سه شنبه, 15ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست یادگارهای فرهنگی و طبیعی زیست بوم کلاردشت، بهشت بساز و بفروش‌هاست

زیست بوم

کلاردشت، بهشت بساز و بفروش‌هاست

 

برگرفته از همشهری آنلاین - دکتر اسماعیل کهرم

مدت‌ها بود که به کلاردشت دیروز یا کلارشهر امروز نرفته بودم.
به بهانه شرکت در مراسم روز جهانی کوهستان عازم کلاردشت شدم. همسفر من اخطار داد که آنچه خواهی دید تو را متعجب و مایوس خواهد کرد. او می‌خواست مرا برای مشاهده و قبول تغییرات آماده کند ولی به محض پیچیدن از جاده چالوس به طرف کلاردشت ناباورانه به آنچه در مقابل خود داشتم، خیره شدم. خدایا ما چه بر سر این دشت زیبا و پربرکت آورده‌ایم؟
آن همه مراتع و زمین‌های کشاورزی کجا رفتند؟

اینجا و آنجا ویلاهای رنگ‌و‌وارنگ، با رنگ‌های نامانوس با طبیعت، مانند قارچ‌های مصنوعی سبز شده بودند. تا چشم کار می‌کرد در تمام خط ارتفاعات اطراف نتیجه دسترنج و فعالیت‌های ذهنی نوکیسه‌های بی‌سلیقه آشکار شده‌ بودند. گویی رقابتی و یا مسابقه‌ای بوده برای ساختن نامانوس‌ترین ویلا و ساختمان‌ با آب و هوا و نیز نامتجانس‌ترین سازه با طبیعت(روزگاری) بکر کلاردشت.

پس از اجرای مراسم روز جهانی کوهستان که طبق معمول در آن بلندگو کار نمی‌کرد و سیستم نوری مشکل داشت... به یک رستوران در اوج ساختمانی چند طبقه رفتیم. دور تا دور آن شیشه آن هم با آن همه هوای سرد که همه حرارت ایجاد شده از دستگاه‌های گرمایی به ثمن بخس به شیشه‌ها واگذار می‌شد و آن هم به خارج یعنی به هدر می‌رفت.
در این رستوران ما 3 نفر فقط مشتری نشسته و 10 نفر منتظر آنکه ما غذای خود را تمام کنیم و آنها را به حال خود رها کنیم!

سال‌هاست که به شهرهای گوناگون سفر می‌کنم و تقریبا همیشه گذرم به سالن‌های همایش این و آن سازمان و وزارتخانه و نهاد می‌افتد و تقریبا همیشه میکروفن‌ از کار می‌افتد. پرده نمایش فرو می‌افتد، سیستم نمایش کار نمی‌کند و البته همایش با کمی تاخیر( حداقل یکساعت) شروع می‌شود.
ولی به راستی چرا؟

وقتی در انگلستان تحصیل می‌کردم، هر هفته روز چهارشنبه راس ساعت 4بعدازظهر زنگ «اخطار آتش» به صدا درمی‌آمد. ما موظف بودیم که‌این تمرین را جدی تلقی کنیم. در بیرون از دانشکده تجمع می‌کردیم. هر کس وظیفه‌ خود را می‌دانست، حضور و غیاب به عمل می‌آمد تا کسی در داخل ساختمان جا نمانده باشد. این تمرین‌ها به دو‌جهت انجام می‌گرفت. اول: اطمینان از آنکه زنگ خطر کار می‌کند. دوم: آنکه ما آمادگی برای فرار از خطر را در ذهن خود ملکه کنیم. تمرین، ممارست و تکرار اینها راه‌رسیدن به تکامل مهارت است و به راستی که کار نیکوکردن از پر کردن است.

مجازات اعدام در این کشور منسوخ شده و فقط در یک مورد « خیانت فاحش» این مجازات لحاظ می‌شود. جرائمی مانند شورش در ناوهای نظامی و... مستحق مرگ است و در سال‌های بعد از لغو مجازات اعدام تا به حال چنین موردی اعمال نشده است. مع‌الوصف یک طناب دار در یکی از زندان‌ها آماده به کار است. طناب تا‌کنون مورد استفاده قرار نگرفته است و شاید هم هرگز از آن استفاده نشود ولی هر 6 ماه این طناب را با یک وزنه 80 کیلوگرمی مورد آزمایش قرار می‌دهند تا برای روز مبادا حاضر باشد.
من فکر می‌کنم دلیل کارنکردن بلندگو و یا دستگاه‌های نوری و صوتی سالن‌های همایش مشخص باشد....

گاه چندماه این وسایل مورد استفاده قرار نمی‌گیرند. سیم‌ها زنگ می‌زنند، اتصالی می‌کنند و عیب آنها مشخص نمی‌شود و ناگهان در همان روز همایش امتحان خود را پس می‌دهند! کافی‌است هرماه یکبار این وسایل مورد استفاده واقع شوند تا عیوب احتمالی آنها شناخته شود و سخنگوی بیچاره مجبور نباشد که برای شنوندگان خود فریاد بزند.

پس از صرف شام در رستوران سرد بدون مشتری که ده‌ها صندلی خالی داشت به منزل میزبان رفتیم. نهایت لطف و مهمان‌نوازی را اعمال کرد ولی ساختمان ویلای به‌اصطلاح مدرن با آشپزخانه «OPEN» فاقد آسایش، لازمه یک خانه ایرانی نبود. این ویلا نموداری از ساختمان‌های مدرن پرداخته شده در «کلارشهر» است. صبح فردا در طول رودخانه پربرکت کلاردشت به راه‌ افتادیم. هنوز تعدادی از ساختمان‌های قدیمی 100ساله و بیشتر اینجا و آنجا دیده می‌شوند اغلب متروکه‌اند و در انتظار تخریب. چندتایی هم به‌عنوان طویله استفاده می‌شدند با سقف‌هایی که در حال فروریختن بودند.

سقف از صفحات چوبی که مثل فلس ماهی و یا پرپرندگان همپوشانی داشتند تشکیل می‌شدند. تیرهای قطور و بلند بلوط را در هم کلاف می‌کردند و فاصله تیرها را با سنگ و گل ملاط می‌کردند. نتیجه دیوارهای ضخیمی بودند که در تابستان خنک و زمستان‌ها گرم بودند. پنجره‌ها کوچک و مانع دفع حرارت داخل خانه بودند. درست برعکس ویلاهای کنونی که پنجره‌های شیشه‌ای همه گرمای ویلا را به خارج صادر می‌کند. این یعنی مصرف سوخت بیشتر و آلودگی افزون‌تر.
به قول مادربزرگم در این دانشکده‌های معماری و مهندسی به این مهندسین تازه‌کار چه می‌آموزند؟

این جمله را وقتی ایشان به زبان می‌آوردند که من نمی‌توانستم نخ را از ماسوره چرخ‌خیاطی قدیمی او بگذرانم. و ایشان با اعتراض به من می‌گفت پس توی این مدرسه‌ها به شما چه یاد می‌دهند؟

در آن طرف رودخانه که در آن انواع زباله‌ها را ریخته‌ بودند و چهره زشت و معمولی رودخانه‌های ایرانی را به رخ می‌کشیدند، یک ساختمان بزرگ و زیبا را دیدم که از چوب بلوط که روزگاری کلاردشت را پوشیده بود ساخته شده بود. پنجره‌های زیبای مشبک، ستون‌هایی از بلوط و درهای زیبای چوبی خانه را دلپذیر کرده بود. از صاحبخانه خواهش کردیم که داخل آن را ببینیم. با خوشحالی ما را به داخل دعوت کردند. خدایا چه فضایی!
خانه تنها با یک بخاری نفتی دیواری گرم بود.

بسیار مطبوع‌تر از ویلا‌های نوساز. این خانه برای زندگی‌کردن ساخته شده بود. از 100سال پیش تا 100سال آینده ولی ویلا‌ها؟ برای ایجاد سرمایه کاذب، رانت و زمین‌بازی. برای همه چیز غیر از زندگی و با نماهای زشت. بعد از چنددقیقه خداحافظی کردیم. صاحب‌خانه صحبت آخر را مثل پتک بر سر ما کوبید: «قرار است به‌زودی این خانه را در هم بکوبند، زمین آن را بفروشند و تبدیل به یک ویلای مدرن کنند.»به راستی که هیچ مردمی مانند ما مفاخر و آثار فرهنگی و قدیمی خود را اینگونه حراج نکرده است. 10 سال دیگر از کلاردشت چه به جای می‌ماند؟ راستی مردم برای چه به کلاردشت رو کردند؟ غیر از زندگی در یک محیط طبیعی و استفاده از مواهب اقلیمی و زیبایی دشت؟ با توسعه ساخت‌ و ساز ویلاهای دیوار به دیوار، فضایی برای نمایش زیبایی‌های کلاردشت خواهد ماند؟

به‌زودی کلاردشت شبیه منطقه یوسف‌آباد تهران پوشیده از ساختمان‌هایی بی‌هویت و نامانوسی خواهد شد که اهالی آن احتمالا منطقه دیگری از شمال را مورد تاخت‌و‌تاز ساخت و سازهای بی‌تناسب قرار خواهند داد.

اکنون، همین امروز و همین آن سازمان میراث‌فرهنگی، صنایع‌دستی و گردشگری باید تعدادی از این خانه‌ها‌ی قدیمی زیبا را خریداری و حفاظت کند و یا لااقل آنان را که مانند انجمن کوهنوردان ایران درصدد حفظ و حراست از این بناها هستند، حمایت کند. باور کنیم فردا خیلی دیر است.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید