جستار
فدرالیسم در جهان
- جستار
- نمایش از پنج شنبه, 18 اسفند 1390 20:49
- بازدید: 6172
برگرفته از نشریه وطن یولی شماره 16، دیماه 1390، صفحه 10-11
وطنیولی: در چند سال گذشته به ویژه پس از حمله ایالات متحده به عراق و تغییر ساختار آن موضوع فدرالیسم علاقه بسیاری از قومگرایان را به خود جلب کرده است. قومگرایان عراق را به عنوان یک الگوی موفق که در آن واحدهای قومیتی در یک ساختار فدرال مبتنی بر قومیت شکل گرفته، الگو قرار داده و در خصوص اهمیت پیاده شدن چنین مدلی در ایران اصرار دارند. امروزه فدرالیسم تبدیل به یکی از بحث های داغی شده که از چپ افراطی تا راست افراطی (سلطنت طلب) برای رسیدن به اهداف ایدولوژیک خود در تبلیغ یا توجیه آن تلاش میکنند. اما بیشتر طرفداران آن اشراف مناسبی به معنا و مفهوم فدرالیسم ندارند کما اینکه تاکنون هیچ کتاب یا کار پژوهشی مثالزدنیای از سوی هواداران فدرالیسم منتشر نشده است. دکتر محمدرضا خوبرویپاک(حقوقدان) از صاحب نظرانی است که تاکنون چند کتاب مهم با نام های ”نقدی بر فدرالیسم“ و ”اقلیتها“(نشر شیرازه) و فدرالیسم در جهان سوم(نشر هَزار-دو جلدی) منتشر کرده است. متن زیر چکیدهای از سخنرانی ایشان در خصوص فدرالیسم میباشد که در اختیار خوانندگان قرار میگیرد.
درسال 1983، در دانشگاه لوزان به جزوه ای دسترسی پیدا کردم که بوسیله یکی از رهبران دست راست افراطی ایالات متحده آمریکا، که امروزه به نام نومحافظه کاران در عرصه قدرتند، نوشته شده بود(1). دراین جزوه نظام جمهوری فدرال را برای ما تجویز کرده بودند و پیش نویس قانون اساسی هم در پیوست آن بود من در آن زمان، درباره جمهوری مهاباد، سال های 1944 تا 1946 میلادی، تحقیق می کردم. یادم می آید که در آن سال ها هم چپ باستانی ایران، هم سید ضیا الدین طباطبائی و هم رادیوی بی بی سی همه و همه از ملت و ملیت های ایرانی سخن می راندند و سید ضیا در آرزوی تشکیل ممالک متحده ایران بود. امروزه، ما چنین تفاهمی را در میان چپ گرایان و راستگرایان می بینیم. افزون بر محافظه کاران دست راستی، چپ گرایان ما نیر همه فدرالیست های دوآتشه شده اند.
برخى از نظریه پردازان، به ویژه در جهان سوم، مى پندارند که فدرالیسم مى تواند سرمشقى واحد براى همه جوامعى باشد که در آن موضوع همزیستى گروه هاى گوناگون وجود دارد. گفتنى است که به استثناى بلژیک، در دیگر کشورهاى فدرال، همواره جنگ، انقلاب و یا استعمار زدائی، موجب گزینش فدرالیسم شده است. 25 کشور فدرال کنونی را می توان به چهار طبقه تقسیم بندی کرد:
1 - کشورهائی که برخی ازویژگی های دموکراسی را در خود داشتند و به دوران پیشرفت صنعتی گام نهاده بودند و پس از انقلاب ایالات متحده آمریکا، نظام فدرالی را پذیرفتند مانند سوئیس در سال 1848 - با این توضیح که سوئیس پیشینه درازی در مورد کنفدرال بودن دارد و هم اکنون نیز نام رسمی آن کنفدراسیون سوئیس است. کانادا به سال 1867، استرالیا در سال 1901، اتریش در 1920 و آلمان فدرال به سال 1949. نتیجه فدرالیسم در این کشورها آن شد که حکومت های کم و بیش دموکرات محلی با به صحنه آمدن غولی به نام دولت فدرال نه تنها از میان نرفتند؛ بل، با در اختیارداشتن فضای گسترده تری در اقتصاد ملی جان تازه ای هم گرفتند.
2 - آموزه فدرالیسم ایالات متحده آمریکا، سپس راه جنوب قاره آمریکا را در پیش گرفت تا بتواند آشتی میان خودمدیری و یگانگی ملی را ایجاد کند. از این روی، مکزیک در سال 1824، برزیل در سال 1891، ونزوئلا در سال 1811 و آرژانتین در سال 1853 فدرالیسم را پذیرفتند. اما توفیق رفیق اغلب آنان نبود.
3 - در پایان دوره استعمار و رخت بر بستن ظاهری استعمارگران، کشورهای نوخاسته در جستجوى تعادلى شایسته میان وحدت ملى و چندگانگى (قومى، مذهبى، زبانى و غیره) نظام فدرالی را اختیار کردند که برخی از آنان حکیم فرموده بود . هند به سال 1950، نیجریه 1954، پاکستان به سال 1956، مالزی در سال 1963، امارات متحده در سال 1971، جزیره های کومور در سال 1975 و افریقای جنوبی در سال 1994. در بسیاری از کشورهای مستعمره پیشین ساختار فدرالی بوسیله کشورهای استعمارگر به منظور کشت تخم بدبینی و جدائی میان مردم محلی بوجود آمده است - پس از فروریزی دیوار برلن و آن فجایع دهشتناک در یوگسلاوی که به نظرم باید از سوی ما ایرانیان چند بار بازخوانی شود؛ دو کشور فدرال در اروپا تاسیس شد بوسنی و هرزه گوین در سال 1995 و صربی و مونتنگرو در سال 2002. مداخله اتحادیه اروپا در تاسیس این دو دولت چنان بود که، به هزل یا به جد، برخی از دست اندرکاران پیشنهاد می کردند تا دولت جدید در این کشور صربی و مونتنگروبه نام سولانی (Solanie) نامیده شود؛ زیرا خاویر سولانا (Javier Solana)، نماینده اتحادیه اروپا، نقشی اساسی در نوزائی دولت نوین داشت.
تعریف لغوی، ذکر اصول وتحولات فدرالیسم:
Fédérer به معنای متحدشدن است. دولت های کوچک، گروه های ورزشی، سندیکاهای کارگری با هم متحد می شوند و فدراسیون را تشکیل می دهند. فدرالیسم را نظام سیاسی (سیستم پولیتیک) میخوانند و آن را به دوگونه تقسیم می کنند: فدرالیسم متحد کننده Fédéralisme agrégatif مانند سوئیس، ایالات متحده و.. و جدا کننده Fédéralisme ségrégatif که در کشوری متمرکز بوقوع می پیوندد مانند هند،، پاکستان، اتیوپی و بلژیک.
در هر فدراسیون باید4اصل اساسی مراعات شود که از جنبه حقوقی آن می گذرم و به گفتن نام اصل ها بسنده می کنم. این اصول عبارتند از: اصل تفکیک -اصل خود مدیری-اصل مشارکت و اصل یاوری.
فدرالیسم از زمان پا گرفتن آن در ایالات متحده آمریکا تا به امروز دگرگشت های فراوانی به خود دیده است. طرفه آن که در سال 1787 بنیانگذار قانون اساسی فدرال آمریکا، خیال تمرکززدائی در کشوررا نداشتند آنان می خواستند سیزده مستعمره پیشین را که به صورت کنفدراسیونی درآمده بودند و کارآئی چندانی هم نداشتند در موجودیت واحدی جمع کنند به طوری که هر یک از آن ها در اداره امور داخلی خود مدیر باشد و بخشی از امور را نیز به دولت فدرال واگذار کنند.
از آن پس تا امروز فدرالیسم تحولاتی به خود دیده است مانند فدرالیسم همیاری و در این روزها نیزاستان کبک نوع دیگری از فدرالیسم بنام فدرالیسم گسترده ouverture را پیشنهاد میکند که در آن قانون اساسی فدرال، ویژگی های هر استان را باید به رسمیت بشناسد.
شگفت آن که فدراسیون به خودی خود نمی تواند نظام اداری نامتمرکز را برقرار کند. برخی هند را کشور فدرال متمرکز ویاایتالیاواسپانیا راکشورهای شبه فدرال می خوانند زیرا این دوکشور دارای نظام نامتمرکز وسیعی هستند.
فدراسیون هنگامی نا متمرکز است و کار مردم را به مردم می سپارد که همگام با دموکراسی باشد. منظورم این است که نه نظام نامتمرکزو نه نظام فدرالی دموکراسی را به همراه خود نمی آورد. برخی از خود خوانده نخبگان، نوشته اند و می نویسند که هرجا فدرالیسم و خود مدیری هست دموکراسی هم هست. این شعار غلط است و توده گیج کن. زیرا هر کشورنا متمرکزی الزاما دموکرات نیست؛ ولی، می توان گفت هر کشور دموکراتی به نحوی نا متمرکز است. هیچ نظام خودکامه ای هم روش اداره نا متمرکز را نمی پسندد زیرا خودکامه هیچ نیروی متقابلی را بر نمی تابد.
در آرژانتین سده نوزدهم، سرآمدان بوئنوس آیرسی، هوادار یک پارچگی کشور و برقراری نظم بوسیله دولتی متمرکز بودند. در همان زمان هواداران فدرالیسم را جنگبارگان(Caudillos)، زمینداران و رمهداران بزرگ تشکیل می دادند که خواهان حفظ قدرت خود در مناطق گوناگون بودند. اینان فدرالیسم را نه برای پایان دادن به کشمکشهای درازمدت در میان منطقههای مختلف کشور و نه برای برقراری نظامی غیرمتمرکز بل، برای حفظ سروری خود در منطقه ویژه ای می خواستند. جنگ های داخلی این دوگروه تا50سال پس از استقلال آرژانتین ادامه یافت و در همه این دوران پنجاهساله نه تنها تشکیل دولتی متمرکز از میان رفت بل یکپارچگی کشور نیز نابود شد. به نظرم می رسد شباهتی میان وضع سرآمدان بوئنوس آیرسی در سده نوزدهم با برخی از خود خوانده نخبگان محلی ما در سده بیستویکم میلادی وجود دارد که به امید غنیمتی خانه را به آتش می کشند و یا زبانم لال ” می فروشند همه ایران را“ .
بنا براین ” مدعیان“ فدرالیسم اگر به معنای حقوقی و سیاسی واژه فدرالیسم نمی پردازند، دستکم معنای لغوی آن یعنی متحد شدن را در نظر داشته باشند. کشور نیجریه تا جنگ بیافرا کشوری فدرال با سه ایالت بود. امروز همین کشور به 36 ایالت تقسیم شده است. زیرا هر یک از جنگ بارگان سهم خود را از درآمد نفتی می خواهد.آیا مدعیان فدرالیسم درایران چنین خیالی رادرسرمی پرورانند؟
فدرالیسم تنها هنگامی موثر است که از ابزار دموکراتیک استفاده کند نه آن که مانند برخی از کشورها، فدرالیسم به صورت ابزاری برای قدرت طلبی و یا جدا سری در آید. نمونه نیجریه را گفتم؛ نمونه دیگر جزیره های کومور است که - مقام یکم را در مورد کودتا در کشورهای فدرال دارد.
منظور من از ابزار دموکراتیک رایزنی با مردم از راه همه پرسی، ایجاد نهادهای محلی انتخابی با رعایت حقوق اقلیت هاست . خانم ها و آقایان حتما می دانند که رابطه ای میان شمار ساکنان محلی و شمارواحد های محلی وجود دارد. هر قدر شمار واحد های محلی - به تناسب جمعیت بیشتر باشد رابطه مردمی بیشتر خواهد بود. در چنین حالتی دموکراسی مشارکتی و موثر ایجاد می شود.
منظورم از واحد های محلی همه واحد های اداری دولتی و محلی و واحد های محلی جامعه مدنی است. باری، در چنین جوامعی که شمار واحدهای محلی زیادتر است، نهاد های اداری واسطه میان مردم و دولت مرکزی می شوند و مسئولیت بیشتری احساس می کنند. در بسیاری از کشورهای جهان سوم که پیشینه ای درازی درباره تحزب و تاسیس جوامع مدنی ندارند؛ حتی در زمانی که همگی خود را اپوزیسیون رژیمی خودکامه می خوانند همرائی و توافق در مورد یک موضوع مشخص ناممکن است. در این گونه کشورها سخن گفتن از فدرالیسم، همانند شوخی و یا توهمی شاعرانه است. هند پس از پنجاه سال از فدرالیسم، از چند سال پیش به تقویت پنجیات – از ریشه پنج فارسی – به معنای انجمن پنج نفری دست زد! امروزه شمار برگزیدگان مردم در سراسر هند به سه میلیون نفر رسیده که نزدیک به یک میلیون نفر آنان از زنان هستند.
درباره رابطه شمار واحدهای اداری محلی و شمار مردم اداره شونده گفتنی است که هر قدر شمار متوسط افراد کمتر وشمار واحد های اداری محلی بیشترباشد دموکراسی قوام بیشتری خواهد داشت، اما، این امر ارتباطی با فدرالیسم ندارد. در فرانسه غیر فدرال 36559 واحد محلی اداری وجود دارد و شمار متوسط افرادی که بوسیله این واحدها اداره می شوند 1614 نفر است. در ایالات متحده آمریکا فدرال شمار واحد های محلی 50070 و شمار متوسط مردم اداره شونده 3872 نفر است. در اینجا بد نیست اشاره کوتاهی هم به اوضاع اقتصادی کشورهای فدرال جهان سوم داشته باشیم: 12 کشور جهان، 80 درصد از نادارترین مردم را درخود جای داده اند. در میان این دوازده کشور، هند، نیجریه با همه ثروت نفتی، برزیل، اتیوپی، پاکستان، مکزیک از نظام فدرالی پیروی می کنند. ناکارآئی فدرالیسم تنها در کشورهای جهانسوم نیست؛ کشورهای پیشرفته هم گرفتارهائی با نظام سیاسی فدرال داشته و دارند.
اقوام ساکن کشور ما بومی محل (Indigène) و آب و خاکاند نه از زمره تازه واردان(Allogène). که بازهم مهلتی دیگر می خواهد تا به گفتگو درباره آن بپردازیم. هم میهنان کرد و بلوچ ما افزون بر زندگی در خاک نیاکان خود از سحرگه تاریخ با ایران بودهاند. جنگ چالدران، جنگ جهانی یکم و یا خط مرزی دوراند آنان را به ایران نیاورده است؛ آنان در خاک نیاکان خود زندگی کرده و می کنند. نامگذاری خاک اقوام به نام هریک از آنان از کردستان و گیلان بگیرید تا بلوچستان نشان دهنده واقعیات، روا داری و پذیرفتن یکدیگر در یک مجموعه است. نهرو گفته بود، ایران فرانسه آسیا است و این به نظر من درست است. ایران به دلایل یاد شده کشوری استثنائی در منطقه است اما در میان کشورهائی قرار دارد که نه فرهنگ پربار ایران، نه تاریخ کهن او و نه استثنا بودن همزیستی اقوام ایرانی را بر نمی تابند.
به خاطر همین استثنا بودن است که ماباید راه حل ویژه خود را داشته باشیم. تقلید کردن از راه حل های دیگران هنگامی مفید است که اسباب آن نیزفراهم شود. شمار کودتاها، حکومت نظامیان و بازنگری قانون اساسی در کشورهای فدرال جهان سوم پندآموز است.
آن گروه از خود خوانده نخبگان قومى که ایدئولوژى محلى گرائى را مقدم بر بشر تلقى مى کنند یعنی - (انتخاب رفتارى اعتقادى به جاى رفتارى مسئولانه) - از خطرهاى چنین تقدمى، به ویژه در جامعه ما، غافلند. زیرا افراد گروه قومى را نیز تنها در چهارچوب طبقاتى و یا بهتر بگوئیم در محدوده اجتماع قومى، محلى ویا زبانى جاى داده و قفل دیگرى بر“زندان سکندر“ مىافزایند. این ایدئولوژى تمایزطلبانه، فردگرائى را در ذهن و روح حاکم کرده و راه را به روى دشمنى هاى فرضى و پیش داورى هاى غرضى مى گشاید. در ایران، بحث درباره فدرالیسم و خودمختارى بیشتر از آنچه مورد درخواست اعضاى گروه قومى باشد، محدود به نخبگانى شده است که خود را برگزیده گروه هاى قومى مى دانند. آنان ایران را به قول آیزیا برلین ” روی میز تشریح ” گذاشته اند و میخواهند آن را برای به اصطلاح ”آرمان بزرگ“ قربانی کنند. فریدون مشیری گفته بود: ” صحبت از پژمردن یک برگ نیست – آه جنگل را پریشان می کنند“.
اجازه می خواهم که گفتار خود را با این جمله از پاسکال فیلسوف فرانسوی به پایان برم که گفته بود: ”چند گونگی که به یگانگی نیانجامد آشفتگی است و یگانگی که حاصل چندگونگی نباشد ستمگری است“ . بیائیم یگانگی تاریخی خود را حفظ کنیم . روشن اندیشی را با آزادی، فضیلت و احترام به حقوق فردی پیوند دهیم.
زیرنویس:
1 - Lyndon H. Larouche Jr. Final Defeat of Ayotollah Khomeine, A dotrine of Constitutional Law for the Iranian renaissance from Dark Age of Neo-Asharite Irrationalism, The New Benjamin Franklin House , New York
3 - Martin Plichta, “ A Crostwitz, les Serbes de Lusace défendent leur école sorabe “ in لوموند اول اوت 2002 .