شعر
«خرمشهر آزاد شد»!
- شعر
- نمایش از جمعه, 06 خرداد 1390 15:41
- بازدید: 7592
برگرفته از روزنامه اطلاعات
جلال رفیع
چو خورشیدِ خرداد، در خون شکفت
شب شرمگین، روی در گِل نهفت
سحرگاهِ سوم، که بخت سپید
ز پیشانی صبح صادق دمید
گــل «آتشین چشمـه»ی خــاوری
نظر کرد با چشم ناباوری
به دریای ایمان، به دشت امید
هراسان به هر سو نظر کرد، دید:
کران تا کران، سر به سر، جان به کف
سیاووش و سهراب را صف به صف
علی دید و عباس و عزم نبرد
لبِ لعـــلِ از تشنــگی لاژورد
فریدون و هم کاوۀ سینه چاک
زمین کرده از لوثِ ضحاک، پاک
کجا بود ضحاک و بد نام بود
همانجای، صدام و صد دام بود
چُئو را تو ای چرخ برگشته بخت
نهادی به زیر و زبر، تاج و تخت؟!
کهن جامۀ ظلم، کردن رفو؟
«تفو بر تو ای چرخ گردون تفو»
دلیران، همه دل به دریا زده
بر این تاج و این تخت، تیپا زده
شرف را به آزادگی پاسدار
علیوار، جان بر کف و سربدار
«محمد»، خود از خاک برخاسته
«جهان» را به خوبی «بیاراسته»1
جهان رای و آرای و خرم سرشت
سرآورده بیرون ز باغ بهشت
یکی جاری رود، اروندوار
ستیغ سیادت، دماوند وار
یکی موج نستوه و بشکوه، کوه
بلندای والای شهر شکوه
به شکرانه، خورشید آمد فرود
برآن خاک خرم بسی جبهه سود
همه دشت، لبریز فریاد شد:
خدایا «خرمشهر آزاد شد»!2
1 ـ سردار شهید محمد جهان آرا
2ـ سروده خرداد 1361 شمسی