سه شنبه, 29ام اسفند

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی ادبیات فهلویات مغربی تبریزی

ادبیات

فهلویات مغربی تبریزی

برگرفته از تارنمای آذری ها به نقل از نشریه دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز، (1335) شمارۀ 8



محمدامین ادیب طوسی
استاد دانشگاه تبریز


پس از نشر قسمتی از فهلویات آذری قرن هشتم و نهم در مقالة گذشته به یک غزل و سیزده دو بیتی از شمس‌الدین محمد شیرین مغربی تبریزی دست یافتم که از نظر زبان آذری بسیاری پرارزش است.
این اشعار که آنها را می‌توان فهلویات مغربی نام نهاد در یک نسخة خطی از دیوان وی که تاریخ کتابت آن 1014 است و به جناب آقای عبدالمجید مولوی تعلق دارد موجود می‌باشد و دوست دانشمندم آقای گلچین آنها را رونویس کرده و در دسترس اینجانب گذاشته‌اند، بنابراین بر خود فرض می‌دانم که از همت جوانمردانه هر دو بزرگوار سپاسگزاری کنم.

شمس‌الدین محمد مغربی از شعرا و عرفای بزرگ قرن هشتم و اوائل قرن نهم بوده که در قریة امّند از قراء بلوک رود قات تبریز تولد یافته، در آنجا نشو و نما کرده و به سال 808 در تبریز در گذشته و وی را در قبرستان معروف سرخاب دفن کرده‌اند  و چون وی معاصر شیخ صفی‌الدین اردبیلی است فهلویات او را نیز باید مانند فهلویات شیخ صفی از آثار زبان آذری در قرن هشتم شناخت.

از مقایسة فهلویات شیخ همچو به نظر می‌رسد که از حیث لهجه و خصوصیات زبانی در کلیات تا حدی شبیه همند، با این تفاوت که هر کدام در اصطلاحات عرفانی و نوع تفکر و تلفظ کلمات وضعی مخصوص به خود دارند و علت آن در قسمت اول جدایی مسلک و در قسمت دوم فاصله مکانی است که شیخ به لهجة مردم اردبیل و مغربی به لهجة حوالی تبریز شعر سروده، اما آنچه در هر دو مشترک می‌باشد دستخوردگی اشعار است که به علت عدم دسترسی به نسخ متعدد اصلاح آنها خالی از اشکال نیست و چون راجع به فهلویات شیخ صفی در مقالة گذشته بحث شده در اینجا فقط به ذکر جهات اختلاف و مشخصاتی که در اشعار مغربی موجود است اکتفا می‌کنم:
1- در فهلویات مغربی گیاهی به جای «از» و «ز» «اچ» و «چ» و یا گاهی «اج» و «ج» و «چو» یا «جو» آورده و در مواردی هم «اژ» و «ژ» یا «از» و «ز» موجود است.

ابتدا همچو به نظر رسید که این امر تا حدی بستگی به حرف ما بعد دارد، بدین معنی که مثلاً هر جا بعد از حرف اضافة «از» حرف با صدا یا «و» یا همزه بوده «اژ» و «ژ» بکار می‌برده و در غیر این مورد «اچ» و «چ» یا «اج» و «ج» می‌آورده مانند: «اژین» ـ «اژویر» ـ «اژهنامه داران» «اج دو گیتی» و امثال اینها، ولی مواردی موجود است که این نظریه را نقض می‌کند مانند «از خویشه» و «از آن» و از این «واژ چشمان» و امثال اینها و همین اختلاف یکی از دلائل دستخوردگی و تصرف کتاب است، مگر تصور شود که «مغربی» مانند دیگر عرفا قیدی به رعایت کامل مقررات لهجه‌ای نداشته و یا اقسام مختلف آن معمول بوده و وی هر جا هر طور خواسته است بکار برده.
2- چنانکه در اشعار خواهیم دید کاتب در موردی کلمه «تومه» را «توبه» نوشته و غالباً «هـ» و «همزه» به صورت «م» کتابت شده مانند «امنامه» به جای «اهنامه» و «امینه» به جای «ائینه» و «میر» به جای هیر.
3- همه جا «ک» و «گ» به یک صورت است و گاهی «د» و «و» دارای یک شکل است و این نیز بر اشکال کار افزوده.
4- در مواردی نقطه‌ها کم و زیاد شده، مانند «پشه» به جای «پیشه» و «بورر» به جای «بوزر» و از این قبیل ... .
با توجه به اشکالات فوق تا هر جا ممکن بود در اصلاح کلمات کوشیده و صورتی را که به نظر صحیح می‌آمد در داخل دو ابرو آورده‌ام و کلماتی که اضافه شده در داخل گیومه گذاشم و دربارة اصطلاحات عرفانی و طرز اندیشة مغربی در این اشعار نیز باید به نکات زیر توجه شود:
- مغربی نیز همه جا مانند شیخ صفی به جای حق و خداوند کلمة «اویان» را بکار برده «ر.ک: مقالة سابق)
- از اصطلاحات مخصوص او کلمات «نویوان» و «پیر» است که اولی را در مورد «زندة عشق» و «جویای حق» و دومی را در مورد «گیتی» و «چرخ» بکار برده و هم‌چنین منظور او همه جا از کلمه ژیونده (زنده)» زندة عشق است که هرگز نمی‌میرد چنانکه عرفای دیگر نیز همین عقیده را داشته‌اند و به گفتة حافظ:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق                ثبت است بر جریدة عالم دوام ما
- مغربی در اشعار خود همه جا به عهدالست توجه دارد و مانند سایر عرفا روان خود را منبعث از حق مطلق می‌داند که خارج از حدود مکان و زمان است و به همین جهت غالباً به شخصیت ازلی خود اشاره کرده و به زبان حال و مقاله می‌گوید:
بودم آنروز من از سلسلة دردکشان                    که نه از تاک نشان بود و نه از تاکنشان
- کلمة اهنام یا اهنامه در اشعار مغربی زیاد به کار رفته و منظور از آن ولایت حق و عشق خداوندی می‌باشد و همچو به نظر می‌رسد که این کلمه از اصطلاحات مخصوص به زبان آذری بوده چنانکه در اشعار دیگران نیز دیده می‌شود.
این کلمه در موردی که مضاف‌الیه یا مفعول به واسطه واقع شده به صورت «چهنام» یا «چهنام» درآمده.
- در اشعار مغربی کلمه‌ای موجود است که آن را «نادر» یا «ناو» می‌توان خواند و در مورد محبوب و «یار» بکار رفته و اگر مصحف و محرف «یار» نباشد ناچار باید تصور کنیم که از اصطلاحات مخصوص به اوست، ولی وجه تناسبی که او را به قبول این اصطلاح واداشته بر من مجهول است.
ممکن است تصور شود که «ناد» از جملة «ناد علیا مظهر العجائب» استعاره شده یا «ناو» است به معنی کشتی و چون به موجب خبر مثل الهی بیتی کمثل سفینه نوح من تمسک بهانجی و من تخلف عنها فقد غرق» علی(ع) و اولاد او سفینة نجات هستند. مغربی کلمة «ناو» را کنایه از نام «علی(ع)» آورده و چیزی که تا حدی این حدس اخیر را تأیید می‌کند تعصب شدید مذهبی زمان اوست که ترکمانان بر تبریز حکومت می‌کرده و عموماً اهل سنت و مخالف شیعیان بوده‌اند، شاید او از راه تقیه این کلمه را به جای «نام» علی(ع) برای خود انتخاب کرده، چنانکه در دیوانش نیز به علت همین تقیه نامی از علی(ع) نبرده(؟)

- هم‌چنین در آخر مصراع‌های یک دو بیتی کلمه‌ای به صورت «اتر» تکرار شده که هیچ محملی برای آن نمی‌توان پیدا کرد، مگر تصور شود مصحب ایژ و آن نیز محرف عیش باشد و با «انز» محرف «انس» است(؟) و چون دسترسی به نسخه‌های دیگری ندارم ناچار حل آن را به عهدة آینده وامی‌گذارم: اینک اشعار:

1- منو (هنو؟)١ گیتی بند (نبر؟)٢ اچ نیستی هست
که بد (بر؟) یان٣ (و) دلم جویان سرمست
hanu giti nabor ac nisti hast
ke bor yâno delom juyâne sarmast
معنی: هنوز گیتی از نیستی هست نشده بود که دل و جان من جویان سرمست بود.

2- نبد (نبر؟) اچ یاون و دل نام و نشانی
کوا٤ یان من اویان عهده می‌بست
nabor ac yân o del nâm o nešâni
kev'a man uy'an ahd mibast
معنی: هنوز از دل و جان نام نشانی نبود که حق با جان من عهد می‌بست.

3- ور آن عهدین٥ کویان٦ بسته‌ها (وا؟) من
من اچ اویان پیمان هیچه٧ نشگست
var on ahdn`e kyu'an basta v'a man
man ac uyâne peyman hîce našgast

معنی: و اگر آن عهد اینست که حق با من بسته من پیمان حق را هیچ نشکستم.

4- نبد (نبر) دستی و دامانی بگیتی
کمن انج (اچ؟) ناد دامان هازر «ه)٨ دست
nabor dasti vo dâmâai begiti
ke man ac nâd dâman hâzara dast
معنی: هنوز در گیتی دست و دامانی نبود که من بدامن ناد دست زدم.

5- من اچ اویان کواهنام٩ آورد
نام چهنام10 من بخویشه نبست
man ac uyân`e ku ahnâmom âvard
n'ame cahnâm man b'exiše n'ebast
معنی: من از حق که عشق مرا آفرید، من خود نام عشق بر خود نبسته‌ام.

6- مهراچ مهر وانان میشه١١ خوش‌نی
نیجه١٢ رومهروانی گسته بی‌گست١٣
meher ac mehrevân'an miše xoš ni
nija ru mehrevâni gaste bi gast
معنی: مهر زیاد از دلبران خوش نیست، همچنانکه اظهار مهر نیز از دلبران زشت است(؟)

7- نه امروجی١٤ چما پیوندد (وا؟) ناد
نه امرو اچ دو گیتی دل چما١٥ رست
na emrüj`e cem’a pcyvand v’a nâd
na emru ac do giti del cem’a rast
معنی: پیوند ماو ناد امروزی نیست، و امروز دلما از دو گیتی نرسته.

8- کما دل اچ گهان آن روژه ببریر16
کماونادپان (اویان؟) دمی وی١٧ خویشه بنشست
ke m'a del ac geh'an on rûjha bodrir
ke m'avo uy'an vi xiše benšast
معنی: که من آنروز از جهان دل بریدم که دمی با حق دور از خود نشستم(؟)

9- چو(چ؟)١٨ خویشم مغربی آنروژ برخاست
کوا اویان من آن روژه پیوست
ce xišom magrebi on rûjhe barxâst
ke v'a û yâne man on rûjhe payvast
معنی: مغربی! من از سر خود آنروز برخواستم که جان من با حق پیوست.

10- دل بچهنام آذرسوتمی١٩ ناد
چشم یان اچ دو گیتی دوتمی٢٠ ناد
لاوه٢١ چهنا٢٢ میربیباره٢٣ ببرد
هر چه د٢٤ سالها اندوتمی٢٥ ناد
del becahnâme âzar sûtomi nâd
cašme y'an ac do giti dûtomi nâd
lâve cahnâmiyer bey bâra b'ebord
har ce de sâleh'a andûtomi bâd
معنی ای ناد! دل به آذر عشق سوختم و چشم جان از دو گیتی دوختم سیل عشقت بیک باره برد، آنچه در سال‌ها اندوختم(؟)

11- ار بدریا رسم دریا ته وینم26
ور بصحرا رسم ته وینم
بجز تو هیچ کنجی نی بگیتی
از آن هر یا27 رسم هر یا ته وینم
ar bedary'a rasom dary'a vinom
var besahr'a rasom sahr'a te vinom
bejoz to hic konji ni begiti
azon har y'a rasom har y'a te vinom
معنی: اگر به دریا رسم ترا می‌بینم و اگر به صحرا رسم ترا می‌بینم، در عالم گوشه‌ای از تو خالی نیست، از آن رو هر کجا میرسم همه جا ترا می‌بینم.

12- هر چه اویان واته28 دیله بشنیر29
دیله واته چو اویان نشر30 ژویر
نبر31 گیتی که دیلم نو یوان32 بر
نو یوان متا33 (یا: هتا؟)34 گیتی برو پیر
har ce uyâne vâta dëla bešnïr
dëla vâta ce uy`an našor ajh vïr
nabor giti ke dëlom nov yov'an bor
nov yovâni mat'a (hat'a) giti baru pïr
معنی: هر چه حق گفت دل شنید و چون حق گفته بود دل گفته حق را از یاد نبرد، هنوز گیتی به وجود نیامده بود که دل من نوجوان (یعنی زنده به عشق) بود نوجوانی که گیتی پیر بر او آمد(؟).

13- نه امرو بر بگیتی «و» نه مشگیر35 (یام هشگیر؟)36
نه کوه نه کوشن37 و نکشته (نه کشته) وهیر38
که من بژناد کوشن39 توبه (تومه40) بنداخت
که من بژگیل41 کوهان کرده نجیر42
na amru bor begiti vo na mošgir (hašgir)
na kuh na kovšan o na kešta vohir
ke man bejh nâd kovšan tôma bendâxt
ke man bejh gil kûhân karda najjir
معنی: نه درخت در گیتی بود و نه کوشن، نه کشته و نه دشت (یا ونة پشته.) (یعنی هنوز جهان آفریده نشده بود) که من بگوشن ناد تخم افکندم و بگردشگاه (یا: خم) کوه‌های او شکار کردم.

14- نه گیتی بر هنو نه کوشن و دشت
کما چهنامه داری تومه می‌کشت
تومه چهنام اما آورده بین بوم
اما رنگ اژول43 وآلالوان44 دشت
na giti bor hanu na kovšan o dašt
kem'a cahnâma dâri tôma mikašt
tôma cahn'am am'a âvorda bin bûm
am'a rang ajh volo âlâlav'an dašt
معنی: نه هنوز گیتی بود و نه کوشن و دشت که تخم عاشقی می‌کشتم ـ تخم عشق ما باین زمین آوردیم و بگل و لاله‌های دشت ما رنگ بخشیدیم.

15- اویان بدیله وات از خویشه بورز (بوزر؟)
ورنه ژین فکر و ژین اندیشه بورر
نادم اهنامه داری کیشه داری
ازآن کیشر45 کوی‌رین (این) کیشه بورر
uy'an beadle v'at az xïše bûzer
var na jhin fekr o jhin andïšhe bûzer
n'adom ahnâma dâri kišc dâri
azon kišer kevi in kiš'e bûzer
معنی: حق به دل گفت از خود بگذر وگرنه از این فکر و اندیشه صرف‌نظر کن، اگر عشق ناد من داری دارای کیشی، و از آن کیش خود که غیر از این کیش است بگذر.

16- اما در کوی «آی» از (ژ) خویشه بورر (بوزر)
هان پس واکن46 گهان و پشه (پیشه)47 بورر
از اژ اهنامه داران کیشه داری
از (اژ) ین آینه (ئینه) و این کیشه بورر
am'a dar kûy ây ajh xiše bûzer
h`an pas ovkan gehân o pišh büzer
ar ajh ahnâma dâr`an kiše dâri
ajhon 'ainah o kiše bûzer
معنی: بکوی ما آی و از خود بگذر، هان! این جهان را پس افکن و پیش بیا اگر کیش عاشقان داری از این‌ آئین و کیش در گذر.

17- سحرگاهان کدیلم تاوه‌گیری
چو (ژ؟) آهم هفت چرخ آلاوه48 گیری
چدیلم آذرین آهی وراهی (ئی)
دوژ49 اژتاودیلم تاوه‌گیری
sahar gâh'an ke dëlom tâve gîr'e
jhe âhom haft carx âlâve gîr'e
ce dëlom âzarin âhi vqrây'e
du vejh ajh tâve dëlom tâve gîr'e
معنی: سحرگان که دلم می‌سوزد، از آهم هفت چراغ الو می‌گیرد، از دلم آتشین آهی برمی‌آید که دون آن از شرار دلم سوزندگی پیدا می‌کند.

18- آنک50 وی51 ساو52 سامانی از (اژ) ین اتر (انز؟53)
آنک وی دیل و دی (وی) مانی (یانی؟) ازین اتر
آنک پش54 (ناد وارو٥٥ د شود (و) رو
میشه بنگشته لاوانی56 از این اتر
ának vi sâvo sâmâni ajh in onz
ának vi dëlo vi yâni ajhin onz
ának peš nâd vâru de šovo ru
mïše bengašata lávâni ajhin onz
معنی: آنک! از این انس بی‌سروسامان و بی‌دل و جانی، آنک در شب روز پیش باروی ناد و بیش نگشته سرگردانی(؟)

19- دیله57 اویان چو (چ) من سامانه بگزت (بگرت؟)58
چو (چ) من بوم و بر و دامانه بگزت
بجز اویان نوینم بین برو بوم
برو بومم همه اویانه بگزت
dëla uy'an ce man sâmâne begret
ce man bûm o baro dâmâne begret
bejoz uy'an nevinom bin baro bûm
baro bûmom hama ûyâne begret
معنی: حق بدل من سامان گزید و بروم بوم وجودم را فراگرفت،‌ کسی بجز حق در این برو بوم نمی‌بینم، همه بروبوم مرا حق گرفته است.

20- سحرگاهان که چشمم آوه‌گیری
گهان اژ آوه چشمم لاوه‌گیری
امتد (امند)59 خوناوه اژ چشمان برآرم
که گیتی سر بسر خوناوه گیری
sahar gâhán ke cašmon âve gîr'e
gehán ajh âve cašmon lâve gîr'e
amand xûnâva ajh csšmán bar ârom
ke giti sar besar xûnâve gîr'e
معنی: بامدادان که میگریم، از آب چشمم جهانرا سیل می‌گیرد، آنقدر خونابه از چشم فرو می‌ریزم که سراسر جهان پر از خونابه می‌شود.

21- خور60 او زردی شوی (شری) بکوشن و میر (هیر)
«که» دام‌انداتمی61 از (اژ) رای نجیر
ناگهان‌ها کتم62 بدام خویان (جویان)
دام‌و نجیرو میرم (هیرم) بشر اژ ویر
Xor ou zardi širu bejivsan o hïr
ke dám andâtomi azh râye najjïr
na'gah'an h'a katom bedâm cuy'an
d'amo najjïro hïrom bešor ajh vïr
معنی: خورشید در کوشن و دشت روبزردی میرفت (یعنی نزدیک غروب بود) که من برای شکار دام افکندم، ناگهان بدام حق در افتادم و دام و نجیر و داشتم از یاد رفت.

22- مرده دیلم چو اویان نوه63 بشنیر
ببو64 جویان دیلم ببرو ژیر65
هر که ژیونده66 بوببو چو اویان
نمیری تا کویران ونبو67 پییر
morda dëlon co uy'an nava bešnïr
bebu jubân dëlom b'e baro jhïr
har ke jhïvanda bu bebu ce uy'an
namïr'e t'e vër'an v'enebo pïr
معنی: دل مرده‌ام چون نوای حق شنید، ببالا وزیر (در همه جا) جویان او شد، هر که زنده به عشق شد از آن حق است و تا جهان ویران نشده نمیرد(؟)


مشخصات
در اشعار مغربی مشخصات زیر مشاهده می‌شود:
1) «ز» گاهی به «ج» و در مواردی به «چ» و یا «ژ» تبدیل می‌شود: از = اچ، روز = روج و روژ
2) «ج» ذر اول به «ی» تبدیل می‌شود: جان = پان، جا = یا، جوان = یوان.
3) «ب» اول که بعد از آن «ا» یا «ی» باشد به «و» تبدیل شده: با = وا بی = وی، بینم = وینم، مهربان = مهروان
4) «د» آخر کلمات که مسبوق به «ی» یا «و» یا فتحه باشد غالباً به «ر» تبدیل یافته: بشنید = بشنیر؛ بود = بور، زده = زره.
5) «ت» خطاب به «ر» تبدیل شده چهنامیر = چهنامیت، کیشر = کیشت.
6) حرف «ف» و «خ» در وسط افعال حذف شده: اندوخت = اندوت، دوخت = دوت، کفت = کت.
7) «ش» ضمیر به «ژ» تبدیل شده! بژ = بش.
8) حرف آخر که ما قبل آن «ا» یا «و» باشد در مواردی حذف شده. هنوز = هنو، روز = رو، باز = وا
9) «ف» در فعل افکندن به «و» بدل شده: افکن = اوکن.
10) «د» سوم شخص مضارع مانند سایر لهجه‌های آذری به 'e تبدیل یافته: گیرد = گیری، برآید = ورآئی.
11) بجای «ما» ضمیر «اما» آورده.
12) «ب» «اول» در «بیش» به «م» بدل شده: میش = بیش.
13) هر جا که در آخر کلمات دو حرف ساکن دنبال هم واقع شده برحسب محل، ساکن اول یا دوم را کسره داده و در موردی که کلمة مزبور مفعول به واسطه «ب» باشد آخر آن مفتوح میشود: مهر = مهر، اندیش = اندیشه، بدل = دیله.
14) «چو» به معنی «برای» آمده.

تذکر: چنانکه ملاحظه می‌شود بیشتر این مشخصات در اشعار شیخ صفی نیز موجود است (ر.ک: مقالة سابق). اینک در اینجا به توضیح لغات می‌پردازیم:

1- hanu = مخفف «هنوز» و در پاره‌ای از لهجه‌های آذری hani و hane نیز دیده می‌شود. چنانکه در مقاله‌های بعد بیاید.
2- na-bor = مرکب از «نه» نفی و bor مخفف «بور» به معنی «بود» = «نبود». و راجع به این تبدل در مقالة گذشته نیز بحث شده.
3- yân = جان، در شعر همام تبریز gy`an آمده و در كُردی نیز gey`an می‌گویند.
4- vá = با
5- in-é = عهد اینست
6- keyân = که + اویان
7- hîce = هیچ – (ر.ک: شمارة 13 مشخصات)
8- hâzara = مرکب از «ها» و «زره» به معنی «زده» = بزده
همچو به نظر می‌آید که در این لهجه «ها» فقط در اول «ماضی» در می‌آمده و مفید تأکید است؟
تذکر: در اشعار مغربی غالباً ماضی بسیاق زبان پهلوی بوسیلة ضمایر قبل از خود صرف شده: من هازره = من بزده‌ام، من پیمان هیچ نشکست، اما آورده ... در صورتی که مواردی هم موجود است که خود فعل صرف شده، ها کنم = در افتادم، انداتمی، سوتمی، اندوتمی ... و شاید صرف به وسیلة ضمایر قبل از فعل مخصوص بماضی نقلی بوده.
9- ahnâm = چنانکه گفتیم این کلمه همه جا در اشعار آذری به معنی «عشق» آمده و در برهان قاطع نیز به معنی کروفر و دولت و خودنمائی ثبت است، ولی منشاء این لغت معلوم نشد شاید محرفی از «عهدنامه» باشد و اشاره «بعهدالست» است(!)

10- cahnâm = مرکب از «چـ) به معنی «از» و «اهنام»
تذکر: در لهجة آذری کلماتی که مفعول به واسطه «از» یا مضاف‌الیه واقع می‌شوند با «چـ» یا «ژ» می‌آید. لاو چهنامیر ... بژناد کوشن = بکوشن ناد ... .

1١- miš = بیش؛ زیاد ـ در لهجة آذری گاهی «ب» اول به «م» بدل می‌شود و هنوز این روش در تبریز معمول است و به جای «بیشه» و «بهانه» «میشه» و مهانه می‌گویند.

١2- nija = همچو به نظر رسید که این کلمه همان «نجه» ترکی است و به معنی «چطور که همانطور که» می‌آید و اگر این فرض صحیح باشد می‌توان دریافت که در اواخر قرن هشتم تک‌تک لغات ترکی در زبان آذری بکار می‌رفته.

١3- ru-mchrevâni (مرکب از کلمه «رو» و «مهربانی») = اظهار مهربانی و برو آوردن آن ... و شاید هم تحریف شدة "%u mchrewâni" بوده (ر.ک: آخر مقاله)
اینکه مغربی زیادی مهر و اظهار آن را از معشوق عیب شمزده، مبتنی بر یک عقیدة عرفانی است که هر چه استنکاف و ناز معشوق زیادتر باشد شوق و سوز و گداز عاشق افزونتر است و همین امر موجب صفای روح و کمال باطن شده و عاشق را به حقیقت سوق می‌دهد که به گفتة شاعر:
دلم از محنت قریش خونست                لذت بعد زقرب افزودنست

١4- cmrûj`e = (امروج = امروز + `e مخفف «است») = امروز است.
١5- del=ce-mâ = دل ما (ر.ک: ذیل شمارة 10)

١6- bobrîr = («ب» + بربر = برید) = ببرید
تذکر: چنانکه در مقالة سابق هم یادآور شدم در لهجه‌های مختلف آذری «د» آخر که مسبوق به «و» یا «ی» یا «فتحه» یا ضمه باشد غالباً در افعال قلب به «ر» می‌شود: بود = بور، شنید = شنیر، برید = بربر، زده = زره، شد = شر ...

١7- vi = بی
١8- ce = ز ـ در متن co آمده این کلمه چنانکه در مقالة سابق هم گفته شد به معنی «برای» آمده و در اینجا مناسب نیست.
١9- sûtomi = سوختم
20- dûtomi = دوختم
٢1 و ٢2- lâvc cahnâmiyer = سیلاب عشقت (در كُردی lafow = سیلاب)
٢3- beybâra = مرکب از «ب» و «ای» به معنی «یک» و «باره» = بیک باره.
٢4- de = مخفف «در» حرف اضافه
٢5- andûtomi = اندوختم
٢6- vinom = بینم
٢7- yá = جا
٢8- wata = سوم شخص مفرد ماضی از فعل wâtan به معنی گفتن ـ در مضارع wâj می‌آید (ر.ک: مقالات سابق)
٢9- bešnîr = بشنید
30- našor = سوم شخص ماضی نقلی از فعل šoran = شدن (ر.ک: مقالة سابق)
٣1- nabor = مخفف nabur = نبود
٣2- nov yovân = نوجوان (ر.ک: مقالات سابق

٣3- mata = از سیاق عبارت این کلمه «آمد» معنی می‌دهد و شاید سوم شخص ماضی مفرد از فعل matan مخفف âmatan باشد(؟)
٣4- hatá = اگر این صورت درست باشد به صحبت نزدیکتر است چه hâta در كُردی به معنی «آمد» معمول است.
٣5- mošgir = این کمله بسیاق عبارت، باید نوعی از درخت باشد که در مقابل «امرود آمده ـ احتمال داده شده که شاید مقصود مشکبید یا بیدمشک باشد (مشک + «ویر» به جای «بید»؟) شاید هم «مشگیر» به معنی زغن باشد که شکار می‌کنند (ر.ک: آخر مقاله)

٣6- hašgir = اگر این صورت اخیر صحیح باشد می‌توان آن را مبدل «اژگیل» یا «ازگیل» شناخت (؟)
٣7- kov an = این کلمه از لغات مخصوص آذری است که در اغلب لهجه‌های آن معمول است و هم‌اکنون در تبریز و اطراف آن «کوشن» می‌گویند و بزمینی هموار اطلاق می‌شود که دهات را بیکدیگر متصل می‌کند (ر.ک: مقالة سابق)

٣8- hir = این کلمه در دو سه مورد از اشعار مغربی آمده و همة جا در مقابل «کوشن» یا «کشته» ذکر شده و نشان می‌دهد که مقصود از آن «دشت» یا «پشته» است و هر دو معنی قابل قبولست، چه در هر زنی hôr به معنی «دشت» آمده و در زبان پارسی «هیر» به معنی «پشت» نیز دیده شده، چنانکه در کتاب نصاب‌الصبیان قفارا به «هیر» ترجمه کرده و شاید کلمة «ماهواور» نیز با آن تناسبی داشته باشد (؟)
تذکر: در كُردی هال به معنی «غار» آمده ولی از سیاق شعر دیگر مغربی «خور او زردی شری بکوشن و هیر» پیداست که این معنی در اینجا صادق نیست.

٣9- bejhnâd kovšan = بکوشن ناد
40- tôma = تخم و تخمه ـ بذر(پهلو tom-tohm - در شمال غربی ایران tôhm تلفظ می‌شده (باتلومه 623) ـ كُردی tôm

٤1- kil = این کلمه در لغت به معنی خمیده و کج آمده چنانکه قطرا گفته:
بتی که قدش چون قول عاشق آمد راست                مهی که قولش چون پشت عاشق آمد کیل
و اگر از این معنی گرفته شده باشد در اینجا جملة «بژکیل کوهان» «بخم کوهها» معنی شود و اگر gil خوانده شود ناچار با کلمة gal و gar به معنی «گردنه» و «گریوه» مناسب خواهد بود.
در كُردی gil به معنی سیاحت و گردش آمده و این معنی نیز در اینجا بی‌مناسبت نیست (؟)

٤2- najjir = نخجیر و شکار
٤3- vol = گل (ر.ک: مقالهای سابق)
٤4- âlâla = مرکب از  به معنی سرخ (در طبری و در نیز äl) و lälah و «آن جمع» = سرخ لاله‌ها = لاله‌های شقایق
درلری alala:
الاله کوهساران هفته‌ای بی                    بنفشه جو کناران هفته‌ای بی (باباطاهر)

٤5- kiš-er = کیشت، آئینت
٤6- avkan =   = افکن = فعل امر از او «اوکندن» به معنی «افکندن» (پهلوی: ou+kan)
٤7- pise = پیش، (ر.ک: شماره 54)
٤8- äläv = الو، شعله (ر.ک: مقالة سابق)
٤9- du-ejh = دود + «اش» ضمیر سوم شخص = دودش
50- änak = اشاره به دور در مقابل «اینک»
٥1- vi (ر.ک: شمارة مقالة 17)
٥2- s`a = مخفف «سار» به معنی «سر»
٥3- onz = چون این کلمه در متن به صورت «انر» نوشته شده احتمال داده شد که ممکن است «انز» بوده و محرف «انس» است، اگرچه این معنی نیز چندان متناسب نیست (؟)
٥4- peš = مخفف «پیش» و هنوز در تبریز کلمه «پیشه» را peša تلفظ می‌کنند.
٥5- vâru = بارو: باره، برج و حصار
٥6- lâván = لاو + «آن» مفید حالت ـ (در سیاق عبارت این کلمه معنی حیران و سرگردان می‌دهد و شاید با کلمه لاو به معنی سیل (ر.ک: شمارة 22) تناسبی داشته باشد و بر یک فرض lâván = اطراف، کناره‌ها (ر.ک: آخر مقاله)
٥7- dîla = بدل
٥8- begr'et = مخفف «بگرفت»
٥9- emand = این کلمه در متن به صورت «امتدا» نوشته شده و به نظر رسید که ممکن است emand = (em به معنی «این» و "and" مقدار) = این اندازه «اینقدر» ـ (در كُردی نیز omemda به همین معنی آمده است.
60- ou = به معنی «بر» در آذری موجود است (در پهلوی ov)
٦1- andâtomi = می‌انداختم
٦2- hâkatom = (مرکب از «ها» و «کتم» اول شخص مفرد ماضی از فعل katan مخفف kaftan به معنی افتادن ـ این فعل هنوز به همین صورت و معنی در كُردی و خونساری موجود است) = بیفتادم
٦3- nava = مخفف navâ = آواز
٦4- bebu = «ب» + «بو» به معنی «شد»
تذکر: در اشعار مغربی فعل «بودن» معمولاً به صورت b`uran صرف شده و هر جا آن را به معنی شدن آورده به صورت buvan صرف کرده و همین تفاوت در اشعار شیخ صفی نیز دیده می‌شد، با این اختلاف که در آن جا مضارع قسم اخیر را be آورده و در اینجا bo (ر.ک: شمارة 67).

٦5- jhir = زیر (در كُردی نیز cîr و jhîr)
٦6- jhîvanda = زیونده = زنده – (ر.ک: مقالة سابق)
٦7- ve nebo = سوم شخص مفرد مضارع منفی از فعل buvan به معنی «شدن» = به نشود نباشد.
تذییل: در اشعار زیر چنین به نظر می‌رسد که:
الف) در بیت شمارة «6» کلمة "mîša" مخفف «همیشه» باشد و در مصراع دوم نیز ممکن است «رومهروانی» مصحف «زومهروانی» تصور شود و در این صورت معنی بیت چنین است: مهر از دلبران همیشه خوش نیست، همچنانکه زود مهر ورزیدن نیز از آنان زشت است (؟)
ب) در دوبیتی «٤» مصراع آخر ممکن است hetâ به معنی «مادام که» باشد (کردی eta) و اگر کلمة «برو» به معنی «بود» آمده باشد (ر.ک: مقالة سابق) معنی آن مصراع چنین است: «نوجوان است تا گیتی پیر بود» (؟)
ج) در دوبیتی «٥» ممکن است کلمة mošgîr مخفف موشگیر به معنی «زغن» باشد که شکار می‌کند و شاعر می‌خواهد بگوید «هنوز درخت یا شکار کننده‌ای بمالم نیامده بود که من تخم عشق کشتم و شکار عشق کردم» (؟)
د) در دوبیتی «10» مصراع چهارم اگر «میشه» مخفف «همیشه» و دو کلمة بعد آن «بنکشته لاوان» kešta lâvân خوانده شود، باید بیت اخیر را چنین معنی کنیم: آنک پیش باروی ناد در شب و روز همیشه به اطراف این کشته‌ای (lá و lâvân در كُردی به معنی و زیواره آمده).

 

 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

محمدامین ادیب طوسی (۱۲۸۳-۱۳۶۱) ادیب و پژوهشگر معاصر ایرانی است.

محمدامین ادیب طوسی، در ۱۲۸۳ ش. در مشهد در محله نوغان متولد شد. در ۵ سالگی به مکتب‌خانه رفت و در محضر پدر مقدمات علوم دینی و قرآن را فرا گرفت و نزد عبدالجواد ادیب نیشابوری به تحصیل حکمت و ادبیات پرداخت. سپس به عراق رفت و در حوزه‌های نجف و کربلا به تحصیل علوم دینی پرداخت. از عراق به لبنان، مصر، سوریه و هند سفر کرد و با استادانی چون هرتسفلد و ویلسن آشنا شد و نزد آنان زبان‌های عبری و کلدانی و سنسکریت و پهلوی را آموخت. در بازگشت به ایران به خدمت وزارت معارف درآمد. در سال ۱۳۰۶ به انجمن ادبی خراسان پیوست و در سال ۱۳۰۹ مدیریت مدرسه احمدی مشهد را برعهده گرفت و به تعلیم و تدریس پرداخت. به زودی در محافل علمی، شخصیتی برجسته شد. در سال ۱۳۱۱ به تهران نقل مکان کرد و در سال ۱۳۱۴ به تبریز منتقل شد و در دبیرستان فردوسی تبریز به تدریس پرداخت. در سال ۱۳۱۷ سردبیری نشریه ماهتاب را برعهده گرفت. در سال ۱۳۲۵ به عضویت انجمن ادبی فرهنگستان ایران درآمد و با علی‌اصغر حکمت، ملک‌الشعرا بهار و بدیع‌الزمان فروزانفر مراوده یافت.
در سال ۱۳۲۳ به تهران برگشت و به اداره کل نگارش وزارت فرهنگ انتقال یافت. همزمان به تحصیلات دانشگاهی تا مرحله اخذ دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه تهران ادامه داد. با تأسیس دانشگاه تبریز در سال ۱۳۲۸ به تبریز رفت و به مدت سی سال به عنوان استاد کرسی تاریخ ادبیات ایران به تدریس و تحقیق و مطالعه مشغول بود. در دانشگاه تبریز توان علمی او همراه با ذوق شاعری از وی چهره‌ای برجسته ساخت. محمدامین ادیب طوسی از استوانه‌های اصلی دانشکده ادبیات تبریز در آن دوره بود. مدیریت مجله دانشکده ادبیات تبریز که از مجلات دانشگاهی وزین کشور بود، به عهده او بود. وی از نخستین کسانی بود که در تالیف دستور زبان فارسی برای مدارس ایران گام برداشته‌اند. کتاب دستور نوین او که در سال ۱۳۱۲ به چاپ رسیده، مورد استفاده و مراجعه بیشتر دستورنویسان بعدی بوده است.
محمدامین ادیب طوسی در سوم خرداد ۱۳۶۱ در تهران درگذشت. (منبع ویکی پدیا)

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه