سه شنبه, 15ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست تازه‌ها گزارش گزارش شب استاد محسن ابوالقاسمی با حضور دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

گزارش

گزارش شب استاد محسن ابوالقاسمی با حضور دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

برگرفته از تارنمای مجله بخارا

ترانه مسکوب
عکس ها از : ژاله ستار و مریم اسلوبی

با خبر شدیم که استاد گرانمایه ، دکتر محسن ابوالقاسمی دارفانی را وداع گفت و جای ایشان در میان اهل ادب خالی ماندمجله بخارا در اول دیماه هزار و سیصد و نود و پنج شبی را برای بزرگذاشت ایشان برگزار کرده بود. چه افسوس که اکنون مجال دوباره ای است برای مرور این شب از شبهای بخارا .

 

دویست و هفتاد و دومین شب مجله بخارا به نکوداشت دکتر محسن ابوالقاسمی اختصاص داشت که عصر روز چهارشنبه اول دی ماه هزار و سیصد و نود و پنج برگزار شد.

علی دهباشی در آغاز جلسه ضمن عرض خیرمقدم از طرف بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، گنجینه پژوهشی ایرج افشار، انتشارات طهوری و مجله بخارا گفت که این جلسه به پیشنهاد و همکاری دکتر مهدی علیایی مقدم انجام گرفت که همین جا باید از ایشان تشکر کنم.

سپس ادامه داد: «دکتر محسن ابوالقاسمی در دهه هشتم زندگی خود هستند و خوشبختانه همچنان سرزنده و پویا هستند. همچنان می‌نویسند و تدریس می‌کنند. ایشان تحصیلات خود را در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به اتمام رساندند. سپس در انگلستان  در محضر بزرگانی چون خانم پروفسور مری بویس به مطالعات خود ادامه دادند و با اخذ درجه M.A  به وطن بازگشتند و از سال ۱۳۴۴ در گروه زبان‌شناسی و زبانهای باستانی به تدریس پرداختند. بیش از بیست وپنج جلد از کتابهای استاد تا کنون منتشر شده است که از منابع درجه اول دانشجویان و استادان به شمار می‌رود.»

 


علی دهباشی از پویندگی و سرزندگی استاد محسن ابوالقاسمی سخن گفت

و پس از آن  علی دهباشی متن زندگی‌نامه خودنوشت استاد را قرائت کرد:

«این جناب هشتاد سال پیش در ملایر به دنیا آمدم و در همانجا به مدرسه رفتم و تصدیق ۶ ابتدایی گرفتم و همراه خانواده به تهران‌ آمدم و در دبیرستان علامه درس خواندم تا پنجم متوسطه که دیپلم ناقص از آن دبیرستان گرفتم و دبیرستان دارالفنون ششم ادبی گرفتم و وارد دانشکده ادبیات شدم و در سال ۱۳۳۷ لیسانس ادبیات فارسی گرفتم و در سالهای ۱۳۳۷ ـ ۱۳۴۰ درسهای دوره دکتری را خواندم و در سال ۱۳۴۰ به لندن رفتم و در سال ۱۳۴۳ از آنجا درجه M. A. گرفتم و به ایران بازگشتم و برای گرفتن دکتری ثبت‌نام کردم در دانشگاه تهران. درجهM .A.  در زبانهای باستانی ایران گرفتم. در اینجا در سال ۱۳۴۴ در گروه تازه‌تأسیس زبان‌شناسی و زبانهای باستانی به تدریس پرداختم تا سال ۱۳۸۱ که بازنشسته شدم. در سال ۱۳۶۹ به استخدام نیمه‌وقت دانشگاه آزاد درآمدم که تاکنون ادامه دارد.

از آن آمدنی به ایران تاکنون کتابهای زیر را تألیف کرده‌ام:

۱ ـ زبان آسی

۲ ـ فعل آغازی

۳ ـ تحول معنی واژه در زبان فارسی

۴ ـ پنج گفتار در دستور تاریخی زبان فارسی

۵ ـ تاریخ زبان فارسی

۶ ـ تاریخ مختصر زبان فارسی

۷ ـ دستور تاریخی زبان فارسی

۸ ـ جشن‌نامه محمد پروین گنابادی با همکاری محمد روشن

۹ ـ ماده‌های فعل زبان فارسی دری

۱۰ ـ‌ ریشه‌شناسی (اتیمولوژی)

۱۱ ـ راهنمای زبانهای باستانی ایران (۲ جلد)

۱۲ ـ زبان فارسی و سرگذشت آن

۱۳ ـ‌ هذا ما یذکره المجوس فی مبدأ الخلق

۱۴ ‌ـ واژ‌گان فارسی دری

۱۵ ـ ‌فرهنگ تاریخی زبان فارسی، ج۱: آ ـ ب، با مشارکت دیگران

۱۶ ـ قاموس، ج ۱: آ ـ آپونیس با مشارکت دیگران

۱۷ ـ ‌شعر در ایران پیش از اسلام

۱۸ ـ یسن ۵۳

۱۹ ـ مانی به روایت ابن الندیم

۲۰ ـ دینها و کیشهای ایران پیش از اسلام به روایت ملل و نحل شهرستانی

۲۱ ـ زبان فارسی و سرگذشت آن با مقالات دیگر

در سال ۱۳۵۰ پژوهشکده فرهنگ ایران به ریاست دکتر خانلری تأسیس شد و تا ۱۳۵۸ من کارگردان آن بودم. در سال‌های ۱۳۵۸ و ۱۳۶۰ سرپرست پژوهشکده شدم که پژوهشکده و چند مؤسسه آموزش عالی در هم ادغام شدند و دانشگاه علامه طباطایی را تشکیل دادند.»

 


استاد محسن القاسمی و دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

سپس دکتر ژاله آموزگار، به عنوان نخستین سخنران این نشست، از «بزرگداشت استادی فرزانه» یاد کرد:

«وقتی افق دیدم را به سالهای دور بازمی‌گردانم، میز بزرگ دفتر گروه زبانشناسی و زبانهای باستانی دانشگاه تهران را به خاطر می‌آورم. پیش از آنکه این دو گروه از هم جدا شوند چهره‌های بزرگانی را می‌بینم. دانشمند، باشخصیت، محکم، با یک دنیا انگیزه، عشق، امید و علاقه که من افتخار همکاریشان را داشتم و از آنها بسیار آموختم. محیط مطبوع کاری باعث می‌شد که هر روز با علاقه، پله‌های دانشکده را با شتاب بالا روم، به همکاران سلام بگویم و روزم را با آنها آغاز کنم.

از آنجمع بزرگ چند نفر مانده‌ایم؟

با حسرت غم گذشتگان و درگذشتگان را می‌خوریم و متأسفیم که مصاحبتشان را از دست داده‌ایم. پس چه بهتر که حال را دریابیم و بر پرده حسرتمان گلهای شادی بیاویزیم و خوشحال باشیم که از آن جمع هنوز بزرگانی را داریم که بزرگ بداریم.

گروه فرهنگ و زبانهای باستانی دانشگاه تهران که محل خدمت من و دکتر ابوالقاسمی بود در کارنامه خود اوراق زرینی دارد و مادر همه گروههای بعدی این رشته به شمار می‌آید. من به عنوان یکی از اعضاء فعال این گروه، می‌توانم سرم را بالا بگیرم و با افتخار به این نکته اشاره کنم که تک‌تک دانشمندان و پژوهشگران ارزنده‌ای که اکنون در زمینه زبانها و فرهنگ کهن ایران صاحب‌نظرند و در دانشگاه‌ها و پژوهشکده‌ها در مقام‌های بالای علمی به خدمات آموزشی و پژوهشی می‌پردازند همگی گام نخستین را در این راه سخت ولی دلنشین در گروه ما برداشته‌اند و از کلاسهای دکتر ابوالقاسمی بهره برده‌اند.

من امروز خوشحالم و این افتخار را دارم که برای دومین بار درباره‌ یکی از ارزنده‌ترین و دانشمندترین عضو آن سخن بگویم. همکاری که آشنایی و همکاری من با ایشان بزودی نیم قرن می‌شود که از بنیاد فرهنگ ایران آغاز شده است، در پژوهشکده آن بنیاد ادامه یافته است و در دانشگاه تهران سالهای متمادی را در برمی‌گیرد و سرانجام چند سالی است که در دانشگاه آزاد در خدمتشان هستم. پس این صلاحیت را در خود می‌بینم به بخشی از زوایای علمی و شغلی ایشان اشاره کنم.

در جلسه‌ای که در حدود ده سال پیش (اسفند ۱۳۸۴) به اهتمام اعضاء شورای گسترش زبان فارسی در شهر کتاب برگزار شد من به تحلیل دو ترجمه ایشان از عربی: مانی به روایت ابن ندیم و دین‌ها و کیش‌های ایرانی در دوران باستان به روایت شهرستانی پرداختم و با تحلیل و ذکر محتویات آن‌ها، به معرفی‌شان پرداختم. اما در این جلسه می‌خواهم سه بعد شخصیتی دکتر ابوالقاسمی را آن‌چنان که من دریافته‌ام با شما درمیان بگذارم:

دکتر ابوالقاسمی به عنوان معلم

دکتر ابوالقاسمی به عنوان یک دانشمند و پژوهشگر

دکتر ابوالقاسمی به عنوان فردی عاشق ایران و زبان فارسی»

دکتر آموزگار درباره بُعد معلمی استاد ابوالقاسمی چنین گفت:

«در بُعد نخست،‌ ما دکتر ابوالقاسمی را با بیش از چهل سال و نزدیک نیم قرن با تدریس مداوم می‌شناسیم که از مدیریت پژوشکده بنیاد فرهنگ و تدریس در آنجا آغاز می‌گردد. پس از آن، او سالها به تدریس در گروه فرهنگ و زبان‌های باستانی دانشگاه تهران پرداخت و با گروه ادبیات فارسی نیز غالباً همکاری داشت. او ضمن تدریس سالها نیز مدیریت گروه فرهنگ و زبانهای باستانی را به عهده گرفت و پس از بازنشستگی به خدمات آموزشی خود در دانشگاه آزاد ادامه داد.

او در تمام این مدت بسیار مسئولانه و گاهی عجولانه به کارهای دانشجویان پرداخته است و غالب مواقع بیش از خود دانشجویان حواسش به واحدهای انتخابی ایشان بوده است و نگران پایان‌نامه‌هایشان. این مسئولانه عمل کردن گاهی در دانشجویان رغبتی هم ایجاد می‌کرد که رفته‌رفته کمتر شده است و دانشجو کم‌کم پی برده است که این سختگیری‌های استاد از راه دلسوزی است. سخنرانان جوان بعدی احتمالاً خاطراتی را از این مقوله تعریف خواهند کرد.»

درباره بُعد دوم استاد ابوالقاسمی، دکتر آموزگار چنین ادامه داد:

«اما بُعد دوم، دکتر ابوالقاسمی به عنوان یک محقق و یک دانشمند. او وقتی به عنوان دانشجوی رتبه اول دانشکده ادبیات دانشگاه تهران از بورس تحصیلی استفاده کرد و عازم انگلیس شد پشتوانه‌ای از اطلاعات عمیق زبان و ادبیات کهن فارسی با خود به همراه داشت. کسانی که زمینه‌های پیشین اطلاعات ادبی را که در اینجا کسب کرده بودند با درسهای تخصصی دانشگاه‌های خارج از کشور آمیخته‌اند دانشجویان موفق‌تری ‌بودند و دکتر ابوالقاسمی یکی از آنها بود. بورسهای تحصیلی که به نسل ما دادند هیچ حرام نشد. همه رفتیم، خوب درس خواندیم، زبان یاد گرفتیم و همگی برگشتیم و با صمیمیت به خدمات آموزشی و پژوهشی خود پرداختیم. کارنامه ‌درخشان و ارزنده علمی دکتر ابوالقاسمی شاهد این مدعاست: تاریخ مختصر زبان فارسی، دستور تاریخی زبان فارسی، دستور تاریخی مختصر زبان فارسی، راهنمای زبانهای باستانی ایران جلد یک و دو، تاریخ زبان فارسی، شعر در ایران پیش از اسلام، فعلهای فارسی دری، واژگان زبان فارسی دری، ریشه‌شناسی، تحول واژه در فارسی دری، ‌و زبان آسی که رساله دکترای ایشان بود. کتاب پنج گفتار و زبان فارسی و سرگذشت آن که مجموعه ‌مقالات است، کتاب مانی به روایت ابن ندیم و کیش‌ها و دین‌های ایرانی به روایت شهرستانی که ترجمه‌هایی از زبان عربی هستند.

 

دکتر ابوالقاسمی در نگارش کتابهایش شیوه خاص خود را دارد. هرچه را درباره ‌مطلب موردنظر می‌داند می‌نویسد و دانشجو را قدم به قدم جلو می‌برد.

آگاهی عمیق او از ادبیات کهن و کلاسیک و تسلط به زبانهای عربی، انگلیسی و دیگر زبانهای خارجی از او یک دانشمند واقعی ساخته است، به این خصوصیت باید حافظه بسیار تیز و درخشان او را نیز اضافه کنیم که در بسیاری موارد با یادآوری مسائل و حوادث گذشته خود به صورت تاریخی شفاهی درمی‌آید.»

 

و بُعد سوم را خانم دکتر ژاله آموزگار چنین مورد توجه قرار داد:

اما بعد سوم دکتر ابوالقاسمی که شاید خیلی‌ها با آن آشنا نیستند و این برداشت شخصی من از هم‌نشینی‌های سالیان دراز با ایشان است، علاقه به زبان فارسی و گسترش آن و عشق به ایران و تمامیت ارضی آن است. او تظاهری به این مواضع خود نمی‌کند ولی کمترین نشانه‌ای را که نشان از صدمه به زبان فارسی و منافع ایران داشته باشد برنمی‌تابد و شدیداً آشفته می‌شود. من بارها شاهد چنین احساساتی در ایشان بودم.

از آنجا که نسل ما بخصوص حساسیت بیشتری به حفظ وجب وجب خاک ایران‌زمین، ‌زبان فارسی و تمامیت ارضی ایران دارد، این بعد شخصیتی دکتر ابوالقاسمی برای من احترام‌برانگیزتر است. امیدوارم عمرشان با سلامتی و عزت دراز باد.»

دومین سخنران این نکوداشت دکتر محمدتقی راشد محصل بود که آشنایی خود را با استاد محور سخنرانی قرار داد:

«آشنایی من به عنوان یکی از نخستین شاگردان استاد دکتر ابوالقاسمی که تا به امروز پیوسته از راهنمایی‎ها و هدایت‎های مشتاقانه ایشان برخوردار بوده است به پنجاه سال پیش یعنی مهر ماه ۱۳۴۶ می‎رسد. استادی جدی، دیرآشنا، صریح و صمیمی که از مردم برآمده با همگان به تواضع و فروتنی زیسته به مال و قدرت بی‎اعتنا بوده معلمی را برگزیده و امروز هم شاگردان او که در طول سال‎های تحصیل از خوان دانشش بهره گرفته‎اند، بهترین یاران و دوستان اویند. اگرچه سال‎های عمر و تلاش او در کسوت یک استاد که از درس و تحقیق و مشاغل اجرایی مربوط به آموزش نیز روی گردان نیست، توان روزهای جوانی را از او گرفته است اما روح بلند او همچنان به او نیرو می‎بخشد. برجسته‎ترین ویژگی استاد سوای دانش گسترده در زبان‎های ایران باستان، فارسی کهن، زبان‎های عربی، فرانسوی و انگلیسی و آلمانی و حتی روسی حافظۀ قوی و منظم اوست که مثال زدنی است. هنوز علاقۀ نخستین خدمت را دارد. هر یک از شاگردان خود را به صفتی یا رفتاری و کلامی خاص می‎شناسد، و هنوزز روزهای آغازین آشنایی خود را با شاگردان خود فراموش نکرده است و از حال و کار هر یک نیز به خوبی باخبر است و با آنان به طرق مختلف در ارتباط است.

 


دکتر محمدتقی راشد محصل از آشنایی خود با استاد ابوالقاسمی سخن گفت

ایشان در طول تدریس در مقاطع عالی دانشگاهی گرچه رسماً استاد فرهنگ و زبان‎های باستانی دانشگاه تهران بوده است در همۀ دانشگاه‎های مستقر در تهران تدریس کرده و سوای تدریس به کارهای پژوهشی و مدیریت‎های آموزشی نیز اشتغال داشته است گرچه دانشگاه زودتر از آنچه باید و بسیار غافلگیرانه و بی‎خبر ایشان را بازنشسته کرده است و بی‎تردید با این رفتار نه تنها استادی نکته‎دان را رنجانیده که دانشگاه را نیز از وجود دانشی مردی پرکار و آگاه محروم کرده است. دکتر ابوالقاسمی در دانشگاه تهران گرچه از استادان نسل دوم گروه زبان‎های باستانی به شمار می‎آید اما در برخی از دروس از جمله زبان اوستایی پایه‎گذار آموزش جدید این زبان است و نخستین بار شاگردان خود را با پژوهش‎های جدید و استادان صاحب نام اوستاشناس آشنا کرد. با دانشجویان همراهی کرد، دست آنان را گرفت و با خود به مرزهای ناشناختۀ علمی برد. در سال‎های ۴۵ تا ۵۰ که دو گرایش زبان‎شناسی همگانی و زبان‎های باستانی با یکدیگر ادغام نشده بود، غالب درس‎های مربوط به زبان‎های باستانی بوسیله دکتر ابوالقاسمی تدریس می‎شد. شخصاً درس‎های فرهنگ ایران باستان، کتیبه‎های پارتی و پهلوی، دستور تاریخی زبان فارسی، فارسی میانۀ ترکانی و همۀ واحدهای اوستایی در دوره کارشناسی ارشد و دکتری را با ایشان گذرانده‎ و وظیفه‎شناسی، شایستگی علمی، جدیّت و علاقه‎مندی ایشان به کار تدریس را شاهد بوده‎ است.نه تنها استادی علاقه‎مند به تدریس است که از آن لذت هم می‎برد. به سبب همین لذت است که پس از ۶۰ سال کار تدریس اشتغال به آن را در صدر کارهای آموزشی خویش قرار داده است.»

سپس دکتر راشد محصل به تألیفات و پژوهش‎های استاد ابوالقاسمی توجه نشان داد:

«آثار پژوهشی دکتر ابوالقاسمی در نوع خود برای آموزش از ارزشمندترین کارهای علمی است. ایشان در طول سال‎های متمادی تدریس، گره‎های کار را به خوبی شناخته و بهترین شیوه را برای بیان مشکلات برگزیده است. در نهایتِ ایجاز به توضیح مسائل علمی می‎پردازد و سخن او مصداقِ روشن خیرالکلام است. نثر او روان، بی‎ابهام و ساده است و برای عموم زبان‎آموزان دریافت آن بی‎اشکال. کتاب‎های آموزشی ایشان با توانایی دانشجویان همسو است و گاه به دو صورت مختصر و مفصل تهیه شده است و این نشان از توجه ایشان به توانایی علمی دانشجویان دارد. دستور تاریخی زبان فارسی، تاریخ زبان فارسی، راهنمای زبان‎های ایران باستان در ۲ جلد، دستور مختصر تاریخی که همه به وسیله سازمان مطالعه کتب درسی (سمت) به دفعات چاپ شده است از این دسته است.آثار دیگر ایشان نیز اگرچه مستقیماً درسی نیست اما در ارتباط با مطالب درسی است. از آن جمله است شعر در ایران باستان که می‎توان گفت تنها کتابی است که شعر را در زبان‎های دوره باستان و میانه با شواهد کافی برسی کرده است. کتاب‎های دیگری از نوع ریشه‎شناسی، سرگذشت زبان فارسی، ریشه فعل‎های فارسی، کیش‎ها و دین‎های ایرانی، مانی به روایت ابن ندیم و مجموعه مقالات، همه در جهت نیاز جامعه علمی و برای عموم فارسی‎ قابل استفاده است.

 

 

دکتر ابوالقاسمی علاوه بر تصنیف‎ها و تألیفات فردی که در زمینه تخصصی دارد، سال‎ها سرپرستی بخش لغت بنیاد فرهنگ ایران را به عهده داشتند و آنچه در این سازمان فراهم آمده است، گرچه کامل به چاپ نرسیده است، اما انتشار یک جلد فرهنگ تاریخی زبان فارسی نشان لزوم توجه به این نوع فرهنگ‎ها را به خوبی آشکار ساخت. ادامه کار این فرهنگ هم اکنون چند سال است که در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در جریان است. علاوه بر این دکتر ابوالقاسمی با چند تن از شاگردان پیشین خود در سال‎های پایانی دهه‎ی پنجاه و آغازین دهه‎ی شصت انتشار لغت‎نامه‎ای با عنوان «قاموس» را آغاز کرد که اگر ادامه می‎یافت، می‎توانست مجموعه‏ای سودمند باشد. با آغاز فعالیت دانشگاه‎ها و اشتغال دکتر و همکاران ایشان متأسفانه این فرهنگ پی گرفته نشد.»

دکتر راشد محصل در ادامه سخنان خود به وجه دیگری از استاد خود اشاره کرد:

«جنبۀ دیگر فعالیت‎های دکتر ابوالقاسمی در کارهای اداری و اجرایی بخش‎های آموزش دانشگاه‎ها است که در این زمینه نیز منشأ خدمات ارزشمندی بوده است. ایشان قائم مقام روانشاد استاد خانلری در پژوهشکده فرهنگ ایران بوده‎اند که نخستین سازمان آموزشی در مقاطع تحصیلات تکمیلی(کارشناسی ارشد و دکتری) در ایران بوده و در رشته فرهنگ و زبان‎های باستانی و ادبیات فارسی دانشجو می‎پذیرفته است. دکتر ابوالقاسمی با نظارت و دقت کامل امور این پژوهشکده را از آغاز تا لحظه ادغام در دانشگاه علامه طباطبایی پی گرفت. استادان بسیار خوبی را تربیت کرد. فعالیت‎های آموزشی تک تک دانشجویان را زیر نظر داشت و از اقدام‎های بسیار سودمندی که نشان از قدرت پیش‎بینی او و شناخت نیازهای علمی کشور داشت، این که هر سال شماری از دانش‎آموختگان دورۀ کارشی ارشد رشته فرهنگ و زبان‎های باستانی را برای تکمیل آگاهی‎های مربوط به زبان‎های کهن به اروپا فرستاد و بورسیه‎ای با مبلغ کافی برای زندگی دانشجویی ماهیانۀ آنان تعیین کرد. اینان گرچه به ایران بازنگشتند اما همه آنان از نظر علمی شایستگی لازم را کسب کردند و به دریافت درجه علمی دکتری توفیق یافتند. دکتر ابوالقاسمی تنها به این اقدام قناعت نکرد بلکه از برخی از استادان صاحب نام از جمله پروفسور ماتسوخ سامی‎شناس و پروفسور هومباخ اوستاشناس نیز دعوت کرد که هر یک از آن‎ها یک نیم سال تحصیلی را به تهران آمدند و برای دانشجویان درس‎های تخصصی را تدریس کردند. این هر دو اقدام از کارهایی است که اگر ادامه می‎یافت به جهات مختلف سود داشت. استادان داخلی پژوهشکده فرهنگ ایران نیز از میان برجسته‎ترین استادن ایرانی انتخاب می‎شدند. به مسافرت‎های علمی دانشجویان و بازدید از آثار باستانی نیز توجه داشت و به همت ایشان دانشجویان پژوهشکده توفیق یافتند که سنگ نبشته داریوش در بیستون را از نزدیک بر فراز داربستی که در روبروی آن تعبیه شده بود مشاهده کنند و عکس‎هایی از آن بگیرند. اقدام بزرگ دیگر دکتر تهیه برنامه آموزشی دوره‎های کارشناسی ارشد و دکتری رشته فرهنگ و زبان‎های باستانی است که از نزدیک با ایشان در این کار افتخار همکاری داشته و مشاهده کرده است که با چه تلاشی لزوم ادامه کار این رشته و برنامه‎ریزی درست آن را برای اعضای ستاد انقلاب فرهنگی که برخی از آن‎ها منکر اهمیت و یا مخالف بازگشایی مجدد آن بودند جلب و کسب کرده است.

 


نمایی از شب دکتر محسن ابوالقاسمی

ریاست گروه فرهنگ و زبان‎های باستانی دانشگاه تهران سال‎ها با ایشان بوده و تأسیس دوره‎های تکمیلی این رشته در دانشکده آزاد واحد علوم و تحقیقات و ریاست گروه آن نیز با ایشان بوده و هست.استاد خستگی را نمی‎شناسد و از کار تدریس و فعالیت‎های آموزشی روی گردان نیست. رفتار ایشان با دانشجویان و همکاران عضو هیأت علمی بسیار رسمی و جدی است.»

و دکتر محصل در پایان سخنانش به خلق و خوی استاد پرداخت:

«با همه این نیکی‎ها استاد ما زودخشم است اما به همان زودی که برافروخته می‎شود آتش درونی ایشان فرو می‎کاهد و با رفتاری مهرآمیز دل طرف را به دست می‎آورد. با دانشجویان جدی است. آن گونه که دانشجو نمی‎تواند بازتاب استاد را در سخنان خویش پیش‎بینی کند و از این روست که دانشجویان غالباً مایلند خواسته خود را به واسطۀ دیگران از ایشان درخواست کنند. با همه این اوصاف یاران و همکاران و دانشجویان بر قهر و لطفش به جد عاشقند و تندرستی و دوم عمرش را از خداوند خواستار. ایدون باد، ایدونتر باد.»

دکتر تقی پورنامداریان سخنران سوم این نکوداشت بود که سخنان خود را با نخستین تصویر استاد در ذهن خویش آغاز کرد:

«نخستین تصویر استاد در ذهن من به سال ۱۳۵۱ برمی‌گردد. به دنبال دیدن آگهی کوچکی در روزنامه از طرف بنیاد فرهنگ ایران برای پذیرش دانشجو، دوره کارشناسی ارشد ادبیات، در امتحان شرکت کردم و وارد پژوهشکده فرهنگ ایران شدم که ساختمانی بود محقر با چند اتاق و زیر زمین.

در زیرزمین ساختمان دکتر ابوالقاسمی بر مبل فرسوده‌ای نشسته بود و میزی دراز و خانگی در برابرش بود. روی میز فنجانی چای بود و مشتی کاغذ و کتاب پراکنده. لای دو انگشت استاد سیگاری بی‌فیلتر بود، احتمالاً همای بیضی که تا نیمه سوخته بود و خاکسترش نزدیک ریختن بود، منظره‌ای که در آن روزگار استاد را بیشتر در آن حال و هیأت می‌دیدی! گوشه و کنار زیرزمین انباشته از کتاب‌هایی بود که لابد قرار بود در قفسه‌هایی که می‌آورند چیده شود و زیرزمین کتابخانه شود.

دانشجویانی که استاد را می‌شناختند پچ پچ می‌کردند: آقای دکتر ابوالقاسمی است! رییس پژوهشکده! هر چه دقت می‌کردی چیزی از ملزومات ریاست، مثل سر و وضعی مرتب، میز و صندلی و دم و دستگاهی در خور، با این رییسی که در زیرزمین نیمه ‌تاریک با سیگار در میان کتاب‌ها نشسته بود، نبود.

 


دکتر تقی پورنامداریان از نخستین تصویر استاد در ذهن خویش سخن گفت

پژوهشکده هنوز شکل درست و حسابی به خود نگرفته بود. آقای دکتر خانلری، رییس بنیاد فرهنگ ایران، پژوهشکده را تأسیس کرده بود تا در آنجا پژوهشگر تربیت کند، کاری که به نظر می‌رسید از دانشگاه تهران برنیامده بود.

ما دانشجویان کم کم بیشتر با آقای دکتر ابوالقاسمی و شخصیت ایشان آشنا می‌شدیم. نسبت به سر و وضع ظاهرش سخت بی‌اعتنا بود. رفتارش با دانشجویان خیلی ساده و صمیمانه و در عین حال غیرقابل پیش‌بینی بود. رفتارش مثل لباسش یک‌دست نبود. هیچوقت یادم نمی‌آید که کت و شلوار تازه و یک‌دست پوشیده باشد. بعدها یکی دو بار هم او را با کراوات دیدم اما گویی کراوات را به قصد بردن آبروی کراوات زده بود. آهسته و با قاطعیت حرف می‌زد و با دانشجویان به سرعت ایاق می‌شد. وقتی از خاطرات و اتفاقات گذشته حرف می‌زد، خودش زودتر و بیشتر از همه می‌خندید. حافظه‌اش همه چیز را با دقت ضبط کرده بود. تاریخ مجسم شفاهی بود. درباره هر چیزی چنان قطعی و دقیق اظهار نظر می‌کرد که تردیدی نسبت به صحت آن باقی نمی‌ماند. غم و شادیش بی‌اختیار بر چهره‌اش نمودار می‌شد. با آنکه با دانشجویان چون رفیقی صمیمی می‌نمود، اما همه از او به نوعی واهمه داشتند تا آنجا که اگر تقاضایی داشتند مطرح کردن آن را برای استاد، به یکدیگر حواله می‌کردند.»

دکتر پورنامداریان نیز به سهم خود از خلق و خوی استاد و نشست و برخاستش با دانشجویان سخن گفت:

«خشم و خنده‌اش را غالباً مهار نمی‌کرد. هر دو در حضور و بروز آزاد بودند. به ندرت پیش می‌آمد که زمان و مکان و موقعیت، مانع ظهور احساسات عریان و خود مختار او گردد. اگر مجبور می‌شد خویشتنداری کند چنان کلافه می‌شد که تاب تحمل از دست می‌داد و جلسه را ترک می‌کرد.

کمتر کسی از دانشجویان در پژوهشکده جرأت می‌کرد از کلاس درس غیبت کند، یا تأخیر حضور داشته باشد، یا در خواندن درس کوتاهی کند. آن‌ها که آمده بودند مدرکی بگیرند به زودی دریافتند که گذارشان به بد جایی افتاده است. بودند کسانی که چهار بار از درسی رد می‌شدند تا بالاخره قبول شوند. تأخیر و اتلاف وقت در کار استادها هم نبود. مشهور بود که بعضی استادها از سر پله، قبل از آن که به کلاس برسند، تدریس را شروع می‌کردند. اگر دانشجویی غیبت می‌کرد یا تأخیر، سعی می‌کرد با او رو‌به‌رو نشود. چون می‌دانست بهانه‌هایش نظر استاد ابوالقاسمی را عوض نمی‌کند. با تمام رفتار خودمانی و صمیمانه‌ای که با دانشجویان داشت، دانشجویان همیشه میان او و خود، فاصله‌ای پرنشدنی می‌دیدند. خیلی بیشتر طول کشید تا دانشجویان با میزان فضل و دانش استاد آشنا شوند. او خود اصلاً اهل نمایش نبود. همه فکر می‌کردند او فقط زبان‎های باستانی را می‌داند که دانشجویان بدون استثنا به این فضلش معترف بودند. اما به تدریج همه فهمیدیم که او در زبان‌شناسی، تاریخ و بخصوص ادبیات از دانشجویان ادبیات بر ادبیات بیشتر اشراف دارد. زبان انگلیسی و روسی و عربی را می‌دانست. کمتر سؤالی بود که جواب ندهد. کم کم طوری شد که دانشجویان ادبیات حتی جرأت نمی‌کردند از او سؤال کنند ـ می‌ترسیدند سؤالشان پرت و سخیف از کار در آید و شرمنده شوند. گمان کنم همین میزان از فضل و دانش بود که دانشجویان را علی‌رغم نزدیکی به استاد وامی‌داشت تا همواره با نوعی واهمه، فاصله  میان خود و او را رعایت کنند. »

 


دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در کنار دکتر ژاله آموزگار و استاد محسن ابوالقاسمی

سپس دکتر پورنامداریان یکی از خاطرات خود را با استاد ابوالقاسمی نقل کرد:

«یک بار کتاب البیان و التبیین جاحظ را می‌خواستم، در کتابخانه نبود. با سهل‌انگاری به استاد گفتم: کتاب البیانو تبیین جاحظ را می‌خواستم، نیست. گفت: اولاً، در عربی «و» را «او» نمی‌خوانند؛ اسم کتاب البیان و التبیین است. ثانیاً، در کتابخانه بنیاد هست، برو بگیر!

غرق شرمندگی شدم چون از رفتارش با خود دریافته بودم که به گوشش رسانده‌اند که شاگرد درس‌خوانی هستم. شیوه برخوردش با شاگردهای درس‌خوان فرق می‌کرد، یک جوری که می‌شد حس کرد، هر چند به ظاهر چیزی پیدا نبود. نسبت به درس و تدریس دانشجویان و استادان حساس بود. گویی دست خودش نبود که خویشتنداری کند و عکس‌العمل نشان ندهد. اگر بو می‌برد یا از حرف‌ها و رفتار دانشجویان می‌فهمید که استادی در کلاس وقت تلف می‌کند و چنان که شاید و باید درس را جدی نمی‌گیرد، دیری نمی‌گذشت که دیگری به جای او می‌آمد.

مستبدی بسیار نرم‌خو و نرم‌خویی بسیار مستبد بود. به قانون و مقررات تا آن‌جا عمل می‌کرد که فایده داشته باشد و دست‌و‌پا‌گیر نباشد. در صورت لزوم باکی نداشت که فوق‌لیسانسی را سر کلاس فوق‌لیسانس‌ها و حتی دکترها بفرستد و یا تصمیم‌هایی بگیرد و عمل کند که با مقررات حسابداری و اداری جور در نمی‌آمد.»

دکتر پورنامداریان در ادامه سخنانش به تشخیص درست استاد از دانشجویان و همکارانش اشاره کرد:

«تجربه تدریس در مقام یک استاد فاضل و محبوب تشخیص درست او را تضمین می‌کرد. وقتی درس‌هایم تمام شد، اما موضوع رساله‌ام را انتخاب نکرده بودم، گفت: برو دوره دکتری دانشگاه تهران شرکت کن! در آن موقع پژوهشکده هنوز دوره دکتری نداشت. می‌ترسیدم بروم شرکت کنم و رد شوم و هم آبروی خودم و هم آبروی پژوهشکده را ببرم و بهانه آوردم که: اگر اجازه بدهید رساله‌ام را بنویسم و بعد شرکت کنم، چون بعد ممکن است وقت نشود و ایراد بگیرند. بیشتر منظورم این بود که وقتی پیدا کنم و خودم را آماده کنم. فهمید بهانه‌ام چیست. گفت: عیب ندارد. برو شرکت کن، بعد می‌نویسی.

تا همان اندازه هم که خواسته بودم بهانه بیاورم زیاد بود. شرکت کردم، الحمدالله قبول شدم، آن هم با نمره خیلی خوب. استاد رفته بود آلمان. من داشتم با شتاب رساله می‌نوشتم اما تا شروع کلاس‌ها معلوم نبود تمام شود. اواخر تابستان و تعطیلی بود. سر ظهر در خانه مشغول ناهار خوردن بودم که صدای زنگ در بلند شد. آمدم پایین. در را باز کردم. سپهری، مستخدم پژوهشکده بود. سپهری که متوجه قیافه متعجب من شده بود، گفت: دکتر گفته شما را ببرم پژوهشکده. گفتم: مگر از آلمان برگشته؟ گفت: بعله، الان در پژوهشکده است. گفتم: خب، برو. یکی دو ساعت دیگر خودم می‌آیم. گفت: دکتر گفته با موتور شما را ببرم. عادتش را که می‌دانی! رفتم بالا لباس پوشیدم و آمدم پایین. سپهری سوار شد. گفت: بپر پشت موتور، پریدم. وقتی رسیدم دیدم استاد سر جای همیشگی‌اش نشسته. سلام کردم. در ضمن راه فکر می‌کردم فهمیده قبول شده‌ام. منتظر کلماتی تشویق‌آمیز بودم. با چهره و کلماتی بی‌تفاوت گفت: بگو درس‌هایت را بگذارند صبح، بعد از ظهرها بیا!»

 


دکتر محسن ابوالقاسمی

ادامه سخنان دکتر پورنامداریان به دیگر خصائل استاد ابوالقاسمی اختصاص یافت:

«استاد ابوالقاسمی به شدت از نمایش و خودنمایی بیزار بود. با همه فضلی که داشت و دارد به کتاب نوشتن چندان علاقه‌ای نداشت. آثار او که نوشتنش با نوعی خواهش و تحمیل همراه بوده است اگرچه از عمق دانش و تخصص او حکایت دارد، نسبت به میزان فضل و دانش او نمونه‌ای اندک از بسیار است. گویی که تألیف و تصنیف هم برای او نمایش بود که از آن پرهیز می‌کرد.

فکر نمی‌کنم او تا به حال نزد کسی درددل کرده باشد و از شادی و غم‌هایش سخن گفته باشد. هر چه بود در چهره‌اش پیدا می‌شد. آزاده‌ای بود که به جای سلوک با عقل منفعت‌اندیش، به اقتضای عواطفش زندگی می‌کرد. لطف و قهرش در حرکات و سکناتش و در حرف‌هایش با صمیمیت تمام و بدون پرده‌پوشی و تظاهر، حال روحی‌اش را افشا می‌کرد. فقط در جمع دانشجویان بود که تعریف‌هایش گل می‌کرد و با صدای بلند می‌خندید. این روزها از بخت بد و گرفتاری‌های روزگار کمتر می‌بینمش، اما گاه‌گاهی که در پژوهشکده یا جای دیگر فرصت دیدار دست می‌دهد، می‌بینم به همان نام و نشان است که بود. این روزها با تمام بی‌توجهی به نظرم کمی بیشتر به سر و وضع خود توجه دارد. همین قدر هم شک ندارم که تحمیل زن و فرزند است. در آن سال‌ها که در پژوهشکده فرهنگ ایران بخشی زیاد از روز را با ایشان در زیرزمین کتابخانه بودم، هیچ وقت یادم نمی‌آید کت و شلوار یک‌دست یا اطوکشیده پوشیده باشد. بعدها که به سفارش ایشان و توسط دکتر خانلری از آموزش و پرورش به فرهنگستان ادب و هنر منتقل، و مأمور کار در بنیاد فرهنگ ایران شدم به استاد بیشتر نزدیک شدم. استاد در بنیاد فرهنگ ایران با پنج شش نفر در کار نوشتن فرهنگ تاریخی بودند، از جمله دکتر جویا، استاد رضوی، استاد محمد روشن، استاد محق و دکتر امیری.

من و چهار پنج نفر دیگر از دانشجویان روی فیش‌ها کار می‌کردیم. استاد حلال تمام مشکلات بود. معمولا صبح زود می‌آمد. صبحانه را غالبا در بنیاد می‌خورد. عباس، مستخدم بنیاد، یک روز سیرابی، یک روز کله‌پاچه و یک روز املت می‌آورد. استاد به سلیقه عباس صبحانه می‌خورد. یادم می‌آید در آن زمان که ما به بنیاد می‌رفتیم برای کارآموزی، استاد مفصل‌های دستش درد می‌کرد. از دایره‌المعارف پزشکی، دارویی به نام کولشیسین برای دردش پیدا کرده بود، و از کتاب‌های الابنیه و هدایه المتعلمین، سورنجان را. آن روزها هنوز به جایی نرسیده بود که ناز طبیبان را تحمل کند. بعد از مدتی فهمید که کولشیسین همان سورنجان است. ظهرها، بعد از این عارضه دیگر به چلوکبابی نمی‌رفتیم. پروتیین حیوانی برای دست استاد خوب نبود. به دکانی کاه‌گلی و محقر که مرکب از دو دایره مطبق بود می‌رفتیم. کارگرهای ساختمان هم برای خوردن دیزی آن‌جا می‌آمدند. در طبقه گرد پایین دیزی‌ها را بار می‌گذاشتند و در طبقه گرد بالا مشتری‌ها روی گلیم و حصیری دیزی صرف می‌کردند. طبقه پایین را پلکانی آهنی و تقریباً عمودی به طبقه بالا مربوط می‌کرد. برآمدن از این پله‌ها از طبقه پایین به بالا خیلی آسان نبود، به بندبازی شبیه بود. استاد از جلو می‌رفت و بقیه هم به دنبال ایشان. کسی ما را مجبور نکرده بود برای خوردن دیزی که نخود و لوبیایش پروتیین گیاهی داشت و برای نقرس مفید بود چنان بندبازی دشواری را تجربه کنیم، اما همه فکر می‌کردیم باید استاد را همراهی کنیم.

 


دکتر مهدی علیایی مقدم

 استاد چندان پروای شأن و مقام را نداشت و هیچ آداب و ترتیبی را رعایت نمی‌کرد. تابستان وقتی هوای بنیاد گرم می‌شد گاهی از عباس قیچی می‌خواست. عباس که هر چه استاد می‌خواست از زیر سنگ هم شده پیدا می‌کرد و می‌آورد، قیچی می‌آورد. استاد با قیچی آستین پیراهنش را تا نزدیک بازو می‌برید و پیرهن آستین ‌بلندش را آستین‌کوتاه می‌کرد. معمولا کج و معوج از آب در می‌آمد. اما بالاخره آستین‌ کوتاه، آستین‌ کوتاه بود.

حقیر اگرچه پیراهن آستین ‌کوتاه درست کردن و در کلبه‌ای از آن دست آبگوشت خوردن را خیلی از استاد یاد نگرفتم، اما از فضل و دانش استاد بسیار آموختم. ایشان، با جای دادن بنده در کتابخانه فرصت مغتنمی برایم پیش آوردند که بدون آن هرگز پیش نمی‌آمد. گاهی هم که عملی منافی با اقتضای اخلاق غالب عصر از بنده سر می‌زند، بی‌ارتباط با اخلاق و رفتار عجیب این مرد بسیاردان آزاده یکسره تهی از ریا و تظاهر نیست.

از صمیم قلب، عمر دراز و توأم با سلامت و راحت از خداوند برای او آرزو می‌کنم تا باز شاگردان بسیاری خوشه‌چین خرمن علم و دانش ایشان باشند و از او دقت و تأمل و آزادگی بیاموزند.»

سپس نوبت به دکتر احمدرضا قائم مقامی رسید تا «مختصری در فضایل استاد دکتر محسن ابوالقاسمی» سخن بگوید:

«در این شانزده سالی که شاگردی استاد را کرده‎ام و از مصاحبتش برخوردار بوده‎ام، در ارادت ورزیدن به او کوشیده‎ام بر دیگران سبقت جویم. دلیلم در ارادت به او از یک جهت خصال نیک او بوده است. او را از همان دیدار اول مردی یافتم صمیمی، یکدل، یکرنگ، در دل مهربان، اگرچه در ظاهر تندخو. اتفاقات بعدی معلوم کرد که تلقی من درست بوده است. مرد از سالها باز همین گونه بوده است و این خصال در جبلت او استوار شده است. بعدها بیشتر متوجه شدم که ظاهر و باطن او یکی است و یکرنگ و یکرو و خالص است. متوجه شدم که از روی و ریا گریزان است و توجه چندانی هم به رد و قبول دیگران ندارد. او را تا حدی ملامتی یافتم. حتی گمان می‎بردم که امثال حمدون قصار و ابوحفص حداد هم که منادیان ملامتیه در خراسان بوده‎اند لابد از بعضی جهات شبیه همین دکتر ابوالقاسمی بوده اند.

  در رفتار او استغنایی می‎دیدم نسبت به بسیاری امور و بسیاری کسان. مصاحبتش با دانشمندانی چون مینوی و خانلری و درس آموختن از استادانی چون فروزانفر و همایی و بر عهده گرفتن بعضی مناصب مهم علمی در همان سنین جوانی گویا چشم و دل او را در این سنین میانسالی و کهنسالی به کلی سیر کرده است یا آنکه هم از آغاز چشم و دل سیر بوده است. باری، گاهی اگر از او تعریفی می شد، زیاد شوقی نشان نمی داد و بدگویی دیگران را هم ظاهرا به هیچ می‎گرفت. گویا در خود برتریی می دید نسبت به اقرانش که باعث قسمی از این استغنا می‎شد. در واقع هم هوش سرشار و استعداد بسیار و حافظه نیرومندش او را از اقرانش ممتاز کرده است. این همه معلومات و محفوظات که در تاریخ و ادبیات و دستور و زبانشناسی تاریخی اندوخته به مدد همین حافظه کم نظیر به دست آمده و آن قوه استدلال و تیزبینی و نکته سنجی که دارد از قبل همان هوش سرشار دست داده است. با این حساب شاید بی‎جهت نباشد که در بسیاری موارد به دیگران از بالا نگاه کند. این از بالا نگاه کردن او البته به معنای تحقیر دیگران نیست. او همیشه مشوق شاگردانش بوده است و حتی به واسطه بلندنظری که در اوست شاگردان متوسط‎الحال را هم شاگردان خوب به حساب آورده است.از بالا نگاه کردن او مثل پدری است که به فرزندانش ریاست معنوی دارد و بالطبع نه در او حسدی است نه کوته بینی و خرده بینی.

 


دکتر احمدرضا قائم مقامی از فضائل استاد ابوالقاسمی سخن گفت

     این پدر معنوی این ریاست معنوی خود را یک روز و دو روز نیست که به دست آورده. سالهاست، بیش از نیم قرن، که کارش معلمی است و قدیم ترین شاگردانش بعضی اکنون سالهاست که در گوشه ای خفته اند و معروفترین ایشان اکنون سالهاست که خود استادان بنام شده اند. آنچه در معلمی او ظاهرا بیشتر اهمیت دارد این است که شیوه تدریس در بعضی دروس را به کلی عوض کرده است. آنچه قبل از او مثلا در درس اوستا رایج بوده نسبت چندانی با فیلولوژی، که در حکم جان و روان رشته زبانهای باستانی ایران است، نداشته است. اوست که به شهادت شاگردان و آثارش اوستا را در ایران موضوع فیلولوژی کرده است و در کنار همکارانش همین تحول را در درسهای فارسی میانه و مانند آن هم موجب شده است. در واقع ناموس علم این است که شاگردان بر میراث استادان خود چیزی بیفزایند. این معنا در کار معلمی هم صادق است و ابوالقاسمی در این کار توفیق بسیار یافته است. شیوه تدریس بعضی از این درسها قبل از او و بعد از او به کلی با هم فرق داشته است. اگرچه ظاهراً به نوشتن علاقه چندانی نداشته، کتابها و اندک مقالاتی تألیف کرده که یار و ابزار او و شاگردانش برای جلو بردن این علم جدید زبانشناسی تاریخی در ایران بوده است. کافی است به آثار او نگاهی اجمالی انداخته شود و با آنچه قبل از او به زبان فارسی در این موضوعات نوشته شده مقایسه شود. آیا قبل از او چیزی شبیه به اینها به زبان فارسی نوشته شده است؟ آیا میان این آثار و آثار مرد بزرگی مثل ابراهیم یورداود نسبتی هست؟ ابتکار در سراسر بعضی آثار او، مثل تاریخ زبان فارسی و مخصوصا دستور تاریخی زبان فارسی هویداست. درست است که غربیان و روسها آثار مفید بسیاری در این موضوعات نوشته بوده اند، ولی خواندن و فهمیدن و حلاجی آنها و افزودن چیزهای بسیاری از خود به آنها و بوشانیدن جامه ای نو در آنها کار او بوده است. اول چیزی که در بعضی از این آثار به چشم خواننده می آید شیوه نویسنده  است در تنظیم و تبویب و تدوین مطالب و قوت تألیفی است که از خود بروز داده است. طوری همه مطالب به یک رشته کشیده شده‎اند که خواننده اگر دنبال این رشته را بگیرد، به راحتی متوجه نظمی می‎شود که نویسنده شاید به زحمت به آن همه مطالب پراکنده و متنوع داده است، و فهم آن مطالب هم برای او آسانتر می شود. اما این نظم ظاهر قضیه است. باطن آن این است که خواندن این همه مطالب فنی به زبانهای غیر فارسی کار آسانی نیست یا بر هر کسی آسان نیست. در واقع تبحر در همین دستور زبان فارسی هم نیازمند سالها مطالعه و تحقیق است. کار وقتی دشوارتر می‎شود که کسی بخواهد در دستور زبان فارسی میانه و فارسی باستان و اوستایی و مانند آن هم تبحری بیابد و آن گاه  نسبت میان اینها را هم در سیری تاریخی مشخص کند. بنده کمتر کسی را می‎شناسد که مثلاً کتاب دستور تاریخی زبان فارسی را بخواند  و همه مطالب آن را دریابد. رجوع به بعضی منابع نویسنده آن هم ابدا آسان نیست و گاهی خواندن ده صفحه از بعضی آثار محققانی مانند امیل بنونیست و کارل هوفمان نیازمند آماده کردن بعضی مقدمات و مبادی است که خود با سالها مطالعه و ممارست به دست می‎آید. اگر کسی دستش در کار باشد و به آموختن سطحی بعضی از این مطالب اکتفا نکرده  باشد، متوجه خواهد شد که  این سخن بنده مبالغه نیست و هم متوجه خواهد شد که جز قوه ابتکار، قوه اجتهاد استاد هم در این مسایل تا چه اندازه بوده است.

 

 اما این چند کتاب و مقاله نماینده علم و فضل مردی گریزان از نوشتن و مشتاق آموختن نیست. ابوالقاسمی متعلق به نسلی است که آموختن را مهمتر از جلوه‎فروشی و نوشته‎سازی می‎دانسته. سالها اندوخته و اندکی از آن اندوخته خود را در کتابهایش گذاشته، نه از برای فروختن. آنها را سرمایه کار معلمی خود کرده است. با این همه معلومات که او داشته و با آن قوه استدلال و تیزهوشی که در او بوده، اگر می‎خواست، امروز آثار بسیار و متعدد از او در دست بود. ولی او خود را وقف معلمی کرده و به نظر بعضی مدعیان خود را در معلمی حرام کرده است. اما برای مردی ملامتی چون او شاید مطلوبتر همین بوده که به قول این مدعیان در این معلمی حرام شود.»

در پایان شبنم لاجوردی قطعه شعری را که برای استاد سروده بود خواند.

 


شبنم لاجوردی

دست آخر نوبت به استاد محسن ابوالقاسمی رسید که  از دانشجویان و استادن حاضر سپاسگزاری کرد.و دکتر محمدافشین وفایی آخرین کتابهای منتشر شده توسط بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار را به استاد هدیه کرد.


اهدای کتابهای بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار توسط دکتر مهدی علیایی مقدم و دکتر افشین وفایی

 


علی دهباشی به همراه استاد محسن ابوالقاسمی

 


تشکر استاد ابوالقاسمی از دانشجویان و استادان حاضر

 

************************ 

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید