشریه، ص 242 از نسخه خطی نقل شده است.
11ـ یک متن عرفانی از حدود سال 521 هجری، معرفی آقای دانشپژوه، فرهنگ ایـران زمین، سال 6، صفحات 333 ـ 328.
12ـ این کلمات را وقتی از ورق عکسی 23 نسخه وهبی در کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهـران نقل کردهام و برای تصحیح آن باید ضبط نسخ عکسی متعدد کتابخانهی مرکزی مقابله شود.
13ـ برای توضیح بیشتر رجوع شود به تعلیقات نگارنده بر مرصادالعباد، صفحات 557 ـ 553 و نیز صفحات 692 ـ 691 چاپ دوم همان کتاب.
14ـ آقای دکتر ماهیار توابی تعداد بسیاری از لغات آذری یا فهلوی موجود در محاورات مـردم آذربایجان را جمعآوری و در نشریهی دانشکدهی ادبیات تبریز (سالهای 5 . 6) منتشر کردهآند. نویسندهی این سطور هم یادداشتهایی در این زمینه فراهم کرده است.
15ـ ابناثیر، ج 1، ص 38. مرآت الزمان سبط ابنجوزی، چاپ علی سویم، 1968، آنکارا، صفحات 96 ـ 94.
16ـ اخبارالدوله السلجوقیه، ص 32، زبدهالنصره بنداری، 38 ـ 31. دیوان لامعی، 136.
17ـ جامعالتواریخ، چاپ آتش، ص 82، سلجوقنامه، چاپ خاور، ص 45.
18ـ سیاحتنامه اولیا چلبی، چاپ احمد جودت، 1314 استانبشول، ج 2، ص 239.
19ـ هنینگ و یارشاطر عقیده دارند که لهجههای ایرانی امروز آذربایجان باید از مشرق آذربایجان (طوالش) به آنجا رفته باشد. مجلهی دانشکدهادبیات تهـران، سال پنجم، شمارهی اول و دوم. حاشیهی صفحهی 37، ولی یارشاطر بعدا از این نظر عدول کرده و گفته است: «فراوانی نسب این زبانها]ی ایرانی[ و پراکندگی آنها در نقاط مختلف آذربایجان این احتمال را که این زبانها از نقطهی دیگری به این سامان سرایت کرده باشد منتفی و اصالت آنها را در این منطقه مسلم میسازد. از طرف دیگر پیوستگی و شباهت آنها به یکدیگر و اشتراک آنها در یک رشته خصوصیات صوتی و دستوری، تعلق آنها را به گروه معینی از زبانهای شمال غربی ایـران تایید میکند. این گروه معین را میتوان زبان مادی خواند و آذری را در شمال و آنچه را مآخذ اسلامی «فهلوی» خواندهاند در جنوب (که عموما غرض از آن زبانهای محلی نواحی غربی و مرکزی ایـران غیر از انواع کردی و لری است) دو شعبهی عمدهی آن محسوب داشت. دانشامه ایـران و اسلام، ج 1، ص 65.