نگاه روز
افسانه اسکندر و شاهزاده خانم ایرانی!
- نگاه روز
- نمایش از سه شنبه, 07 ارديبهشت 1389 07:39
- بازدید: 4490
برگرفته از فر ایران
به گفته غربیان كه «هرودوت» را باید پدر تاریخنویسی دانست، پس باید این واقعیت را هم قبول كرد كه «بوسوئه» پدر جعل تاریخ است. وی كه در اواخر دوره حكومت بوربونها در دربار فرانسه زندگی میكرد، تاریخی نگاشت كه بر دو اصل استوار بود:
1ـ برتری تمدن یونانی (هلنی) در دنیای كهن غرب و حاكمیت حكومت بربرها بر سایر نقاط جهان در همان دوران. او از امپراتوری هخامنشی و تمدن ایرانی، چنان تصویر زشتی ارائه كرد كه فقط از یك جاعل بزرگ و جزمگرا ساخته است. وی به همهی متون كهن لاتین دسترسی داشت، اما از سر عمد آثار بازمانده از تاریخنگاران تا حدی منصف (نظیر هرودوت، گزنفون، پلوتارك و ...) را مبنای كار خود قرار نداد. وگرنه در مورد ایرانیان كه نخستین منشور حقوق بشر را عرضه كردند و بسیاری از ابداعات پایهای مدنیت، حاصل تلاش و نوآوری آنان است، به عنوان بربرها یاد نمیكرد.
تاریخ «بوسوئه» تا چند قرن الگوی تاریخ نویسان غربی بود، اما از حدود یك سده پیش، و پس از اوجگیری كشفیات باستان شناسی و امكان خواندن الواح، سنگنبشته ها و خشتنبشتهها در همان غرب، تاریخ نگارانی كه در پی حقیقت نویسی بودند، رفتهرفته از الگو قرار دادن تاریخ بوسوئه و افزودن یا كاستن و اصلاح كردن همان تاریخ به عنوان یك اثر تاریخی مستقل، فاصله گرفتند و بدین ترتیب رفته رفته برخی از جعلیات آن تاریخنویس مغرض اصلاح شد. با این همه، هنوز هم اساس تفكر شمار زیادی از تاریخنویسان غربی، بر مبنای همان نظریهای است كه بوسوئه جعل كرد: برتری تمدن غربی كه پایهاش بر تمدن هلنی و دموكراسی آتنی قرار دارد و فرودستی همراه با بربریت تمدنهای مشرق زمینی. چون جای آن نیست كه وارد این بحث شویم كه پدر فلسفه غرب یعنی افلاطون تا چه حد از اندیشه ایرانیان وام گرفته، یا حتی همان دموكراسی آتنی تا چه حد از نظام شورایی ایرانیان كهن تاثیر پذیرفته. نوشته را كوتاه میكنیم و به یكی از افسانهسراییهای شاگردان و میراث خواران بوسوئه، یعنی افسانه اسكندر مقدونی میپردازیم.
تاریخنویسان مكتب بوسوئه، اسكندر مقدونی را جنگجویی بینظیر، نابغهای فرستاده شده از جانب خدایان ساكن در كوه المپ و گسترش دهندهی تمدن هلنی در قلمروی بربرها معرفی كردهاند. با ایجاد تردید در مورد صداقت و بیطرفی بوسوئه، رفته رفته زندگی افسانهای اسكندر و كارهای منتسب به او نیز مورد تردید قرار گرفت. برخی از مورخان معاصر تا آنجا پیش رفتهاند كه با ارائهی اسنادی كه جای بحث در مورد آنها از حوصلهی این نوشتار خارج است، در وجود فاتحی با نام اسكندر شك كردهاند.
با این همه، هنوز روح بوسوئه بر تعدادی از رسانهها و تاریخ نویسان غربی حاكم است و آنها از هر بهانه و فرصتی بهره میگیرند تا برگی بر كتاب پر حجم افتخارات اسكندر بیفزایند. به عنوان آخرین نمونه به كار تازهی آقای گراهام فیلیپز اشاره میكنیم.
آقای آرش مؤمنیان در دیدارگاه اینترنتی CHN، بدون در نظر گرفتن بسیاری از امور شناخته شده، به تبعیت از باور اختلاف بوسوئه در معرفی كتاب تازه گراهام فیلیپز مینویسد:
اسكندر، فاتح بیشتر سرزمینهای شناخته شده زمان خود و مؤسس پهناورترین امپراتوری جهان، با مرگ ناگهانی خود در سن 32 سالگی، تاریخ را برای قرنها با معمای پیچیدهای مواجه كرد. برخی از كارشناسان معتقدند او بر اثر بیماری مالاریا درگذشت. برخی دیگر تیفوئید ناشی از غذای آلوده و یا مسمومیت مزمن كبد ناشی از نوشخواری را دلیل مرگ او میدانند.
اما اخیراً نظریه جدیدی مطرح شده است كه اسكندر را قربانی دسیسه همسرش ركسانا معرفی میكند. چنین به نظر میرسد كه ركسانا، شاهزاده ایرانی، او را به وسیله زهری به قتل رسانده است كه در آن زمان چندان شناخته شده نبود و از عصاره گیاه استركنین گرفته میشد.
به نوشته روزنامه ایندیپندنت، طرح این نظریه موجب شناسایی گونه جدیدی از سموم گیاهی دنیای باستان شده است و به این ترتیب توجه محققان بسیاری را به خود جلب كرده است.
نظریه «قتل توسط همسر حسود» توسط گراهام فیلیپز، نویسنده كتابهای تاریخی پرفروش، مطرح شده است.
فیلیپز معتقد است اسكندر به دست همسرش ركسانا كه به خاطر ازدواج مجدد اسكندر و یا روابط همجنس خواهانه [گرایانه] او(1) حسادتش برانگیخته شده بود، مسموم شد. هفاستیون، معشوق اسكندر نیز پیش از او به سرنوشت مشابهی دچار شد و مانند اسكندر به طرز مرموزی مرد.
فیلیپز میگوید كه در هر دو نفر، اسكندر و هفتاسیون، علائم مشابهی از مسمومیت ناشی از استركنین مشاهده شده بود و ركسانا جزو معدود نزدیكان اسكندر بوده كه میتوانسته از خواص كشنده عصاره گیاه «استریكنوس نوكس وومیكا» كه از گیاهان خانواده استركنینها است، مطلع باشد.
اطلاعات محدودی كه از مرگ اسكندر به دست ما رسیده، از گزارش مراسم عزاداری در شهر بابل، پایتخت فرهنگی دنیای باستان آغاز میشود. این مراسم به مناسبت مرگ او در اواخر ماه مه سال 323 [قبل از میلاد] برپا شده بود.
مورخان رومی، در گزارش مراسم مذكور نوشتهاند كه اسكندر پیش از اینكه به زمین بیفتد، از درد به خود میپیچید. فیلیپز در كتاب جدید خود به نام «اسكندر كبیر؛ قتل در بابل» كه هفته گذشته به چاپ رسید، مینویسد: «تشویش، لرز، درد و گرفتگی ماهیچهها در قسمت گردن كه با درد شدید و ناگهانی در ناحیه شكم دنبال میشد، از جمله شواهد و علائم اولیه بیماری مرموز اسكندر بودند. پس از اینكه او به زمین میافتد، در هر نقطه از بدنش كه لمس میشده، درد بسیار شدیدی حس میكرده است. علاوه بر این تشنگی مفرط، تب، هذیان و همچنین توهم و تشنج در طول شب از دیگر علائم بیماری او بود. در مراحل آخر بیماری علیرغم اینكه اسكندر هنوز میتوانسته سر و دستان خود را حركت دهد، دیگر قادر به تكلم نبوده است. در نهایت تنفس او نیز با مشكل مواجه شده و سپس به حال اغما رفته و در همان وضعیت میمیرد.»
سمشناسان دانشگاه كالیفرنیا به فیلیپز گفتهاند كه این علائم با علائم مسمومیت ناشی از سم استركنین مطابقت دارد. این سم بر روی سلسله اعصابی كه كنترل ماهیچههای بدن را در اختیار دارند، تاثیر میگذارد و با آنها تركیب میشود.
فیلیپز میگوید غربیان در آن زمان با این سم آشنایی نداشتند چرا كه این سم از عصاره گیاهی گرفته میشود كه تنها در دره رودسند میروید، یعنی جایی كه اسكندر دو سال پیش از مرگش به آنجا سفر كرده بود.
ركسانا كه در این سفر اسكندر را همراهی میكرد، علاقه بسیاری به آداب و رسوم محلی از خود نشان میداد و حتی گفته شده است كه در آنجا از معبدی دیدن كرد كه راهبانش برای رسیدن به حالت توهم و تجربه، حالاتی مشابه حالات روحانی، هر بار مقدار كمی از سم استركنین استفاده میكردند.
فیلیپز در ادامه اضافه میكند: «ركسانا تنها كسی بوده كه از خواص استركنین اطلاع داشته است. او نه تنها همراه با اسكندر به هند سفر كرد، بلكه با تمامی آداب و رسوم محلی نیز آشنا بود. من به این نتیجه رسیدم كه احتمالاً او اسكندر را به قتل رسانده است.»
پروفسور رابین لین فاكس از دانشگاه آكسفورد كه نقش مشاور الیور استون، كارگردان فیلم اسكندر كبیر را برعهده داشته است، از اینكه ركسانا مرتكب چنین كاری شده باشد، اطمینان ندارد. او میگوید: «هر كسی كه قصد داشت اسكندر را به قتل برساند باید مطمئن میشد كه او در همان محل و در همان لحظه كشته میشود. با مرگ تدریخی ناشی از مسمومیت این خطر وجود داشت كه اسكندر در مدت زمان باقی مانده از عمرش به قاتل ظنین شود.»
لین فاكس اضافه میكند: «در حقیقت دلیل واقعی مرگ اسكندر برای ما روشن نیست. او زخمهای كهنه بسیاری داشت و بیشتر اوقات زندگیاش را به راهپیمایی در كنار باتلاقهایی گذراند كه منبع و منشا مالاریا بودند و علاوه بر اینها تقریباً همه شبها را به نوشخواری میگذراند. ممكن است دلیل مرگ او یك سكته ساده بوده باشد.»
×××
داستان سرائی را ملاحظه میفرمایید. اساس یك رمان عامهپسند بر نظریهی مورخان رومی كه دستكم و در خوشبینانهترین فرض، دو قرن پس از زمان حیات فرضی اسكندر زندگی میكردهاند، استوار است.این مورخان، ساعات آخر زندگی اسكندر را چنان شرح میدهند كه گویی خود بر بالین وی حضور داشتهاند و دیدهاند كه وی چه حالاتی را گذرانده تا به كام مرگ فرو غلتیده است.
دقت در بقیهی متن بالا، خوانندهی نكتهسنج را متوجه میكند این قبیل تاریخنگاریها تا چه حد برپایهی واقعیت و اسناد نگاشته شده و تا چه میزان بر اسناد و شواهد قابل قبول استوار است.
اما روند دیگری هست كه اگر در كنار كتاب آقای فیلیپز و گزارش هیجانانگیز روزنامههایی همچون ایندیپندنت قرار گیرد، نوشته بالا را معنادارتر میكند. این روند به رویكرد ماشین عظیم هالیوود برای ساختن فیلمهای پرهزینهای در مورد اسكندر مربوط است. نخستین فیلم را «آلیور استون» با بازیگری «كالین فارل» ساخته و تبلیغ راجع به آن در شبكههای تلویزیونی ماهوارهای غوغایی بر پا كرده است.
دومین فیلم را «بازلورمان» با بازیگری «لئوناردو دی كاپریو»در دست تهیه دارد.
آیا همهی این حركات خود جوش و بیهدف است؟
این آثار در زمانی نوشته و ساخته میشوند كه آقای رونالد رامسفلد در حوالی بابل و آشور كهن پرسه میزند و با غرور و تبختر اسكندر گونهای از ماندن وارثان تمدن هلنی در بینالنهرین سخن میگوید و در نزدیكی درهی رود سند همتایان آقای رامسفلد و كارگزاران دیگر این تمدن هلنی انتخاباتی را برگزار میكنند كه برندهی آن از پیش، از همان هنگام كه آقای كرزای و خانوادهاش به ظاهر در شهرهایی نظیر شیكاگو به رستورانداری مشغول بودهاند، تعیین شده است.
همهی این رویدادها اتفاقی است؟
(1) شادروان دكتر عبدالحسین زرینكوب در «تاریخ ایران قبل از اسلام» از عادت رایج همجنسبازی مردان در یونان متمدن هلنی، به عنوان «بیماری یونانی» یاد كرده است.