چهارشنبه, 05ام ارديبهشت

شما اینجا هستید: رویه نخست تاریخ تاریخ كهن و باستان اسکندر گجستک

تاریخ كهن و باستان

اسکندر گجستک

ناهید زندی

اسکندر مقدونی در تاریخ، اسطوره و ادبیات ایران چهره‌های گوناگونی از خود به نمایش می گذارد، برپایه ی آنچه تاریخنگاران غربی نوشته‌اند و گذر زمان سبب شده تاریخنگاران ایرانی هم کم و بیش آنرا بپذیرند و در نوشته هایشان بیاورند؛
اسکندر در سال 356 پ.م در شهر پلا از توابع مقدونیه زاده شد، پدرش فیلیپ پادشاه مقدونیه و مادرش المپیاس بود و استادش ارسطو .
در نوزده سالگی به تخت پدر تکیه زد و پس از مطیع کردن قبایل اطراف در سال 334 پ.م با چهل هزار سرباز راهی ایران شد . پس از سه جنگ گرانیک، ایسوس و گوگمل ایران را تسخیر کرد. داریوش سوم به شرق گریخت و از زخمی که والی بلخ «بسوس» به وی زد جان داد. اما اسکندر «جسد پادشاه بدبخت را با جبه ارغوانی خود پوشانید، و آن را به شوش نزد مادر داریوش فرستاد ... » ( گیرشمن، 1384:246 ) و با احترام تمام جنازه ی او را دفن کرده و در مجازات قاتلش کوشید!!!
اسکندر کوشید تا جهت ایجاد دوستی بین پارسی ها و مقدونی ها – که قوام امپراطوری نوبنیاد وی جز براساس آن استواری نمی یافت - ... در یک ضیافت باشکوه به همراه هشتاد تن از افسران و سرداران خویش با زنان پارسی ازدواج کنند ( زرین کوب، 1364: 244)
او با احترام به خاندان سلطنتی ایران، پیروی از آداب و رسوم ایرانیان همانند پوشیدن جامه ایرانی و ازدواج های سیاسی در برابر فرهنگ ایران به عنوان بزرگترین شاهنشاهی شرق باستان سر فرود آورد اما به کینه آنچه خشایارشا در آتن انجام داد، اسکندر نیز تخت جمشید را به آتش کشید، اما در جهت ایجاد اتحاد بین شرق و غرب «شهرهای جدیدی به نام اسکندریه» بنا کرد: در هرات، درنگ ( زرنگ، سیستان ) رخج، در دامنه های جنوبی هندوکش، اسکندریه قفقاز ...» (گیرشمن، 1384: 247)
فاتح جوان تا هند پیش رفت و در بازگشت در سن 32 سالگی ( در سال 324پ.م ) در اثر تب مالاریا در بابل چشم از جهان فروبست و « بدینگونه مرگ زودرس بموقع لیاقت و قدرت اسکندر را از اینکه در بوته آزمایش افتد نجات داد» چرا که «اگر بیشتر می زیست قطعا نشان می‌داد هر کس در جنگ کامیابی دارد معلوم نیست در صلح نیز همواره به آن اندازه کامیاب باشد.» (زرین کوب، 1364: 247)

 

اسکندر در روایات دینی
در متون دینی ایران کهن از اسکندر با لقب « گجسته / گجستک » (نفرین شده) یاد می شود، در تمام کتاب هایی که به زبان پهلوی باقی مانده است اگر نامی از او آمده به عنوان یک ویرانگر بدکردار نامور شده است.
در ارداویراف نامه آمده است: «چنین گویند که زرتشت پرهیزگار دین پذیرفت و اندر جهان بپراکند، تا به سر رسیدن سیصد سال، دین در پاکی و مردم در بی گمانی بودند. سپس گجسته اهریمن دروند برای شک کردن مردمان به این دین، آن گجسته اسکندر اهریمن دروند که باستم و نبرد و زیان گران به ایرانشهر آمد، آن شاه ایران را بکشت و دربار شاهی را بیاشفت و ویران کرد و این دین از جمله همه اوستا و زند را [ که ] بر پوستهای گاو به آب زر نبشته ، اندر استخر پاپکان به دژنبشت نهاده بود آن پتیاره بدبخت اهلموغ دروند بدکردار، اسکندر رومی مصری مسکن، برآورد و بسوخت و بسیار دستوران و دادوران و هیربذان و موبدان و دین برداران و نیرومندان و دانایان ایرانشهر را بکشت و در میان مهان و کدخدایان ایرانشهر، با یکدیگر کین و ناآشتی افکند و خود، شکسته به دوزخ تاخت. » ( مهرداد بهار، 1386 : 300 )

شاید این کامل ترین گزارش از یورش اسکندر به ایران و نتایج ویرانگر آن باشد. به گزارش بندهش اسکندر چهارده سال بر ایران فرمان راند ( فرنبغ دادگی، 1385: 156 ) که جز تباهی و ویرانی به بار نیاورد. البته ره آورد اصلی او « کدک – خدایی » یا به گفته اعراب حکومت « ملوک الطوایفی » بود : « در شاهی دارای دارایان، اسکندر قیصر روم بتاخت، به ایرانشهر آمد. داراشاه را بکشت و همه دوره ی شاهان و مغ مردان و پیدایان ایرانشهر را نابود کرد. بی مر آتشکده‌ها را بیفسارد، گزارش های مزدیسنان را بستد و به روم فرستاد. اوستا را سوخت و ایرانشهر را به نود کرده – خدایی بخش کرد. » ( فرنبغ دادگی، 1385: 140 )
بیدادگری ها و ستم هایی که اسکندر در برابر مردان دین و متون دینی مزدیسنا انجام داد سبب شد وی را هم پایه ضحاک تازی به شمار آورند: « چه پیداست که اورمزد جمشید و فریدون و کاووس را بی مرگ آفرید و اهریمن چنان ( آنان ) را تغییر داد که معروف است و اهریمن، بیوراسب ( = ضحاک ) و افراسیاب و اسکندر را چنان می پنداشت که جاودانه اند و اورمزد برای سود بزرگی ( که در این کار دربرداشت ) ( آنان را ) تغییر داد چنان که معروف است. » ( احمد تفضلی، 1385 : 32 )
در دینکرت، کارنامه اردشیر بابکان و نامه شهرستان های ایران نیز تقریبا چنین چهره ای از اسکندر نمودار گشته است.
اسکندر در ادبیات و اساطیر ایرانی ( پیدایش اسکندرنامه ها)
این چهره ی اسکندر شاید کمی زیباتر جلوه گر می شود ! اما فرهنگ ایران که خاطره ی تلخ یورش اسکندر را فراموش نکرده است در تلاش است با ایرانی جلوه دادن اسکندر گجسته و رساندن نسب وی به پادشاهان کیانی داغ ننگ شکست از جوانکی بیگانه را از چهره بشوید و با خویشاوند نمودن اسکندر و دارا انقراض حکومت هخامنشیان را نوعی انتقال قدرت بخواند و اسکندر را آخرین پادشاه کیانی!
شگفتا که این مهمان نوازی ایرانیان به جایی می رسد که اسکندر را با ذوالقرنین قرآنی یکی می پندارند و یا به پیروی از حکیم نظامی گنجه ای چهره ای پیامبرگونه از وی معرفی می کنند که نسب به ابراهیم خلیل الله می رساند و مبلغ آئین حنیف است . در این داستانها اسکندر مشرکی که خود را فرزند ژوپیتر می خواند و کاهنان معبد آمون در مصر لقب « پسرخدا » به وی می دهند فردی با ایمان است که سالها پیش از زاده شدن مسیح پیرو اوست .
شاید کتابی که سرچشمه بسیاری از این داستانها و افسانه هاست کتاب کالیستن دروغین باشد که « در قرن هفتم میلادی از یونانی به پهلوی و از پهلوی به سریانی و سپس به زبانهای دیگر مانند عربی و فارسی و غیره ترجمه گردید ... » ( صفوی، 1364 : 31 )
با راه یابی این اثر به ادبیات ایران تاثیر شگرف آن به زودی آشکار شد و «اسکندرنامه هایی» نوشته شد که در تضادی آشکار با متون دینی ایران بود، طرفه آنکه این دیدگاه های متضاد در کتب تاریخی ایران اسلامی نیز منعکس گشت و گاه بخشی از آن ها به وسیله مورخان ایرانی هم نقل شد. در ادبیات منثور اسکندرنامه هایی نوشته شد و بخش بزرگی از ادبیات منظوم نیز به اسکندرنامه ها اختصاص یافت که مهمترین آنها عبارتند از :
اسکندرنامه شاهنامه فردوسی
اشعاری که در این بخش از شاهنامه آمده است نخستین « اسکندرنامه » منظوم در ادب پارسی است که حدود 1925 بیت است. این ابیات اسکندر را فردی دیندار معرفی می‌کند و اسکندر نفرین شده متون پهلوی جای خود را به مردی می دهد که:
«نهیبی به دل زان فراز آمدش                            سوی کعبه رفتن نیاز آمدش»
گاه او فردی موحد و یکتاپرست و پیرو دین مسیح معرفی می شود :
         «به دادار دارنده سوگند خورد                            به دین مسیح و به تیغ نبرد»
                                                                          ( شاهنامه، 1387 : 30252/4 )
البته فردوسی در دیگر بخش های شاهنامه در نمودن چهره ی حقیقی اسکندر کوتاهی نمی کند و هر جا به او اشاره می کند با عنوان « بدگمان » ، « بداندیش » و « تیره روان » معرفی می شود و در نامه ی خسروپرویز به قیصر روم با سلم مقایسه می شود :
         « نخست اندر آیم به سلم بزرگ                           ز اسکندر آن کینه ور پیر گرگ»
این تفاوت ها به اندازه ای زیاد است که برخی بر این باورند که فردوسی در سرودن این بخش از متون پهلوی و خدای نامک ها بهره نبرده است : « فردوسی حدیث اسکندر را از ماخذی خاص گرفته است و مطالب اخیر را از ماخذی دیگر که با ماخذ نخستین بینونت فراوان داشت و چون عادت این مرد بزرگ رعایت جانب امانت در نقل مطالب بود به هیچ روی در مطالب این دو دسته ماخذ تصرفی نکرد و بجای خود چنانکه می بایست آورد. » ( صفا، 1363: 199 )
کاربرد واژه های عربی در این بخش از شاهنامه به اندازه ای است که برخی معتقدند که ماخذ اصلی آن از عربی ترجمه شده است. ( صفوی، 1364: 79 ) اما تفاوت در زبان و کاربرد واژه ها و تعابیرعربی سبب می شود برخی این بخش را افزوده ی دیگر شاعران به شاهنامه بخوانند و آنرا منسوب به فردوسی به شمار آورند. ( جنیدی، 1387: 257-271 و ابراهیمی، 1387: 16 )
برپایه این اسکندرنامه، در نبردی که میان داراب و فیلیپ رخ داده پادشاه روم شکست می خورد و پس از بسته شدن پیمان دوستی دخترش را به همسری داراب می دهد ولی پس از چندی به سبب بوی بد دهانش داراب او را نزد پدرش می فرستد، « ناهید » در دربار پدرش « اسکندر » را به دنیا می آورد که پس از مرگ فیلیپ جانشین نیایش می شود و از سوی دیگر داراب همسری دیگر اختیار می کند که دارای دوم را به دنیا می آورد که به جای پدر تکیه می زند و از اسکندر باژ و خراج می طلبد اما پاسخ اسکندر به این درخواست لشکرکشی به ایران است، که پس از گشودن مصر به ایران می آید و پس از نبرد با دارا و کشته شدن دارا به دست وزیرانش « ماهیار » و « جانوسیار » به هند و حبشه و کعبه و اندلس و ... می رود و سرانجام  پس از چهارده سال فرمانروایی در بابل چشم از جهان فرو می بندد.
اسکندرنامه نظامی گنجوی
پنجمین مثنوی از خمسه یا پنج گنج حکیم نظامی اسکندرنامه است که شامل دو بخش « شرفنامه » و « اقبال نامه یا خردنامه » است.
اسکندر پسر « فیلقوس » که پس از اتمام تحصیلات به جای پدر تکیه زده به زنگبار لشکر می کشد و پس از پیروزی به جنگ دارا می شتابد، دارا به دست « سرهنگانش » کشته می شود، اسکندر پس از ویران کردن آتشکده های ایران زمین با روشنک دختر دختر دارا پیوند زناشویی می بندد، به البرز کوه می رود و از جام کیخسرو دیدن می کند. به هندوستان لشکر می کشد و تا سرحد چین پیش می رود، و در بازگشت با روس ها می جنگد و بر آنها پیروز می شود. اسکندر در طلب جاودانگی به ظلمات می رود و پس از بازگشت به روم بازمی گردد.
در اقبال نامه اسکندر از حد پادشاه فراتر رفته و مردی حکیم و دانشمند و در نهایت پیامبری دین پرور می شود:
             « به پیغمبری کوبم آنگه درش                       که خواند خدا نیز پیغمبرش »
صفوی معتقد است: « که خواند خدا نیز پیغمبرش » اشاره است به آیه مبارکه « قلنا یا ذوالقرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فهیم حسنا » ( سوره کهف، آیه 85 ) ( صفوی، 1364 : 100 )

کوروش بزرگ از نگاه قرآن کریم

 

آئینه اسکندری، امیرخسرو دهلوی
به تقلید از نظامی در همان وزن و قالب اسکندرنامه ی نظامی است ولی « عاری از لطف و پایه ی ان سست » با این وجود داستانهایی در آن وجود دارد که نظامی چندان توجهی به آنها نداشته است.
خردنامه اسکندری، جامی
هفتمین مثنوی از هفت اورنگ است که جامی به تقلید از نظامی کوشیده بیش از بهره گیری از افسانه ها و داستانها از پند و حکمت در بیان مقصودش بهره گیرد.
سد سکندری، امیر علی شیرنوایی  به زبان ترکی جغتایی سروده شده است.
آئین سکندری، عبدی بیک شیرازی
اسکندرنامه صاحبقران ذوالقرنین، منوچهر خان حکیم
اسکندرنامه یا ظفرنامه، ابوعلی حسن بن مراغی ( درویش اشرف ) (در سده نهم هجری. ق سروده شده است)
اسکندرنامه معروف به قصه ذوالقرنین، بدرالدین عبدالسلام کشمیری (در سده دهم هجری.ق سروده شده است)

اسکندر در جستجوی جاودانگی
آنچه در داستان اسکندر در منابع گوناگون تکرار می شود جستجوی اوست برای یافتن آب حیات و رسیدن به بی مرگی و جاودانگی است، این مفهوم ریشه کهن دارد، خضر و الیاس در روایت های سامی در پی بی مرگی اند، اما شاید بتوان ریشه ی این مسئله را در حماسه گیل گمش جستجو کرد که آنرا کهن ترین حماسه بشری خوانده اند. بورکهارت معتقد است: « متن اولیه داستان از روی قراین باید، در 2400 سال قبل از مبدا تاریخ تنظیم شده باشد سپس با خط میخی و زبان ادبی « شنعاری- اکدی » به بابلی ها میراث رسیده، دائم از نو تکرار شده، تزئینات تازه ای یافته و ظاهرا به ضرر ماهیت داستان، زواید نجومی، تاریخ های معاصر و تمایلات عامیانه بر آن افزوده گشته است. تا این که در قرن ششم پیش از میلاد با حشو و زواید بسیار، در دولت آشور بر الواح گل پخته نوشته شد ... » ( منشی زاده، 1388: 16 و 15 )
گیل گمش پادشاه سرزمین اوروک با « انکیدو » که پهلوانی حماسی است دوستی می کند اما انکیدو به خواست خدایان در نبردی می میرد. گیل گمش پس از مرگ انکیدو از ترس مرگ به دشت می شتابد: « چنین اندیشیدم که نزد جد بزرگ خود، نزد « اوت ناپیشتیم » می خواهم بروم. او بدان رسید که در جرگه خدایان وارد شود. جستجو کرد و زندگی را یافت. می خواهم او را از مرگ و زندگی بپرسم. » ( منشی زاده، 1388: 67 )
او پس از سختی های فراوان نزد نیای خود می رسد و با راهنمایی اوت ناپیشتیم و همسرش پس از جستجو و رنج بسیار گیاه زندگی بخش را می یابد، گیاهی که در زیر دریا روئیده است. گیل گمش به کشتیبان می گوید: « اورشنبی، گیاه، این جا نزد من است! این گیاهی است که زندگی می بخشد! ... می خواهم آن را به اوروک دیوار کشیده خودم ببرم، همه پهلوانان را ازآن بخورانم. به بسیاری می خواهم آن را بخش کنم ... » ( منشی زاده، 1388 : 93 )
اما او هرگز به آرزویش نمی رسد چرا که وقتی برای شستشو رفت « ماری بوی گیاه را شنید،  پیش خزید و گیاه را خورد. پوست خود را دور انداخته و جوان شد. » ( منشی زاده، 1388: 93 )
و باز پایان قهرمان اسطوره ای مرگ است. اما این مرگ پایان جستجو برای بی مرگی نیست چرا که در داستانهایی که درباره ی اسکندر ساخته شده نمودی دیگر می یابد. در شاهنامه اسکندر از طریق پیری به وجود آب حیوان پی می برد که درآن سوی شهر تاریکی است. او با راهنمایی و دلالت خضر راهی می شود ولی وقتی اسکندر و خضر همدیگر را گم می کنند، خضر با کمک انگشتری که اسکندر به او داده بود به آب حیات دست می یابد ولی اسکندر به راهی می رود که به روشنایی می رسد. نظامی داستان آب حیات را از سه گونه « پارسی، رومی و تازی » نقل کرده که در روایت پارسی خضر به آب زندگانی دست می یابد ولی وقتی می خواهد به اسکندر خبر دهد  چشمه ناپدید می شود.
در روایت رومی خضر و الیاس از طریق ماهی نمک سودی که پس از افتادن در آب زنده می شود به خاصیت آب پی می برند و خضر از آن می نوشد ولی باز اسکندر بی بهره می ماند.
در روایت تازی الیاس و خضر پس از نوشیدن از آب از بستگانشان جدا می شوند. الیاس به راه دریا می رود و خضر به راه صحرا... اسکندر به روم بازمی گردد و فرجامش مرگ است.
حافظ :    سکندر را نمی بخشند آبی                             به زور و زر میسر نیست این کار

 

 


برای این نوشتار از کتاب های زیر یاری گرفته‌ام:

1. زرین کوب. عبدالحسین، 1364 ، تاریخ مردم ایران ، تهران ، امیرکبیر ، ج 1
2. گیرشمن. رومن ، 1384 ، ایران از آغاز تا اسلام ، محمد معین ، چاپ شانزدهم ، علمی و فرهنگی
3. صفوی. سید حسن ، 1364 ، اسکندر و ادبیات ایران ، تهران ، امیرکبیر
4. سرکاراتی. بهمن ، 1378 ، سایه های شکارشده ، تهران ، نشر قطره
5. ابراهیمی . فرشید ، 1387 ، اسکندر مقدونی به روایت متن های پهلوی ، تهران ، نشر ابریشمی فر
6. صفا . ذبیح الله ، 1363 ، حماسه سرایی در ایران ، تهران ، امیرکبیر ، چاپ چهارم
7. فردوسی . ابوالقاسم ، شاهنامه ، ویرایش فریدون جنیدی ، تهران 1387 ، نشر بلخ ،
8. نظامی ، اسکندرنامه ، به کوشش عبدالمحمد آیتی ، تهران 1373 ، علمی و فرهنگی
9. فرنبغ دادگی ، بندهش ، 1385 ، ترجمه مهرداد بهار ، تهران ، توس
10. ............. ، مینوی خرد ، 1385 ، ترجمه احمد تفضلی ، تهران ، توس
11. بهار . مهرداد ، پژوهشی در اساطیر ایرانی ، به کوشش کتایون مزداپور ، 1387 ، تهران
12. بورکهارت. گئورگ، گیل گمش، ترجمه داوود منشی زاده، 1388، تهران، سمرقند

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید