شعر
وادی ادبیات - رضاییه
- شعر
- نمایش از جمعه, 21 شهریور 1393 19:21
- بازدید: 3812
برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره 25964، یکشنبه 16 شهریور 1393
جلوه افلاکیان - سرودۀ رهی معیری
دیده فرو بستهام از خاکیان
تا نگرم جلوه افلاکیان
شاید از این پرده ندایی دهند
یک نفسم راه به جایی دهند
ای که بر این پرده خاطر فریب
دوختهای دیده حسرت نصیب
آب بزن چشم هوسناک را
با نظر پاک ببین پاک را
آن که در این پرده گذر یافته است
چون سحر از فیض نظر یافته است
خوی سحر گیر و نظر پاک باش
راز گشاینده افلاک باش
خانه تن جایگه زیست نیست
درخور جان فلکی نیست، نیست
آن که تو داری سر سودای او
برتر از این پایه بود جای او
چشمه مسکین نه گهر پرور است
گوهر نایاب به دریا در است
ما که بدان دریا پیوسته ایم
چشم ز هر چشمه فروبسته ایم
پهنه دریا چو نظرگاه ماست
چشمه ناچیز نه دلخواه ماست
پرتو این کوکب رخشان نگر
کوکبۀ شاه خراسان نگر
آینه غیب نما را ببین
ترک خودی گوی و خدا را ببین
هر که بر او نور رضا تافتهست
در دل خود گنج رضا یافتهست
سایه شه مایه خرسندی است
ملک رضا ملک رضامندی است
کعبه کجا؟ طوف حریمش کجا؟
نافه کجا؟ بوی نسیمش کجا؟
خاک ز فیض قدمش، زر شده
و از نفسش نافه معطر شده
من کیام؟ از خیل غلامان او
دست طلب سوده به دامان او
ذرۀ سرگشتۀ خورشید عشق
مرده، ولی زنده جاوید عشق
شاه خراسان را، دربان منم
خاک در شاه خراسان منم
چون فلک آیین کهن ساز کرد
شیوه نامردمی آغاز کرد
چارهگر از چارهگری بازماند
طایر اندیشه ز پرواز ماند
با تن رنجور و دل ناصبور
چاره از او خواستم از راه دور
نیمشب از طالع خندان من
صبح برآمد ز گریبان من
رحمت شه درد مرا چاره کرد
زندهام از لطف دگرباره کرد
بادۀ باقی به سبو یافتم
و این همه از دولت او یافتم
سلام - سرودۀ عبدالرحمن جامی
سلامٌ علی آل طه و یاسین
سلامٌ علی آل خیر النبیین
سلامٌ علی روضهٍ حلّ فیها
امامٌ يُباهی به المُلکُ و الدین
امام به حق، شاه مطلق که آمد
حریم درش قبلهگاه سلاطین
شه کاخ عرفان، گل شـاخ احسان
دُر دُرج امکان، مه برج تمکین
علی بن موسی الرضا کز خدایش
رضا شد لقب ، چون رضا بودش آیین
ز فضل و شرف بینی او را جهانی
اگر نبوَدت تیره چشم جهانبین
پی عطر روبند حوران جنت
غبار درش را به گیسوی مشکین
اگر خواهی آری به کف دامن او
برو دامن از هر چه جز اوست، برچین
کوچههای خراسان - سرودۀ قیصر امین پور
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند
پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگهای بیابان تو را میشناسند
نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را میشناسند
هم تو گلهای این باغ را میشناسی
هم تمام شهیدان تو را میشناسند
از نشابور با موجی از «لا» گذشتی
ای که امواج طوفان تو را میشناسند
بوی توحید مشروط بر بودن توست
ای که آیات قرآن تو را میشناسند
گر چه روی از همه خلق پوشیده داری
آی پیدای پنهان، تو را میشناسند
اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را میشناسند
کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچههای خراسان تو را میشناسند
ای روشنای آب - سرودۀ مهدی اخوان ثالث
ای علی موسی الرضا، ای پاکمرد یثربی، در طوس خوابیده
من تو را بیدار میدانم.
زندهتر، روشنتر از خورشید عالمتاب...
لیکن ای پاکیزهباران بهشت، ای روح عرش، ای روشنای آب
من تو را بیدار، ابری، پاک و رحمتبار میدانم
ای چو بختم خفته در آن تنگنای زادگاهم طوس...
من تو را بیدارتر از روح و راه صبح، با آن طرّۀ زرتار میدانم
من تو را بی هیچ تردیدی ـ که دلها را کند تاریک ـ
زندهتر، تابندهتر از هرچه خورشید است در هر کهکشانی، دور یا نزدیک
خواه پیدا، خواه پوشیده...
ای جوانی و جوان جاودان، ای پور پاینده، مهربان خورشید تابنده،
این غمین دوستدارت،
دور از تو دلگیرت
با تو دارد حاجتی، دردی که بی شک از تو پنهان نیست.
وز تو جوید ـ در نهانی ـ راه و درمانی
جاودان جان جهان، خورشید عالمتاب
این غمین غریبت را، دلش تاریکتر از خاک
یا علی موسی الرضا ، در یاب...
یا علی موسی الرضا دریاب،درمان بخش
یا علی موسی الرضا دریاب