نگاه روز
پایاننامهنویسی و تقابل کیفیت و کمیّت
- نگاه روز
- نمایش از دوشنبه, 08 آبان 1391 07:04
- بازدید: 2936
برگرفته از روزنامه اطلاعات
مجدالدین کیوانی
عصر روز سه شنبه، 13 دی 1390، جایزه دکتر فتح الله مجتبایی برای نخستین بار به یکی از دانشآموختگان دوره دکترای زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد اعطا شد. مجلسِ پرباری بود.
از معدود مجالسی که زوائد وحواشی ناسودمندش تقریباً در حدّ صفر بود.
برگزاری این مراسم از دو نظر اهمّیت داشت. نخست این که بانیِ جایزه، نه دولتیان که دانشمندی موجّه، با فضیلت و مستقل از هر نوع وابستگی، و مجریِ مراسم نیز مؤسس «شهر کتاب»، نهادی متّکی به خود، عامّ المنفعه و مردمی بود.
دیگر این که داوریها و تصمیمها بدون حبّ و بغض و تنها بر پایه ملاکهای علمی- پژوهشی و بر کنار از اِعمال نفوذهای رنگارنگی بود که معمولاً مقدّم بر اهدای جوایز صورت میگیرد.
بهترین پایاننامه فقط و فقط بنا بر رأی هیأت داوران انتخاب شده و هیچ کس در فاصله انتخاب و لحاظ دادنِ جایزه ، وضعیت را وارونه نکرده بود. اعتبار قضاوت نهایی داوران تا پایان پاس داشته شده بود.
اهمیت دیگر مراسم در شکوه و شکایتهایی بود که دردمندانه از وضع پایاننامهنویسی در دانشگاههای ایران ابراز شد. بیان این شکایتها نه برای اولین بار بود و نه، ظاهراً، برای آخرین بار، اما اهمیت مضاعف آن در مناسبتی بود که با مجلس اهدای جایزه به بهترین پایاننامه داشت.
حاضران در مجلس در حالی که از معرفی یکی از پایان نامههای برتر (والبته معدود) در کشور شادمان بودند، عموماً نمیتوانستند پیش خود به وضعیت اسف بار «تولید» پایاننامه در دانشگاهها نیندیشند و احساس نگرانی نکنند. بعضی از سخنرانانِ آن مراسم به حرف آمدند و نسبت به بی حساب و کتابی و ابتذالی که دامنگیر این بخش از فعالیتهای دانشگاهی شده است هشدارها دادند.
دکتر مجتبایی با اشاره به برخی از نقائص و معایب نظام آموزشی و دانشگاهی ایران تصریح کرد که بعضی از رسالهها «مضحک و شرم آورند» و پایاننامه به کالایی تجاری تبدیل شده است.
دکتر تقی پورنامداریان که استاد راهنمای پایان نامه منتخب بود و نتوانسته بود خود در مجلس حضور یابد، متنی را برای هیأت داوران فرستاده بود.
این متن به رنجنامهای میمانست که در آن از «سرقت ادبی، شعبدهبازی در کتابسازی و هرج و مرج بیسابقهای» که در بازار دانش پژوهیِ جدید پدید آمده است، گلهها کرده بود.
بگذارید بخشی از درد دل این استاد آزرده خاطر را با هم بخوانیم:
جای تأسّف بسیار است که بدون هیچ احساس شرمی، بعضی استادان و دانشجویان بیآنکه اندیشه حرمت ادب و شأن خود را داشته باشند، از نوشتههای دیگران، خواه کتاب و مقاله باشد و خواه جزوه و رساله، بیهیچ اشارهای به اصل، به صورتی گسترده، پنهان و آشکار سوءاستفاده میکنند.
دارالعلمها چنان دارالتجارههایی شدهاند که گاهی استاد برای کسب امتیاز، مقاله و رساله دانشجویی را به اسم خود چاپ میکند و تا شست کسی خبردار شود، امتیاز لازم را برای ترفیع و ارتقاء ربوده است.
و این در حالی است که حتی اگر چندی بعد رازها از پرده به در افتد و تقلّب جناب استاد برمَلا شود، بازگشتی در کار نیست و احتمالاً استاد «پیروز» به طرح ترفیع بعدی کمر میبندد.
پورنامداریان در جایی دیگر از رنجنامه خود صادقانه اذعان میکند که: بنده نیز جزیی از این جریان نامبارکم، اما آنچه میگویم پشتوانه تجربیِ حد?اقلّ سی ساله دارد.
بعضی از ما استادان حتّی تا روز دفاع رساله وقت پیدا نمیکنیم رساله را حتّی تورق کنیم. راهنمایی و مطالعه که جای خود دارد. حتّی راست میخواهید بعضی از ما تا روز دفاع هم از استاد راهنما بودن خود بی خبریم.پورنامداریان در اظهارات خویش جانب احتیاط را گرفته و انتقاد را به «بعضی از استادان و دانشجویان» محدود نموده است.
امیدواریم که چنین باشد لیکن بیم آن میرود که اگر تحقیقی آماری صورت گیرد، چه بسا که «بعضی» به «بسیاری» تبدیل شود یا اگر در بر همین پاشنه بچرخد به زودی چنین خواهد شد.
بیشی و کمی آن اندازه اهمیّت ندارد که نفس بدعت نامیمونی که گذاشته شده و قبح رساله?نویسانی و سرقتهای بی محابا در حوزه پژوهش را از میان برده است
هر که او بنهاد ناخوش سنّتی
سوی او نفرین رود هر ساعتی
مهم این است که رسمی آغاز نشود، وگرنه به محض این که باب شد دیگر مشکل بتوان جلو آن را گرفت. به ویژه، وقتی این رسم نامبارک برای افرادی که در پی ِ کلفتیِ نان و تازکیِ کارند کم زحمت و پُر سود باشد.
زمانی که علم از پشتوانه اخلاقی محروم ماند، هزاران فاجعه به بار میآورد. فعلاً برای عدهای از مسئولان و استادان دانشگاهها تعداد و گودیِ چاهها اهمیت دارد و نه آبی که علی القاعده باید از آنها بیرون آید.
این است که مشاهده میکنیم شماری از استادان در هر نیمسال هدایت نه یکی نه دو تا بلکه چندین رساله را میپذیرند، بعضی را در محلّ زندگی خود و بعضی را در شهرهای دیگر و این در حالی است که در هفته بیش از حدّ مجاز و معقول درس هم میدهند.
بدیهی است که این تدریس و آن راهنماییِ پایاننامه بیشتر به شوخی میماند. استاد عزیز ما میداند ــ و نگرانی هم ندارد ــ که در غالب موارد نه اهلیت راهنمایی پایان نامهها را دارد نه مجال خواندن آنها را. شماری از دانشجویان فرصت طلب هم از این روحیه آسان گیرِ استاد استقبال میکنند و او را بر استادانی که به زعم آنها، اهل «گیر?دادن هستند» ترجیح میدهند. آنچه در این میان مهم است این است که صد، صد و پنجاه صفحه ــ بیشتر یا کمترــ از مقداری رطب و یابس سیاه، تایپ شود و در جلد شکیلی مزیّن به نام دانشجو و جناب استاد راهنما قرار گیرد.
حال مهم نیست که این رطب و یابس توسط چه کسی به هم بافته شده است. چون نظارت و مسؤلیت چندانی در میان نیست.
نبودِ مراقبت و نقد و بررسی، کار را به جایی کشانده که نگارش پایاننامه به صورت «واجب کفایی» در آمده؛ یعنی جایز است که پایاننامه حسن را حسین بنویسد و آب از آب تکان نخورد. فقط دومی دستمزدی از اولی میگیرد و کنار میرود و اولی از امتیازات مادی و معنوی کاری که درست یا نادرست به دست دومی انجام گرفته است برخوردار خواهد شد و در این میان یکی دو میلیون تومان ناقابل هم نصیب جناب استاد میشود.
غالب ما بر سر درِ بنگاههای ترجمه و تایپِ پایان نامه، عبارت نگارش پایاننامه ــ یا چیزی قریب به این مضمون ــ را دیده?ایم. برای چند سالی تبلیغ «پایاننامهنویسی پذیرفته میشود» به شکلِ اعلامیهها بر در و دیوار، مخصوصاً در اطراف دانشگاهها، به چشم میخورد.
هنوز که هنوز است واژه «تحقیق» را در کنار یک شماره تلفنِ همراه میتوانید به خط درشت کف پیاده رو جلوی یکی از شعب دانشگاه آزاد در شهرک غربِ تهران ملاحظه کنید؛ یعنی پول بدهید و رساله در اندازههای مختلف تحویل بگیرید.
به نظر میرسد در سالهای اخیر مفهوم تحقیق ــ لااقل در ذهن گروهی از دانشجویان و استادان جوانتر عوض شده است.
امتیاز تحقیق تنها از آنِ کسی است که شخصاً آن را بر عهده گرفته، نه آن کس که تحقیق برای او و به نام او نوشته شده است.
زیارت خانه خدا را میتوان به دیگری نیابت داد، ولی تحقیق را نه. تحقیق فضیلتی را در محقّق پدید میآورد که نیابت پذیر نیست. دیگری نمیتواند این فضیلت را در شما ایجاد کند. اعطای مدرک کارشناسی ارشد (فوقلیسانس) و دکترا بدین معنا است که داوطلبِ این مدارک شخصاً به چنان فضیلتی رسیده است.
نتیجه طرحی تحقیقاتی به مثابه اثر انگشتی است که هیچ انگشتی جز انگشت مجری یا مجریان مستقیم آن طرح نمیتواند جایگزینش شود. هر چه پژوهشگر در طول تحقیق مبتکرانه تر، مستقلتر و بی نیازتر از کمک دیگران عمل کند، فضیلت یاد شده در او به کمالتر و ارجمندتر است.
حال، وقتی شخص در تحقیقی که به نام او معرفی شده، مستقیماً سهمی نداشته باشد یا آن را از دستبرد زدن به حاصل زحمات دیگران عرضه کرده باشد، معلوم است که تا چه حد با فضیلت تحقیق فاصله دارد.
کسانی که از راه انتحال و برگرفتنِ نوشتههای دیگران بدون تصریح نام آنها، یا از راه نویساندن پایاننامه به ناحق مدرکی گرفتند و به استناد آن، مقامات بالایی در کشور احراز کردند، اگر هیچ کس نداند خود و خدایشان میدانند که آن مدرکِ قلّابی و این مقاماتِ به ناحقّ به دست آمده پشیزی ارزش ندارد. آنها هم به عملی غیر دانشگاهی دست زدهاند و هم حقّ دیگران را زیر پا نهادهاند و بدون داشتن شرایط لازم مقامی را به ناروا تصرّف کردهاند و از آغاز تا پایان راهی غیر اخلاقی پیموده?اند. متأسفانه این انحطاط اخلاقی خاص دانشگاههای ایران نیست.
در چند دهه اخیر خوانده و شنیدهایم که بعضی از دانشگاههای خارجی هم اعتبار علمی- اخلاقی را قربانی منافع مادّی کرده، و مدرک در مقابل پول را جزو سیاستهای اصلی خود گذاشته?اند. اصولاً از زمانی که دانشگاهها خود را «دهنده خدمات» و دانشجویان را «مشتری» اعلام کردند و دیگر رابطه نوعی پدر و فرزندی میان استاد و دانشجو جای خود را به «طرفین یک معامله» داد، از نقش معنوی دانشگاهها سخت کاسته شد.
پنداری تالار تعلیم فضیلت و علمِ فارغ از محاسبات غیر معنوی به بازار کالا تبدیل گردید.
پورنامداریان در نامه خود از این پدیده ناخوشایند گله میکند که بعضی استادان راهنما حتّی تا روز دفاع رساله فرصت پیدا نمیکنند که در آن تورّقی کنند.
فرصت پیدا نکردنشان به جای خود، تلاشی هم برای پیدا کردن چنین فرصتی نمیکنند. زیرا مسؤلیّتی احساس نمیکنند.
اگر استاد بداند نظارت کارشناسانه و همراهیِ گام به گام با نگارنده پایاننامه چقدر حیاتی است و قصور او در این راه چه تبعات سوء پیدا و پنهان خواهد داشت، فرصت مطالعه رساله را به هر قیمتی که شده دست و پا خواهد کرد.
احساس چنین مسؤلیتی خود باعث میشود که استاد راهنما به ابعاد کار درهر پایاننامه وقوف یابد و، در نتیجه، بفهمد که پذیرفتن راهنماییِ بیش از یک پایاننامه در هر نیمسال ــ حتی در یک سال ــ نامعقول است، چه رسد اگر پای چند پایاننامه در هر نیمسال به میان باشد.
نگارنده تا دهه هفتاد که در دانشگاه تدریس میکردم به اشکال مختلفی از پدیده پایاننامهنویسی و هدایت آن زیر نظر استادان برخوردم.
اولینِ آنها درجه اهلیّـت استاد برای راهنمایی بود. وقتی میگوییم «راهنمایی»، معنایش علی?القاعده این است که استاد خود راه را میشناسد که میخواهد آن را به دیگری بنماید. معالوصف، در بیشتر اوقات چنین نبود.
سواد استاد در بارة موضوع پایاننامهای که راهنمایی آن را به عهده داشت، بیشتر از سواد داوطلب نبود و یقیناً داوطلب نیز غالبا ً از این بابت شادمان بود.
زیرا میدانست که استاد در مقامی نیست که بتواند متــّه به خشخاش بگذارد، و با سختگیریهایش «حال او را بگیرد»!
استادِ با اخلاق وظیفهشناس اگر هم تحت شرایط خاصی ناگزیر به پذیرفتن نقش راهنمایی شد، میکوشد تا پا به پای دانشجو در موضوع پایاننامه مطالعه کند، ضعفهای خود را برطرف، و بر موضوع اشراف یابد.
دریغ که چنین استادانی در حکم اکسیر و گوگرد احمرند.
من مانده بودم حیران که چگونه استادی که تا آن زمان حتی یک مقاله در موضوع پایان نامة دانشجوی زیر نظرش ننوشته بود، راهنمایی آن موضوع را تعهد کرده است. استادیاری را میدیدم که از بدو استخدام، آن قدر مقاله ننوشت که پس از ده سال، طبق مقررات، قرار شد به خدمتش پایان دهند، ولی در عوض، مسئولیت معاونت بخش را بر عهدة او گذاشتند و دست از سرش برداشتند. استادیاری با شرایطی این چنین هر سال مسئولیت راهنمایی یا مشاوره دانشجویان متعددی را در دورههای کارشناسی ارشد و دکترا برعهده داشت!
بعضی از این راهنمایان که فقط نقش تشریفاتی داشتند، سعی میکردند در جلسه دفاعیه حرفی نزنند، ظاهراً با این توجیه که حرفهایشان را قبلا ً با دانشجو زدهاند و به اصطلاح سنگهایشان را با او واکنده اند.
اکنون نوبت ممتحنهای دیگر است که داوطلب را سئوال پیچ کنند. لیکن همیشه استاد راهنما این اندازه زیرکانه و منصفانه عمل نمیکرد.
بعضیها به این فکر میافتادند که فرصت را غنیمت شمرده خودی نشان دهند.
رسالهای را که راهنمایی نکرده بودند، و بالقوه جای ایرادهای داشت، شبی قبل از روز جلسة دفاع، شتابزده تورقی میکردند و مقداری ایرادهای بنی اسرائلی سرِهم میکردند و در جلسة دفاع ، گریبان داوطلب بیچاره را میگرفتند، غافل از آن که این ایرادها میبایستی روزها و ماهها پیش از روز دفاع پایان نامه، با داوطلب در میان گذاشته میشد. در یکی از این جلسات دفاعیه از نگارنده هم دعوت شد که شرکت کنم. در آن جلسه بیشترین اشکالات را شخص استاد راهنما بر پایاننامه گرفت به طوری که صدای بنده در آمد و به ایشان محترمانه اعتراض کردم که چرا شما که راهنمای این دانشجو بودید قبلاًعیبهای کار را به او گوشزد نکرده بودید؟ در جلسة دفاع، استاد راهنما قاعدتاً باید در کنار داوطلب باشد نه مقابل او ایرادهایی که بر کار دانشجو گرفته میشود لااقل به طور غیرمستقیم بر استاد راهنمای او نیز وارد است.
دو سه سال پیش، در جلسة نقد و بررسی کتابی در شهر کتاب، یکی دو نفر از کسانی که بر کار نویسندة آن خرده میگرفتند، درست همان کسانی بودند که به هنگام نگارش پایاننامه او استاد راهنما یا مشاور وی بودند و حالا همان پایاننامه به چاپ رسیده بود؛ و احتمالاً ناشر نیز با اعتماد به مُهر تصویب همین راهنمایان سابق و خرده گیران لاحق، پایاننامه را چاپ و منتشر کرده بود.
نمونهها فراوان است. همه کسانی که از نزدیک با دانشگاهها و فعالیتهای آنها آشنایند نیک میدانند که در عرصه پایاننامهنویسی چه میرود. اعطای جایزه به یک دانشجوی دوره دکتری و تحسین و تقدیر از کار او، اگر چه جای خوشوقتی است، لیکن نشان میدهد که وضعیت پایاننامهنویسی تا چه حدّ به وخامت و انحطاط کشیده که یک نفر که پایاننامه خود را بدان خوبی نوشته که باید بنویسد، این قدرهمه را ذوق زده کرده است.
حفظ ملاکهای دانشگاهی اقتضا میکند که به کمتر از کیفیت کار این دانشجوی موفق رضایت ندهیم.
کسی که مدرک کارشناسی یا دکتری میگیرد در واقع نوعی اجازة نامه و مدرک اجتهاد در رشته خود گرفته است.
دکتر کم سواد در ادبیات فارسی یا هر رشتة دیگر به مجتهدنمایی میماند که خدای ناخواسته اجازه نامهای جعلی داشته باشد.
بیش از 75 سال از دانشگاه تهران و اندکی کمتر از زمان تأسیس دوره دکترا این قدیمترین دانشگاه در ایران میگذرد. نخستین فارغ التحصیلان این دوره شخصیّتهایی چون محمد معین،
ذبیحالله صفا، پرویز ناتل خانلری و حسین خطیبی نوری هر یک حتی پیش از گرفتن مدرک دکتری عملاً استاد بودند و در رشتة خود به تمام معنا «ملّا». چه شد که کار به اینجا کشید؟
چرا به جای ارتقاء و تعالی، دورههای کارشناسی ارشد و دکترای ما به راه انحطاط افتاده است؟ کجای کار عیب کرده است؟
گروهی از ارباب نظر علّت را در نبودِ تناسب میان عرضه و تقاضا میبینند: تقاضای سیل داوطلب برای تحصیلات عالی از سویی و ناتوانی دانشگاهها در عرضة امکانات کافی از سوی دیگر.
هر سال بر شمار فارغ التحصیلان دورههای لیسانس اضافه میشود، و از این میان جمع کثیری متقاضی ِ ادامه تحصیل اند. بدیهی است که به سبب نبودِ هیأت علمی کافی امکان پاسخ گویی به این نیاز روز افزون وجود ندارد. انصافاً هم نمیتوان از این لحاظ زیاد متوقع بود.
تربیت معلم و استادِ کارآمد زمان میبرد و شتابزدگی بر نمیدارد.
فرق است میان تربیت و تعلیم که امری تدریجی است، و «تولید» که میتوان در آن تسریع کرد و چندان نگران کیفیِت کار نبود.
اتفاقی که در دهههای اخیر افتاده این است که دانشگاهها به موازات افزایش شمار فارغالتحصیلان، ابعاد کمّی دورههای عالی خود را گسترش دادهاند بدون آنکه به ضرورت حفظ تناسب میان بُعد کیفی و بعد کمّی کار چندان عنایت کنند.
بنابراین، با گذشت زمان و ازدیاد شمار داوطلب، از کیفیّت و سطح علمی دانشگاهها کاسته شده است، هر چند که رشد کمّی و فیزیکی آنها هم همیشه و همه جا به حداقل استانداردهای مطلوب نمیرسد.
افزودن بر شمار «سوله»ها و ساختمانهای نامناسبِ اجارهای نمیتواند گسترش کمّیِ دلخواهی به حساب آید.
بسیاری از دانشگاههای ما، چه آزاد و چه غیر آزاد، از حداقلّ فضای آموزشی، وسائل و تجهیزات و حتّی جای نفس کشیدن کافی بی بهره اند.
حال نقص فیزیکی را اضافه کنید به کمبودهای معنوی و ببینید چه از آب
در میآید.
ساختمان مناسب و تجهیزات همه لازم است، لیکن لازمتر از آن هیأتهای علمی لایق، وظیفهشناس و آشنا به دربایستهای دانشگاه واقعی است که از عهدة نقش سنگین راهنمایی برمی آیند، و این آسان و سریع به دست نمیآید.
دکتر از پیِ دکتر تولید کردن با این استدلال که میخواهیم هیأتهای علمیِ دانشگاهها را تکمیل کنیم به نظر استدلال درستی نمیرسد.
استادان ناکارآمد و ضعیف دانشآموختگان ناکارآمد و ضعیف تحویل میدهند. «ازآب خرد ماهی خُرد خیزد».
* استاد بازنشسته دانشگاه و عضو شورای علمی دائرة المعارف بزرگ اسلامی