شعر
در گذر از سالگرد زلزله دلخراش بم، 5 دی 82
- شعر
- نمایش از شنبه, 09 دی 1391 08:42
- بازدید: 5150
برگرفته از روزنامه اطلاعات
دختر ارگ
عباس دبستانی (گلبانگ کرمانی)
کیستم من؟ بیگناهی خانه ویران، بیپناهی
همدمم سیلاب اشک و همنشینم کوه آهی
سرنوشت شوم آن شب در سیاهی کور سوزد:
آی دختر! نیست امشب را سحرگه یا پگاهی
آه! شیرین قصه مادر نشد پایان که ناگه
خاکلرزید و نه مهری بر زمین ماند و نه ماهی
وای بابا! بی شکیبم از فراقت چیست درمان؟
آسمان!درمانده را دریاب و بنمایم توراهی
در میان بارش آوار خشت و خاک و آجر
نغمههای مادرم را میشنیدم گاهگاهی
پردة چلوار، خود برقامت خواهر نمودم
شد کفن این پرده و پیراهنش خواهی نخواهی
سایة گرم برادر نیست دیگر،ای دریغا!
چون مسافر ماندهام حیران کنار این دوراهی
زلزله! نفرین به تو، شد واژگون کاشانه هامان
هموطن! برخیز، در ویرانه ام کن یک نگاهی
آرزو گم کردهای از خطه خشک کویرم
سوختم در این جهنم با تمام بیگناهی
دختر ارگ بم ایران زمین، فخر جهانم
هستیام گم شد دگر از جان بیجانم چه خواهی
کینه را بس کن زمین! شد رنج و محنت ارمغانت
هدیه کن تا بندگی را جای این مرگ و سیاهی
هموطن! دانم که با «گلبانگ» نای همنوایی
غمگسارانه تو از سنگینی در دم بکاهی
شام یلدایی
غزل تاجبخش
تا شقایق هست شیدایی کنیم
از حساب دوست رعنایی کنیم
تا که شبنم میچکد از چشم باغ
لحظة بودن، اهورایی کنیم
این من پر مدعای خام را
پیرهن چاکش به رسوایی کنیم
دست تو در دست من یعنی که ما
محشری برپا، تماشایی کنیم
سوزن خاری اگر بر پا خلد
خار بر چشمان بینایی کنیم
در جواب هر چروک روزگار
گوش کن باید شکیبایی کنیم
مهربانیهای بیرنگ و ریا
هدیهای بر شام یلدایی کنیم
باغزل، نذر تمام لحظهها
آسمانها را گلآرایی کنیم