پنج شنبه, 29ام فروردين

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی داستان ایرانی

داستان ایرانی

داستانهای تهران 10 - پناهگاهی برای در راه ماندگان

«کاروان ساعت‌ها راه پیموده بود. از آبادی‌ها گذشته و بیابان‌ها را پشت سر گذاشته‌بود. زنان و کودکانی که در کجاوه‌ها بر پشت شترها سوار بودند، خسته و تشنه بودند. گاهی پرده کجاوه را کنار می‌زدند و بیرون را نگاه می‌کردند، اما از آبادی خبری نبود.

قصه‌های مثنوی - گاوی در دشت

بشنو قصه ای از جزیره ای سبز وخرم، با گل وگیاه فراوان که هیچ درنده وچرنده وپرنده وخورنده ای در آن زندگی نمی کرد.بلکه گاوی تنها در آن بود که صبح تا شب کار او فقط خوردن وشکم پرکردن بود.

قصه‌های مثنوی - چشمه و پیلو خرگوش

در منطقه ای از جنگل ، خرگوشان و پیلان زندگی می کردند . در این منطقه ، چاه آبی بود که هر گاه دسته پیلان به آن چاه می‌رسید ، خرگوشان از آن آب بی بهره می ماندند.

قصه‌های مثنوی - گفت وگوی صیاد با شکارِ خود

مرغی درمزرعه ای مشغول گردش ودانه خوردن بود که چشمش به دام و دانه افتاد وبعد مردی که درلا به لای گیاهان پنهان شده و گیاهی هم بر سر گذارده بود که شناخته نشود.

قصه‌های مثنوی - باز گشت به نی نامه

ای انسان دردمند و جدا افتاده از ملکوت ، بشنو از نی که اسرار الهی را باز می گوید و از دوران جدایی شکایت می کند .

قصّه‌های شیرین ایرانی مرزبان‌نامه - راسو و زاغ

بر بالای تپّه‌ای، یک درخت بود؛ درختی پر شاخ و برگ و بزرگ. بر روی این درخت، زاغی لانه داشت. زاغ به خوبی و خوشی در آن‌جا زندگی می‌کرد و غصّه و غمی نداشت.

در همین زمینه