سیوند
اگه گفتم خداحافظ نه این که ...- محمد درویش
- سیوند
- نمایش از شنبه, 21 فروردين 1389 12:04
- بازدید: 3251
به بهشت نمیروم،
اگر مادرم آنجا نباشد ...
شادروان حسین پناهی
برگرفته از تارنگار مهار بیابانزایی - محمد درویش
آنها که صاحب این قلم را از نزدیک میشناسند، میدانند که لحظات پرشماری از زندگیش را در سکوت و بیصدا گریسته است و میگرید ... باید اعتراف کنم که به اندک بهانهای اشکم سرازیر میشود، حتا اگر آن بهانه، تماشای تنهایی و بیکسی سگهایی باشد که در اثر تأثیرگذاری چون «هشت بازمانده» در قطب جنوب و بدون غذا جامانده و فراموش شدهاند، امّا به رغم تنهایی و بیغذایی همچنان پشت هم میایستند و از یکدیگر تا پای جان حمایت میکنند ...
چهار سال پیش، وقتی مادرم در 56 سالگی رفت ... از اندک دفعاتی بود که صدای گریهام را شنیدم. مادرم برایم تبلور همهی آن چیزی بود که میشود نامش را «محبت»، «پاکی»، «عشق» و «رفاقت» نامید. مادر، همهی حافظهی شیرین و خاطرات بیادماندنی من از زندگی بود و با رفتنش برای نخستین بار احساس تنهایی غریبی سراپای وجودم را گرفت ...
نگاه کن که غم درون دیدهام
چگونه قطره قطره آب میشود
هیچ میدانید چرا زادبوم وطن را «سرزمین مادری» مینامیم؟ هیچ میدانید که این سرزمین مادری مقدّس، قصههای بسیار برای گفتن و پندهای بیشمار برای شنیدن و به کار بستن دارد؟ سرزمینی که برای واکاوی و کشف داستانهای کهن و روزگار تلخ و شیرینی که سپری کرده است، راهی نیست جز آن که نشانزدهای تاریخیاش را حرمت نهاده، پاس داشته و در آنها بیش از پیش مداقه کنیم؛ نشانزدهایی که اینک بخشی از ارزشمندترین آنها در تنگهی بلاغی را، یعنی همان بخشی که برای سازندگان حسود پروژهی ایرانستیزانهی «300» مورد رشک و کینه بود؛ برای همیشه به زیر آب فرستادیم و به دست خویش فرمان نابودیشان را امضاء کردیم.
دیشب تمام خاطرات با تو بودن را دور ریختم و امروز هر چه میگردم خودم را پیدا نمیکنم ...
خوانندهی عزیز «مهار بیابانزایی» !
به باور «محمّد درویش»، کهنزادبومها و آثار نهفته در تنگهی بلاغی، بخشی از یادگارهای تمدّنی بود که نهتنها برای ایرانیان، که برای همهی مردم جهان، قابل احترام و غرورآفرین است؛ تمدّنی که نخستین میثاق جهانی حقوق بشر، اوّلین دستور حراست از زیستگاههای ارزشمند طبیعی، بیشترین تعامل با زیستبوم و کمترین آسیبپذیری در برابر خشکسالی و قحطی را تجربه کرد و راه و رسمش را بی هیچ چشمداشتی به حافظهی تاریخ هدیه داده است.
آری، مهمترین فایدهی حضور تنگهی بلاغی و تماشای آن، این بود که به بینندهی خویش وسعت دید میداد تا دیگر نپندارد، زمان فقط زمان اوست و حق همان است که او از آن بهرهمند شده است.
نمیدانم! شاید برای همین باشد که هیچ مقام ارشد حکومتی جرأت نکرد تا روبان قرمز افتتاح سد تاریخستیز سیوند را پاره کند و برای نخستین بار، عالیترین مقام افتتاحکنندهی پروژهای که بیش از 80 میلیارد تومان برای ساختش هزینه شده بود، در سطح معاون وزیر باقی ماند! آن هم در کشوری که برای افتتاح یک تلویزیون صفحه بزرگ کرهای یا تایلندی در میادین شهر، بسیاری از مقامات و مسئولین سر و دست میشکنند!
به هر حال، هر چه بود تمام شد و تنگهی بلاغی، به همراه همهی 130 سایت تاریخی کشف شده و احتمالاً بسیاری از سایتهای کشفنشدهاش، همهی هشت هزار درخت کهنسال و بیتکرار پانصد سالهاش و همهی ارزشهای کشفنشده و رازهای سر به مهرش که دانش امروز بشر، قادر به رمزگشایی آن نبود، به زیر آب رفت و برای همیشه نابود شد ...
ما فرزندان این آب و خاک، هر آنچه فریاد داشتیم زدیم، هر آنچه استدلال لازم بود، بیان کردیم، هر جا که لازم بود و با هر مقامی آمادهی مناظره بودیم؛ امّا کسی این فریادها و تجمعها و استدلالها و زنجیرهای انسانی را ندید و نشنید ...
حالا میخواهم سکوت کنم ... نمیدانم تا کی و تا کجا ... فقط امیدوارم که فریاد نهفته در این سکوت و داغ موجود در آن، تا مدتها خواب غفلتزدگان و خاموشنشینان و مسئولینی که در این اقدام تاریخستیزانه شراکت داشتهاند، آشفته کند ...
بر من خرده مگیرید ... باور کنید داغ غرق شدن تنگهی بلاغی، کم مصیبتی نیست، مصیبتی که میتوان در سوگش به سینه زد و بلند بلند گریست؛ همان گونه که برای جراحت وارد بر «مام وطن» و برای رفتن ابدی «مادر» اشک میریزیم ...
این ذره ذره گرمی خاموشوار ما
یک روز بی گمان سر میزند به جایی و خورشید میشود ...