کتاب
تاریخنویسی به شیوهٔ استالینگرایان - تاریخ ماد و منشاء نظریهٔ دیاکونف
- كتاب
- نمایش از شنبه, 19 بهمن 1392 04:04
- بازدید: 5568
برگرفته از مجله افراز (نامه درونی انجمن فرهنگی ایرانزمین)، شماره ششم، بهار و تابستان 1383 خورشیدی، صفحه 84 تا 89
شادروان دکتر محمدعلی خنجی
زندهیاد محمدعلی خنجی در سال 1304 خورشیدی پا به جهان گذاشت و به سال 1350 از آن رخت بربست. در این عمر کوتاه در کنار کوششهای سیاسیاش برای ساختن ایرانی سرافراز به همراه همرزمش، شادروان خلیل ملکی، از ایشان تنها، نقدی که بر کتاب «تاریخ ماد» نوشتهاند و بخشهایی از آن در پی خواهد آمد، به چاپ رسید که همین نوشتهٔ کوتاه، بیانگر آگاهی ژرف ایشان است. از ایشان همچنین یادداشتهای پراکندهای هم بهجا مانده است که برای پژوهشهای مفصلتر در راستای طرح عظیمی که آن شادروان برای تحلیل علمی تاریخ ایران درنظر داشت، تهیه شده بود و دریغ که این کار بزرگ- آرزویی که سالیان کوتاه ولی پربار زندگی ایشان را صرف خود کرد- انجام نیافت و عملاً جز یک دیباچه که شاید به پانصد صفحه برسد، چیزی از آن نوشته نشد. این یادداشتهای پراکنده در کتاب "رسالهای در بررسی تاریخ ماد و منشاء نظریهٔ دیاکونف" به تلاش کتابخانهٔ طهوری در سال 1358 به چاپ رسید که نوشتار پیشرو، برگرفته از همین کتاب است.
[...]
در اواخر سال گذشته "تاریخ ماد"، نشریهٔ آکادمی علومی اتحاد جماهیر شوروی، تألیف "ایکومیخائیلویچ دیاکونف"، با ترجمهٔ روان و شیوای آقای کریم کشاورز، توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب، در اختیار هممیهنان و سایر پارسیزبانان قرار گرفت.
سیر دگردیسیهای تاریخی جامعهٔ ایرانی، موضوعی است که بهخصوص امروزه، مورد علاقهٔ جوانان جوینده بوده است و بسیار بودهاند و هستند کسانی که با ولع، در جستوجوی منابعی دربارهٔ دگردیسیهای اجتماعی این سرزمین، به هر کهنه کتاب و جزوه و رسالهای روی آوردهاند تا شاید مطلبی ولو اندک به دست آورند، دریغا تاکنون کتابی که بتواند مستقیماً این تشنگی را فرو نشاند، نه در زبانهای فارسی و عربی و نه به زبانهای اروپایی تدوین نیافته است. به عبارت دیگر، تاریخ دگردیسیهای اجتماعی ایران هنوز مورد بررسی علمی قرار نگرفته است. در سالهای پسین تنی چند از پژوهندگان، نوشتاری بر اساس کلیگویی و فرضیههای رایج، تدوین و کتابهایی انتشار دادهاند که گرچه خالی از سودهایی نیست ولی به روشن شدن تاریخ باستان ایران و شناخت بنیانهای اقتصادی ـ اجتماعی آن کمکی نمیکند و حتا از نظر اشاعهٔ فرضیههای نادرست، دربرگیرندهٔ زیانهایی نیز هست، ولی زیانی که از جانب اینگونه آثار ممکن است متوجه پژوهشهای ایرانشناسی بشود، بسیار ناچیز است. به علاوه میتوان اطمینان داشت که اشاعهدهندگان ایرانی این نوع نظریهها، از حسن نیت برخوردار بودهاند و به آنها جز "اشتباه" نسبت دیگری نمیتوان داد.
اما اثر میخائیلویچ دیاکونف، از جهات مختلف با آن نوع آثار فرق دارد و وضع و موقع نویسندهٔ آن نیز، از نظر امکانات علمی و منابع بکر و بیکرانی که در اختیار دارد، با وضع و شرایط پژوهندگان ایرانی متفاوت است و اگر او در ماجرایی که منشأ این نوع نظریهها شده شخصاً شرکتی ننموده باشد، دستکم وارث و ادامهدهندهٔ آن است: چنانکه به تفصیل نشان خواهیم داد.
«تاریخ ماد» جزو یک سلسله کتابهایی است که از سال 1931 میلادی به بعد دربارهٔ تاریخ دوران قدیم چین، سیام، هندوستان، جاوه و سایر جامعههای باستانی شرق، بر اساس یک نظریهٔ رسمی و به منظور توجیه و تثبیت آن به رشتهٔ تحریر درآمده است و در همهٔ آنها، حقیقتهای مسلم تاریخ دگرگون شده است. تردیدی نیست که هممیهنان علاقهمند به تاریخ دگردیسیهای اجتماعی ایران، به گمان آنکه مطلوب خود را در نوشتههای دیاکونف خواهند یافت، با اشتیاق به آن روی خواهند آورد و با توجه به مقام علمی که آقای میخائیلویچ از آن برخوردارند و بهخصوص که اعتبار "آکادمی علوم" نیز پشتوانهٔ کتاب قرار گرفته است و نیز با التفات به خالی بودن زمینه، احتمال آن میرود که به زودی این نوشته، در بررسی دگردیسیهای اجتماعی ایران، به صورت منبع و مأخذ درجهٔ اول درآید و در جمیع موارد "حجت" شناخته شود. با آنکه تاریخ ماد دربردار آگاهیهای بسیار مفیدی است، بههمان علتهایی که آقای دیاکونف، بهحق و بهجا، دربارهٔ آثار "هرتسفلد" ذکر کردهاند، یعنی "با آن نظریههای کلی" و "لحن تلقینآمیز" میتواند منشاء زیانها و اشتباهها و حتا انحرافهای غمانگیزی بشود.
نویسنده اگر بخواهد انتقادهای خود را در بارهٔ "تاریخ ماد" در چند جمله خلاصه کند، عبارتهایی بهتر و رساتر از آنچه آقای دیاکونف در مقام انتقاد از "هرتسفلد" نوشتهاند، به دست نخواهد آورد و آن عبارت، با گذاردن نام آن نویسنده به جای نام "هرتسفلد" چنین است: "دیاکونف" نویسندهٔ دارای معلومات وسیع و همهجانبه... و کتاب او دربردار ملاحظهها و بررسیهای ارزنده... و مهم است. شوربختانه این اثر را نه تنها نظرهای کلی وی، غیرقابل قبول و بیارزش میسازد بلکه قاطعیت نابهجای لحن تلقینآمیز او نیز آن نوشته را فاقد شایستگی میکند. وی چه دربارهٔ مسایل ثابتشده و به یقین، و چه در مورد مسایلی که به اثبات نرسیده و در بهترین شکل، فرضی بیش نیستند با چنان لحن قاطع و بیتزلزلی سخن میگوید که گویی از حقیقتهای اثباتشده هستند... بدین سبب اتکا به آنچه وی چون حقیقت واقع معرفی میکند، امری خطرناک است... استفاده از "تاریخ ماد" فقط با احتیاط و مراقبت فراوان باید صورت گیرد و پیش از هر چیز در نظر گرفته شود که تئوری تاریخییی که سراسر کتاب وی را زیر تأثیر قرار داده، نادرست است" (نقل از صفحهٔ 102 کتاب).
به سبب ملاحظهٔ بالا، جا دارد و بلکه ضروری است پیش از آنکه کتاب اشارهشده زیانهایی به بار آورد، مورد تحلیل انتقادی دقیق قرار گیرد و در کنار ترجمهٔ فارسی تاریخ ماد، یک نقد علمی نیز از آن به اختیار فارسیزبان گذاشته شود: نویسنده با آنکه میلی به نوشتن در خود نمیدید، به خاطر احساس مسؤولیت، به نوشتن سطوری پرداخت و با استفاده از یادداشتهایی که در سالهای اخیر به منظور تهیهٔ "طرحی برای بررسی تاریخ اجتماعی ایران" گرد آورده است، به تدوین رسالهای در "نقد تاریخ ماد" پرداخت. با وجود آنکه منتقد در نوشتن جزوهٔ مذکور از جهات متعدد احساس محدودیت میکرد، با این وجود تا آنجا که شرایط و امکانات اجازه میداد کوششی به عمل آورد. قصد نویسنده در ابتدا آن بود که مطالب را در چند صفحه و در خور چاپ در یک مجله تنظیم نماید، ولی در عمل چنین نشد و اکنون نوشتهٔ مذکور با آنکه هنوز کامل نیست به صورت یک کتاب درآمده است که ناگزیر باید جداگانه انتشار یابد. منتقد امیدوار است بتواند در مدتی کوتاه آن را تکمیل نماید و به چاپ برساند و چون ممکن است تا برآورده شدن این آرزو مدتی به طول انجامد و گفتهاند "در تأخیر آفات است" لازم دید فعلاً گزیدههایی از رسالهٔ مذکور شامل بحث دربارهٔ خطای فاحش دیاکونف و منشأ آن را برای چاپ در مجلهٔ راهنمای کتاب ترتیب دهد و امید است که این موجز نیز در حد خود کمکی به روشن شدن بعضی حقایق بکند.
پیش از پرداختن به انتقاد "تاریخ ماد"، باید تئوری حاکم بر آن که سراسر کتاب را زیر تأثیر قرار داده است، یعنی نظرگاه رسمی شرقشناسان شوروی را بشناسیم. آقای دیاکونف در صفحهٔ 107 کتاب چنین مینویسد: "در دانش شوروی نیز شالودهای برای مطالعه در تاریخ ماد، مطالعهای که بر پایهٔ تئوری علمی قرار دارد، ریخته شده است...".
شالودهٔ تئوری مذکور در واقع به سال 1931 در جریان معروف به "مباحثات لنینگراد" ریخته شد و از آن روزها تا امروز همچنان تئوری رسمی و نظرگاه شرقشناسان آن کشور شناخته میشود. برای توضیح مطلب و درک اهمیت "مباحثات لنینگراد" و نتایج تأثرانگیز آن، باید یک قرن به عقب برگردیم و نظرگاه سابق آنان و سرنوشت یک نظریهٔ علمی را یادآور شویم.
زندگی و مرگ یک تئوری: تا سال 1853، کسی که آقای دیاکونف، او را مراد و استاد خود معرفی میکند، یعنی "کارل مارکس" به هیچگونه اظهارنظری دربارهٔ چگونگی دگردیسی تاریخی مشرقزمین نپرداخته بود. در آن سال وی به کتاب معروف "برنیه"(1) دسترسی یافت. دکتر فرانسوا برنیه (1688 ـ 1625 م.) که پزشک مخصوص اورنگزیب بود، در بازگشت به اروپا حاصل تجربههایی را که از دوازده سال اقامت در دربار هند به دست آورده بود و نتیجهٔ سفرها و مطالعههای خود را در مشرقزمین، در کتابی گرد آورد که به "سفرهای برنیه" معروف است و در نوع خود از لحاظ توجه به مسایل اساسی زندگی اقتصادی و اجتماعی شرقیان، کمنظیر و شاید بینظیر است. مارکس با خواندن این کتاب به مسیر "پژوهشهای شرقی" کشانده شد. پژوهشهایی که او را سرانجام به این نتیجه رساند که شرق و غرب در تکامل تاریخی خود از دو راه جداگانه رفتهاند و شکلها و حکمهای کلی که از بررسی سازمان حکومتها و جامعههای یونان و روم و اروپای فئودالی به دست میآید، قابل تطبیق با تاریخ مشرقزمین نیست. از 1853 به بعد، وی و دوست مشهورش به کمک یکدیگر برای توضیح تکامل تاریخی شرق، به تدریج نظریهای به وجود آوردند که به تئوری "شیوهٔ تولید آسیایی" (Mode de production Asiatqye) معروف است.
تا آنجا که نویسنده اطلاع دارد، در میان دانشمندان غرب، این دو، نخستین کسانی هستند که به اهمیت مسألهٔ آب و نقش آن در تکوین بنیانهای اقتصادی ـ اجتماعی شرق توجه کردهاند. البته نه به شیوهٔ اغراقآمیز آقای "کارل ویتفوگل" (Karl A. wettfogel) در سالهای اخیر که در اهمیت نقش این عامل تا آنجا پیش رفته است که بر چهرهٔ شرق، جز نقش "آب" ندیده و دیگر عاملهای طبیعی، اقتصادی، اجتماعی و تاریخی را ندیده گرفته است و از اینجاست که وی تمام جامعههای شرقی را "جامعهٔ آبی" (Hydraulic Society) میخواند و از "تمدن آبی" (Hydraulic Ciyilization)، "حکومت آبی" و "فرمانروای آبی" و غیره، سخن میگوید. با این وجود، کتاب معروف او1 صرفنظر از بعضی بیانصافیها، گنجینهٔ بزرگی از آگاهیهای ارزشمند است و در نوع خود منحصر بهفرد به شمار میآید و باید گفت وی در طی سی سال که برای تدوین آن زحمت کشیده، کوهی از مدارک و مأخذ را مورد استفاده قرار داده است. انتشار این کتاب در سالهای اخیر ضربتی کاری بر "مباحثات لنینگراد" وارد آورد.
باری... چنانکه میدانیم، تقریباً در سراسر اروپا ـ برخلاف مشرق زمین- ابرها وظیفهٔ توزیع عادلانهٔ آب را همواره بر عهده داشتهاند و بدین سبب است که برای اروپاییان هرگز مسألهای بهنام "آب" وجود نداشته است. تقریباً در سراسر اروپا آب، همچون هوا و آفتاب، نه محدود بوده و نه قابل تملک، و تنها "زمین" این دو صفت شوم را دارا بوده است... این است که میبینیم دانشمندان و شرقشناسان اروپا که در یکصد سال اخیر بسیاری از مجهولهای مربوط به تاریخ قومها، نژادها، ملتها، زبانها، لهجهها، کتابتها، مذهبها، هنرها و ادبیات شرق را، از پیش پای ما برداشتند و واقعاً و حقاً از این روی بسیار بسیار به آنان مدیونیم، در مورد مسألهٔ آب و نقش تاریخی آن در مشرقزمین، غافل ماندند و درنیافتند که چگونه شرقیان از عهد نوسنگی تا امروز پیوسته با دو مسألهٔ بزرگ "کمبود آب" و "طغیان آب" دست به گریبان بودهاند و متوجه نشدند که لزوم مباشرت در این گونه امور "که نمیتوانست فردی باشد" در بنیانهای اجتماعی سیاسی و تمدن آنها چه آثاری از خود بهجای گذاشته است و ندانستند چه تفاوت است بین انسان منسوب به قشر زیرین "تپهٔ سیلک" در جوار منابع آب و انسانهای همردیفش در سرزمین ابرها، و چه عظیم است فرق بین انقلاب عصر نوسنگی در آسیا و اروپا و اینکه انقلاب نامبرده در آسیا، در واقع دو انقلاب همزاد با یکدیگر و غیرقابل تفکیک از یکدیگر بود: انسان نئولیتیک در غرب، با افشاندن بذر و درو کردن محصول بزرگترین انقلاب انسانآفرین را در آن خطه تحقق بخشید، ولی انسان شرقی برای این کار به یک انقلاب دیگر ـ به همان عظمت و اهمیت ـ نیاز داشت و آن آبیاری مصنوعی بود(3) ... بگذریم، این رشته سر دراز دارد و در این مقام به کار ما نمیآید.
باری، پس از مطالعهٔ "سفرهای برنیه"، دانشمندی که در بالا از او نام بردیم، به دوست خود چنین نوشت: "... دربارهٔ تشکیل شهرها در مشرقزمین، هیچ نوشتهای نمیتوان یافت که درخشانتر و الهامبخشتر و جالبتر باشد از نوشتهٔ سالخوردهٔ فرانسوا برنیه در کتاب "سفرها" مشتمل بر توصیف دولتهای مغول بزرگ و غیره. اینکه برنیه شکل اساسی پدیدههای شرقی را - او از ترکیه و ایران و هندوستان سخن میگوید ـ در این امر یافته است که در آنجا هیچ نوع مالکیت خصوصی زمین وجود ندارد، کاملاً محق است. این است کلید واقعی بهشت شرقی" (نامهٔ مورخ دوم ژوئن 1853).(4) چهار روز بعد دوستش به او پاسخ داد و درباره منشأ آن امری که "کلید تاریخ شرق" به شمار آمده، چنین نوشت: "... به عقیدهٔ من، دلیل اصلی، شرایط آب و هوا به انضمام شرایط زمین و مخصوصاً وجود پهنههای بزرگ بیابانهایی است که از صحرای آفریقا تا عربستان و ایران و هند و تاتارستان تا بلندترین فلاتهای آسیا، گسترده شده است. آبیاری مصنوعی در این نواحی شرط اساسی کشاورزی است و این امر به عهدهٔ جماعتها، ایالتها و حکومتهای مرکزی است..." (از نامهٔ مورخ ششم ژوئن 1853) و باز در جواب این نامه، مارکس به دوست خود چنین مینویسد: "... آنچه که حالت رکود این قسمت از آسیا(5) را ـ رکود علیرغم تشنجهای بیهدفی که سطح سیاسی را در بر میگیرد ـ کاملاً توضیح میدهد، دو نوع اوضاع و احوال است که متقابلاً سبب تقویت یکدیگر میشوند:
1ـ خدمات عمومی (کارهای عامالمنفعه) امری است به عهدهٔ حکومت مرکزی.
2ـ در کنار حکومت مرکزی، مجموع امپراتوری ـ صرفنظر از چند شهر بزرگ ـ به روستاهایی تجزیه میشود که دارای سازمان کاملاً مشخصی هستند و تقریباً دنیای کوچکی را تشکیل میدهند. "پوتای" (رییس دهکده)،2اغلب یادگاری از اعصار کهن است. در بعضی از این جماعتها، زمین دهکدهها به طور اشتراکی کشت میشود و در اغلب آنها هر متصرف، مزرعهٔ خود را میکارد... این جماعتهای شاعرانه که جز مراقبت شدید از مرزهای دهکدهشان در برابر دهکدهٔ مجاور کار دیگری ندارند، هنوز هم تقریباً بهطور کامل در منطقههای شمال غربی هند که انگلیسیان فقط بهتازگی به آنجا رسیدهاند، وجود دارند، به گمان من برای استبداد راکد شرقی، اساسی محکمتر از این نمیتوان تصور کرد..." (از نامهٔ مورخ 14 ژوئن 1853).
و در "نیویورک دیلیتریبون" شمارهٔ 25 ژوئن 1853 زیر عنوان The British rule in India، مقالهٔ زیر را به امضای او میخوانیم: "آب و هوا و شرایط سرزمینی و مخصوصاً پهنهٔ وسیع بیابانها که از صحرای آفریقا، از راه عربستان و ایران و هند و تاتارستان تا بلندترین فلاتهای آسیا، دامن خود را گسترانیدهاند، سبب پیدایش آبیاری مصنوعی به وسیلهٔ کانالها و مؤسسات آبیاری شد که پایهٔ کشاورزی شرقی را تشکیل میدهد. همچنان که در مصر و هندوستان طغیانهای آب را به منظور حاصلخیزی زمین مورد استفاده قرار میدادند، در میاندورود و ایران و غیره، از آبهایی که دارای بستر مرتفع هستند برای آبگیری کانالهای آبیاری استفاده مینمایند. این ضرورت حاد، یعنی لزوم استفادهٔ اقتصادی از آب بهوسیلهٔ جماعتها که در غرب، مباشرت آزاد را به سوی همکاری و تعاون داوطلبانه (مانند فلاندر و ایتالیا) سوق داده است، در شرق که تمدن در سطح پایینتری قرار داشته و وسعت سرزمینها بیش از آن حد بوده که همکاری داوطلبانه ممکن شود، همان ضرورت، دخالت قدرت مرکزی حکومت را ایجاب کرده است...".
و در معروفترین کتاب او چنین میخوانیم: "توزیع آب در هندوستان یکی از پایههای مادی قدرت مرکزی و استیلای آب بر سازمانهای کوچک تولید جماعتی است، سازمانهایی که پراکنده و بدون ارتباط با یکدیگرند. فاتحان مسلمان هند، این نکته را بهتر از جانشینان خود، انگلیسیان دریافته بودند. کافی است قحطی 1866 را که در منطقهٔ اوریسا در بنگال به قیمت جان بیش از یک میلیون هندی تمام شد، یادآوری نماییم".(7)
و در همان اثر باز میخوانیم: "این جماعتهای کوچک هندی که میتوان رد آنها را تا قدیمترین اعصار بهدست آورد و هنوز هم قسمتی وجود دارند بر اساس تملک عمومی زمین، بر اساس انضمام بیواسطهٔ کشاورزی و حرفهها و بر اساس یک تقسیم کار تغییرناپذیر... بنا شدهاند. این جماعتها که بر روی زمینی به وسعت یکصد تا یکهزار آکر مستقر هستند، سازمانهای تولیدی کاملی را تشکیل میدهند که از عهدهٔ همهٔ نیازهای خود برمیآیند. قسمت اعظم محصول، به مصرف بیواسطهٔ جماعت اختصاص مییابد و به هیچوجه شکل کالا به خود نمیگیرد بهنحوی که تولید مستقل از تقسیم، کاری است که در اثر مبادله در مجموع جامعهٔ هندی بهوجود آمده است. تنها آن قسمت از محصول که اضافه بر مصرف است بهصورت کالا در میآید و در ابتدا در اختیار دولت قرار میگیرد که از قدیمترین زمانها قسمتی از آن را به عنوان رانت زمین بهصورت جنس دریافت میدارد. این جماعتها در بخشهای مختلف هند، شکلهای متفاوت به خود میگیرند. در سادهترین صورت، جماعت، زمین را به طور مشترک کشت میکند و محصول را بین اعضای خود تقسیم مینماید، در حالی که هر خانواده در مسکن خود به کارهای خانگی از قبیل ریسندگی، بافندگی و غیره اشتغال دارد... سادگی سازمان تولیدی این جماعتها که از عهدهٔ تمام نیازهای خود برمیآیند، دایماً به همین صورت تکرار میشود و اگر یک بار بر حسب اتفاق یکی از آنها از میان برود، مجدداً در همان محل و همان نام یک جماعت جدید تشکیل مییابد و این امر کلید رمز تغییرناپذیریی جامعهٔ آسیایی را بهدست میدهد، تغییرناپذیری که بهوجهی شگفتیآور، با انحلال و تشکیل مجدد دولتهای آسیایی و تغییرهای شدید و پیدرپی سلسلههای سلطنتی متناقض است: بنیان عناصر مهم اقتصادی جامعه از تأثیر تمام تشنجهای قلمرو سیاسی دور و بر کنار میماند...".(8)
همچنین در همان کتاب میگوید: "این ضرورت محاسبهٔ دورههای طغیان رود نیل بود که ستارهشناسی مصری را به وجود آورد و در عین حال از راه مدیریت امور کشاورزی سبب چیرگی و سلطهٔ فرقهٔ کاهنان گردید...".(9)
...ولی جان کلام و نکتهٔ حساس در تئوری "شیوهٔ تولید آسیایی" عبارت از بحث دربارهٔ منشأ دولتهای شرقی است، همان مطلبی که سرانجام کار را به مباحثات لنینگراد کشانید. واضعان نظریهٔ مذکور، با تکیه بر ضرورت مباشرت در امر آبیاری و عدم امکان مباشرت فردی در این مسألهٔ حیاتی، به استنتاج پرداخته، تأثیر این امر را در پیدایش "دولت" و "طبقات" در مشرقزمین مورد بررسی قرار میدهند: به عقیدهٔ آنان، در دگردیسی تاریخی اروپا، تجزیهٔ جماعت بدوی در اثر رشد قوای تولیدی و تقسیم آن به دو طبقهٔ متخاصم "بردهداران" و "بردگان" و تعارض منافع و مبارزهٔ آن دو طبقه، سبب و منشأ پیدایش دولت بوده که از همان آغاز دستگاهی است متعلق به یک طبقه که برای حفظ تعادل و نظم اجتماعی به سود بردهداران در برابر بردگان بهکار برده میشود و حال آنکه در دگردیسی تاریخی شرق، دولت از منشأ اروپایی آن به کلی متفاوت است.
به عقیدهٔ واضعان نظریهٔ شیوهٔ تولید آسیایی، "مباشران امر آبیاری" یعنی متصدیان منافع عمومی جماعت، نطفهٔ نخستین دولتهای شرقی را تشکیل دادهاند و از استحالهٔ تدریجی آن مباشران و تبدیل آنان به طبقهٔ حاکم بر جماعت، دولت پدیدار گشته است و به صورت دستگاهی بالادست اجتماع و مسلط بر جامعه درآمده است و این استحاله در زمانی کموبیش طولانی صورت گرفته است: نخست "جماعت" بوده است و عدهای "خادمان" و "مباشران امور" آن، در مرحلههای بعد همگام با افزایش تولید و ترقی میزان بازدهی کار انسان، "جامعه و مباشر" کم کم جای خود را به "تابع و متبوع" و آنگاه به "محکوم و حاکم" و سپس به "استثمارشونده و استثمارکننده" واگذار کردهاند و پابهپای این دگرگونی، اختلاف در سطح ثروت و مستمند و غنی پدیدار گشته و به نوبهٔ خود بخشبندیهای ثانوی و گروههای اجتماعی (کاستها) را بهوجود آورده است...
مسأله، مهمتر از آن است که در بدو امر جلوه میکند، یک بار دیگر توجه کنیم: در شکل اروپایی تکامل، نخست جامعه به طبقات تقسیم میشود و سپس از تعارض منافع طبقات، دولت نشأت مییابد، ولی در شکل شرقی تطور، نخست دولت پدیدار میشود، سپس جامعه به دو طبقه، طبقهٔ حاکم و طبقهٔ زیردست حکومت یا طبقهٔ استثمارکننده و طبقهٔ استثمارشونده، بخش میشود و کاستهای مختلف پدید میآیند.
چند متن سادهٔ زیر، منشأ دولت شرقی را در تئوری شیوهٔ تولید آسیایی نشان میدهد:
"چگونه ایفای وظیفهٔ اجتماعی (Fonction Sociale)، در طول زمان توانسته است به تسلط بر جامعه منجر شود؟ چگونه در آنجا که شرایط مساعد بوده است، خادم اولیه به مخدوم مبدل شده است؟ و چگونه این مخدوم به قیافهٔ مستبد یا ساتراپ شرقی... درآمده است؟ در اینجا آنچه مهم است این است که مشاهده میکنیم در همهجا، ایفای یک وظیفهٔ اجتماعی، پایه و اساس سلطهٔ سیاسی است و این سلطهٔ سیاسی در طول زمان، تا آنجا امتداد یافته که ایفای همان نقش اجتماعی ادامه داشته است. از حکومتهای مطلقه در ایران و هند که به تعداد کثیر در طول تاریخ در پی هم آمده و رفتهاند، هر یک بهخوبی میدانست که قبل از هر چیز "مباشر عمومی امر آبیاری درهها"ست، امری که بدون آن هیچ کشت و زرعی امکانپذیر نیست. انگلیسیان بصیر، این نکته را در هندوستان درنیافتند و کانالهای آبیاری و بندها را به حال خود گذاشتند تا ویران شد و سرانجام اکنون در اثر تجدید منظم قحطیهاست که متوجه شدهاند آنها، یگانه فعالیتی را رها کردهاند که میتواند به سلطهٔ آنها بر هند جنبهٔ مشروع بدهد، دستکم به همان میزانی که اسلافشان از آن برخوردار بودند"(10)
و نیز: "صورت ابتدایی تقسیم کار در میان هندیان و مصریان... سبب پیدایش کاستها میشود...".(11) چنانکه میبینیم در تئوری شیوهٔ تولید آسیایی، از استحالهٔ تدریجی "مباشران امر عمومی آبیاری درهها که بدون آن، هیچ نوع زراعتی ممکن نیست" دولت نشأت مییابد: در اینجا نه از تقسیم جامعهٔ اولیه به "بردگان" و "بردهداران" خبری هست و نه از زایش دولت از تعارض منافع آن طبقهها. در "آنتی دورینگ" نویسنده با بیانی دور از هرگونه ابهام نشان میدهد که در جامعههای شرقی از "بردگان" در مناسبات تولیدی، اثری نیست. او بردگی را به دو نوع "بردگی خانگی" و "بردگی تولیدی" تقسیم میکند و نتیجه میگیرد که استفاده از بردگان در مناسبات تولیدی که صفت مشخص نظام یونان و روم است، در مشرقزمین وجود نداشته و از "بردگان تولیدی" جز به طور استثنایی و در قلمرو محدود معبدها و دربارها، اثری دیده نشده است و نقش بردگان خانگی در تولید کالا، بسیار ناچیز و غیرمستقیم بوده است.(12) به عقیدهٔ وی، بردگی خانگی در شرق، امری سوای بردهداری تولیدی است: "در شرق، برده، اساس تولید مستقیم نیست. بلکه تأثیر او در تولید، غیرمستقیم و به عنوان عضو خانواده (بردگی پدرسالاری) است..." (13) و سرانجام با توجه به تمام مراتب فوق است که مارکس در یکی از معروفترین و مهمترین آثار خود: Introduction General a la Critique de l e conomie) politique -1854) چندین سال پس از آغاز پژوهشهای شرقشناسانهاش، شیوههای مختلف تولید را در دورانهای تکامل تاریخی به چهار شیوهٔ: آسیایی، باستانی (یونان و روم)، فئودالی و بورژوازی تقسیم کرده است:3
چنین بود تئوری حاکم بر شرقشناسی شوروی و نظرگاه مستشرقان آن کشور تا سال 1931.
مطلب را در همین جا قطع میکنیم و به سراغ مباحثات لنینگراد میرویم و فقط اضافه مینماییم که بنیادگذار دولت شوروی نیز تا پایان عمر پیرو "نظریهٔ شیوهٔ تولید آسیایی" بود و غیر از اشارههای متعدد در مقالهای که در اواخر 1914 در انسیکلوپدی گرانات (Encyclopaedia Granat) نوشته، شیوههای تولید را در دورانهای مختلف به همان چهار وجه مذکور تقسیم نموده است. 4 این یادآوری هم لازم است که در این مقام ما به درستی و نادرستی تئوری شیوهٔ تولید آسیایی و نظرهای واضعان و پیروان آن کاری نداریم، و آنچه مورد توجه ماست روشن ساختن "دستور بحث" در جریان "مباحثات لنینگراد" است که ما با تئوری مغلوطی که به عنوان نتیجهٔ بحثها عرضه شد و یا درستتر بگوییم با انطباق آن تئوری بیاساس، با تاریخ ایران باستان کار داریم.
از 1925 به بعد، تئوری شیوهٔ تولید آسیایی در شوروی برای حکومت وقت، تولید مزاحمتهایی مینمود. نباید تصور کرد که این مزاحمتها تنها به سبب اشارههای نامطبوع به "دولتی که خود، یک طبقه است " و "طبقهٔ حاکم مرکب از مباشران امور عمومی" و "دولت کارمندان" و "تبدیل خادم به مخدوم"... و کنایههایی از این دست بوده است؛ آنچه تئوری مذکور را در وضع خطرناکی قرار داد، این بود که در اوضاع و احوال بحرانی سالهای بین 1926 و 1929، آن نظریهٔ قدیمی با مسایل سیاسی روز تماس مستقیم پیدا کرد و عمیقاً و بدون امکان مصالحه در برابر سیاست شرقی استالین (در چین) قرار گرفت، سیاستی که در آن سالها به شکست قطعی منتهی شده بود. تئوری مذکور، غلط بودن اساس تحلیلهای استالین را در مورد ساختمان جامعهٔ چینی نشان میداد. بر حسب اتفاق (یا غیراتفاق؟) در آن سالها، مقالهها و رسالههای مهمی دربارهٔ تئوری شیوهٔ تولید آسیایی و انطباق آن با تاریخ باستانی شرق انتشار یافته بود که یکی از آنها مجموعهٔ کامل مقالهها و نوشتههای واضعان نظریهٔ مذکور دربارهٔ چین و هندوستان بود که توسط ریازانوف (Riazanow)، مدیر مهمترین انستیتوی علوم اجتماعی شوروی از میان آثار آن نویسندهگان گردآوری و چاپ شد، ولی مهمتر از آن، مقالههای پروفسور "وارگا" بود که برای نخستین بار تئوری مذکور را برای تحلیل باستانی به کار برد. وی طی دو مقاله که یکی در مجلهٔ "بلشویک" و دیگری را در نشریهٔ رسمی کمینترن منتشر ساخت، اظهار عقیده نمود که مباشرت امور مربوط به آب، اعم از اقدامهای استحفاظی (جلوگیری از طغیان آب) و تدبیرهای استحصالی (حفر کانالها به منظور آبیاری)، مسألهٔ اساسی جامعهٔ قدیم چین و عامل اصلی در چگونگی دگردیسی تاریخی آن سرزمین بوده است... در چنین اوضاع و احوالی است که میبینیم، برای نخستین بار تنی چند از نویسندگان آن کشور، از جمله آقای یولک (Yolk) و آقای استرووه (Strouve) (فعلاً آکادمیسین استرووه که خوانندگان تاریخ ماد، با نام او کاملاً آشنا هستند، چه آقای دیاکونف در موارد متعددی ایشان را به شهادت طلبیدهاند)، به نشر مطالبی دربارهٔ تاریخ چین پرداختند که بیسابقه و تغییر آشکار تئوری سابق بود و از آن چنین برمیآمد که مراحل سهگانهٔ بردگی، فئودالیسم و بورژوازی، خط سیر تاریخی تمام جامعههای بشری بوده است. نویسندگان نامبرده ادعا کرده بودند که منظور واقعی واضعان تئوری شیوهٔ تولید آسیایی "چنان" نبوده، بلکه "چنین" بوده است. گروه "یولک ـ استرووه" با اعتراضهای سخت پروفسور وارگا روبهرو شدند که آنها را شدیداً مورد ملامت قرار داد و متذکر شد که اگر منظور واضعان تئوری مذکور "چنین" میبود و "چنان" نمیبود، خودشان آنقدر دارای استعداد بودهاند که بتوانند به صورت مورد ادعای استرووه مطلب را بیان کنند. ولی هنگامی که استالین، آشکارا از نظریهٔ یولک و استرووه جانبداری کرد، موضوع بغرنج شد و کار به بنبست کشید. در چنین شرایطی بود که پرفسور وارگا، خواهان سامان دادن یک بحث و انتقاد رسمی دربارهٔ نظریهٔ "شیوهٔ تولید آسیایی" شد، پیشنهادی که بیدرنگ مورد قبول واقع و در پی آن در فوریهٔ 1931 همایش نامبرده منعقد گردید.
دیالوگ آتن و دیالوگ لنینگراد: اگر برای "دیالوگ" نوع افلاطونی، دو طرف متساویحقوق با برابری کامل احترامات لازم بود و نتیجهٔ دیالوگ، از پیش معلوم نمیگشت بلکه نتیجه، همان بود که از کوشش صادقانه و متقابل دو سوی مباحثه و در اثر "وضع" و "نفی" پیدرپی و در پایان بحث به دست میآمد، در دیالوگ نوع "استرووه ـ استالین" فقط یک طرف کافی بود و احتیاج به "وضع" و "نفی" و "جمع" نبود، زیرا "حکم" شده بود که مباحثهکنندگان (؟) نتیجهٔ معینی را اعلام دارند. این است که میبینیم در همایش نامبرده، هیچ یک از طرفداران نظریهٔ "شیوهٔ تولید آسیایی" و حتا پیشنهاددهندهٔ اصلی یعنی "پرفسور وارگا" را به مباحثه (؟) راه ندادند. در همایش اساساً از "قدیمیها" احدی دعوت نداشت و همایشی بود یکپارچه، و در چنین محکمهای بود که تئوری نامبرده بهطور غیابی و بدون حضور وکیلان مدافع، محکوم به مرگ شد و حکمی صادر گردید که نه قابل واخواهی و نه فرجامپذیر بود، و نیز از همین جا بود که شالودهٔ یک تئوری جدید برای مطالعه در تاریخ شرق گذارده شد.
در "مباحثات لنینگراد" تاریخ محکوم گردید که بر طبق الگوهای معین تحول یافته بوده باشد و بدون استثنا، چه در شرق و چه در غرب، از مراحل سهگانه (بردگی، فئودالیسم و بورژوازی) عبور نموده بوده باشد... از این پس تاریخنویسان و جامعهشناسان و شرقشناسان آن کشور در وضع و موقع غمانگیزی قرار میگیرند؛ آنها موظف میشوند که برای تمام کشورهای شرقی یک دوره اقتصاد بردهداری "کشف" کنند... از این پس دیگر "تحقیق" در تاریخ، جای خود را به "تطبیق" واقعیات با فرضیات میدهد... از این پس رفتار جامعهشناسان و شرقشناسان در آن کشور (و نیز در چین کنونی) با حقایق تاریخ شرق، یادآور رفتار هراسانگیز پروکروست (Procruste) با مسافران تیرهبخت است.(16) آنها نیز تاریخ شرق را بر روی دو قالب آهنین خود (بردگی و فئودالیسم) قرار میدهند اگر از قالب زیادتر آمد، بخشهای زاید را اره میکنند و چنانچه کوتاهتر آمد، از هر سو آن را میکشند تا با قالب برابر شود... در آغاز "... همایش لنینگراد نتیجه گرفته بود که شیوهٔ تولید آسیایی همان فئودالیسم است و این دو، یکی هستند و آن "شیوه" فقط یکی از صورتهای فئودالیسم به شمار میرود... تا آنکه در 1934، آکادمیسین کووالف (Kovalev) پیشنهاد کرد که شیوهٔ تولید آسیایی را یک نوع شرقی از نظام بردگی به شمار آورند! از آن تاریخ تا امروز، نظرگاه رسمی تاریخنویسی شوروی چنین است و این همان نظرگاه آکادمیسین استرووه است که در 1940 مقالهای مشتمل بر ده اصل به رشتهٔ تحریر درآورد، همان مقالهای که با استقبال فراوان به عنوان آنکه "کار شیوهٔ تولیدی آسیایی را یکسره کرده است"، روبهرو شد و نیز این، همان نظرگاه همایش تاریخنویسان شوروی متخصص در تاریخ دوران باستان است که در 1952 منعقد و گزارشهای آن در 1953 منتشر گردید...".
و اکنون چه خوب راهنمایی میکند آقای "کوئو موجو" (Kouo MoJo) ضمن نوشتهٔ خود دربارهٔ "جامعهٔ بردهداری چینی" که در مجلهٔ "تحقیقات بینالمللی" (شماره دوم ـ سال 1957) به چاپ رسانده است، آنجا که میفرماید: "یک مرحلهٔ بردهداری دارای ضرورت مطلق است و حال که متون در اینباره تقریباً خاموشند، باید باستانشناسی را به حرف زدن واداشت..." وچه خوب به کار بستهاند این راهنمایی را آقای دیاکونف که نه تنها از موجودات بیزبان اقرار کشیدهاند، بلکه در برابر موجودات زباندار و حتا زباندرار ـ آن هم به شمار یک لشکر ـ نیز بهخوبی از عهده برآمدهاند و سیهزار و اندی لوحههای گلین تختجمشید را، زبانبریده به کنجی افکندهاند و سپس هر چه خواستهاند از آنها اعتراف گرفتهاند...
این قسمت را با یادآوری یک مطلب به پایان برسانیم و به سراغ «تاریخ ماد» برویم: آقای دیاکونف از اینکه «هرتسفلد» نظام ایران هخامنشی را فئودالیته به شمار آورده است سخت به هم برآمده و او را مورد ملامت قرار داده است. در این مورد ما هم به آقای دیاکونف حق میدهیم، واقعاً خطای بزرگی است دربارهٔ نظام هخامنشی سخن از فئودالیسم به میان آوردن و داریوش را مظهر و نمایندهٔ سینیورهای فئودال دانستن و چنین خطایی بر چنان دانشمندی، البته نابخشودنی است... و به این مطلب هم فعلاً کاری نداریم که خطای بزرگتری است نظام مذکور را به قالب "بردهداری" بردن و حوادث سال 522 پ. م. را چیزی از نوع شورش غلامان رومی معرفی کردن و داریوش را در ردیف "کراسوس" و "فیلیپ عرب"، نماینده و مظهر طبقهٔ بردهداری جلوهدادن... از این همه بعداً بحث خواهیم کرد.
نکتهای که اکنون میخواهیم متذکر شویم، این است که آقای دیاکونف خودشان نیز درمعرض این خطر بودهاند که نظام هخامنشی را همچون پروفسور هرتسفلد یک نوع فئودالیسم به شمار آورند و اگر به این چاله نیفتادهاند فقط به خاطر این است که چاپ کتاب ایشان مربوط به سال 1956 است و چنانچه آن را در سالهای بین 1931 و 1934 منتشر ساخته بودند ـ یعنی سالهایی که به موجب تصمیم اولیهٔ همایش لنینگراد، مقرر بود نظامهای باستانی شرق را نوعی فئودالیسم به شمار آورند ـ تردیدی نیست که در آن صورت ایشان هم با اختلاف در تئوری و نظرگاه به همان راه هرتسفلد میرفتند و در آن حال چه بسا به جای فتواهای آکادمیسین استرووه، قسمتهایی از استنتاجهای هرتسفلد را گواه میآوردند!
اینک به بررسی اجمالی تاریخ ماد بپردازیم و نخست روش نویسنده را در این کتاب مورد توجه قرار دهیم ]...[.
تاریخ و منشأ نظریهٔ دیاکونف / پیوست شمارهٔ دوم سال دهم مجلهٔ راهنمای کتاب/ سال 1346 خورشیدی
پینوشتها:
1. Voyages de bernier, Contenant diseription des Etats Grand Mogol del, Hindustan etc... Amestrndam, 16990.
2. Karl A. Wittfogel, Oriental Despotism: Acomparative Study of total Power. Yale University 5th. Printing: 1964.
3. دربارهٔ چگونگی دگردیسیهای عصر جدید در شرق، مراجعه شود به کتاب کمحجم و پرعمق شادروان "گوردون چیلد" که در واقع بحری است اندر کوزهای:
Gordon Childe, What happened in History Books, 1965.
4. این نامه و دیگر نامههای رد شده بین آندو که در صفحههای بعد بخشهایی از آن را نقل خواهیم کرد تمامی از نوشتهٔ آقای "توکی" آوردهایم که وی نیز آنها را از متن آلمانی و از مجموعهٔ:
Marx- Engels Brierwechse. Vol
و به ترتیب از صفحههای 574 و 576 و 577 و 598 نقل نموده است:
F. Tokeile Mode de Production Asistique dans oeuvre de Marx et F. Engelse: La Pensee, 1964 P.4-55.
5. منظور هندوستان است.
6. قابل توجه آقای دیاکونف که در صورتی که مصلحت بدانند میتوانند با "ویسپتی" و "دهیوپتی" در سازمان دهکدههای ماننایی و مادی و هخامنشی مقایسه نمایند.
7- Capital: (trad Molitor, ed: Costes, Paris, 1946): Live I. Tome, III, P. 2040
8- Capital: Liv. I,Tome II Poge 258-260.
9- Capital: Liv. I, Tome III p. 203.
10- Anti Duiring ed. Sicial: P. 211- 212.
11- I de'ologie Allemande: ed. Sockal. P: 187.
12- تنها استثنایی که بر این نظر "فردریک انگلیس" میتوان ذکر کرد و البته امری استثنایی و منحصر به فرد است، استفاده از کار بردگان توسط افراد و مؤسسههای خصوصی برای تولید کالا در زمان خلافت عباسیان است. چنانکه میدانیم در آن دوره، عدهٔ کثیری برده را برای تهیهٔ نمک طعام در اطراف بصره مجتمع و به کار واداشته بودند و همین امر منشأ شورش بزرگ بردگان شد که سالیانی به طول انجامید و این، موردی منحصر در تاریخ ایران و میاندورود است. به خوبی میتوان حدس زد که نویسندهٔ "آنتیدورینگ" از این جریان بیاطلاع بوده است ولی تردیدی نیست که اگر مطلع هم میشد تغییری در نظریهٔ خود نمیداد، بلکه آن را به عنوان یک استثنا و موردی نادر ذکر میکرد. [مورخانی که در زمینهٔ بهپا خیزیهای آزادیخواه بشر در طول تاریخ تحقیق کردهاند، آغاز بهپاخیزی بردگان سیاهپوست در منطقهٔ بصره به رهبری یک ایرانی به نام علی ورزنینی، از مردم ری را روز هشتم ژوئن سال 882 میلادی نوشتهاند. علی ورزنینی غلامان سیاهپوست معروف به زنگی (زنجی) را بر ضد مالکان عرب آنان که عمدتاً از عوامل "المعتمد"، خلیفه عباسی وقت بودند، تحریک کرده بود و گفته بود که رفتار اربابان با آنان مغایر تعالیم اسلامی است و حق دارند بهپا خیزند و زنجیرهای اسارت را پاره کنند که چنین شد. این مورخان از علی ورزینیی به عنوان اسپارتاکوس پارسی نام بردهاند. اسپارتاکوس 12 قرن پیش از علی ورزنینی، بردگان را برضد دولت روم متحد ساخته و با کمک آنان دست به مبارزهٔ مسلحانه زده بود. روزنامک/ دکتر انوشیروان کیهانیزاده/ همشهری، 24 خرداد 1382].
13- Anti Duiring
14- Karl Marx: ceuvres (Trad. M.Rubel) Tom I: (Introduction General a la Critique...) P. 261 (ed. Gallimard. Bib)
15- به نقل از "کارل ویتفوگل":
Karl A. Wittfogel: Orieutal Dispotism: Yale University, 1964, P. 378.
16- "پروکروست" یا "پروکوست"، راهزن افسانهای یونان بود بر سر راه آتن، وی تنها به غارت اموال مسافران بسنده نمیکرد بلکه آنها را با شکنجهای دردناک به قتل میرساند؛ پروکوست دو تختخواب از آهن ساخته بود، یکی کوتاه و دیگری دراز. مسافران بلندقد را بر تختخواب کوتاه میخوابانید و بخشهایی از بدن آنها را که از تختخواب خارج قرار میگرفت اره میکرد و در مورد مسافران کوتاهقد بهعکس عمل مینمود: آنها را بر تختخواب دراز قرار میداد و اندام آنها را هر سو میکشید. سرانجام "تزه" مردم را از سر او خلاص کرد و با همان شکنجه به قتلش رسانید.