گردشگری
از پراچان به ناریان - با فراز رفتن بر بلندای 4080 متری آلانه سر
- گردشگری
- نمایش از سه شنبه, 24 خرداد 1390 20:45
- علیرضا زیاری
- بازدید: 6386
گزارش و عكس: علیرضا زیاری
از تو خواسته میشود فردای بازگشت از آن بالابلندیها از آن بهشتِ لمس شده وصف ناپذیر، گزارش بنویسی. نمیشود. تو که هنوز به هوش نیستی، هنوز به خود نیامدهای. باید روزها بگذرد تا حافظهات بکارافتد که تصاویر آنچه که دیدهای را بتوانی بازیابی، آنچه که فهمیدهای را درک کنی و بتوانی رهآورد سفری اینگونه را باز بپروری و راوی درستی باشی از آنچه که دیدهای و آنچه که حس و درک کردهای. تازه اگر بخواهی همه آنچه که دیدهای را هم بنویسی که مثنوی ...
سفر اینگونه آغازمی شودکه یاری ترا فرامی خواند :
یادته سال گذشته دربرنامهای از پراچان رفتید دمچه وسپس لشکرگ ها.
گفتم آره یادمه وچه مسیر زیبا ودل انگیز ولی شیب بعد از دمچه تا لشکرگِِ کوچک نفس مان را برید. گفت در این برنامه می خواهیم پس از دو ساعت راه پیمائی از پراچان وپیش از رسیدن به سنگ دروازه بجای اوج گرفتن بر یال سمت چپ سنگ دروازه، سمت راست دره را بسوی جنوب ودر مسیر رودخانه و بسوی سرچشمه آن ادامه دهیم تا به دشت پیازچال برسیم و از آن جا به آلانه سر صعود کنیم و با شب مانی در دامنههای گردنه سیاه لیز صبح روز دوم از آنجا راهی قله زرین کوه شویم و از همان مسیر برگردیم به ناریان. دلم لرزید چون هم سختی صعود به زرین کوه از مسیر ناریان را با خود او در برنامه دیگری بررسی کرده بودیم وهم جان فرسایی دو روز کوله کشی با چادر وکیسه خواب برای رفتن کل این مسیر ترس را دوچندان میکرد.ولی مگر نه اینکه بخت یارِ کسی است که بر اراده نیک خود تکیه میزند و زندگی انتخاب، حرکت، مبارزه و مقاومتی دائمی است؟
گفتم برنامه آرزویی است ولی کشیدن چادر و... درآن شیبها؟ گفت حمل چادرت با من. خوشبختانه هفته پیش کرماکوه بودم و سه هفته پیاپی صعود شبانه بر بلندای کولکچال داشتم. پس آمادگی جسمانی فراهم بود وآمادگی روانی هم که نگو.
با گروهی نه نفره 4 صبح از کرج و 45/7 صبح از پراچان راهی شدیم. از همان آغاز چادر دونفره دیگری نیز بر بار یارمان افزوده شد و من شرمنده از سهل انگاریهای دوره جوانیام که امروز باید شانه دوستم بار مرا بکشد.
به رغم آنکه در امردادماه هستیم ولی گاهی پیاده روی در کف رودخانه و در مسیر آب وگام نهادن بسوی سرچشمه آن وگاه درمسیر پاکوب در دامنهها، روزِ پر از سرور و نشاطی را نوید میدهد بامدادی بیاد نرفتنی که با ایزدبانوی آب آغاز شده است وکمینهاش تا عصردرکنارش خواهی بود تا به سرچشمهاش برسی. در ادامه راه، آبشارهای مکرر و تنگههای صخرهای ترا به سخت کوشی فرا میخوانند پس از سه ساعت راهپیمائی به منطقهای میرسیم که انگار چهل چشمه است از هرگوشه کوه آب جاری است و چشمهای فوران میکند .نمیدانی در آستانه کر دشتِ کهسون ِ نمارستاقی یا در چهل چشمه کردستان ویا اینکه در هزاران چشمه مسیر صعود قله و نائی در بروجرد بسر می بری؟ از خود بی خود می شوی .آرزو میکنی ای کاش در تیرماه به اینجا آمده بودی. امردادش که چنین است تیر وخردادش دیگر چیست؟
یک بعداز ظهر به دشت پیاز چال می رسیم. آلانه سر ومسیر صعودش در پیش روی ما نمایان میشود. سرچشمه رودخانه هم همین جا است باید هرکدام آب فراوان برداریم، زیرا در مسیرمان دیگر آبی درکار نیست. یک ساعت زمان برای صرف ناهاری مختصر و استراحتی کوتاه. 2 بعدازظهر حرکت بسوی قله آغاز میشود. شیبی بسیار تند و کولههایی بسیار سنگین ولی درپیش رو قله آلانه سر و تو که هنوز وجه تسمیهاش را پیدا نکردی. میدانم که درمازندران به موجود ناشناخته میگویند آل. میشود فرض کرد که آلانه سر یعنی جایی که آل از آنجا میآید؟ باید جستجوکنیم تا بیابیم.
گوش ِجان سپردن به شعر وموسیقی، پیمایش این شیب تند را برایت سهل و شیرین میکند و از شانسِِ خوب، نواها وملودیهای بومی گیلان وکردستان از گوشیام پخش میشود به وجد میآیم. همنوردان را دراین شادمانی سهیم میکنم. برای رسیدن به گردنه و یال باید 2 ساعت با این کولههای سنگین راه به پیمائیم درپیش روی ما آلانه سر و پشت سرما قلل سات وکهار بزرگ قابل شناسائیاند ودره وسیع پراچان ومراتع زندگی بخشش ودامنه های قله لشکرگ ودمچه چمن آرایش.
5/4 عصر به یال میرسیم. با چه شور و نشاطی .بر بلندا میایستیم. از اینجا میشود دَلیر وِالیت را دید. قله دیوچال هم بالاسر دلیر خودرا به رخ میکشد و مارا بخود می خواند. قله آلانه سر جلوی دید قله زرین کوه را گرفته است ولی در جبهه جنوبی یالْ بِرکه های متعدد پر از آب در کنار چمنزارهای وجد انگیز فضارا رویائی کرده است. لختی استراحت وآب ومیوهای وحرکت بسوی قله. حدود 5/1ساعت خط الراس را طی میکنیم تا به قله برسیم ولی پیمایش خط الراس برای کسی که ازاین شیب بالا آمده توامان با تماشای قلههای البرز از این بالا بلندی نه تنها خستگی ندارد بلکه با ذوق وشوق ویژهای آرزو میکنی که خورشید از حرکت بایستد تا روز شب نشود و تو ناچار نباشی از این بام فرود آیی. اندکی جلوتر قلل وَر ِوَشت وشاه پیل کوه هم نمایان میشوند. در 7 قدمی قله برای برپائی آئین صعود میایستیم همه اصرار داریم که جوانترین فرد گروه پیشگام گامگذاری بر قله باشد و او اصرار دارد که پیر ما چنین کند. و چه زیباست این ادب واین آموزش یافتگی جوان ما. بربلندای این بام این باربه شیوه هندی بهم سلام میدهیم .و عکسهای به یادماندنی میگیریم.
سرمای سوزاننده زمستان و برف و بهمنهای مکرر تمامی سنگهای کوه در یک سمت را خرد و به تلّی از شن و خرده سنگ تبدیل کرده و در طرف دیگر یخچال عظیم و برکههای وصف ناپذیر و چمنزارهای دل انگیز. باید از این شن اسکیها فرود آئیم. مسیر خطالراسی دیگر سوخته میشود و عبور از آن غیر ممکن. سرپرستمان برای بررسی مسیر فرود پیشگام میشود و نظر میدهد که هر چه بیشتر باید به سوی غرب از یال وقله فاصله بگیریم و از شیب بسیار تند پر از شن وخاک که بر روی تخته سنگهای بزرگ پنهان شده جا خوش کردهاند با احتیاط فرود آئیم خود این فرود 5/1 ساعت زمان میبرد و خطرهای مکرر هم بیخِ گوشمان. گو اینگه از غلتش سنگها هم بینصیب نماندیم ولی با هوشیاری ودقت جان بدر بردیم.
7 بعداز ظهر وشامگاهان به پایان برنامه روز نخست میرسیم. در دامنه های شمالی آلانه سر اردو می زنیم. دیگر قله زرین کوه ودامنه های خرسِ چر وگردنه سیاه لیز جلوی چشمان ماست و تا صبح میتوانیم آنها را به نظاره بنشینیم. از فرط خستگی خیلی زود به درون کیسه خوابها خزیدیم خواب که نه، آرامش جان و تن .نیمه شب صدای سگ گلهای بیدارم کرد، از چادر بیرون آمدم به تماشای مهتاب شبانگاه. به تماشای مهتاب دراین بلندا نشستن یادآور مهتاب شبهای بارگاه سوم دماوند است چه لحظه فراموش نشدنی، چه شب نشینی غریبی است. همه جا روشن، انگار روز است. انگار این دوبیتی را لاربن بابلی برای چنین فضایی وچنین شرایطی سروده است که:
من آمدهام بوسه به مهتاب زنم مضراب به سیمِ دل ِ بیتاب زنم
در میکده نیم شبْ ، می ِ ناب زنم این نقشِ هزارگونه برآب زنم
در نزدیکی ما چوپانی درکنارگله گوسفندانش در درون شولای نمدی چمپاتمه زده است .بخود میگویم پسر نمیشود تا صبح دراین فضای دل انگیز وصف ناپذیر بنشینی که؟ به چادر بر میگردم .هنوز چشمم گرم نشده سحر میشود و من هم که مثل خروس سحریام، انگار کسی در گوشم زمزمه می کندکه:
بیدار شو ای خفته که سر زد خورشید شب پرپر و روز از پسِ کوه دمید
بر خیز چو سنگ در کناری منشین بنشسته چو سنگ، کَس به جایی نرسید
زودتر از همه بر میخیزم و این بار به تماشای مهر دل انگیز به پذیره بر آمدن خورشید میروم، تا توانم را دو چندان کنم. درچنین حال و هوایی هستی که چوپان ترا صدا میزند. دائی! تنها ننشین بیا با من بنشین. گفتم تنها نیستم. ولی دراین دنیا هم نیستم. گفت باش ولی بیا باهم باشیم. تنهائی ام را بهم زد. رفتم درکنارش. اسمش حسن بود از میمن افغانستان نزدیک کابل. دوسالی است برای گله داران ناریان به چوپانی آمده. همه هستیاش یک گونی نایلونی که با نخ،کوله پشتیاش کرده ودر درون ان اندکی لباس کهنه که ارباب بهش داده. از یک ظرف رویی که کتریاش بود و یک فنجان هم که دار و ندار اوست، نان وپنیر را هم ارباب روزی یکبار از گوسفند سرای پائین دست برایش میآورد. به بخشندگی وصف ناپذیری میخواهد از من پذیرائی کند و میکند. به اصرار او یک پیاله چای و لقمهای از نان و پنیرش میخورم تا دلگیر نشود. میگوید بالای آن یخچالِ زیر قله، سیاهی را میبینی گفتم آره میگوید خرس است دیشب یک بره را زخمی کرد. گفتم پس بیخود نیست بومیها نام این جا را خرس چَر گذاردهاند. گفت چند بار هم دور و بر چادرهای شما پرسه میزد ولی من نزدیک شما ماندم تا به شما آسیبی نرساند آخر شما مهمان من هستید .مرا از تنهائی به در آوردید. گفتم ما خواب بودیم چه جوری ترا از تنهائی بدر آوردیم. گفت حالیاَت نمیشود چه میگویم. گفتم آره حق داری. گفتم برم بچهها را بیدار کنم گفت: نرو، گفتم چرا؟ گفت یک شاعر ایرانی میگه:
حالا که آمدی به وفا، درسحرْ، بمان یک شب هزار شب نشود بیشتر بمان
بنشین کنار خستگیِ بی کرانهام اینک کنار این دلِِ بی بال وپر بمان
بنشینْ، سکوت را به شکنْ، روی شانهام پِلکی اگر زدمْ نروی بی خبرْ؟ بمانْ
میگویم از شاعر های افغان بخوان میگوید ایرانی ها را بیشتر دوست میدارم. میگوید ماهی چهار صد هزار تومان مزد میگیرم و خرجم را هم ارباب میدهد. موبایل دارم درآن مکان آنتن میدهد میخواهی به خانه زنگ بزنی؟ دست ودل بازی ِ او دیوانهات میکند. میگوید 8 ماه از سال اینجا هستم و4 ماه میروم به افغانستان. میپرسم هزینه رفت و برگشتت چقدر میشود میگوید پانصد هزار تومان .و بقیه را هم پس انداز میکنم برای زن و بچهام. اشکم را در میآورد. با هم به سکوت مینشینیم. من به تماشای او و او با آهی در دل و با نگاهی ژرف به کوههای سر به آسمان کشیده البرز. انگار این شعر سایه را دل گویه میکند که:
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی دردی است دراین سینه که همزاد جهان است.
7 بامداد وقت بیدار باش همه است. همگان پس از استراحت و آرامش خوشِِ شبانه، سرحال بر میخیزند پیمان وا براهیم ناشتائی برای همه تدارک میبینند. حسن میمنی را هم به جمع خود فرا میخوانیم. از داخل کولهاش لباسهای مثلا بهترش را پوشیده و سر و صورت شسته و خود را ترگل و ورگل کرده میگوید بروم چشمه برایتان آب بیاورم.واین بار بچههای ما هستند که حالی به او میدهند وخوش و بش و درد دلی صمیمانه با او. سراسر وجود او مهربانی است. اسم مکانها را تا حدودی یادگرفته است از قله زرین کوه تا قله آلانه سر را میگوید آلانه سر. پس از صرف ناشتائی گردهم میآییم تا نشستی وگپ وگفتی داشته باشیم. سرپرست ما با بررسی وضعیت همنوردان و بررسی مسیر وزمان مورد نیاز برای صعود به قله زرین کوه به این نتیجه میرسد که صعود به آن قله امکان پذیر است ولی احتمال دارد در راه بازگشت دچار خستگی وکم توانی گردیم، زیرا کمینه زمان لازم برای قله زرین کوه از آن جا را 6 ساعت برآورد میکند. نظرش را با همگان درمیان مینهد و به این نظر مشترک رسیدیم که صعود به زرین کوه را به برنامه دیگری واگذاریم که خود یک برنامه مستقل سنگین خواهد بود وراه فرود از ناریان را پیشِ رو قراردهیم .پس دیگر نگران کم آوردن زمان نیستیم نیم ساعتی به گپ وگفت وتبادل نظر میپردازیم وساعت 30/9 صبح را زمان حرکت قرار می دهیم. حسن میمنی گلهاش را جمع وجور میکند و بسوی مسیری که باید فرود آئیم حرکت میدهد .میپرسیم چرا گلهات را به سمت پائین میرانی میگوید باید یک ساعتی با شما بیایم و راه را به شما نشان بدهم شما که بلد نیستید. دست در جیب میکند وحدود چهارصد تومان درآورده و میگوید رفتید پائین بیاندازید داخل صندوق. می پرسیم کدام صندوق برای که؟ تو که خود.... و با نگاه بدرقه گرش، میگوید رفتین پائین به همه سلام برسانید. اگر رفتید زیارت سلام برسانید.
و.....حالا حالا ها مزه چای با بوی دودِ گَوَنِ پر از نباتش، نگاه با روحاش، دل خورشیدی پراز داد و دهشش، زندگی پراز عشق و امیدش درآن بالابالاها درکنار گوسفندان و شبها نبرد تنهاییاش با خرسها وگرگها و هیولای تاریکی، مگر از خاطرت میرود؟
دره ناریان وسراشیبی مفرط آن در پیش ِ روی ماست پس از حدود دو ساعت راهپیمائی به گوسفندسرا میرسیم و راهمان درکنار گوسفندسرا درامتداد رودخانهای که در حال شکلگیری است را ادامه میدهیم. هنوز تا ناریان کمینه دوساعتی راه داریم. چون وقت کافی داریم با صبر وآرامش فرود میآئیم. درطول مسیر گلهای از بز کوهی در دوردست را به نظاره میایستیم که از ترس شکارچیان قرار ندارند. ویژگی صخرهای بودن کوهستان بلند دره ناریان آبشارهای متعددی را پدید آورده و مسیر زیبائی را برای برنامههای گلگشتی آفریده است. به کف دره که میرسیم به رودخانه پرآب دیگری بر میخوریم که از سوی شمال میآید این رودخانه از برف آبهای قله زرین کوه سیرآب میشود . پس از عبور از کنار چشمه آب سولفوری که زمین را زرد وسفید کرده به کوچه باغهای پرنشاط وسرسبز ناریان میرسیم .کشاورز ناریانی بادیدن ما به شعف میآید از ما میخواهد حالا که این همه پرتوان برگشتهایم در وجین کردن کرتهای سیب زمینی یاریش دهیم. با او عکسی به یادگار میگیریم وسفر پربار دو روزه امردادی خود را به پایان میبریم. نمیدانم کی فرا رسد لحظهای که به سرپرست نازنین با تجربهمان هادی زَکیخانی بگوئیم که:
دست مریزاد
همت حافظ به هَمره تو
که آخر،
از نفَسَت تازه گشت
آتشِ امید.
چشمِِ تو روشن،
باغِِ تو آباد
بزمِ تو پر نور،
جامِ تو پر نوش،
کام تو شیرین،
روز تو خوش باد .
(سایه)
علیرضا زیاری
شنبه نهم امردادماه 1389