ایران پژوهی
ترا که خانه... - سعیدی سیرجانی
- ايران پژوهي
- نمایش از سه شنبه, 09 آذر 1389 14:34
- بازدید: 8535
درباره این کتاب و نیت - البته خیر - نویسنده اش بحثی در گرفت در مجله نشر دانش.این هم نامه بنده به مسولان آن مجله:
هم کتاب آقای دکتر هیئت دیدنی بود و هم مقاله <<ایران مظلوم>>خواندن و من - با اینکه دیگر رغبت دیدن و خواندنم نمانده- این هر دو کار را کردم.اثر جناب هیئت شاهکاری بود در زمینه لعاب شیرین تحقیق بر زهر جانگزای سیاست کشیدن و مقاصد خاص سیاسی را در غالب کار تحقیقی عرضه داشتن.و مقاله آقای پور جوادی مایه بخش شوق و حرارتی بود در دلهای رنجیده خموشی گزیدگانی که تظاهرات ضد ایرانی معدودی غیر مسول را به حساب حکومت میگذاشتند و میپنداشتند که همه صاحب منصبان عصر حاضر از تاریخ و فرهنگ و زبان خود نفرت دارند و بر اساس همین تصور با آنکه نه از وابستگان رژیم گذشته اند و نه مغضوب ملت انقلابی با همه دلبستگیهای اخلاقی و مذهبی در سایه دیوار فراموشی خزیده اند.
بی آنکه منکر شیرینی لهجه آذربایجانی باشیم و درباره قدمت زبان ترکی که - به قول جناب هیئت- به قرنها قبل از میلاد بر میگردد(ص 32)و عظمت ادبیاتش که صدها شاعر و متفکر سعدی شکن حافظ کوب فردوسی گداز در آستین دارد با آقای هیئت وارد مناقشه قلمی شوم و به شیوه جناب ایشان- که میکوشند به اقتضای روزگار ترویج فارسی را از بدعتهای رژیم پهلوی قلمداد فرمایند-مدعی شوم که این بحثهای تحقیقی و سیاسی ریشه در خارج از مرزهای ایران دارد و محصول تلاش کسانی است که چند سالی تحصیلات خود را در کشور همسایه به انجام رسانده اند.و بخواهم از این رهگذر هشداری دهم به مقامات فرهنگی مملکت که هم اکنون هزاران جوان آذربایجانی در مدارس ترکیه به آموختن الفبای پان ترکیسم مشغولند.که کار از این حرفها و هشدارها گذشته است.
و بی آنکه بخواهم به عظمت گنجینه فرهنگی کم نظیری که آبا و اجداد ما در طول این هزار و دویست- سیصد سال در قالب زبان فارسی برایمان گذاشته اند اشاره ای کنم و در پاسخ مدعیانی که معتقدند حضرت آدم در بهشت با همسر نازنینش حوا به ترکی راز و نیاز میکرده است به واقعیت حی و حاضر تاریخی استناد جویم که اگر وفور لغات ترکی در لهجه آذری از عوارض مستحدث زمانه نیست ممکن است لطفا اعلام فرمایید که گزیده گویانی از قبیل قطران و خاقانی و نظامی و دهها قفقازی و ارانی و آذربایجانی دیگر این همه اشعار لطیف پارسی را برای دختر شاه پریان سروده اند یا جعفر جنی؟
و بی آنکه بخواهم با نقل این حکم قاطع جناب دکتر هیئت که<<زبان ترکی زبان اکثریت نسبی مردم ایران است>>(ص389)از حضرتشان بپرسم که آیا این سخن با روضه های اشک انگیزی که در شرح مظالم اکثریت فارسی زبان شوونیسم فلان فلان شده و مظلومی اقلیت ترک زبان خوانده اید و میخوانید تناقضی دارد؟
همچنین بی آنکه بخواهم با نقل قول این عبارت که :
<<مهاجرت اقوام ترک همزمان با دوران بحرانی تاریخ ایران بود و ورود آنان به صحنه ی تاریخ این سامان بحران را تشدید کرد ...و قرنها گذشت و همزیستی این دو قوم برومند (ترکها و فارسها )به صورت یک واقعیت تاریخ در آمد...ملت ایران میرفت که اختلافات بیهوده خانوادگی را به دست فراموشی سپارد.لکن ظهور افکار افراطی نژاد پرستی...در برخی مزاجهای مستعد اندیشه برتری طلبی و استیلا جویی فرهنگی را بار دیگر بر انگیخت ...و به غلط صفت ایرانی با فارس و فارسی زبان بودن مترادف انگاشته شد...و عده ای از خدا بی خبر باز نیمی از مردم را در حلقه وفاق و اخوت راه ندادند>>(ص6)
از جناب نطقی مقدمه نویس کتاب سوال کنم که خودشان واعظ نا متعظ نشده اند؟
و نیز بی آنکه بخواهم با نقل این عبارت که :
<<در زمان سلاجقه زبان فارسی زبان رسمی ایران و آسیای صغیر شد و ترک زبانان اکثر آثار خود را به فارسی نوشتند و درین زبان آثاری مانند مثنوی مولوی و دیوان غزلیات شمس ...و امثال آنها را آفریدند>>(ص 5)
ضمن تنظیم ادعا نامه ای علیه مولانا که :مرد محترم ترک نژاد ترک زبان چرا خودت را به کوچه ی علی چپ زده ای و با اعلام << دانم من اینقدر که به ترکی است آب سو>>از افشای زبان مادریت تفره رفته ای ؟و عاجزانه از حضرت دکتر سوال کنم که ممکن است بفرمایید ایرانیها قبل از تشریف فرمایی سلاجقه به چه زبانی حرف میزده اند و اصلا زبانی داشته اند یا نه؟
بی آنکه با نقل این عبارات که:
<< نظری به مقدمه ی لیلی و مجنون نشان میدهد که نظامی میخواسته اشعار خود را به ترکی بسراید زیرا درین مقدمه نظامی از زبان شروانشاه چنین میگوید :
در زیور پارسی و تازی این تازه عروس را طرازی
ترکی صفت وفای ما نیست ترکانه صفت(1) سزای ما نیست
آن کز نسب بلند زاید او را سخن بلند باید
با قدری تعمق معلوم میشود که چون نظامی میخواسته اشعار خود را به ترکی یعنی به زبان مردم بگوید شروانشاه دادن این تذکر را لازم دیده و از او خواسته است که داستان لیلی و مجنون را به فارسی یعنی زبان مورد پسند شروانشاهان(2) بسراید.شروانشاه ترکی را که زبان عوام الناس بود لایق نسب بلند شاهانه ندانسته و اشعار ترکی را در شان خود ندیده نظامی نیز از این تذکر تحقیر آمیز دل آزرده شده و اندوه و آزردگی خود را چنین بیان داشته:
چون حلقه شاه یافت گوشم از دل به دماغ رفت جوشم
نه زهره که سر ز خط بتابم نه دیده که ره به گنج یابم
سرگشته شدم در آن خجالت از سستی امر و ضعف حاجت>>(ص175)
میخواهم از جناب مولف محترم – ضمن تذکر این نکته که شان دانشمند محققی مثل ایشان پرونده سازی و به قول امروزیها <<افشاگری>> نیست – بپرسم که واقعا مطمئن است که نظامی از این تذکر تحقیر آمیز دل آزرده شده و اندوه و آزردگی خود را چنین بیان داشته؟و اگر واقعا چنین است چرا مرد محترم گنجوی در آثاری که نه به سفارش شاهان سروده است باز رو به فارسی آورده و متوسل به زبان ترکی نشده است؟دریغ از یک غزل و حتی یک بیت.و با ترس و لرز از داغ ارتجاعی که بلافاصله بر پیشانیم خواهد نشست خدمتشان متواضعانه عرض کنم که مبادا درین کار تحقیقی شیوه ی استدلالشان شباهتکی- البته غیر عمدی- پیدا کرده باشد به آثار محققانی که در کتابهای حکیم فرموده شان میخواهند رودکی را شاعر خلقهای محروم و فردوسی را زبان گویای توده های رنجبر معرفی کنند و حتی همین نظامی را چیزی از مقوله ی شعرای مسئول و متعهد عصر حاضر بشناسانند.(3)
و برای خوانندگان جوانی که احتمالا مثل بنده تسلطی بر ادبیات فارسی ندارند این چند بیت دنباله مطلب را نقل کنم تا بدانند چرا نظامی با اکراه به سرودن لیلی و مجنون پرداخته است:
فرزند محمد نظامی آن بر دل من چو جان گرامی
داد از سر مهر پای من بوس کای آنکه زدی بر آسمان کوس
خسرو شیرین چو یاد کردی چندین دل خلق شاد کردی
لیلی مجنون ببایدت گفت... گفتم سخن تو هست بر جای...
لیکن چه کنم هوا دو رنگ است اندیشه فراخ و سینه تنگ است
دهلیز فسانه چون بود تنگ گردد سخن از شد آمدن لنگ
و خلاصه داستان لیلی و مجنون داستان زن تو سری خورده ی تحقیر شده ای است با مرد دیوانه ی شوریده سری آنهم در سیاه چادرهای بیابان عربستان دقیقا بر خلاف داستان خسرو و شیرین که لبریز تجمل است و شکوه و ناز و نیازهای قابل توصیف:
نه باغ و نه بزم شهریاری نه رود و نه می نه کامکاری
بر خشکی ریگ و سختی کوه تا چند سخن رود در اندوه
و باز هم بی آنکه هوس داشته باشم با نقل این عبارت:
<<فرقه دموکرات برآوردن خواستهای دیرینه فرهنگی مردم آذربایجان را سرلوحه برنامه های خود کرد و به دنبال آن زبان ترکی بموازات زبان فارسی در آذربایجان رسمیت یافت و تدریس به زبان مادری در مدارس شد>>(ص 264)
با جناب دکتر سر مناقشه ای بگشایم که: این سه کلمه ی <<بموازات زبان فارسی >>را برای خالی نبودن عریضه اضافه نفرموده اید؟الحمدالله که هنوز شاهدان آن دوره طلایی فراوانند و از همه بالاتر خود حضرت عالی که بلافاصله مرقوم میفرمایید <<ضمنا برای تدریس در مدارس ابتدایی شش کتاب بنام آنادیلی به زبان مادری چاپ و منتشر شد>>(ص264) و به کتابهای فراوانیکه اخیرا به عنوان خاطرات تنی چند از افسران فراری بوی کباب شنیده اند حوالتشان کنم.
خیر.نمیخواهم به مباحث خسته کننده و احتمالا ملال انگیزی از این دست متوسل شوم.فقط میخواهم صمیمانه نکته ای را با جناب دکتر در میان بگذارم و آن اینکه مگر خودتان نمیفرمایید صغیر و کبیر آذربایجان با یکدیگر به زبان ترکی صحبت میکنند؟<<رژیم گذشته در مدت پنجاه سال با آنهمه دبستان و دبیرستان و دانشگاه بهمراه سختگیری و اختناق سازمان یافته حتی نتوانست یک قصبه یا دهکده را فارس کند>>(ص391).مگر جنابعالی و همفکرانتان در آشفتگیهای بعد از انقلاب چندین روزنامه<<بیش از دویست کتاب و مجموعه اشعار ترکی >>(ص275)منتشر نکرده اید؟و به موازات خدمات خستگی ناپذیر شمایان دیگر دایگان دلسوزتر از مادر از قبیل فرستنده های شمالی و غربی شب و روز با نشر و پخش برنامه های ترکی به اجرای نقشه البته خداپسندانه مشغول نیستند؟مگر به ادعای خودتان در مدارس آذربایجان در ساعات تفریح بچه ها با یکدیگر ترکی حرف نمیزنند؟ خوب شما که معتقدید <<هر کشوری باید زبان مشترکی داشته باشد>>بفرمایید ببینم چند ساعت از وقت محصلان آذربایجانی هم اکنون صرف آموختن این زبان مشترک میشود؟مگر برنامه های مدارس بیش از روزی چهار ساعت است؟یعنی در هفته بیست و چهار ساعت که احتساب 35 هفته درس در سال میشود 840 ساعت یعنی کمتر از یک دهمش به آموختن این زبان مشترک اختصاص یافته است آنهم به شرط آنکه معلم فارسی زبانی داشته باشند(که متاسفانه شنیده ام ندارند).خوب اگر به پیشنهاد سر کار بیایند این روزی 4 ساعت را هم به زبان ترکی تدریس کنند تکلیف زبان مشترک چه میشود لابد پیشنهاد میفرمایید هفته ای یکی دو ساعت هم اختصاص به فارسی بدهند مثل زبان انگلیسی.خوب اگر چنین کنند و در نتیجه نوجوانان آذربایجانی نتوانند با زبان فارسی بیش و کم آشنا شوند تکلیف مناصب والای مملکت و از آن مهمتر ترقیات آینده آذربایجانیها چه میشود؟هیچ به سهم عظیمی که در ازای روزی چهار ساعت فارسی خواندن از مناصب سیاسی و اقتصادی کشور نصیب همشهریان جنابعالی شده است و میشود فکر کرده اید؟بگذریم از سلسله های غزنویان و سلجوقیان و چنگیزیان و تیموریان و صفویه نظر مختصری به همین دویست –سیصد سال دوره قاجار و عهد مشروطه بیندازید و ببینید چند درصد پستهای مهمی از قبیل وزارت نصیب آذربایجانیها بوده است.
بیست سال پیش وقتیکه مشغول چاپ تاریخ بیداری ایرانیان بودم متوجه قربانیانی شدم که مردم کرمان در راه محو استبداد و استقرار حکومت قانون تقدیم جامعه ایرانی کرده بودند از میرزا رضای شاه شکار گرفته تا متفکران و قلمزنان از جان گذشته ای چون شیخ احمد روحی و میرزا آقا خان بردسیری.و توجه بدین نکته سوال پیش چشمم گذاشت که خوب در ازای تبعید پیش نماز و جانبازی متفکران کرمانی پس از استقرار مشروطه چه سهمی از حکومت تازه نصیب کرمانیان شد.و در پاسخ این سوال با همه کند و کاوها متوجه این واقعیت تعجب انگیز شدم که در طی پنجاه و چند سال دوران مشروطه حتی یک نفر کرمانی بر صندلی وزارتی تکیه نزده است(4) و در مقابل همیشه بیش از نیمی از کرسیهای وزارت نصیب آذربایجانیان بوده است تا آنجا که یکی از منشیهای هیئت دولت روزی مینالیده که همه مذاکرات به ترکی است و من نمیدانم برای ثبت صورت مذاکرات چه خاکی بر سرم بریزم.(5)
جناب دکتر در بیان چند زبانه شدن ایران مساله سوییس را پیش کشیده اند و کانتون های ثلاثه و زبانهای سه گانه اش و ظرافتی نموده اند در به کار بستن قیاس مع الفارق.و حال آنکه بهتر از من و امثال من میدانند که تقسیمات اروپا بعد از جنگ جهانی اول تقسیماتی سیاسی بوده است نه تاریخی و فرهنگی و طبیعی.وضع سوییس را نمیتوان با کشوری مقایسه کرد که چند هزار سال به عنوان واقعیتی تاریخی بر بسیط کره ی ارض وجود داشته است و اگر در مسیر تاریخ هر چندی یکبار خطوط مرزیش اندکی پیش و پس خزیده باشد هرگز کانون مرکزی از هم نپاشیده است و به هر حال کوچک یا بزرگ ایرانی وجود داشته است.و ضامن استقلال این ایران فرهنگ ریشه داری بوده است که پس از هر برگریز خزان و تطاول زمستان بار دیگر جوانه زده و شکوفا تر از گذشته جلوه گری کرده است و ثمر بخشی.و جناب دکتر اگر مقولات تجاهل العارفی اجازه دهد باز بهتر از من میدانند که ظرف این فرهنگ مشترک جز زبان فارسی نیست.زبان فارسی رکن اساسی این خیمه عظیمی است که آذربایجانی و کرمانی و خراسانی و اهوازی را در سایه ی مبارک خود گرفته است و اگر خدای ناخواسته روزی لرزشی در این رکن اصلی واقع شود خیمه فرو میریزد.و چه فرق فاحشی است میان چند ایالتی که به حکم مصلحتهای سیاسی چند صباحی به هم پیوسته اند با کشور کهنسالی که شیرازه ی استقلالش از تار و پود فرهنگی مشترک است.
پینوشتها:
1)گویا نظامی گفته باشد <<ترکانه سخن>>...
2)مواظب پرونده سازی برای زبان مظلوم فارسی باشید.
3)و از عجایب اتفاقات اینکه هنگام نقل این مطلب از کتاب جناب هیئت بوی خاصی شامه ی به کندی گراییده ام را تیز کرد که طرز مونتاز مطلب و استخراج نتیجه شباهتی به شیوه های از ما بهتران داشت بسراغ شاهدی برای مسئولیت و تعهد- البته حزبی و خلقی – نظامی میگشتم در کتاب زندگی و اندیشه ی نظامی ماخوذ از تاریخ ادبیات آذربایجان چاپ باکو به قلم<<ع.مبارز م.آ.قلی زاده م.سلطانف ترجمه ح.م.صدیق>>که در صفحه ی 71 چشمم به عین مطلبی افتاد که از صفحه ی 175 کتاب آقای هیئت نقل کرده ام.نمیدانم فضل تقدم در این کشف بی سابقه با جناب هیئت است یا آن سه نویسنده ی شوروی یا: ز بس کردم خیال تو تو گشتم پای تا سر من
و: تو بودی من آواز را میشناسم
و برای اینکه با شیوه ی تحقیق آن وریها آشنا شوید بشنوید که:
<<ظن قوی میرود غزلهای او (نظامی)که در هر دو زبان آذری و فارسی موجود بوده سالها در مجالس سرور مردم با ساز عاشیقها دهان به دهان میگذشته>>(زندگی و اندیشه نظامی ص 27)
و ظاهرا اشعار ترکی مرحوم نظامی را هم این فارسهای علیهم ما علیهم گم و گور کرده اند همانطور که غزلیات و قصاید ترکی مولانا را(کتاب هیئت ص120)و از اینها بدتر نام نظامی را که <<در زمان خود فرسودگی نظام اجتماعی فئودالی و نیاز جامعه به دگرگونیهای بنیادی را حس میکرد>>(ص39)<<در نتیجه ی یک سنت غلط ناروا در ردیف شاعران پارس می آورند>>(ص22)جل الخالق از شباهت شیوه ها !
4)((این نکته عجیب محل تامل و شایسته ی تحقیق است که استان پهناور کرمان با مردمی که هوش و استعدادشان مورد اتفاق جامعه شناسان است در کابینه های دوره مشروطه رییس الوزرا که هیچ حتی یک وزیر هم نداشته است... ))(تاریخ بیداری ایرانیان صفحه 11 مقدمه چاپ 1346).
5)این را جهانگیر تفضلی برایم نقل کرده است از قول عبدالحسین هژیر